به یاد بورقانی عزیزم-شمس‌الدين وهابی

رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دلاز کاروان چه ماند جز آتشی به منزلاحمد مسلمان مرد. او به این دلیل مسلمان مرد که مسلمان زیست. او سلم بود و سلام.در این وانفسایی که اسلام لقلقه زبان شده است و پوستین وارونه بر تن آن کرده‌اند مرد می‌خواهد که رادمرد باشد و تن به فضاحت ندهد. مرد می‌خواهد که راست بگوید، راست بشنود، راست بخندد و راست بگرید. احمد راست گفت و راست شنود و راست خندید و راست گریست و همین راستی بود که او را خواستنی کرده بود. آنان که با او زیستند و با او رفاقت کردند از او صراحت آموختند و رفاقت را تجربه کردند.در مرگ نیکان، در سنت اسلامی چنین گفته می‌شود که اگر 40 نفر از اهل ایمان بر نیک مردی او شهادت دهند او به فلاح رسته است و مأوا در هستی گسترده‌ای دارد که رضایت خالق هستی بر هر نعمت کوچک و بزرگ دیگر غلبه دارد. در آنجا هم رفاقت جاری است و هم رضایت، آنهم رفاقت با رفیق اعلی و رضایت رفیق اعلی از او. آن‌ها که رفاقت را تجربه کرده‌اند و مهر را تجربه کرده‌اند می‌دانند اکسیری است که شرب مدام است و خمار هم ندارد.حال اگر صلا در داده شود و از اهل ایمان شهادت به نیکویی و نیک مردی احمد خواسته شود. نه 40 که 400 و نه 400 که بیش‌تر و بیش‌تر در صف شاهدان خواهند بود. آیا از اهل ایمان کسی هست که بر علیه این شهادت، شهادت دهد. شاهدی که جنس او از جنس اهل ایمان باشد کسی که شهادت به عدل دهد و حکم بر عدل کند و نه بر ستم.حدیث احمد، حدیث راستی بود و جوانمردی. احمد این گوهر ناب، و این اکسیر حیات خود را به هیچ کس و هیچ قیمت و هیچ چیز نفروخت. در روزگاری که بسیاری از مدعیان عقیده، آن را راحت می‌فروشند بر عقیده ماندن سخت است و دشوار اما آنکه بر آن ماند و خواهد ماند به چنان مستی نابی می‌رسد که جز در میان و محفل عاشقان نرقصیده و نخواهد رقصید. شیدایی حتی او را به آنجا می‌رساند که دار و درفش را صلا گوید.بر در میکده این بار نویسند چنینکه هر آن کس که دروغ است بدان پا ننهدباید از خدا خواست که این مستی و شیدایی را به ما عطا کند. که رسیدن به آن سعی و تلاشی به وفور و عظیم می‌خواهد. آیا می‌توان بر این امید بود یا حسرتی خواهد ماند بر دل اما اگر میکده جای ما نیست آیا نمی‌توان راه میکده را در پیش گرفت و حشر و نشر با طائفه مستان را پیشه کرد؟خدایا! ای که غنای تو در همه چیز موجب شده است که خوان رحمتت گسترده باشد. او را در سکرات شرب مدام هستی ناب و رضایتمند خود قرار ده.

1 فکر می‌کنند “به یاد بورقانی عزیزم-شمس‌الدين وهابی

  1. اميدعلي نوروزي اصل

    در سوگ احمد بورقانی

    امیدعلی نوروزی اصل از كهگيلويه (دهدشت)
    نه اکنون که احمد بورقانی روی در نقاب خاک کشید بلکه اگر روز جمعه قبل از مرگش ( شنبه شب سیزدهم بهمن ) از من می پرسیدند دل در گرو کدام مدیر روزنامه نگار داری بدون از هیچ تعارف و تمجید پس از مرگی می گفتم : احمد بورقانی فراهانی
    نام احمد بورقانی را اولین بار در ماههای آغازین وزارت مهاجرانی در روزنامه” ایران” خواندم و بعدها در روزهای قبل از انتخابات مجلس ششم به طور مکرر از روزنامه های ( به قولی زنجیره ای) که احمد بورقانی خود شرایط لازم را برای تولدشان فراهم کرده بود.
    این بار این روزنامه های معروف بودند که احمد بورقانی و مجلش ششم را زاییدند هرچند که در این زایمان پردرد، خود جان باختند. هنوز طنین صدای دلنشین اش را در رادیو مجلس هنگام قرائت دستور کار جلسه و همچنین دفاع از وزارت شمخانی در دور دوم ریاست جمهوری خاتمی در گوش دارم. هرچند حضور پرثمر بورقانی در معاونت مطبوعاتی وزارت فرهنگ مهاجرانی دوره ای استثنایی در تاریخ روزنامه نگاری این ملک بود ولی دلبستگی من به واسطه مطالبی از این بزرگوار بود که در دوران فترت اصلاحات در روزنامه ها در باب معرفی کتاب می خواندم.
    1- خوب به یاد دارم که شبی نوشته ایشان را در معرفی کتاب ((عطر سنبل عطر کاج)) می خواندم. این نوشته چنان بامزه بود که صبح زود به کتابفروشی مهدی در بهبهان تلفن کردم و سراغ کتاب را گرفتم. سوار بر ماشین از دهدشت به سمت بهبهان تخته گاز گرفتم .در بلواری نشستم و در حال خواندن کتاب تا عصر بسی خندیدم . نوشته بورقانی در کنارم بود و صدای خنده ای از آن نیز همراه من.
    2- روز بعد از اعدام صدام نوشته ای از ایشان را در روزنامه اعتماد می خواندم. نوشته بود که به مادرشهید داده اش هر چه اصرار می کردند به کربلا برود می گفت عهد کردم تا زمانی که صدام در عراق زنده است نروم. ظاهرا مادر کوتاه آمده بود چرا که روز قبل از مرگ صدام با کاروانی بار سفر به کربلا بسته بود و شاید هنوز از مرز ایران خارج نشده بود که خبر مرگ صدام را شنید و عجبا که عهد به او وفا کرده بود. خط پایانی نوشته ایشان تا جایی که حافظه من اجازه می دهد چنین بود: “صدام به اين دليل در کار داور غل و غش بسيار کرد چون به روز داوری باور نداشت”.

    یکشنبه شب (چهاردهم بهمن ) سرکی به وبلاگ ها و سایت ها کشیدم.به سایت “امروز” که رسیدم حاشیه سیاهرنگ در اول صفحه دلم را لرزاند. پیام محمد خاتمی در سوگ احمد بورقانی درون آن ماسیده بود. سرد سردم شد. سریعا به جلوی تلویزیون آمدم .خبر بیست وسی شروع شده بود. درانتهای بخش ” ویژه ها” بعد از این که انزجار محمد هاشمی و مجید انصاری از تحصن مجلسیان ششم پخش شد خبر مرگ بورقانی نیز اعلام گردید. من به جای مجری گفتم روحش شاد و فاتحه ای برایش خواندم.
    اکنون آخرین شماره مجله آیین و مطلب آخر بورقانی جلوی رویم است. همراه با خاطره ای نوستالژیک کتاب “زبان مادري” به قلم اگوتا كريستف ترجمه چنگیز پهلوان را معرفی می کند. من این کتاب را خواهم خرید و به یاد بورقانی خواهم خواند. او به روز داوری باور داشت.

    مرگ احمد بورقاني را به همه روزنامه نگاران و خواننده گانشان تسليت مي گويم

    یک شنبه شب چهاردهم بهمن ماه

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *