یتیم شدیم آقا…!-عبدالله

 

آقا این پست رو واقعاً درد دل بدونید.

نمی دونم این احمد آقای بورقانی چگونه بود یا چه کرد یا چگونه زیست. رفقاش گفته اند و هرچند هرچقدر هم بگویند کم است. اما هر چی بود آدم خوبی بود. آدم خوب به همون معنایی که توی داستان هل من محیص مصطفی مستور هست. لامصب از وقتی رفته تا حالا ده بار بیشتر اشک من رو در آورده. نمی دونم شاید من دلم نازک شده اما بابا لامصب…انگاری دوباره بازگشت کرده ام به دین که همانا آدم های خوب مرگشان هم فتح است و زندگی و آدم های بد نیستند جز نسیان و خسران….

بین اونهایی که موصوف به اصلاح طلبی هستند واقعاً اصلاح طلب بود. مهروبن بود. جوون مرد بود. از سلالۀ المومن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه بود. همیشه شاد بود. سیگاری بود….اهل دل بود. با حال بود. چی بگم آخه….

آقا خداییش امام حسین هم تا حالا تا اینجا که بیست و چهار سالم بوده اینجوری اشکم رو درنیاورده بود. سرجمع خاطرات و جلسات و دیدار های من از این آدم شاید به ده بار هم نرسه… اما آقا چی بگم… انگاری به جای سهام بورقانی این منم که یتیم شدم. نمی دونم از خوبی و مهربونی اون آدمه یا از اینکه شدیداً احساس همذات پنداری با شخصیتش دارم. یا از اون لبخند تو دل بروی همیشه بر لبشه. آقا احمد بورقانی برا هرکسی هم مرده باشه برا من نمرده. زنده است. توی این اتاق حضور داره. بالا سرمه. هی اومده تلنگری زده توی مغزم و رفته. به جای اون جوک ها و خنده های همیشگی سیل اشکی گذاشته و رفته.

خدا بگم چی کارت کنه احمد آقا. د لامصب خیس شد این کیبورد…دبرو دیگه…موقعیت اره است. یا بزا زار زار گریه کنم یا بزار از ته دل بخندم. بکش بیرون جون مادرت…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *