بایگانی ماهیانه: ژوئن 2008

در ستايش ياس-سهام الدین بورقانی

زیر نور مهتاب
سر به میان یاس‌هاي سپيد بردم
زمانه،
تنگ درآغوشم گرفت
در هياهوي عطر دلنوازِ “گل”
به وقت بازي كودكانه برگ با باد
باز هواي “تو” به سرم زد
به صفاي نزديكي و به حجم مهرباني‌ات
***
روزها با سرعت زياد مي روند و من كه به هر سو مي نگرم حضور پدر را از عمق جان احساس مي كنم. با وجود اين، گاهي اندوه چنان چيره مي شود كه مرا ياراي رهايي نيست. واقعيت آنچنان محكم بر ذهن و جانم فرود مي‌آيد كه ناگهان احساس مي كني زير آوار مانده اي. لبخند پدر در خواب و بيداري اما چاره اين لحظه‌هاي بيش از حد سنگين است. احساسي به غايت شيرين است اينكه بتواني طعم ماندگار اين شيريني را با خود داشته باشي و عميقا از آن لذت ببري. نيك مي‌دانيم كه او ماوايي خوش و مامني سبز براي خود اختيار كرده و همين آرام دل است…

نشست مشترک اصحاب مطبوعات با مدیران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی-منصور ملکی

پیش درآمد :

سال 1377در روزنامه ی« آریا » کار می کردم . دبیر سرویس فرهنگی – هنری بودم . ستونی داشتم با نام « روز …روزنامه » و در این ستون هر روز یادداشت هایی می نوشتم . از این در و آن در .

روز شنبه 7 مهر ماه 77 وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جلسه ای گذاشته بود با نام :« نشست مشترک اصحاب مطبوعات با مدیران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی » .

من در آن جلسه حضور داشتم و دو روز بعد ، یعنی دوشنبه 9/ مهر 77 در شماره ی26 روزنامه در آن ستون ( روز …روزنامه )

نوشتم :

بهار آمده یارب چه رهن باده کنم

مرا که جامه ی عیدی قبای عریانی است

آنچه روز شنبه ، در جلسه ی« نشست مشترک اصحاب مطبوعات با مدیران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی » به عنوان سخنرانی کوتاه مدت از « احمد بورقانی » – معاون مطبوعاتی و تبلیغاتی این وزارت – شنیدم ، نه سخنرانی و خطابه که شعر زیبایی بود ، سخت تأثیر گذار ، زیبا و دلنشین .

نگارنده ی این سطور که کمتر به جلساتی از این گونه پای می گذارد ، چرا که جامه ی عیدش قبای عریانی است به سختی می تواند سخنرانی های مطول و تخصصی را تاب آورد . اما سرشار از « شعر » در برگشت به خانه گام هایی برمی داشت که تخیلی از پرواز بود .

در گفته « بورقانی » نه شعارهای دولتمردان ، که درددلی بود که می بایست به « شعر » نوشته شود . استفاده ی بجا و مناسب از اصطلاحاتی چون « یک سالی است که ما بوریا بافان را به کارگاه حریر بافی راه داده اند » ونیز بهره گیری از کلام «حافظ »، چون : « بدانید ! که به سادگی ترک شاهد و ساغر نخواهیم کرد » یا بازی شیرین جمله سازی هایی چون : « کوشیده ایم آن سان که آن شیخ والامقام خرقه ی خود را رهن خانه خمار کرد » و آن نتیجه گیری شاعرانه : « ما نیز در این طریق چنین کنیم و فکر بدنامی نکنیم و همچنان مرید راه عشق و آزادی باقی بمانیم » وبالاخره آن بیت زیبا که مطلع شعر شفاهی بورقانی بود – که در این یادداشت به عنوان ، عنوان نوشته به کار رفته است – دلیل سرشاری من از شعر و تخیل پرواز است .

به یاد می آورم سالیان پیش را که در رکاب آقای خاتمی ، که آن زمان در پست وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود به دوسلدورف آلمان رفته بودم . خاتمی چنان زیبا سخن گفت که بندی از شعر شفاهی اش را به خاطر سپردم . او گفت : « عالمان و فیلسوفان در کنار دریای وجود برای صیادی صدف و ماهی آمده اند ، اما هنرمندان ، موسیقی امواج و آبی دریا را صید می کنند ».

به نظر می رسد خوب نوشتن و مسایل سیاسی را به شعر بیان کردن بدعتی است که خاتمی بنیانگذارش است و یاران او ادامه دهنده راهش .

جلسه روز شنبه با « شعر – سخنرانی » بورقانی آغاز و با « شعر – سخنرانی » مهاجرانی پایان یافت . پس چرا در تمامی ادبیات ایران به دنبال سخن اجتماعی و سیاسی در کلام شاعران نباشیم ؟ چرا تفسیرها ومعانی دیگری را جسنجو می کنیم ؟

کابوس های دردناک دوست داشتنی-کمال الدین بورقانی

بابا سرزنده و شاداب تر از همیشه دو زانو روی زمین نشسته و با بذله گویی شیرینش که حرکات دست آن را همراهی می کند، مرکز ثقل توجهات همگان شده. به یاد نمی آورم که چی می گوید و اینکه در چه جمعی هستیم ولی هر چه هست به قدری خوشمزه تعریف می کند که لحظه ای چشم از او بر نمی دارم. به خاطر ندارم که واقعه یا حادثه ای را اینگونه یافته باشم. گویی حواس پنجگانه در حال اغراق واقعیات با بزرگنمایی هزاران برابر باشند. تک تک کلمات را از قبل از اینکه از دهانش بیرون آیند، می دزدم و بر عمق جانم می نشانم. چنان روح را صیقل می دهند و مسرت انگیز هستند که جستجوی کوتاهی در ذهنم آن را بی سابقه می کند. غلیان هیجان و نشاط چنان سرتاسرم را دربرمی گیرد که تمنایی در اعماق وجودم شعله می کشد تا او را با تمام هستیم در آغوش بگیرم. لحظه ای نمی گذرد که طعم گس و تلخ واقعیت به طرز مهیبی رخ می نمایاند و آرزو به سان خیال پر می کشد. هجوم “احساس از دست دادن برای همیشه”، چنان دردی در اعماق وجودم ایجاد می کند که بدن به رعشه می افتد و بی اختیار سیلاب اشک را از چشمانم سرازیر می کند. به ناگه از خواب بلند می شوم. بالش از اشکهایم خیس شده. خستگی و دلتنگی و احساسات عجیبی که به قلم در نمی آیند برم مستولی شده. لحظاتی بعد دلم سبک تر می شود و دقایقی بعد با آرزوی دوباره دیدنش به خواب می روم.

کابوس های دردناکی که از فرط زنده بودن، تجدید دیدارشان را تمنا می کنم