بورقاني،معاوني بزرگتر از وزير-بابک داد

… چندماه پيش مهمان يك نماينده مشاركتي مجلس ششم بودم كه بحمدلله صاحب جلال و جبروتي شده بود و حالا مدير يكي از بزرگترين بنگاههاي صنعتي كشور شده بود! بيشتر از اينطرف و آنطرف حرف ميزد تا وقت بگذرد و لابد مجبور نشود درباره خودش و اين جاه و جلال و چگونگي برنده شدن بليط شانسش سخني بگويد! از هرجايي و هركسي گفت و بالاخره وقت را به نحو مطلوب مديريت كرد و گذراند. وقت رفتن،منشي اش وارد شد و جزوه اي بدست آقاي رئيس داد و چيزي را به يادش آورد! او جزوه را بمن داد و گفت:<اين رو يه نگاهي بنداز ببين ميتوني عيبهاشو بگيري و اصلاحش كني؟داده بودم يكي از دوستان بنويسه تا بتونم بابتش يه حق التحريري بهش بدم اما كارش رو نمي پسندم!> در ترديد بودم كه كار نيمه تمامي را قبول كنم يا نه، كه خط احمد را شناختم! پرسيدم:<اين خط بورقاني نيست؟>گفت:<شناختيش؟راستش نمي خواستم شناخته بشه!البته براي حفظ شأن و آبروي خودش!> اول منظورش را نفهميدم.به شوخي گفتم:<يعني اينقدر بد نوشته كه ممكنه آبروش هم بره؟اونم احمدبورقاني؟> گفت:<اونو كه خيلي خوب ننوشته!يعني مورد پسند من نيست. اما براي اينكه مجبور شده حق التحريري بشه نخواستم آبروش بريزه!البته احمد وقتي ديد من مطلبو نپسنديدم گذاشت و رفت و پولشو هم نگرفت!> بعد مثل يك كارشناس تمام عيار سخن راند كه:<بورقاني ميتونست وضع بهتري داشته باشه،بالاخره معاون وزير بود،نماينده مجلس بود!مي تونست مدير يه جايي مثل اينجا،حالا يه كم كوچيكتر باشه.اما حالا داره با اين خرده كاريا امرار معاش ميكنه!> بعد با تحسين به جلال و جبروت دفترش نگاهي انداخت.غرور از همه سلولهاي نگاهش مي ريخت. جزوه را گذاشتم روي ميزش و بيرون زدم.عصر مزخرف گندي بود و من حال استفراغ داشتم!***چهره احمد بورقاني جلوي چشمانم رژه ميرود.بخصوص عصر روزي كه براي اعتراض به تعطيلي روزنامه جامعه از معاونت وزارت ارشاد استعفا داد و خرسند و رها بود.آقاي مهاجراني ماندن در پست وزارت را انتخاب كرده بود و در خروجي وزارتخانه را به شريف ترين و انسان ترين معاونش نشان داده بود. بعد از آن،صاحبان روزنامه جامعه به زودي ثروتمندتر شدند و ساختمان بزرگي در جردن خريدند و مهاجراني با حرفهاي تندش عليه آزادي مطبوعات و جانبداري از توقيف روزنامه ها، مدتي زمان خريد و در مسند وزارت باقي ماند.هرچند صدارتش ديري نپاييد! اين اواخر بورقاني براي خرج خانواده و بيماري قلبي اش،حق التحرير بگير شده بود و فرسنگها دورتر از جايي كه استحقاقش را داشت،با سختي اما شرافت و آزادگي روزگار مي گذراند. كساني كه در مرام و مسلك و روش مانند بورقاني زندگي مي كنند و دنيا را به پشيزي نمي گيرند،امروز از مرگ غريبانه او بايد بيش از سايرين سوگوارباشند.بورقاني آدم بزرگي بود.خيلي بزرگتر از وزيري كه مدتي معاونش بود.بسيار بزرگتر از خيلي از مديران مطبوعاتي كه روزگاري سپر بلايشان و خادم بي ادعايشان بود.وخيلي بزرگتر از حزب مشاركتي كه عضو آن بود.روانش شاد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *