رضا تهراني سابقه مديرمسوولي نشريه مهم و تاثيرگذاري همچون <كيان> را در كارنامه خود دارد و از چهرههاي شاخص روشنفكري ديني به شمار ميرود كه در طول سالياني كه <كيان> منتشر ميشد توانست برجستهترين اعضاي نحله روشنفكران ديني را در مطبوعات ايران گردهم آورد. با رضا تهراني درباره يكي از صميميترين دوستانش، احمد بورقاني در عصر يك روز پايان سال به گفتوگو نشستيم.
اگر بخواهيد بهعنوان يكي از دوستان نزديك آقاي بورقاني تعريفي از ايشان ارائه كنيد، ايشان را با چه ويژگياي تعريف ميكنيد؟
خيلي ساده ميگويم مردي كه من شخصا در اخلاق و سلامت به او نمره بيست ميدهم و اين نمره بيست يعني از همه نظر بيست. شايد نكتهاي باشد كه خيلي از دوستان به عنوان نكته طنز احمدآقا از آن ياد ميكنند و من هم آن را نكته منفي نميدانم و اسمش را هم گذاشتهام <زبان كلانتري> يا <زبان درشت> احمدآقا. اين زبان هم بسيار خوشمزه بود و هم هيچگونه كينهاي در خود نداشت.
در خاطراتي كه درباره آقاي بورقاني نقل ميشود <طنز> هميشه بهعنوان يك ويژگي برجسته حضور دارد.
بله البته. طنز يك ويژگي جدي در احمدآقا بود اما ايشان ويژگيهاي خيلي جديتري هم داشت. مثل سلامت اقتصادي يا سلامت گفتارياش و يا مواظبتي كه هميشه داشت تا مبادا كلامش باعث شود ميان دو نفر فاصله و نقار به وجود بيايد. ويژگيهاي ديگر از جمله تعهد كارياي كه ايشان داشت يا تعهدش به منافع ملي كه خيلي ويژگي بزرگي بود. البته احمدآقا زبان به شدت طنازي داشت و خيلي خوشسخن بود اما اينها نمك قضايا است و حاشيه است. ايران، توسعه و پيشرفت ايران، همانطور كه در دورههاي مختلف هم نشان داد برايش مساله بسيار جدياي بود. ميتوانم بگويم كه اخلاق هم يكي از مهمترين ويژگيهاي جدي احمدآقا بود. اما خب طنزش هم نمك قضايا بود…
احمدآقا در جمع شما هم مثل ساير مناسباتي كه داشتند نقش محوري و مركزي داشتند؟
ترجيح ميدهم اين تعبير را به كار نبرم.من چيزي به نظرم ميرسد درباره احمدآقا كه كمتر ديدم دوستان ديگر به آن توجه كرده باشند.احمد يك خصوصيت عجيبي داشت كه هر كس كه با او دوست بود گمان ميكرد كه احمداقا با او از همه بيشتر رفيق و صميمياست. اين نشانه صميميت اين مرد بود. احمدآقا ضمن اينكه با همه خيلي روابط خوبي داشت بسيار مواظبت ميكرد كه اگر احتمالا بين دو نفر زمينههاي منفي هست آن را عوض و به زمينههاي مثبت تبديل كند. هميشه خاطرم هست كه به شدت در نقلقولهايش مراقب بود و همين طوري و از سر شلختگي و بيدقتي نقل قولي نمي گفت. احمدآقا حواسش بود كه هر چيزي را هر جا نبايد گفت. ولو اينكه درست باشد اما اگر تشخيص ميداد كه نقل قولي به موقع و لازم است آن را دقيق و به قول ما مطبوعاتيها داخل گيومه ذكر ميكرد.
شما اصلا چطور با هم دوست شديد و چطور اين دوستي ادامه پيدا كرد؟
من از سال 1360 يا شايد هم 61 عضو شوراي سردبيري روزنامه كيهان بودم و با احمدآقا هم به ضرورت كار حرفهاي كه در آن زمان هماهنگي درباره اخبار جنگ بود آشنا شدم. احمد آقا آن موقع سردبير خبرسياسي خبرگزاري جمهوري اسلامي و عضو ستاد تبليغات جنگ بود. آن موقع ما يك سه تفنگدار در كيهان بوديم و آنها هم يك سه تفنگدار ديگر در خبرگزاري بودند. در كيهان من بودم و آقاي خانيكي و آقاي دكتر مسعود غفاريو در خبرگزاري هم آقاي بورقاني بود و مرحوم آقا مسعود شجاعي بود كه خدا رحمتش كند و آقا مهدي هراتي كه آقاي شجاعي در پاكستان و در جريان پوشش خبري سفر رياست جمهوري در سال 1364 به اين كشور، تصادف كردند و كشته شدند.به هرحال ما بايد خبرهاي جنگ را هم سريع و هم درست منتقل ميكرديم و ضمنا بايد به منافع ملي هم توجه ميكرديم كه طوري خبر ندهيم كه فضاي منفي رواني ايجاد شود و در همين چارچوب ما با احمد آقا رفيق شديم. اين رفاقت بعدها دامنه دراز پيدا كرد و سالهاي سال تا روز آخري كه ايشان چشم از دنيا بست ميانمان دوستي بود.همين حالا هم حضور ايشان همچنان در محفل و منزل ماهست.
تغييرات و تحولاتي كه ايشان به لحاظ شغلي پشتسر ميگذاشتند در دوستيتان تاثيري نداشت؟
ممكن بود در يك دورههايي فرصت ايشان تنگتر باشد و زمان كمتري داشته باشند كه خب اين قصه ديگري است اما ايشان نه اينكه با من بلكه با تمام دوستانشان هميشه بر همان منوال دوستي بود. اصلا مدل احمدآقا اين بود. مدل اين آدم اين نبود كه درگير موقعيت بشود. به نظر من احمد آقا روي خودش سوار بود. بنابراين ميز و صندلي نميتوانست سوار او بشود. همه جا و در هر شرايطي همين بود.در مجلس، در خبرگزاري، در وزارتخانه. ايشان آن دوران هم كه در مجلس بود بساط ناهار ظهر پنجشنبهاش با دوستان هميشه به راه بود. ظهر پنجشنبه كه ميشد ايشان هميشه ناهار ميگرفت و دوستان همه جمع ميشدند. آن موقع هم كه ايران نبود كه خب نبود اما وقتي كه برگشت، ناهار پنجشنبهها هميشه برپا بود. دوستان ميآمدند، ناهار ميخوردند، ميخنديدند، دور هم مينشستند، مشورتشان را مي دادند و ميگرفتند، گپ ميزدند و احتمالا كتابي هم مثل من از ايشان كش ميرفتند و يا علي. بنابراين احمد آقايي كه در مجلس بود همان احمد آقايي بود كه در خبرگزاري بود بعد از مجلس هم كه به او جفا كردند و همين آقايان نهاد رياستجمهوري كه حقوقش را قطع كردند ايشان نه از آنها دلگير شد نه نظرش نسبت به آنها عوض شد و نه عصباني شد…حالش همان بود كه بود.
اين ماجراها ايشان را افسرده و سرخورده نكرده بود؟
البته من اين حس خستگي را بخصوص اين اواخر در احمد ميديدم.چون در حقش به سفارش جفا شده بود. دستگاه قضايي ما ايشان را به سفارش اذيت كرد و جالب است بدانيد كه حقوق آقاي بورقاني را از اول سال 1386 قطع كردند وحكم دادگاهشان را در شهريور دادند. به چه مناسبت ايشان را محروم كردند؟ به دليل اينكه چرا مثلا از اين بخش وزارت ارشاد به بخش ديگر وزارت ارشاد حقوق داده شده است؟ ايشان ميگفت اين سنتي است كه قبل از من بوده. بعد از من هم بوده. من كه كار خلافي نكردم. آقايان هم ميگفتند نه ما با قبل و بعد كاري نداريم. ما با شما كار داريم. يعني فقط مامورايشان بودند و خب ايشان هم مكدر ميشد اما اخلاق احمدآقا آنقدر والا بود كه نسبت به هيچ كس كينه نداشت. همين قدر به شما بگويم كه ايشان در يك جمع دوستانه گفته بود منفورترين آدم نزد من يكي از افرادي است كه به مطبوعات خيلي ضربه زده اما الان حتي سر سوزني از او كينه ندارم. اين اخلاق احمدآقا بود.
درباره خوشخوراك بودن آقاي بورقاني هم ماجراهاي بامزهاي نقل ميشود. شما هم خاطرهاي داريد در اين زمينه؟
(ميخندد) بله احمد آقا خيلي خوشخوراك بود.خيلي قشنگ غذا ميخورد. مثلا سفري كه ما با هم آمريكا بوديم تصميم به خريدن هندوانه گرفتيم. آنجا هم كه خب هندوانه را برشي ميفروشند. ما هم كه فرهنگمان قبول نميكند كه برويم چهار تا برش هندوانه بخريم. ما ده نفر بوديم در هتل و رفتيم يك هندوانه درسته خريديم. من هم با احمد آقا در يك اتاق بوديم چون كس ديگري حاضر نشده بود با ايشان در يك اتاق باشد !
چرا؟
(ميخندد و سر تكان ميدهد) براي اينكه احمد آقا آن موقع مختصري اهل خر و پف بود و خر و پفش هم به تدريج در طول شب اوج ميگرفت. ما هم از ايشان فيلم گرفته بوديم و نشانش داديم كه قاه قاه ميخنديد…خدا رحمتش كند. خلاصه ما يك هندوانه خرديم و آورديم هتل.من و احمد آقا نشسته بوديم و من هم از باب طنز اداي هندوانه فروشهاي قديم تهران را درآوردم و يك گل هندوانه از وسطش بيرون آوردم و دادم خدمت احمدآقا.احمدآقا همبا دستهاي تپلاش و هندوانه را گرفت و كم كم تا مچش رفته بود توي هندوانه.اين خاطره براي من خيلي شيرين است.اصلا احمدآقا خوشگل غذا ميخورد وخيلي هم در بند آداب و ترتيب و تجمل نبود.
يك دورهاي هم آقاي بورقاني مثلاينكه رژيم گرفته بودند و ظاهرا در همين زمينه هم كلي طنزپردازي شده؟
بله. احمدآقا ناراحتي قلبي داشت و يك بار رفت بيمارستان قلب و بعد از عمل، دكتر به ايشان رژيم داده بودند. يك روز ديدم كه احمد آمده و كيسه فريزر دستش است كه يك دانه گردو و چهار تا دانه بادام و كشمش و فندق توي آن است.گفتم احمد آقا اين چيست؟ اگر هم قرار باشد رژيم بگيريم ديگر با چهار تا دانه بادام و گردو كه نميشود، بخور و بمير بهتر از نخور و ببين است. خب از اين شوخيها با هم داشتيم ديگر. اما ايشان به رژيمش مقيد شده بود. البته گاهي در محفل دوستانه رژيمش را نيز رها هم ميكرد.
دو هفته پيش از درگذشتش در جلسهاي بوديم همه با هم كه خانم يكي از دوستان (صاحبخانه ) برايمان ظرف بستني و ژله و ميوه آوردند و احمد آقا هم شروع كرد به خوردن و حالا مدام هم تكرار ميكرد كه: <اي بابا ! اين كه براي من خوب نيست>، يك قاشق خودش ميخورد و دو تا قاشق براي من ميريخت.مدام هم تكرار ميكرد كه اين براي من زهر هلال است و نبايد بخورم و ميل مي فرمودند و مي خنديدند.
ايشان معمولا طرف مشورت همه دوستان هم بودند ديگر؟
بله. تقريبا براي همه طرف مشورت بود. طرف امين مشورت براي گرايشهاي گوناگون داخل جريان اصلاحات احمد آقا بود. يعني ايشان امين ما بود كه به جاي خودش، امين بسياري از شخصيتهاي سياسي هم بود. آقاي بورقاني ميدانيد كه به حسب ظاهر وضع مالي بسيار معمولياي داشت. با اين وجود در مجلس، ايشان جزو هفت نمايندهاي بودند كه حاضر نشدند ماشين بگيرند.ايشان حاضر نشد اجاره خانه از مجلس بگيرد يا به عنوان محافظ يا رئيس دفتر حقوق استخدام كسي را دريافت كند.فقط همان حقوق نمايندگي را ميگرفت و از حواشي اين كار هيچ چيز نميپذيرفت. تازه همان را هم ميداد ميرفت.من خاطرههاي متعددي دارم كه احمدآقا همين طوري هر پولي كه به دستش ميآمد را ميبخشيد. بعد از فوتش يكي از دوستان مشتركمان احمد آقا را خواب ديده بود كه نگران يك عده بي سرپرست بوده كه به آنها كمك ميكرده است. اين دوستمان ميخواست مسئوليت كمك به اين عده را بعد از احمد آقا بر عهده بگيرد. با خانم ايشان تماس گرفتيم و خانم هم گفتند اتفاقا سوال خود من هم اين بود كه اينها را چه كنيم؟ خب اين قصه را من هم نميدانستم.كس ديگري هم نميدانست تا اين دوستمان خواب ديد.آخرين نامهاي كه احمد بورقاني در اين دار فاني امضا كرده است نامهپايان كار يك كاتولوگ است كه براي سراي سالمندان كهريزك تهيه كرده بود.انواع و اقسام اين جور كارهاي خيريه كه اصلا در حسابي نميآيد را احمد آقا انجام ميداد. از طرفي روابط را هم سعي ميكرد بازسازي كند. دعوايي اگر بين دو نفر بود براي فيصله دادنش تلاش ميكرد و حتي مبلغ مورد اختلاف را هم خودش ميپرداخت. بعدا هم كه طرف ميآمد براي پرداختن مبلغ قبول نميكرد و ميگفت؛ نه من اين مبلغ را نيت كرده بودم كه بدهم.از اين نوع كارها بياندازه در كارنامه ايشان زياد است.
مرگ اين دوست كمياب بايد خيلي سخت باشد.
من ديگر نسبت به مرگ انس دارم. قديمها از مرگ ميترسيدم اما حالا خيلي وقت است كه اصلا مرگ را چيز بدي نميدانم. فقط آن را از حالي به حالي ديگر رسيدن ميدانم. از يك نشئه به نشئه ديگر ميرويم. بنابراين با اين تفكر حتي با كسي كه ميميرد امكان ارتباط وجود دارد و اين طور نيست كه همه چيز تمام شود. بنابراين از مرگ كسي از جمله عزيزان با وجود سخت بودنش اما خيلي رنج نميبرم و صبر و تحملم بسيار بالا رفته. اما رفتن احمد آقا خيلي خيلي اثر داشت. (سكوت ميكند. انگار حرفهايي هست كه ديگر نميتواند بگويد.)