لبخند احمد بورقانی به مرگ

 

بهت زده در کنار در ایستاده بودیم. باورمان نمی شد. خانه قدیمی محله سبلان پر از جماعت روزنامه نگار ،سیاسی و آدم معمولی هایی بود که سراسیمه خودشان را رسانده بودند، برای لمس لبه های تیز واقعیت.

و وقتی بهم می رسیدم، تنها اشک جای بهت را می گرفت، صحبت از همین چند ساعت پیش بود و شوخی ها و خنده های همیشگی احمد بورقانی. ایستاده بودم و به روز هایی فکر می کردم که در چلچراغ می آمد و می رفت و گهگاه با بچه های تحریریه شوخی می کرد. و به یاد زمانی افتادم که به خاطر حضور او در معاونت مطبوعاتی، من و بسیاری از نوجوان های آن دوران را به روزنامه عادت داد و این عادت هنوز که هنوز است از سرمان نپریده،عادت شیرین.

لبخند، لبخندی که نشانه اش بود..بسیار پیش آمده بود که بر حسب اتفاق در نشر چشمه و یا مراسمی ببینمش، و او در همه این دیدار ها خنده اش را به همراه داشت:نشان همه حس های خوب.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *