احمد، همچنان بخند و بخندان!-محمدعلي ابطحي

احمد بورقاني دوست‌داشتني‌ترين تپل سياسي و بي‌خش‌ترين آدمي بود كه مي شناختم. ديشب بي‌هوا يك اس‌ام‌اس آمد كه احمد بورقاني درگذشت. پشت فرمان بودم. دخترم فريده هم كنارم بود.

چنان با صداي بلندي <ا…> گفتم كه دخترم از جا كنده شد. مگر مي‌شود احمد به همين راحتي بميرد!؟ اين هفته‌ها به‌خاطر انتخابات و جوشي كه با براي وضع فعلي مي‌زد زياد باهم، هم‌جلسه بوديم. قلم بسيار رواني داشت و هوش فوق‌العاده‌اي، اما اينها را خيلي‌ها دارند. دل و روح زلا‌لي داشت كه آن را كمتر كسي دارد. احمد بورقاني را از سال‌هايي كه در ستاد تبليغات جنگ كار مي‌كرد و خبر مي‌نوشت و بعد كه به خبرگزاري جمهوري اسلا‌مي رفت مي‌شناختمش. بعدها كه كمال خرازي به نيويورك رفته بود، احمد نماينده خبرگزاري در آنجا شد. در اين فاصله كمتر با او ارتباط داشتم. وقتي بعد از دوم‌خرداد آقاي مهاجراني وزير ارشاد شد، معاوت مطبوعاتي كه مهم‌ترين جاي سياسي آن وزارتخانه بود كانديداهاي فراواني داشت. مهاجراني احمد را انتخاب كرد. همه هم ساكت شدند و هم راضي. ‌ احمد بي‌خش‌ترين شخصيتي بود كه ديده‌ام. هيچ‌وقت نمي‌شد او را عصباني ديد. از هيچكس كينه در دل نداشت. از ادبيات راحتي استفاده مي‌كرد كه دوستانه‌ترين و شيرين‌ترين رابطه را با خواننده‌اش ايجاد مي‌نمود. نزديك به سه دهه در حوزه خبر و اطلا‌ع‌رساني بود. به خاطر روح مردانگي و صفاي بي‌نظيرش ياور همه مطبوعاتي‌ها بود. از پيگيري كارهاي شخصي آنان گرفته تا مشكلا‌ت روزنامه‌ها. بارها ديده بودم تا سردبيري را مي‌ديد او را به گوشه‌اي مي‌كشيد و به صورت تخصصي مشكلا‌ت نشريه‌اش را تشريح مي‌كرد و راهنمايي مي‌نمود. در همه جلسه‌هاي مطبوعاتي در رسانه‌ها حاضر بود. آن‌قدر بر كارش مسلط بود كه خاتمي، كروبي، جبهه مشاركت، ائتلا‌ف اصلا‌حات و بعضي از نمايندگان مجلس با همه اختلا‌ف نظرهايي كه دارند به او براي نوشتن بيانيه‌ها و خبرهايشان بيش از همه اطمينان مي‌كردند و از وجودش بهره مي‌گرفتند. در مجلس ششم هم كه نماينده بود در هيات‌رئيسه كارپرداز مطبوعاتي بود. وقتي مجلس تمام شد پرونده اداري‌اش را به رياست‌جمهوري انتقال داد و مامور خدمت به كتابخانه ملي شد. وقتي رئيس جديد كتابخانه ملي در زمان دولت جديد آمد، قبل از اينكه مراسم معارفه تشكيل شود پرونده استخدامي احمد را از آنجا به رياست‌جمهوري فرستادند. جالب اين بود كه احمد وقتي معاونت مطبوعاتي شده بود و جاي رئيس كتابخانه فعلي رفته بود، خيلي اصرار مي‌كردند كه از آن همه مشكلا‌ت دوران معاونت مطبوعاتي حرف بزند. با همان مردانگي نظام‌آبادي قبول نمي‌كرد. فكر كنم اصلا‌ً در زندگي‌اش قبول نكرد كه عليه فردي حرف بزند. ‌

نازنين و مهربان بود. هر كس از نيروها و افراد از يكديگر دلخور مي‌شدند، احمد با آنكه از خيلي دوستان ما جوان‌تر بود ولي پدرانه وارد حل و فصل مي‌شد. عضو جبهه مشاركت نبود، اما از اكثر آنان فعال‌تر و پرنشاط‌تر در جهت اهداف و كارهاشان تلا‌ش و فعاليت مي‌كرد. عضو اعتماد ملي نبود، اما مشاور رسانه‌اي آقاي كروبي بود. شخصيت بي‌خش او محبوبش كرده بود. با آقاي خاتمي هم خيلي مانوس بود. احمد مشكل‌گشا بود. ديشب آخر شب با مصطفي تاج‌زاده رفتم منزل احمد. همه بودند. واقعاً همه شخصيت‌هاي فرهنگي كشور به خصوص اصحاب رسانه در آنجا بودند. باور كردني نبود. همه در آن غربت شب منتظر احمد بودند كه با لحن طنز‌پردازانه‌اش لبخندي بر لب همه جاري كنند ولي نيامد. بهت و غربت و غم جايگزين آن لبخندها شده بود. سهام‌الدين بورقاني فرزند روزنامه‌نگارش را بغل كردم. نتوانستم گريه نكنم. فكر مي‌كنم آن همه جمعيت كه ديشب تا بعد از نيمه‌شب در خانه احمد بودند همه خود را مثل خانواده احمد عزادار مي‌ديدند. احمد همچنان بخند و بخندان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *