بسيار متاسفم كه اين مطلب در شرايطي نوشته ميشود كه احمد بورقاني در ميان ما نيست. اگرچه بارها به يكديگر تذكر دادهايم و خواستهايم كه از انسانها در زمان حياتشان ياد كنيم، اما به ندرت به آن عمل كردهايم. تاسفآور است، اما بايد قبول كنيم كه از رفتار ناپسند ايرانيان يكي همين زندهكشي و مرده پرستيشان است. به باور من شانههاي قوي احمد بورقاني زير بار انبوه مسئوليتهايي كه بر دوش خود احساس ميكرد، خم شد و او در ميانسالي براي هميشه فرو افتاد. سزاوار بود تا ما و ساير دوستانش بسيار زودتر و قبل از اينكه امان او بريده شود، به يادش بيفتيم.
من با اطمينان كامل ميگويم كه از ميان آن جمعيت چندهزار نفري كه احمد را تا خانه ابدياش بدرقه كردند، كسي نبود كه احمد به دليل يا بهانهاي براي او قدمي از سر خيرخواهي و مصلحت برنداشته باشد. مطمئنم بسيار ديگري نيز بودند كه خود را به هر دليل مديون او ميدانستند اما از ضايعه فقدان او باخبر نشده بودند. حداقل به جمعيت مردمي كه براي وكالت مجلس ششم به او اعتماد كردند و هيچگاه از اين بابت پشيمان نشدند.
احمد فرزند انقلاب و بزرگ شده سالهاي جنگ بود. هيچگاه آرمانهاي عدالتخواهانه و بزرگ خود را فداي عمر كوتاه دنيا نكرد. اگر امروز در جامعه ما فاصله زيادي با آرمانهاي روزهاي نخست انقلاب ديده ميشود، انحراف از ديگران است، نه فرزندان پاك و دلسوزي چون بورقاني. حرف درست از دهان كسي خارج شد كه در لحظه خروج پيكر او از مسجد بني فاطميه، لختي مردم را نگه داشت و آنهايي را كه احمد را مورد تهمت قرار داده بودند خطاب قرار داد كه «اين بزرگ شده مهمترين مسجد نظامآباد را براي آخرين بار در حال خروج از مسجد تماشا كنند!»
به خاطر داشته باشيم كه هر يك از ما در بهترين حالت، بايد براي مردمدار بودن چيزي باشيم شبيه به آنچه احمد از خود در طول عمر كوتاهش به يادگار گذارد. خوشخو، خندان، مهربان، دلسوز، دقيق، زحمتكش و از همه مهمتر دانا. احمد انباشته بود از دانش و آگاهي نسبت به جامعهاي كه در آن زندگي ميكرد. دمي از خواندن و يادگرفتن باز نايستاد و تا آخرين ثانيههاي زندگي پر بركتش كتاب از دستش نيفتاد. با همه اينها هرگز اظهار فضل نكرد، متكلم وحده نشد و در مورد همه چيز و همه كس اظهار نظر نكرد. يكي گفت و دو تا شنيد.
همكاران من در «شهروند» خواستهاند تا در مورد دوران اقامت او در نيويورك بنويسم، اما ذهن مغشوش و روح زخمي من كمتر مجال تمركز و مرور اين خاطرات را فراهم ميآورد. اينقدري هست كه احمد پس از پايان جنگ عازم نيويورك شد تا مسئوليت دفتر خبرگزاري جمهوري اسلامي در سازمان ملل متحد را به عهده بگيرد. اين دفتر به سرعت به بهترين و پركارترين نمايندگي خارجي خبرگزاري تبديل شد. فقدان امكانات و نيروي انساني را احمد بورقاني با كار شبانهروزي جبران كرد. در هزينه كردن بودجهاي كه در اختيار داشت با وسواس بسيار و احتياط كامل عمل ميكرد. هرگز به گونهاي عمل نكرد كه گويي دست بازي براي تصرف در اموال دولتي در اختيار دارد. خود را مديون مردم ميدانست و اين دين را با كار بيوقفه ادا ميكرد. احمد در انجام مسئوليتهايش هرگز كمفروشي نكرد.
نمايندگي سياسي ايران در سازمان ملل متحد در سالهايي كه او در نيويورك بود، گروهي از زبدهترين نيروهاي سياسي و بينالمللي ايران را در اختيار داشت. كمال خرازي نماينده دائم، غلامعلي خوشرو، صادق خرازي و محمد جواد ظريف سفراي ايران بودند و جمع ورزيدهاي از كارشناسان آنها را در كار بينالمللي ياري ميكردند. اميرزمانينيا، مجيد روانچي، رامين رفيعرسم، رضا زياران، جعفر اولياء، احمد حاجي حسيني، كاظم سجادپور، مجتبي اميري و تعداد ديگري از دوستان تنها اندكي از گروهي بودند كه بعدها جايگاهي رفيع يافتند. اما همه آنها در يك چيز مشترك بودند: دوستي و ارادت به احمد بورقاني. او به سرعت در دل همه جاي باز كرد و با آنكه عضو دفتر نمايندگي ايران نبود، يار و ياور اينان براي پيشبرد امور شد و سرآمد همه اين وظايف، تلاش براي اعلان عراق به عنوان متجاوز در جنگ با ايران بود. شبي كه اين اتفاق افتاد، احمد مانند ساير دوستان آكنده از حس پيروزي و موفقيت در ميداني بود كه در ظاهر با تجارب قبلي او نسبتي نداشت. يقين دارم كه در آن روزها مثل ساير بچهها اين دستاورد را التيامي بر زخمهاي جنگ و از جمله فقدان برادر شهيدش «امير» ميدانست.
طرف مشورت همه بود و جمع ايرانيان مقيم نيويورك بدون او خالي از لطف بود به همين خاطر مورد احترام همه بود. درب خانهاش نيز به روي ميهمان باز بود و به گمانم بخش عمدهاي از اقامت او و خانوادهاش در نيويورك صرف پذيرايي از دوستان يا ميمانان تازه وارد شد.
نامههاي احمد اغلب با اين دو كلمه به پايان ميرسيد: «سربلند باشيد». او اين كلمات را در زمانهاي كه انسانها را به وسعت دارائيشان ميسنجند برگزيده بود. آدمهايي مثل احمد نشان دادند كه گوهر كرامت انساني، حتي در زماني كه لگدمال حرص زورمندان ميشود، گرانبهاتر از هر ثروتي تنها در چنگ آنهايي باقي ميماند كه سربلندي خود را به هيچ قيمتي معامله نميكنند.