و اكنون 10 روز از آن روز نحس ميگذرد. از روزی كه پر کشیدی . و واقعا 13 عدد نحسي است و حالا اين نحسي دامنگير همه ما شده است. بهم گفته بود انسان باید به موقع كناربكشد. از همه چيز: «اگر انسان به موقع كنار نرود، روزگار بدموقع و بدجور كنارش ميزند.» و گويي او خود را آماده كنارگيري ميكرد و ما بيخبر بوديم. او در سكوت و بي صدا وقتي ميخنديد و گوشه چشمانش چروك مينشست،ما نميدانستيم كه چه خبر است. فكر ميكرديم كه همه چيز روبراه است. احمد آقا گفته بود كه سيگار را ترك كرده و حتي در خفا هم نميكشد. حجم غذا هم كم شده. خب پس همه چي نشان ميداد كه وضع آرام است. خصوصا بعد از آن حمله قبلي.غافل ازاين كه اتفاقي در شرف وقوع است. اتفاقي كه مثل «بهمن» برسرهمه هوار ميشود. حالا نه دلي مانده و نه رمقي. به هر كس كه ميرسي يا زنگي به احوالپرسي ميزني ميبيني بعد از 10 روز همچنان بغض در گلو و اشك در چشم دارد. بغضي كه فرو خورده نميشود و اشكي كه گوشه چشم خانه ميكند. نه ميچكد، نه خشك ميشود تا مگر ديداري تازه شود. مگر به قيامت. ديداري در قيامت.