توضیح واشنگتن پریزم: متن زیر حاصل مصاحبه خبرنگار ما با دکتر علیرضا حقیقی می باشد. به همین سبب گفته های ایشان بدون هیچگونه تغییری به نظر خوانندگان می رسد.
بدیهی است که آنچه در پاسخ های آقای حقیقی آمده، تنها نظرات خودشان است. بنابراین واشنگتن پریزم مانند سایر مقالات و مصاحبه های منتشره، در مورد گفته های ایشان نیز هیچ مسئولیتی ندارد. در عین حال افرادی که در این نوشتار از آنها نام برده و یا به آنها اشاره شده است، در صورت تمایل می توانند پاسخ خود به این اظهارات را برای ما بفرستند تا منتشر شود. سوریه کبیری- واشنگتن پریزم
پیشگفتار: در مراسم بزرگداشت زنده یاد احمد بورقانی که روز شنبه ٢٠ بهمن (۹ فوریه) در دانشگاه تورنتو برگزار شد، دکتر علیرضا حقیقی استاد این دانشگاه نکاتی را عنوان کرد که شاید برای بسیاری ناشنیده و شگفت آور بود. او که پیشترها در ایران کارشناس مطبوعات و رسانه های خارجی و استاد دانشگاه آزاد بوده، صراحتا گفت که دکتر مهاجرانی آقای بورقانی را به درستی نمی شناخت، و تنها پس از انتصاب وی بود که دانست برای آمال و هدفهای سیاسی که به مدت دو دهه دنبال می کرد، فرد نا مناسبی را برگزیده است.
وی در این راستا توضیح داد که آقایان ابطحی و موسوی لاری لابی می کردند که آقای انصاری لاری -که بعدا استاندار بوشهر و فارس شد-، به عنوان معاون مطبوعاتی آقای مهاجرانی برگزیده شود.
طرح این نکات واشنگتن پریزم را بر آن داشت که در گفت و گو با وی، خواستار توضیحات بیشتر در این مورد شود. حاصل این مصاحبه از نظر خوانندگان گرامی می گذرد.
س: آقای دکتر حقیقی، در مراسم یادبو زنده یاد احمد بورقانی اشاره ای داشتید که به قول معروف بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد. می خواستم بدانم منظورتان دقیقا از این گفته چه بود؟
ج: در ابتدا بگویم که منظور از تمامی اظهارات من تنها روشن شدن حقایق و ثبت آنها در تاریخ برای نسل های بعد از ماست، و غرضی یا خصومتی با هیچ فرد و گروهی در کار نیست.
تجربه تاریخی گواه این موضوع است که معمولا در شرایطی که فضای سیاسی ایران دچار التهاب و دگرگونی می گردد، در پرتو این دگرگونی ها بخشی از حقایق در لابلای تبلیغات گم می شود. در نتیجه بسیاری از مردم ریشه ها و دلایل اصلی بسیاری از رخدادها و تصمیم گیریها را نمی بینند، و متوجه نمی شوند. در عین حال چون بسیاری از این و قایع تاریخی در زمان خودشان مطرح نمی شوند، بعدا کشف انها نبازمند تحقیقات گسترده ای است که معمولا صورت نمی پذیرد و هما ن روایت های معمول مورد پذیرش قرار می گیرند.
در دوران انقلاب و دوره اصلاحات هم مسائلی را می بینیم، که کارهایی را کسان دیگری انجام دادند ولی بهره مندی از آنها نصیب دیگران شده است. در حالی که ممکنست حتی مخالف آن اقدامات هم بوده باشند. این مشکلیست که وجود دارد، و توده مردم هم تحت تأثیر همان تبلیغات قرار می گیرند. چراکه وقتی یک کلیشه تبلیغاتی جا بیفتد، به راحتی نمی توان آن را تغییر داد. این را هم در دوره پیش و پس از انقلاب، و هم در دوره اصلاحات داریم.
علاوه بر این نیروی سیاسی که با قدرت سیاسی و یا نیرو های رقیب مخالف است، چون قصد جذب مردم را دارد هر تصمیم گیری انها را از موضعی منفی ارزیابی می کند و چنان فضای تبلیغاتی ایجاد می شود که کسی نمی تواند سیاست های خاصی را از درون یک مجموعه اقدام مورد تایید قرار دهد. هر چند که ممکن است خود بعدا در جابجایی قدرت، عین همان سیاست ها را اجرا کنند .
مثلا فرض کنید سیاست هسته ای شاه با توجه به مقتضیات ایران در آن زمان و موقعییت ویژه ای که فضای جنگ سرد و اتمی شدن هندوستان در اختیا ر ایران قرار داد، سیاست درستی بود. ولی در آن هنگام از نیروهای مارکسیت-لنینیست گرفته تا نیروهای انقلابی و اسلامی، به او فحش می دادند و انتقاد می کردند. آنها این اقدام را، اتلاف منابع مالی کشور و خوش رقصی رژیم شاه برای غرب ارزیابی می نمودند. در حالیکه امروز معلوم شده است که کارتر حتی به کشورهای اروپایی دستور داده بود، که در زمینه غنی سازی اورانیوم با ایران همکاری نکنند.
مقوله دیگر باز پس گرفتن جزایر سه گانه از نیروهای انگلیسی است، که آن هم کار درستی بود. و لی هم مارکسیت-لنینیست ها و هم مذهبیون، این اقدام شاه را به عنوان کاری امپریالیستی قلمداد نمودند و آن را محکوم کردند. در حالی که همه می دانند این جزایر سه گانه در موقعیت راهبردی ایران در کنترل تنگه هرمز نقشی کلیدی دارند.در مورد مسائل اصلاحات هم همینجوری است. ما مواردی داریم که افرادی شهرت دمکراتیک بودن را می برند و یا پز دمکراسی می دهند، در حالیکه خود مبدع و مشوق بسیاری از روش هایی بوده اند که امروزه قربانی آن شده اند. اما چون حافظه تاریخی جامعه ایران بخاطر حجم عظیم و مسلسل وقایع و رویدادها معمولا بیش از چند ماه را به خاطر نمی آورد، این تغییر ماسک ها راحت صورت می گیرد، و جامعه نیز تمایلی به غور تاریخی ندارد.
این افراد و یا گروهها نیز با درک چنین ضعفی از سوی جامعه، حتی حاضر نیستند مسئولیت اقدامات خود را در شکل گیری وضعیتی که خود منتقد آن هستند، بپذیرند. زیرا افراد هنگامی که از باشگاه قدرت رانده می شوند، شمایل دیگری به خود می گیرند. در حالی که در واقع چنین نبوده، اما برای خیلی ها مشکل است که این حرف را قبول کنند.
س: مثلا کدام چهره اصلاحات در این تعریف شما جا می گیرد؟
ج: من الان نمی خواهم وارد جزئیات شوم، چون موضوع این این گفتگو در مورد اقدامات آقای بورقانی است.اما چرا مسئله مطبوعات به عنوان یکی از شاخص های دوران اصلاحات در آمد؟ ببینید دو مسئله مطبوعات و احزاب سیاسی به عنوان دو رکنی که در توسعه سیاسی کشور نقش دارند، موضوعات مهمی هستند.
می دانید که آقای خاتمی قصد نداشت رئیس جمهور شود. هنگامی هم که دوستان در پاییز ١٣٧۵ به ایشان فشار می آوردند، می گفت مقتضیات و ساختارهای کنونی قدرت در ایران، به ایشان اجازه نخواهد داد که بتواند به عنوان رئیس جمهور قانون اساسی ایفای نقش کند. آن موقع چون همه می دانستند که ایشان احتمالا رئیس جمهور نخواهد شد، می گفتند نه این اهمیتی ندارد. چون شما رئیس جمهور نمی شوی، ولی لااقل از طریق آراء شما دست کم می توان به یک روزنامه و تریبون جدید دست پیدا کرد. تریبونی که از ان طریق می شود سخنانی را گفت، و از خمودی جریان جلوگیری کرد.
بعدا که ایشان رئیس جمهور شد، دغدغه اش این بود که مسئله مهم در جوامعی مثل ایران، توسعه سیاسی است. چراکه بدون پیشبرد در این زمینه، نمی توان به بخش های دیگر توسعه دست یافت. کندی و عدم تحقق برنامه های توسعه اقتصادی آقای رفسنجانی در سه سال آخر ریاست جمهوری ایشان نیز، به همین موضوع نسبت داده می شد.
لذا برای توسعه سیاسی و اجتماعی هم، آقای خاتمی دغدغه و دلمشغولیش در وحله نخست رونق دهی به فعالیت های حزبی، و دوم مطبوعات و در عین حال تقویت تشکل های غیر دولتی و نیز اجرای اصل فراموش شده قانون اساسی یعنی انتخابات شوراها بود. تنش زدایی بین المللی را نیز، مکمل این امر می دانستند. در زمینه توسعه مطبوعات، آقای خاتمی سنگ بنای آن را در زمان عهده داری “وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی”، با تاسیس معاونت مطبوعاتی در سال ١۳٦۸ آغاز کرده بود. ایشان آقای امین زاده را برای ریاست این معاونت برگزید. یک تیم فکری نسبتا منسجم هم، سعی می کرد که این سیاست راهبردی را هدایت کند. اما با استعفای آقای خاتمی، این پروژه اندکی در زمان ریاست آقای پورنجاتی دنبال شد و سپس متوقف گردید.
آقای خاتمی در دوره ریاست جمهوری خود به افرادی که خوش سابقه و با تجربه بودند، توصیه می کرد که در پی تأسیس احزاب بروند. ولی خوب اکثر افراد ترجیح می دادند به سراغ فعالیت حزبی نروند. زیرا واقعیت اینست که تشکیل حزب در ایران کاری پردردسرست که نه تنها سودی ندارد، بلکه همه اش هم ضرر است. چراکه رقبای اسنان و رفتار خصومت آمیز با او افزایش می یابد. همچنین تلفن هایش هم شنود می شود، همیشه تحت مراقبت قرار می گیرد، در بیشتر مواقع اسمی هم از او نیست و شهرتی در کار نمی باشد. در عین حال هیچ سودی هم ندارد. تجربه تاریخی در ایران هم نشان داده، که حزب معمولا آخر و عاقبت خوشی نخواهد داشت.
شاید به همین خاطر بود که ایشان نیز ترجیح داد بعد از پایان ریاست جمهوریش، به فعالیت سیاسی بیرون حزب بپردازد.
بنابراین از همان ابتدای دوم خرداد با اینکه آقای خاتمی به درستی تأکید می کرد که افراد بایستی اعتقاداتشان را در شبکه ای متبلور سازند که بتواند در قدرت اجتماعی بروز پیدا کند، همه رفتند دنبال مطبوعات که مزایایی مانند شهرت و نفوذ دارد. در عین حال در ایران نیز از پرنسیپی خاص برخوردار نیست. برای اینکه یکی از مهمترین پرنسیپ هایی که فعالیت های مطبوعاتی در غرب را به شدت کنترل می کند، این است که افراد اشتراک منافع نداشته باشند. اما در ایران، قانون برای این موارد مجازاتی در نظر نگرفته است.
مثلا در غرب نمی شود کسی مدیر مسئول یک وزارتخانه باشد و روزنامه ای هم داشته باشد، که بعدا همان روزنامه از آن وزارتخانه تعریف کند. یا اینکه افرادی بیایند کار کنند و گزارشی تهیه نمایند، که بعد معلوم شود از آن مؤسسه پولی گرفته اند.
اما از این موارد در ایران زیاد هست. مثلا می خواهند کسی را مدیر کنند. او غیرمستقیم پول هایی می رساند و خبرنگار تبلیغ می کند، و یا برعکس تبلیغاتی را برای عزل فردی دیگر انجام می دهد. مورد دیگر اینست که برای تبلیغ در باره تداوم ممنوعیت واردات خود رو، کارخانه های خودرو سازی در حوزه مطبوعات از طرق مختلف پول هزینه می کردند.
البته این نوع مسائل را در نشریات ورزشی، هنری و اقتصادی ایران زیاد داریم. در نشریات سیاسی هم مدل های دیگری بروز پیدا می کرد، که من قصد ندارم خیلی وارد جزئیات شوم.
در عین حال رانت کاغذ هم خیلی تأثیر داشت. چراکه بالاخره نشریات از کاغذ دولتی استفاده می کردند. مضافا اینکه مطبوعات مالیات هم نمی دهند. همه اینها سبب می شود، که کار مطبوعاتی پرسود باشد. از لحاظ اجتماعی هم مطبوعات این امکان و قدرت را می دهند، که شخص با یک شبکه اجتماعی در حوزه های گوناگون وصل شود. پس در حوزه سیاست جاذبه مطبوعات بیش از هر کار دیگری بوده است، و افراد مطبوعات را بر حزب ترجیح می دادند.
به هر حال با توجه به اهمیت مطبوعات، آقای خاتمی و تیم دور و برش اعتقاد داشتند که این کار باید به وسیله فردی متبحر و نزدیک به آقای خاتمی به انجام رسد. آنها نظرشان بر آقای” انصاری لاری” بود، که قبلا در مؤسسه همشهری کار می کرد. در عین حال در رقابت های ریاست جمهوری نیز، ریاست روابط عمومی ستاد انتخاباتی آقای خاتمی را به عهده داشت. آقای ابطحی و موسوی لاری در صدد لابی کردن وی بودند، و کار را تقریبا تمام شده فرض می کردند.
البته پیش از آن نیز، مسئله در مورد تصدی وزارت (فرهنگ و) ارشاد (اسلامی) مطرح بود. آقای ابطحی مایل بود که به جای ریاست دفتر آقای خاتمی، وزیر ارشاد شود. اما آقای خاتمی و تیم مشورتی اش با این امر موافق نبودند.
پیشنهاد وزارت آقای موسوی لاری هم، به خاطر روحانی بودن ایشان مورد موافقت مقامات بالاتر واقع نشد. وزارت آقایان تاج زاده و امین زاده هم مورد موافقت قرار نگرفت. سپس آقای مهاجرانی آنگونه که ذکر شده ظاهرا به پیشنهاد آیت الله خامنه ای، برای وزارت ارشاد مطرح شد و آقای خاتمی هم پذیرفت.
آقای مهاجرانی انتخاب اول آقای خاتمی نبود، و حلقه اول نزدیک به آقای خاتمی هم چندان موافقتی با ایشان نداشت. چراکه می دانستند ایشان با جریان اصلاحات قرابتی ندارند، و بیشتر به تفکرات آقای هاشمی نزدیک هستند. اما با این حال قبول کردند، که می توانند با ایشان کار کنند. آقای مهاجرانی خودشان هم اشاره کرده اند، که همیشه معتقد بوده بایستی در چهارچوب قدرت فعالیت کند. به اعتقاد وی روش های روشنفکران که با سر به دیوار قدرت می کوبند، به جایی نمی رسد و نور رستگاری نیز بر جبین چریک بازی فرهنگی نخواهد تابید. بلکه بالعکس روشنفکران و صاحبان علم با تعامل مثبت با قدرت و ایجاد رابطه عاطفی و معنوی با علما و روحانیون و نهادهای قدرت و اعتماد سازی با آنها در جامعه مذهبی ایران، بیشتر به اهداف خود دست پیدا می کنند. (لذا) با به کار گیری این شیوه، در مقایسه با روش های رادیکال، تند و انتقادی، امکان مانور بیشتری می یابند. تجربه های تاریخی متعددی نیز، برای اثبات این مدعا وجود دارد .
در عین حال ایشان با آنکه در مواقع گوناگون گفته من فرهنگ را بر سیاست ترجیح می دهم، و فرهنگ را ماندنی و سیاست را رفتنی می دانستند، اما عملا تعلق خاطر ایشان در حوزه سیاست ایران شکل گرفته و به هر حال جزء پنج شش نفری بوده است که در طی دو دهه اول انقلاب در حوزه های سیاسی همواره مقام بالایی داشته اند.
یک نمونه تاریخی برای اینکه ایشان عملا سیاست را بر فرهنگ مقدم می داشته، این است که قرار بود نشریه بهمن به مدیریت مسئولی ایشان در اردیبهشت ١۳٧٦ برای انتخابات منتشرشود. اما با اینکه مطالب نشریه تهیه شده و آماده ارسال به چاپخانه بود، ظاهرا به خاطر استمزاجات و تأملات سیاسی ایشان، ایشان از این کار منصرف شد. او به فردی که مسئول این کار بود اشاره کرد که چون به نظر می رسد که کلیت سیستم نظرش بر روی ریاست آقای ناطق نوری است، بنابراین صلاح نیست نشریه بهمن منتشر شود.
س: این مربوط به موقعی است که ….
ج: دهم اردیبهشت، یعنی درست بیست و دو روز پیش از انتخابات! چون به این نتیجه رسیده بود که به هر حال نظام نظرش روی آقای ناطق است، و احتمال پیروزی ایشان می رود. بنابراین آقای مهاجرانی نمی خواست نشریه ای با مدیریت مسئولی خودش درآورد، که در آن از آقای خاتمی حمایت شده و به آقای ناطق نوری حمله شده باشد. چون پیش از آن هم در انتخابات مجلس پنجم، نشریه بهمن چنین کاری کرده بود.
از قرائن چنین بر می آید که آقای مهاجرانی می خواست معاون مطبوعاتی آدمی باشد، که تیپ زیاد رادیکالی نباشد و با تفکرات ایشان هماهنگی داشته باشد. البته با توجهی که آقای خاتمی به مسئله مطبوعات داشت، بایستی فردی سیاسی – مطبوعاتی در این سمت قرار می گرفت. در عین حال مایل نبود که فرد مزبور از حلقه های خیلی نزدیک به اقای خاتمی باشد. چون با توجه به تجربه ای که از دستگاه بوروکراسی (اداری) ایران داشت، نظرش این بود که اگر چنین کسی انتخاب بشود، ممکنست ایشان را دور بزند و موارد را با نزدیکی با آقای خاتمی حل کند. ایشان مایل نبود چنین اتفاقی بیفتد، بلکه می خواست حوزه مدیریتش تحت اختیار خودش باشد.
علاوه بر این با توجه به تبعات سیاسی اقدامات معاونت مطبوعاتی، نمی خواست در مقابل عملکردهایی قرار بگیرد که با راهبرد سیاسی وی همخوانی نداشته باشد، و او مجبور شود از آینده سیاسی خود برای این اقدامات هزینه کند.
به دلایل مختلفی ایشان چندان تمایلی به معاونت آقای انصاری لاری نداشت، و به دنبال فرد جایگزین می گشت . این در حالی بود که به هر حال آقای خاتمی حتی فکر می کردند که قضیه تمامست، و انصاری لاری معاون وزیر می باشد. چون این مورد خاص را حساسیت داشتند. مثلا معاون هنری و موسیقی آقای مهاجرانی چنین حساسیتی نداشت. آقای احمد ستاری و فرامرزیان نیز ظاهرا حاضر به قبول مسئولیت نشدند، و خوب باید کسی بود که به هر حال آقای خاتمی هم قبولش داشته باشند. آنجا از طریق آقایان مسجد جامعی و رمضان پور لابی شد، و آنها آقای بورقانی را پیشنهاد کردند.
س: آقای مهاجرانی چه شناختی از آقای بورقانی داشتند؟
ج: آقای مهاجرانی آقای بورقانی را نمی شناختند، و از آقای خرازی نظر خواستند که وزیر امور خارجه شده بود. آقای خرازی آقای بورقانی را تأیید کردند، چون ایشان را می شناختند. آقای مهاجرانی هم در مجموع به نظرشان آمد، که آقای بورقانی برای وضعیت ملتهب و پرجنب و جوش بعد از دوم خرداد خوب است .طبیعی است که ایشان ارزیابی هایی داشته اند، که تاکنون مطرح نکرده اند.
جالب است که وقتی آقای مهاجرانی وزیر شده بود، من خودم با بعضی از دوستان از جمله آقای بورقانی گفتگویی داشتم. به ایشان گفتم برویم پیش آقای مهاجرانی نظرمان و پیشنهادتمان را در مورد سیاست فرهنگی بگوییم. شاید پیشنهاد من ده روز پیش از انتخاب آقای بورقانی به معاونت بود. اما ایشان به خاطر ملاحظاتی که در مورد خصوصیات آقای مهاجرانی داشت، با پیشنهاد من مخالفت کرد. بنابراین وقتی ایشان معاون شد، من تعجب کردم.
واقعیت این است که آقای بورقانی انتخاب اول آقای مهاجرانی نبود. چراکه ایشان در جاهای دیگر هم که بود به آن صورت تیمی نداشت، که وقتی جایی می رود یک مرتبه با خود تیمی به آنحا ببرد. در نتیجه وقتی به ارشاد رفت هم، تیمی به آن صورت نداشت. در عین حال آقای بورقانی را هم آنقدرها نمی شناخت. چراکه آقای بورقانی از ١۳۷١-٢ تا ١۳۷٦، عملا در سیستم دولتی نقشی نداشت. آدمی هم نبود که اهل مطرح کردن خودش باشد. به همین سبب ایشان (آقای مهاجرانی) از ویژگی های آقای بورقانی اطلاع چندانی نداشت.
خوب در ظاهر هم که وقتی کسی با آقای بورقانی صحبت می کرد، یک آدم لوطی منش بچه جنوب شهر تهران به نظر می رسید. بنابراین آقای مهاجرانی اصلا فکر نمی کرد، که مثلا آقای بورقانی یک راهبرد مطبوعاتی داشته باشد. چون این فکر را نمی کرد، قبول کرد.
پس دو مسئله اینجا هست. یکی اینکه ایشان آقای بورقانی را زیاد نمی شناخت، و دوم اینکه نمی دانست ایشان راهبرد مطبوعاتی دارد. اگر این موضوغ را می دانست، مطمئنا همان آقای انصاری لاری را قبول می کرد. چون ایشان نسبت به آقای بورقانی شخصیت بسیار محافظه کاری داشت. در ستاد انتخابات آقای خاتمی هم این رفتارشان معلوم بود. .
س: مشکلات و اختلافات از کی شروع شد؟
ج: وقتی آقای مهاجرانی کارش را آغاز کرد، از همان ابتدا مشکلات شروع شد. زیرا واقعیت اینست که ایشان احساس می کرد با توجه به توانایی هایی که دارد و در مقایسه با دیگرانی که در دستگاه اداری حضور داشتند، مستحق ریاست جمهوریست و خود را شایسته این مقام می دید. علتش این بود که فکر می کرد توانسته پیچیدگی های نظام جمهوری اسلامی -همان چیزی که در مقاله اخیرش در مورد آقای بورقانی اشاره کرده یعنی سیاست- را، یاد بگیرد. به این معنی که چه جوری ارتباط برقرار کند، کجا کوتاه بیاید، کجا انتقاد کند و به هر حال توی ساختار قدرت با چه کسانی می تواند نزدیک شود. در عین حال در دفاع از موقعیت سیاسی خود، چگونه سخنوری کند (همان طور که در جریان رای اعتماد گرفتن وزارت از مجلس و نیز استیضاح، قدرت سخنوری خود را نشان داد.)
سخنرانی در ایران بسیار مهم است، و خیلی نقش دارد. همچنین ایشان فکر می کرد در چهارچوب مناسبات، توان اداره ارتباط با لابی های قدرت و نیروهای درون ساختار حکومت را دارا می باشد. از این بابت به نظر می رسید ایشان خودش را مستحق ریاست جمهوری می داند. به نظر من با همین راهبرد هم حرکت می کرد، و آن را به عنوان یک هدف سیاسی دنبال می نمود. همچنین معتقد بود از این طریق می توان تحول مثبتی در جامعه ایجاد کرد، که از طرق دیگر نمی توان به آن دست یافت. (البته عدم تحقق آن رؤیا، به عوامل دیگری بستگی دارد.)
او در این مسیر خود نیز، از روز نخست سعی می کرد با جریانات و یا افراد مرز بندی هایی داشته باشد
خوب ایشان یک زمانی پیشقدم شده بود در نقد شریعتی، در نقد مهندس بازرگان و نقد احمد شاملو و ….، که از این بابت در میان علما به عنوان یک روشنفکر متدین و متشرع، اعتباری به هم زده بود. ولی خوب در مقابل کدورت هایی هم ایجاد شده بود. فی المثل به اعتقاد آقای دکتر یزدی، مهندس بازرگان از رفتار آقای مهاجرانی در مجلس اول و در مباحثاتی که ایشان کردند در مورد نهضت آزادی، خیلی ناراحت شده بود.
س: چگونه کار به اختلاف کشید؟
ج: آقای بورقانی که آمد، اقدامی متفاوت با سیاست آقای مهاجرانی را شروع کرد. در واقع اختلاف از اینجا آغاز شد، که آقای بورقانی کارها را بر مبنای همان قانون نوشته شده پیش می برد. در صورتی که آقای مهاجرانی معتقد بود طوری عمل نماید که فشارها را به شکلی منتقل کند که ناچار نشود به خاطر اقدامات در حوزه مطبوعات با لایه های بالای قدرت درگیر شود، و اختلاف نظر را نیز از طریق اعتماد سازی حل کند. یعنی همان کاری که در برخی از حوزه ها مانند کتاب، انجام شده بود.
اما در مجموع راهبرد آقای بورقانی و مجموعه مشاورینش که نقش مهمی نیز در این مسیر ایفا می کردند، این بود که بتوانند مطبوعات را قانونمند کنند. در عین حال می دانیم توسعه مطبوعات نقش مهمی در توسعه انسانی جامعه ایران دارد. بر اساس معیارهای سازمان ملل متحد، توسعه مطبوعات یکی از مهمرین شاخصه های توسعه انسانی محسوب می شود. به هر حال طبیعی است اگر جامعه بیشتر روزنامه بخواند، بیشتر به فرهنگ علاقمند می شود.
بنابراین حتی اگر سیاست را فراموش کنیم و اصلاحات را در مبارزه با تبعیض و فساد اقتصادی بپذیریم، بدون مطبوعات نمی توان این مبارزه را انجام داد. لذا حتی اگر در آن حوزه هم تعریف می شد، مطبوعات نقش کلیدی دارد. در عین حال مطبوعات کمک می کند که در مجموع جامعه بیشتر به فضیلت فکر کند. خیلی ها فکر می کنند مطبوعات باعث فساد شدند، اما من با این بینش مخالفم. چراکه مطبوعات جدی سبب می شوند، جامعه به مسائل جدی تر فکر کند. الان که تیراژ (شمارگان) مطبوعات پایین آمده، یک رابطه با بی حسی اخلاقی و بیهوده شمردن پرنسیبهای اخلاقی وجود دارد. یعنی وقتی شمارگان پایین می آید، نشانگر اینست که هر کس فقط به فکر مسائل خودش است. یعنی افراد فقط به خودشان فکر می کنند و به منافع جامعه نظر ندارند. در این صورت رفتارهای اخلاقیشان هم سودنگرانه و شخصی می شود. در حقیقت بخشی از مشکلاتی که الان جامعه ما دارد، از همین جا شروع می شود.
البته معتقدم باید قبول کرد که در روش های آقای بورقانی اشتباهاتی وجود داشت. مثلا نباید در ایران به مطبوعات زرد سوبسید (یارانه) داد. چون خودشان سود آور هستند، و مردم عادی این نوع نشریات را بهتر خریداری می کنند. همچنین این کار سبب می شود که یارانه مطبوعات جدی تر و فرهنگی، کمتر شود. در عین حال باعث می گردد مطبوعات زرد محلی برای این هدف بشوند، که افراد بیایند سودهای اقتصادی و برخی بهره مندی های دیگر ببرند و کاسبی کردن بیش از هر چیزی در اولویت قرار گیرد.
به هر حال لحن متفاوت نشریات در اواخر ١۳٧٦ و ١٣۷۷ مخالفت هایی را درون لایه های قدرت بر انگیخت، که حتی آقای خاتمی نیز از این بابت شاکی بود. از این جا اختلافات بیشتر شد. در این جا بود که اقای دکتر مهاجرانی در چهار چوب فکریش می خواست نشان بدهد آنچه رخ می دهد سیاست های آقای بورقانی، و نه خودش، می باشد. از جمله مواضع و مصاحبه ایشان در مورد روزنامه جامعه، که یکی در لبنان انجام شد.
او آنها را به ایفای نقش یلتسینی در سیاست ایران متصف کرد، که منظور از فرصت طلبی و ایجاد مخالفت برای قدرت گیری به موقع است. یکی نیز در مورد چاپ عکسی بود در روزنامه جامعه، که اشتباه مسئولین صفحه عکس سبب آن شد و هیچ عمدی در کار نبود. اما آقای مهاجرانی نوشتند که این یا ضعف سردبیر بوده که باید استعفاء دهد و یا اینکه عامدانه بوده، که خوب موضوع دیگریست.
آن موقع آقای محمود شمس الواعظین به آقای مهاجرانی نامه نوشتند و خاطرنشان کردند که آقای مهاجرانی شاید حساب های دیگری کرده اند که چنین چیزی گفته اند، وگرنه چنین اشتباهاتی کاملا طبیعی است و عامدانه نبوده است. چراکه با منطقی که آقای مهاجرانی به کار برده بود، می شد که در برخی از موارد خواستار استعفای خود ایشان و خیلی از افراد دیگر هم شد. مثل نامه ای که خود ایشان در مورد روابط با آمریکا نوشته بود، و یا …اما آقای مهاجرانی به هر حال می خواست با تمام این کارها نشان دهد، که بین ایشان و آقای بورقانی تفاوت وجود دارد. یعنی در حقیقت نشان دهد سیاست موجود مطبوعاتی سیاست آقای بورقانی، و نه اعتقاد ایشان، می باشد.
س: می توانید نمونه ای از این اختلاف را بیان کنید؟
ج: یکی از نمونه های این اختلاف اینست که گرچه آقای مهاجرانی تنها چند بار به عنوان سخنگوی دولت حرف زد، اما تشکیلاتی به نام سخنگوی دولت ایجاد کرد. در رأس این تشکیلات هم آقای قدیری ابیانه را منصوب نمود. در عین حال مسئولیت هایی را هم به ایشان داد، که از نظر اقای بور قانی ایشان نمی توانست آنها را به انجام برساند. چون به هنگام سفارتش در استرالیا نیز، دکتر ولایتی او را به خاطر ناتوانی اش زودتر از موعد به تهران فرا خوانده بود.
آقای بورقانی با این موضوع مخالفت کرد. نقدی هم در روزنامه جامعه در مورد همین قضیه به عنوان “سخنگوی پاسحگو” نوشته شد، که در آن آقای قدیری ابیانه مورد انتقاد قرار گرفته بود. آقای خاتمی با آقای قدیری ابیانه مخالفت جدی داشت. ایشان جزء معدود آدم هایی بود که وقتی آقای خاتمی به ریاست جمهوری آمد، آنجا را ترک کرد. او بیشتر به کارگزاران نزدیک بود. این انتخاب هم همان خط فاصله (بین آقای مهاجرانی و آقای بورقانی) را نشان می داد.
یک نمونه دیگر هم که تضاد در سیاست محسوب می شد این بود که آقای بورقانی اعتقاد داشت که وزارت ارشاد باید موضع خود را در مورد دستگیری روزنامه نگاران و یا مطبوعاتی که بدون اعتبار قانون مطبوعات، بسته می شدند، رسما مطرح کند. اما آقای مهاجرانی مایل نبود این کار را انجام بدهد.
مثل موقعی که بار اول راه نو بسته شد. در حقیقت آقای بورقانی از آقای گنجی خواسته بود، راه نو را موقتا تعطیل کند. آقای گنجی بار اول در سال ١۳٧٦ دستگیر شد، و آقای مهاجرانی حاضر نشد که این مسئله را از جنبه قانونی مورد انتقاد قرار دهد.
موضوع دیگر هم در مورد مذاکره با نهادهای قدرت بود. آقای بورقانی بر خلاف آنچه به نظر می رسید، خیلی اهل این نبود که با افراد در قدرت مذاکره نکند و بگوید اینست و جز این نیست. اتفاقا با همه مذاکره و بحث می کرد. اما در عین حال این گفتگوها را برای پیشبرد سیاستی که صحیح می دانست، و نه برای منافع شخصی، انجام می داد. مثلا اینگونه نبود که فکر کند می خواهد دو سال دیگر مقامی به دست آورد، و این مذاکرات را برای هموار کردن راه انجام دهد. از نظر من این هم نکته مهمی بود، که تفاوت مذاکرات آقای بورقانی را با دیگران نشان می دهد.
نکته بعدی مسئله امتیاز دادن به نشریات بود. آقای بورقانی اعتقاد داشت که اگر مدیرمسئول بر اساس قوانین موجود مشکلی ندارد و با گرفتن استعلام از منابع قانونی، باید به سرعت به او امتیاز انتشار داده شود. خوب این امتیاز دادن ها مشکل داشت. به همین جهت آقای مهاجرانی شش ماه پیش از اینکه آقای بورقانی برود، بر خلاف رسم معمول، خودش در جلسه بررسی دادن امتیاز شرکت می کرد و به عنوان نماینده ارشاد جای بورقانی می نشست. ظاهرا ایشان از این بابت به بورقانی اعتماد نداشت، و خودش این مسئله را حل و فصل می کرد.
س: یعنی آقای بورقانی دیگر در جلسات شرکت نمی کرد؟
ج: یعنی به هر حال رأی ارشاد رأی خود آقای مهاجرانی بود. بعد هم از موقعی که آقای مهاجرانی در جلسات آمد، عملا دادن امتیاز به نشریات کاهش پیدا کرد. او معتقد بود خطی که روزنامه جامعه و جریانات این تیپی پیش می برند، در حقیقت دنبال یلتسین سازی هستند. یعنی سیاستی که در پی جایگزینی یلتسینی بود. یعنی موضوعی را علم کنند که بیایند جانشین سیستم موجود بشوند. این تئوری یلتسین سازی یا چامورا سازی -آن موقع هنوز انقلاب مخملی در اکراین نبود-، این ها به هر حال این جوری به قضیه نگاه می کردند. این به نوعی بازتاب دهنده نگاه های دیگران در آقای مهاجرانی بود.
س: به نظر شما، نقش این روزنامه ها چه بود؟
ج: نقشی که به خصوص روزنامه جامعه به رغم ضعف های خیلی زیادش ایفا می کرد، و هنر بزرگش این بود که سعی می کرد برای نخستین بار به نوعی تریبون داخلی ایجاد کند. به طوری که مردم به این تریبون بیش از رسانه های خارجی اعتماد داشته باشند. کار بزرگی که کرد در حقیقت این بود، که دیگر روزنامه جامعه منبع مراجعه در مورد مطالب ایران شده بود. این کار خیلی بزرگی است.
در عین حال واقعیت اینست که خود آقای شمس الواعظین از چاپ هرگونه مطلبی که منجر به سلب ارامش در افکار عمومی ایرانیان شود، پرهیز داشت. مثلا فرض کنید که واکسنی که در ایران ساخته می شود و ممکنست با سوء مدیریت اشتباه به دست مصرف کننده برسد و خطر مرگ داشته باشد، ایشان مایل نبود این مطلب را تیتر کند. چون می گفت این موضوع می تواند در اذهان عمومی مسئله ایجاد کند. البته این موقعی است که اصلا مسئله محاکمه هم در میان نبود. بنابر این ایشان همیشه این موضوع را رعایت می کرد، و قصد ایجاد یک توپخانه سیاسی نداشت.
در عین حال روزنامه اشتباهاتی هم داشت. اتفاقا آقای بورقانی بعضی وقت ها سوار موتور سیکلت می شد، و به روزنامه می آمد. چراکه معتقد بود روزنامه باید در مورد مطالبی هزینه بدهد، که به اصول فکری خودش مربوط می شود. مثلا رمانی در روزنامه جامعه چاپ می شد، که ممکن بود برخی از بخش های آن با عرف متداول گفتارهای جامعه همخوانی نداشته باشد. ایشان (آقای بورقانی) معتقد بود لزومی ندارد این روزنامه رمان چاپ کند، به ویژه که دبیر سرویس ادبی هم با این کار مخالف بود. آقای بورقانی می گفت هزینه مربوط به رمان را روزنامه های دیگر بدهند، که در این زمینه کار می کنند. چراکه این کار را مطبوعات زرد هم انجام می دادند.
این تحلیل درستی بود. چراکه اتفاقا علما و مراجع قم هم زیاد روی مطالب سیاسی حساسیت نداشتند. یعنی آنها خیلی طبیعی می دیدند که کسی به زبان متین و مؤدب نقد سیاسی کند. مسئله آنها این بود که در حوزه اخلاق، گفتار و کلماتی استفاده نشود که مثلا جوان ها گمراه بشوند. روی اینها خیلی حساس بودند.
یک مورد دیگر هم بود، که آقای مهاجرانی به دفتر جامعه آمد و با سردبیر گفتگو کرد. آقای شمس الواعظین از ایشان پرسیدند ما می توانیم عکاس بیاوریم؟ ایشان گفتند طبیعی است و عکاس آمد و کارش را کرد. این عکس در صفحه اول روزنامه جامعه چاپ شد. ولی بعدا که مخالفت هایی با روزنامه جامعه به عمل آمد، ایشان تکذیب کرد و گفت این عکس را بدون اطلاع من انداختند. مثلا در موارد اینجوری، آقای بورقانی (با او) مخالفت می کرد. چراکه خودش چنین نبود. یعنی اگر کاری را انجام می داد، پایش می ایستاد. این هم یک خط فاصلی بود.
مثال دیگر در مورد روزنامه سلام است، که البته به زمان آقای بورقانی قد نداد. آقای مهاجرانی همیشه می گفت روزنامه سلام خط قرمز منست. اگر این روزنامه را ببندند، من استعفاء می دهم. روزنامه را بستند، ایشان هم استعفاء نداد.
به هر حال راهبرد ایشان این بود که آنچه را که در طول هیجده سال کسب کرده، دستمایه جهش به سمت ریاست جمهوری بکند. بنابراین حاضر نبود برای یک روزنامه یا مجله، کار هیجده ساله را از دست بدهد. طبیعی است که اگر از منطق خود ایشان یعنی منطق راهبردی ایشان که قبلا توضیح داده ام و از دیدگاه سنجش سود و زیان اقدامات به این قضیه نگاه کنیم، رفتار ایشان کاملا درست بود. چراکه وقتی کسی هیجده سال برای کاری و رسیدن به جایگاهی برنامه ریزی می کند، باید بر اساس برنامه خود عمل کند و نباید بگذارد عواملی که در آن هنگام از دید ایشان کوچک بود، در این راه مشکل ایجاد کنند.
حالا این عوامل چه بودند؟ یکی از آنها حضور خود آقای بورقانی، یکی هم برخی از این روزنامه و سوم امتیاز دادن به نشریات جدید بودند. در حوزه مطبوعات خارجی مشکلات کمتر بود، که موردی جداگانه است که جایش در این مبحث نیست. ولی این سه عاملی که برشمردم مشکلات اصلی آقای مهاجرانی در حوزه مطبوعات داخلی بودند .
یک از چیزهای دیگری هم که آقای بورقانی را ناراحت می کرد، این بود که آقای مهاجرانی بخشی از بودجه های معاونت مطبوعاتی را به معاونت سینمایی اختصاص داده بود. برای اینکه به هر حال سینماگران به عنوان منابع تبلیغات انتخاباتی، افراد رأی آوری هستند.
س: منظورتان اینست که علاوه بر بودجه ای که سهم معاونت سینمایی بود، آقای مهاجرانی از بودجه معاونت مطبوعاتی هم می زد و به معاونت دیگر می داد؟
ج: من جزئیات دقیقش را نمی دانم. ولی خود آقای بورقانی شخصا به من می کفت که چنین اتفاقی افتاده است. در مورد دیگری نیز اختلاف ایجاد شد، که در اوایل کار بود. آقای دکتر مهاجرانی فردی را که اقای بورقانی تغییر داده بود، به سر کار باز گرداند. ماجرا هم این بود که در گزارش بازرسی وزارت ارشاد در دوره آقای میر سلیم در مورد خانه روزنامه نگاران جوان، تخلفات مدیر آن به تفصیل گزارش شده بود.
مسئولیت این خانه را یک رو حانی جوان بنام آقای محمد رضا زائری به عهده داشت، که در سال ١٣۷۵ با پول وزارت ارشاد منزلی به نام خانه روزنامه نگاران جوان خریده، ولی سندش را به نام خودش کرده بود. بنابراین حراست و بازرسی دوره آقای میر سلیم با او مخالفت کرده، و گفته بودند ایشان باید خانه را پس بدهد. حراست آنقدر پیگیری کرد، که ایشان مجبور شد سند خانه را تغییر دهد. وسایل صوتی – تصویری زیادی نیز خریداری کرده بودند.
تخلف دیگر ایشان هم به جشن افتتاحیه ای مربوط می شد، که برای آن ٢۳ میلیون تومان خرج کرده بود. به طوری که آقای اسماعیلی که در حال حاضر در شورای نگهبان است و در آن موقع بازرس مالی خانه بود، حاضر نشد اسناد آن هزینه ها را امضاء کند. چراکه نمی خواست پای تخلف امضاء بگذارد.
آقای بورقانی با توجه به آن گزارش مستند بازرسی، و نه اینکه خودشان با آن آقا مسئله ای داشته باشند، ایشان را برکنار، و اقای پورعزیزی را جانشین ایشان کردند. ولی دو هفته پس از این اخراج، با فشار اقای مهاجرانی حکم را تغییر دادند.
س: چرا آقای مهاجرانی با وجود تخلف آن آقا نمی خواست ایشان را اخراج کند؟
ج: چون فشار از لایه های قدرت آمده بود، و دکتر مهاجرانی نمی خواست خودش را سر این موضوعات درگیر کند. به هرحال ایشان باید اعتماد سازی می کرد، و در عین حال در کشاکش چند نیرو قرار داشت و فشار زیادی بر ایشان وارد می شد. او هم باید پاسخگوی فشار، سوالات و تقاضاهای نهادهای قدرت می بود . چراکه هم می خواست در دوره آتی رئیس جمهور شود، و هم می خواست افکار عمومی دوره اصلاحات را داشته باشد. به همین سبب نمی خواست با اصلاحات درگیری علنی داشته باشد. در عین حال می خواست خط فاصلی بین خودش و آقای بورقانی بکشد. زیرا اگر این کار را نمی کرد، برایش مشکل ایجاد می شد. یعنی می خواست نشان بدهد کارهایی که انجام می دهد مربوط به آقای بورقانی، و نه خود ایشان (آقای مهاجرانی)، است.
ولی بعدا به خصوص از موقعی که تضاد ایشان با سیستم و لایه های قدرت افزایش پیدا کرد، نوع تیلیغاتی که شد طوری بود که انگار همه کارها و اصلاحات مطبوعاتی رخ داده را آقای مهاجرانی انجام داده است. فی المثل یکی از نویسندگان نشریات عربی که مشاور مطبوعاتی آقای مهاجرانی نیز بود، در “الحیاه” نوشت که با استعفای مهاجرانی شاهزاده اصلاحات، آخرین میخ به تابوت اصلاحات کوبیده شد .به نظر من این این کمی تحریف تاریخی است. من نمی خواهم داوری کنم که کدام روش، یعنی راهبرد مهاجرانی یا بورقانی، درست است. شاید اگر آن سیاست آقای مهاجرانی پیش می رفت، بهتر بود و به نتایج بهتری می رسید. من نمی توانم بگویم این حرف غلط است. فقط می خواهم آنچه را که اتفاق افتاد، توضیح بدهم. یعنی واقعیت اینست که آقای مهاجرانی می خواست سیاستی را پیش بگیرد. اما آقای بورقانی که تیم مشاوران ورزیده ای داشت، راه دیگری را پیمود. آقای مهاجرانی معتقد بود با توجه به مقتضیات قدرت، سیاست خودشان، و نه روش آقای بورقانی، کار می کند. به هر حال دو روش متفاوت بود.
این که کدام یک از اینها کارگر می افتاد را، می توان در موردش بحث کرد. اما اینجا من نمی خواهم وارد این بحث شوم. بلکه فقط می خواهم توضیح بدهم و سعی می کنم اطلاعاتی را که مطمئنم بدهم، والا ممکنست صد چیز دیگر هم گفته شده باشد.
پس یکی از مسائل عمده آقای مهاجرانی، خود آقای بورقانی بود. مسئله دیگر امتیاز دهی ها بود، که خود ایشان آمد نشست و مسئله را حل کرد. چراکه آن امتیازدهی ها مسئله جدی شده بود، و جناح مقابل کم کم به این سمت رفت که قانون مطبوعات را عوض کند. چون آقای بورقانی خلاف قانون که نمی کرد. در خود چهارچوب قانون امتیاز می داد، و اینها سعی کردند که اصلا قانون مسئله امتیاز را عوض کنند. خوب ممکنست آقای مهاجرانی استدلال کند که روش افراطی باعث شد که اینها اصلا قانون را عوض کردند. که بعدا هم مجلس ششم نتوانست آن را تغییر دهد.
نکته سوم هم خود روزنامه ها بودند. خوب مشکل روزنامه ها چگونه حل شد؟. بخشی از آن این طور حل شد، که قوه قضائیه شروع به برخورد کرد. بخشی را هم آقای مهاجرانی با همان برچسب پروژه یلتسین سازی مخصوصا در مورد روزنامه هایی مانند جامعه و توس حل کرد. زیرا سعی می کرد بین خودش با اینها خط تمایزی بکشد. در عین حال به خوبی متوجه بود با توجه به وضعیتی که در افکار عمومی ایجاد شده، نباید خود را در مقابل این حریان قرار بدهد.
بنابراین روشی که انتخاب کرد این بود که آقای شهیدی مؤدب را به جای آقای بورقانی آورد، که خودش قبلا استعفاء داده بود. آقای بورقانی خودش می گفت من استعفاء داده ام، و منتظرم بروم. آقای مهاجرانی هم می خواست با رفتن ایشان سیاست خودش را اعمال کند. به همین سبب هم آقای شهیدی مؤدب را آورد، که هیچ راهبرد خاصی مد نظرش نبود و تقریبا در هیچ موضعی هیچ نظری نداشت. در هر موردی هم آن چیزی را انجام می داد، که مقامات بالاتر ابلاغ می کردند. در مورد موضوعات مقاومت نمی کرد و سیاستی را پیش می برد، که مطرح بود.
در عین حال آقای مهاجرانی با گذاشتن محدودیت در مورد کاغذ و وام هایی که به روزنامه ها داده می شد و با نقدی که خودش مطرح می کرد، می خواست توان کنترل مطبوعات را داشته باشد
به هر حال واقعیت اینست که در مجموع، آن سیاست مطبوعاتی فضا ایجاد کرد. اما چون راهبرد همه جانبه ای نبود که با رئیس جمهور، وزیر ارشاد و بخش های دیگر سیستم هماهنگ باشد، عملا (فضا) فقط یک لحظه ای باز، و دوباره بسته شد. چون چنین راهبردهایی در زمانی موفق خواهند شد، که بین نهادهای قدرت هماهنگی باشد. در صورتی که حتی در درون خود سیستم آقای خاتمی هم هماهنگی وجود نداشت، و بین وزیر ارشاد و معاونت مطبوعاتی اختلاف نظر بود. لذا عملا فضای باز مطبوعاتی، تنها یک لحظه ای بود و تمام شد.
با این حال اثرات خود را باقی گذاشت و گفتار روزنامه نگاری و نحوه نگاه و تعامل روزنامه نگاری با قدرت تغییراتی کرد، که بخشی از آن هنوز هم به جا مانده است. بعدا هم بین آقای مهاجرانی و لایه های قدرت مسائل و مشکلاتی پیش آمد، که در اینجا قصد ندارم به آنها بپردازم.
اگر بخواهم جمع بندی کنم سعی کردم اختلاف نظرها و خط مش هایی بین آقای مهاجرانی و آقای بورقانی را در حوزه مطبوعات داخلی توضیح دهم. حوزه های دیگری مانند تبلیغات و مطبوعات خارجی هم بود، که بحثی مستقل هستند.
(در اینجا دکتر حقیقی به مباحثی که دکتر رضایی در مراسم یادبود زنده یاد احمد بورقانی مطرح کرده بود، اشاره کرد. مباحثی که چکیده ای از آنها در مقاله هفته گذشته مربوط به این مراسم به نظر خوانندگان رسید.) آقای بورقانی می خواست با در پیش گرفتن روش های خود، روزنامه ها را از قدرت دولت مستقل کند تا به وسوسه قدرت ننویسند. یعنی طوری باشد که به سبب نیاز به امتیازات دولتی مانند کاغذ و یا آگهی، ناچار نشوند تن به روش های ناخواسته بدهند. چراکه نظر آقای بورقانی این بود که طبیعی است کسی که در قدرت است، خوشش نمی آید در موردش مطالب انتقادی بنویسند. این به هیچ فرد خاصی مربوط نمی شود، و مهم نیست چه کسی سر کار باشد. مثلا بنده هم اگر سر کار باشم، همینطور هستم. یعنی اگر یکی از مطبوعاتی ها از من تعریف کرد، دلم می خواهد پول بیشتری به او بدهم. آقای بورقانی می خواست این وسوسه از قدرت دور شود و اگر دعوایی هست در بین خود روزنامه نگاران باشد، و دولت بیرون از این دعوا قرار بگیرد.
این برای قدرت هم مزیتی داشت. چون وقتی پولی در میان باشد، مدام افراد بدون اینکه به صاحب آن اعتقادی داشته باشند در حال چاپلوسی و مداهنه هستند. سیستم متوجه این نیست و فکر می کند اینجوری خوبست. در حالی که این به ضرر خودش می باشد. چراکه شما افرادی را دارید که مدام بدون اعتقاد و تنها برای این مداهنه گویتان هستند، که پولتان را بگیرند. این برای سیسم مضر است. زیرا بزرگترین ضربه به آن می باشد. چون فکر می کند که این افراد به آن اعتقاد دارند. در حالی که در حقیقت هیچکس قبولش ندارد، و در موقع مقتضی زیر پایش را خالی می کند.
بنابراین شما هیچ ارزیابی واقع بینانه ای ندارید، که چه کسی با شماست و چه کسی با شما نیست. اما وقتی آن پول از سیستم خارج می شد، در حقیقت قدرت می توانست مناسباتش را جور دیگری سازمان دهد و مدیریت کند. این دو کاری بود که در واقع می خواستند اساسی انجام بدهند و نشد.
چراکه جو بی اعتمادی که وجود داشت، تشدید شد. یعنی بخشی از قدرت تصور کرد که بخش دیگر آن در حال توطئه بر علیه او می باشد. این فضا هرگز نتوانست حل شود. متأسفانه چون این بی اعتمادی ریشه داشت، این ریشه گسترش پیدا کرد.
به هر حال از یک دوره ای قربانی این قضیه روزنامه نگارانی شدند، که در این بازی نبودند. یعنی دقت کنید از اعضای حزب مشارکت که طرف اصلی این دعوا بودند، تنها آقای عبدی دستگیر شد که اتفاقا پستی نداشت. ولی روزنامه نگارانی که توی بازی نبودند و دست کم از منافع قدرت چندان سهمی نمی بردند، اکثرشان دستگیر شدند. این نشان می دهد که در این دعوا هم مثل بازی احزاب، باز روزنامه نگاران قربانی گشتند. چراکه در مورد احزاب سیاسی هم بسیاری از اعضای رده پایین دستگیر، و یا مجازات های سنگین شدند. ولی برای رهبرانشان عملا هیچوقت اتفاقی نیفتاد.
س: آیا همیشه در تاریخ ایران اینگونه نبوده است؟ مثلا در دوره ای افسران رده پایین حزب توده اعدام شدند، ولی رهبران حزب فرار کردند.
ج: بله در دوره کودتای نظامی مرداد ١۳۳٢، همینطور بود. البته این بحث مفصلی است. حالا مایلم به اصل موضوع برگردم و در پایان اشاره کنم که قدرت در ایران به نظر من مهمترین آزمونیست که آدمها را می سنجد، که کجای بازیند. به نظر من خود ما هم از خودمان و از توانایی ها و ضعف هایمان درک درستی نداریم. چون در ایران قدرت سرچشمه تمام منابع دیگرست، وقتی انسان به قدرت می رسد تازه می فهمد با چه ضعف ها، هراس ها و محدودیت هایی روبروست.
آنجاست که در حقیقت جوهر افراد حتی برای خودشان بروز می کند. مثلا من خودم نمی دانم چه ضعف هایی دارم، و در مقابل فشار که قرار بگیرم کجا می توانم بایستم و کجا می توانم کنار بروم. تهدید که می شود، من چکار می کنم. به نظر من اینجا بود که آقای بورقانی خودش را نشان داد.
یعنی در حقیت در این قضیه او چند ویژگی داشت. اولا سعی می کرد جوانمردانه برخورد کند. دوم اینکه برایش آینده خودش خیلی مهم نبود، و خوب زندگیش هم نشان داد همین طور بوده است. یعنی فرض کنیم آقای بوقانی همه آن کارها را کرده، و حالا هم از دنیا رفته بود. خوب کسی برایش این مجلس ختم و این خاطره ها را نداشت. در واقع همه اینها برای بزرگداشت اینست، که کسی در آزمون قدرت بهتر از دیگران عمل کرده است. البته نمی خواهم بگویم صددرصد درست و موفق بوده، اما بهتر از دیگران عمل کرده است.
نکته سوم اینست که در مناسباتی که به هر حال چنان پیچیده می باشد، انسان واقعا نمی تواند ارزیابی کند که چه تهدید، فشار و جاذبه ای، واقعی می باشد. در عین حال زمانی که مقامی سیاسی و به این حساسی داشته باشد، ثانیه به ثانیه و دائم باید فکر کند این راه را باید برود یا آن راه را؟ یکی از این راه ها جاذبه های شخصی و منافع فردی است. راه دیگر مسیر منافع عمومی می باشد، که پر از تهدید و دردسر است و امکان دارد منافع خود فرد و خانواده اش را به خطر بیندازد. یعنی وقتی در این مسیر می رود، مشکلاتی هم برای خانواده اش ایجاد می شود. مثلا منابع مالی خانواده اش محدود می گردد، و خیلی از مشکلات دیگر که ماهیتشان معلوم نیست.
بنابراین روزانه مدام درگیرست. ببینید چه فشار عصبی بر انسان وارد می شود. چراکه برای هر تصمیم گیری همین فشار را دارد. یعنی انسان در ایران به طور مستمر در آزمون قدرت این مشکل را دارد. شاید در جاهای دیگر اینطور نباشد، اما در ایران خیلی شدیدست. به خصوص در حوزه های مرتبط با سیاست که منافع افراد، گروه ها و جریان های مختلف وجود دارد. مثلا آقای شهیدی مؤدب معاون مطبوعاتی که بعد از آقای بورقانی به سر کار آمد، بعد از چند سال به سفارت ایران در اندونزی منصوب شد. ولی آقای بورقانی از خدمت منفصل گردید.چون هر کدام منش متفاوتی داشتند
مشکل دیگر این بود که آقای بورقانی و تیمشش تیپی بودند، که از نظر رفتاری با آن مجموعه تکنوکراتی که شکل گرفته بود زیاد همخوانی نداشتند. چراکه به نظر من گروه تکنوکراتی که با آقای خاتمی کار می کردند، منافع اجتماعی خیلی الویت اولشان محسوب نمی شد. بلکه مسائل شخصییشان، بیشتر دغدغه حاطرشان بود.
س: شما عتقاد دارید برای خود آقای خاتمی، دغدغه شخصی الویت اول بود؟
ج: منظورم الزاما خود آقای خاتمی نیست. ولی می توانم بگویم بسیاری از کسانی که در لایه های قدرت سمت داشتند، موضوع اصلاحات را جدی نگرفتند. یعنی به هر حال دنبال این بودند که مصالح آینده خودشان را هم مد نظر داشته باشند. مهم نیست که در بیرون چه موضعی می گرفتند. چراکه در پس پرده آنجاهایی که باید کنار می آمدند، این کار را انجام می دادند.
س: خوب اگر بیشتر اصلاح طلبان چنین موضعی داشتند، چرا به موفقیت دست پیدا نکردند؟
ج: اتفاقا به خاطر همین نقطه ضعفشان بود.
س: آخر وقتی انسان با لایه اصلی قدرت بسازد، نباید به خواسته هایش برسد؟
ج: نه الزاما؛ چراکه اگر انسان به چیزی اعتقاد نداشته باشد و آن را جدی نگیرد، لایه های درون قدرت از وی استفاده می کنند. الان مگر در داخل خود اصولگرایان دعوا نیست؟ آنها که با هم مشکلی ندارند. اما این منطق قدرت است که دائم دعوا دارد، و می خواهد انحصاری باشد.
ببینید دوم خرداد همینجوری اتفاق افتاد. به این مفهوم که انتظاری وجود نداشت، که چنین وضعیتی ایجاد شود.
انقلاب هم همینطور بود. چون سریع به پیروزی رسید، در مواردی عده ای همینجوری و شانسی مدیر شدند. اما وقتی انسان بالا رفت، دیگر به آسانی پایین نمی آید. بلکه هرکاری می کند، که آن بالا بماند. به نظر من بخشی از جناح های اصلاح طلب هم که از باشگاه قدرت رانده شده بودند، تحت شرایطی دوباره به قدرت برگشتند. خوب اینها حاضر نبودند بیرون بیایند. در عین حال شعارهایی هم داده بودند، و توجه نداشتند که ارتباط اجتماعیشان دچارمشکل می شود. شاید اگر آن شعارها را نداده بودند، بهتر بود. یعنی اگر کسی مستقیم بگوید آقا من معتقدم در این سیستم اینجوری بهتر می شود کار کرد، جامعه بهتر قبول می کند. ولی اگر شعاری دادی و عملا همان کار دیگر را کردی، جامعه نمی پذیرد. چون آن شعارها را دادن، الزامات و اقتضائاتی دارد.
در عین حال گروه هایی که در جریانات اصلاح طلب بودند وقتی در حوزه کاری و اقتصادی منافعی را دنبال می کردند، این منافع سودش نه به جمع، که به خودشان، می رسید. این کار افراد دیگر را سرخورده می کرد. زیرا می دیدند که خودشان فعالیت کرده اند، اما منافعش به دیگران رسیده است.
یادم هست که خیلی ها پس از دوم خرداد، شماره تلفن های دستی خود را تغییر دادند. چون قدرت گرفته بودند و نمی خواستند افرادی که قبلا با آنها ارتباط داشتند، با ایشان تماس بگیرند. خوب این همان اولین نشانه ای بود که نشان می داد این قبیل افراد در پی منافع شخصی بوده اند.
در حالی که آقای بورقانی اصلا چنین خصوصیتی نداشت، و درست متفاوت بود. مثلا اگر کسی او را نمی شناخت، نمی توانست بفهمد که ایشان معاون وزیر است. چراکه بسیاری از مدیران این تفکر را داشتند، که برای حفظ اقتدار باید بین خود و زیر دستانشان فاصله ایجاد کنند. در چنین روشی رئیس با کسی قاطی نمی شود و شوخی نمی کند. چون شوخی کردن اقتدار را می ریزد.
حالا اگر کسی صلاحیت شغلش را هم نداشته باشد، بیشتر این مسئله را رعایت می کند و با فاصله گرفتن از دیگران اقتدار خود را حفظ می نماید. برای جامعه ایران این در جاهایی مؤثر است. اما آقای بورقانی اصلا این خصوصیت را نداشت، و تقریبا همه به جای ” آقای بورقانی” او را “احمد آقا” صدا می زدند. در صورتی که در ایران رسم نیست کسی را با اسم کوچک صدا بزنند. اما همین احمد آقا، آن رسم را شکست. اگر هم کسی لقبی به او می داد، مسخره اش می کرد. خود این، نشانه ای از مبارزه با قدرت رسمی بود.
خوب در ایران که دانشجوی سال اول پزشکی خود را دکتر می داند و عنوان خیلی مهم است، این سیاست دست کم در جامعه مشکل ایجاد می کند. اما اینکه احمد آقا موفق شد با این سیاست دست کم بخشی از جامعه ایران را متوجه خود سازد و قبولش کنند، به نظر من عملکردی خیلی مثبت است. در حقیقت این را هم نشان می دهد که قدرت چقدر مهم است. یعنی آقای بورقانی با تمامی این ویژگی هایش اگر به قدرت نرسیده بود، کسی ایشان را نمی شناخت.
بنابراین قدرت هم حطرناکست، به این مفهوم که می تواند افراد را از انسانیت ساقط کند. هم مهم است، به سبب این که می تواند برخی از خصوصیات اخلاقی و توانایی های افراد را برای جامعه آشکار سازد. چراکه تنها در قدرت بودن است، که می تواند نشان دهد چه کسی توان این را دارد که منافع جمع را بر منافع خود ارجح بشمارد. بنابراین به نظر من گرچه آزمون های دیگر مانند سیاست و ثروت هم خیلی مهم هستند، اما قدرت بیش از هر آزمون دیگری تأثیر دارد.
س: فکر می کنید که مردم با توجه به خصوصیات آقای بورقانی برای مجلس ششم به او رأی دادند، یا سبب این کار تنها قرار داشتن اسم ایشان در لیست اصلاح طلبان بود؟
ج: اولا ممکنست جامعه همه جزئیات را نداند. اما دست کم روزنامه نگارانی که اکثرا می دانستند نقش اساسی آقای بورقانی بوده که کار را به آنجا رسانده، خوب برایشان خیلی مهم بود.
در عین حال خصوصیت لوطی منشانه آقای بورقانی که در زمان قدرت هم آن را حفظ کرده بود، باعث شد که بدون داشتن سمتی رسمی نیز، اعتبار اجتماعی خود را همچنان محفوظ بدارد. خوب ممکن است جامعه از جزئیات خبر نداشته باشد، اما سرانجام متوجه می شود. یعنی آنچه را که ما لوطی گری و معرفت می خوانیم و ترجمه انگلیسی هم ندارد، مهمترین معیار اندازه گیری آدم ها در سیاست است. مهم این نیست که چپ، محافظه کار، راست و یا انقلابی باشی. چراکه تجربه در سیاست ایران نشان داده که اگر انسانی واجد این خصوصیت نباشد، هم ممکنست زیر پای دوستان خودش را خالی کند و هم به هیچ ارزشی وفادار نیست. لذا به نظر من این لوطی گری و معرفت است، که اعتبار می آورد.
چون احمدآقا هم به این خصوصیات متصف بود، جامعه هم نشان داد که جدا از موقعیت و شغلی که اشخاص دارند، همیشه به آدم های لوطی و با معرفت احترام می گذارد. حالا اگر موقعیت این فرد خیلی بالا باشد، این خصوصیات هم خیلی ارزشمندتر می شود. اگر هم خیلی بالا نباشد، خوب بازهم ارزشمندست. اما به هر حال هرچه سطح انسان بالا برود، حفظ این ویژگی ها مشکل تر می شود. سوریه کبیری دبیر ارشد واشنگتن پریزم است