چرا این سال “بد” تمام نمی شه،چقدر در یك سال باید خبر بد شنید. دیشب كه ساجده عرب سرخی خبر رفتن احمد بورقانی رو داد دلم نمی خواست باور كنم ،ننوشتم تا باورم نشه اما با ننوشتن هیچ چیز تغییر نمی كنه ،بورقانی رفت مثل مهران به همون راحتی. دیشب اولین خاطره ای كه از بورقانی جلوی چشمم گذشت روز آخر مجلس ششم بود جای حاج آقا كروبی تو هیات رییسه نشسته بود و یكی یكی اسم نماینده ها رو می خوند كه لوح یادگاری از دست رییس مجلس ششم بگیرند طبق معمول همیشه سرشار از روحیه و انرژی بود فرا خور حال هر نماینده و خاطرات چهر ساله شوخی میكرد و همه را به خنده می انداخت ،آخر سر هم وقتی اطراف كروبی شلوغ شده بود به نماینده ها گفت” هر كسی فقط یك طرف صورت حاج آقا رو ببوسه بیشتر از یك بوس خلاف آیین نامه است” كه همه خندیدن یادش گرامی روحش شاد.
بایگانی ماهیانه: فوریه 2008
میرزا پیکوفسکی
خبر درگذشت جناب بورقانی خبر تلخی بود. جدا از حساب خدمتی که به آزادی بيان در ايران کرد، چند باری در ستادهای انتخاباتی و همايش مشروطه وقتی با چند نفر مشغول صحبت بود طبق عادت هميشگيم خودم را بهعنوان شنونده به بحث دعوت کرده بودم و به حرفها و استدلالهايش گوش داده بودم و همان چند خط شنيدن باعث شده بود احترام زيادی برايش قائل باشم. صفحهی آخر يکی از ضميمههای شرق که گمانم کتابخانهی شرق بود صفحهای بود به اسم شيريننويسی که هر که اسمش را انتخاب کرده بود دستش درد نکند. صفحه را آقای بورقانی مینوشت و از کتاب مینوشت و چه قلم روانی داشت که به دل مینشست و واقعاً شيرين مینوشت. حالا رفته است، زود هم رفته است؛ يکی نيست بگويد آخر مرد، اينهمه آدم در صف رفتن، شما به کجا؟
به ياد تنها ياور بی پناهان قبيله قلم احمد بورقانی-بيژن صف سری
در عالم طريقت مثالی رايج است که می گويند هر چيزی را زکاتی است، و زکات عشق اندوه طويل است، مرحوم بورقانی هم عاشقی بود که همواره بر شانه هايش اندوه عظيم ملتی را به جان سختی بر دوش می کشيد.
دو روز است که از مريضخانه بيرون آمدم ، دقيق ترکه بگويم ، درست همان روزی که احمد بورقانی را برای زنده نگهداشتننش به بيمارستان قلب برده بودند ، چند ساعت پيش از آن از مريضخانه ترخيص شدم . و حالا که با جان سختی پشت کامپيوتر نشسته ام تا با دل نوشته ای يادی از او که تنها ياور بی پناهان مطبوعات بود، کرده باشم ، چند ساعتی است که از تشيع جنازه پاکش از انجمن صنفی مطيوعات برگشته ام .
در عالم طريقت مثالی رايج است که می گويند هر چيزی را زکاتی است ، و زکات عشق اندوه طويل است ، مرحوم بورقانی هم عاشقی بود که همواره بر شانه هايش اندوه عظيم ملتی را به جان سختی بر دوش می کشيد .
اولين بار که ديدمش در کسوت نمايندگی ملت بود که علارغم ميل برخی از صاحب منصبان مطبوعات دوران اصلاحات که روزنامه های خود را تنها رسانه مردمی و به اصطلاح اصلاح طلب می دانستند ، از سوی آن آزاد مرد ، به جلسه ای برای هماهنگی بين مطبوعات حامی سيد محمد خاتمی برای انتخاب دوباره او به رياست جمهوری دعوت شدم که بانی آن جلسه هم خود آن مرحوم ( بورقانی) بود ، اينکه می گويم علارغم ميل باطنی برخی از اصحاب مطبوعات اصلاح طلب آن زمان ، به اين دليل است که در تمام دوران سردبيری ام در روزنامه ها و يا نشرياتی که داشتم ، حتی در دوران معروف به دوم خرداد، با اينکه از انديشه های سيد محمد خاتمی حمايت می کردم ، اما هيچگاه به خرده فرمايشات برخی از آقايانی که خود را وکيل و وصی اصلاحات می دانستند و مدام با سرک کشيدن به مطبوعات حامی دولت وقت ، مقالات و يا بيانيه هايی را برای چاپ شدن ، تحميل می کردند ، نبودم که از قضا ی روزگار هم چوب اين طمرد ها را هم ، با نگرفتن آگهی های آنچنانی دولتی ، زياد خوردم وشدم چوب دوسر طلايی که هم از سوی چناح راست مطرود بودم و هم فرزند ناخلف اصلاح طلبان ، چون خوش رقصی در حرفه ام را هرگز نياموخته بودم و اين حقيقتی بود که تنها ياور بی پناهان قبيله مطبوعات مرحوم احمد بور قانی از من دريافته بود و از اين رو تا آخرين روز های حيات پرثمرش ، همواره حامی و پشتيبانم بود تا بدانجا که وقتی برای همين بيماری اخيرم راهی مريضخانه شدم ، اولين کسی که با آن حال بيمار گونه اش با چند جلد کتاب به ملاقاتم آمد، هم او بود که امروز بيادش جزبا گفتن اين خاطره ، گفتن بسياری از خصايص و بزرگواری اين راد مرد را جايز نمی دانم که بلا ها از خصلت مردانگيش کشيد بی آنکه حتا آهی از نامردمی ها ی ياران کشيده باشد چرا که حلاج زمانه بود که هرگزاز سنگ هايی که جماعت به او زدند ، احساس درد نمی کرد ، مگر از کلوخی که جنيد ها زدند و عاقبت اورا کشتند و چه بزيبا سخنی دارد زنده ياد سعيد نفيسی که گاه و بيگاه بر زبان می آورد ” انسان فانی است ، مخصوصا در ايران ” .
گفته بودم که آخرين ديداری که با مرحوم بورقانی داشتم در مريضخانه بود که با چند جلد کتاب به ديدارم آمده بود و در ميان آن چند جلد کتاب حکايتی را خواندم که نقل آن حکايت را برای پايان دادن به اين شقشقه بی مناسبت نمی دانم چرا که آن زنده ياد از اينکه حقير در نوشتارم همواره به نقل يکی از حکايات تاريخی می پردازم ، خشنود و مشوقم بود ، خاصه که اهل قلم را از بی بضاعتی ، توان دادن خيرات نيست مگر با قلم ، حکايت ذيل را با اميد به آن که مقبول روح آن عزيز از دست رفته باشد و خيراتی محسوب گردد نقل می کنم .
در نصيحه الملوک امام محمد غزالی ، قصه ايی را به حجاج بن يوسف نسبت داده است که خواندنی و ايضا عبرت بر انگيز است ، نقل است که جمعی به نزد حجاج بن يوسف رفتند و او را از عذاب خدا ترساندند و نصيحتش دادند که اين همه جور بر ملت خود نکند .
حجاج که مرد زيرکی بود، فردا به منبر رفت و خطاب به امت ستمديده گفت : ای مردمان ، خدای مرا بر شما مسلط کرده است ، اگر من بميرم از پس من شما هرگز از جور ستم راحتی نخواهيد يافت ، چرا که برای مردمانی چون شما ، خدای تعالی چون من بسيار در آستين دارد ، پس اگر من نباشم يکی از من بدتر بيای
بیاد آنکه جانش به آسمان آزادی پرکشید
دیروز خیلی از آزادی خواهان و فرهیختگان و اصلاح طلبان به حیاط کوچک انجمن صنفی روزنامه نگاران آمده بود تا با احمد وداع کنند . غم صورت همه را پوشانده بود و اشک اجازه سخن نمی داد . آنها برای آخرین دیدار به خانه ای آمده بودند که احمد ساخته بود و باور نمی کردند که حال باید از این او را بدرقه کنند اما چه باید کرد که در میان این همه غم و اشک و اندوه و ناباوری ، احمد که عمری را به حسرت آزادی سوخته بود ، دیگر تحمل نبود و آرزوي پرواز به آسمان آزادی ، و دیروز آرزوی او برآورده شد و با بدرقه دوستان و روی دوش آنان به آسمان آزادی پرکشید. تاریخ مطبوعات ایران روزنامه نگاران فراوان به خود دیده است که جان بر سر آزادی اندیشه و بیان نهاده اند و در دفاع از حقوق اساسی و بنیادین مردم از همه چیز خود گذشته اند . در فراز و نشیب فعالیت های مطبوعاتی 180 سال گذشته ایران نقاط عطفی وجود دارد که بدون نام فرد یا افرادی نمی توان از آن عبور کرد و به تحقیق و یقین دوره «بهار مطبوعات» پس از حماسه مردمی دوم خرداد 76 و جنبش اصلاحات بدون نام «احمد بورقانی » ممکن نمی شد . او که با تمام وجود سر در گرو حرکت اصلاحی مردم ایران داشت و این جنبش را مرحله تکاملی انقلاب اسلامی و بازیابی اهداف اولیه انقلاب می دانست و با کوله باری از عشق و تجربه آزادی را راهگشای جامعه ما بسوی افق های روشن و زیست هوشیارانه در دنیای امروز می پندانست در دوره ای که سکان اداره مطبوعات را بدست گرفت یک لحظه در بازکردن در بروی آزادی مطبوعات تردید نکرد و تا زمانی که ناچار از کناره گیری شد براین عهد خود استوار ماند و آزادی را به هیچ بهایی نفروخت . او برای پر وبال دادن به آزادی مطبوعات و روزنامه نگاران برنامه ها داشت و جایگاه و مکانتی که امروز « انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران » پیدا کرده است مدیون نگرش و بلند همتی اوست .
هر چند او در پی پاداش نبود اما او دو پاداش گرفت اول از مردم و دوم از آنانی که سرخوش با آزادی نداشتند ! در انتخابات مجلس ششم مردم تهران رای بالا به او دادند و او به افتخار نمایندگی مردم در آمد و الحق و الانصاف حق نمایندگی مردم را آنگونه که باید و شاید ادا کرد و در مجلس هم سردمدار آزادی بود و اصلاح قانون مطبوعات و…و به رغم گرفتاری های مالی آنقدر برخود در این مقام سخت می گرفت و قناعت داشت که زندگی اش دشوارتر از قبل شده بود! حسن سلوک و خوش خلقی و آداب دانی اش همه را بسویش جلب می کرد و با اینکه فکری روشن و مواضعی صریح و شفاف داشت من ندیدم فردی از او دلخور باشد . اما روی دوم سکه اینکه به جرم کارنامه ای که از آزادیخواهی داشت و کارهایی که در دوران مسئولیتش در معاونت مطبوعاتی و مجلس کرده بود او را به دادگاه کشاندند و او که در کشاکش دهر همواره خود را سنگ زیرین آسیا می دید بسیار رفت و آمد و پس از اتمام مجلس ششم حکم انفصال گرفت و زاویه نشین شد ولی یک لحظه از حرکت اصلاحی غافل نشد .
بورقانی رفت و داغ بزرگی بر دل ما نهاد . هرچند هنوز نمی توانیم پرواز او را باور کنیم اما همه ما زود یا دیر می رویم و آنچه از ما برجای می ماند کارنامه عمل ماست و از اینرو نام و یاد بورقانی بر صحیفه آزادیخواهی این سرزمین می ماند . نام او می ماند چون عمرش را به مقام و نان نفروخت و با درویشی زندگی کرد تا آزاده باشد . همچون ملامتیان رفتار می کرد چون نمی خواست از دین بهره ای برای خود گیرد اما مسلمانی معتقد و مومن بود و البته در زمانه ای که چوب نامسلمانی بر سر بسیاری از دوستان و یارانش فرود آمده بود به آه و حسرت با آنها همدلی می کرد و در خانه های زندگی و عرصه سیاست آنها را دلداری می داد و همراهی می کرد و با تحمل نامهربانی ها بذر امید در دلها می پاشید . بحق او اسوه یک شهروند مسلمان در روزگار سخت و دشوار کنونی بود و چه آرام و سبکبال و سر فراز بر روی دستان حق شناس تشییع شد . امروز مایی که در فقدان او بسوگ نشسته ایم و «بیاد آنکه جانش به آسمان آزادی پر کشید» دل خود را تسلی می بخشیم . او سال ها بود که شوق دیدار برادر شهیدش را داشت و حال این انتظار به پایان رسیده است و برادر به استقبال او آمده است و چه زیباست صحنه دیدار دو برادر پس از سال ها انتظار! و قطعه «نام آوران » چه زود معنای خود را یافت . طوبی لهم و حسن مآب .
در سوگ بورقانی-علی مزروعی
خبر همچون تخریب ناشی از زلزله بر سرم آوار شد . براستی این تلفن همراه چه ابزاری است؟ با این ابزار خبر بر روی دوش ثانیه ها سوار شده و برخی مواقع تا اعماق جان آدمی سرک می کشد ، و این بار بورقانی که یک عمر در کار خبر بود خود خبر شده بود و خبر سکته اش تا اعماق جانم را تکان داد . خودم را به بیمارستان قلب تهران رساندم و دوستانی قبل از من آمده بودند . پدر ، همسر و پسر بورقانی در تب و تاب بودند و هنوز کسی نمی توانست باور کند پرواز بلند او از این خاکدان را . رضا خاتمی که از همان لحظات اول خود را به بالین سر بورقانی رسانده و او را به بیمارستان منتقل کرده بود هنوز در تلاش برای احیای جان او بود اما با گذشت زمان روح او از باز گشت امتناع داشت ! حالا دیگر جمع دیگری از دوستان آمده بودند و همه چشم ها اشکبار ، و صدای گریه ، و همسر و فرزند بورقانی دریافته بودند که عزیزترین حلقه خانواده شان به هجرت ابدی رفته است و پدر او که داغ یک شهید در دل دارد صبور و آهسته اشک می ریخت . آدمی نمی داند در باره تقدیر الهی چه بگوید و در مورد مصیبت هایی از اینگونه چه کند؟ مرگ حق است اما مرگ فردی چون بورقانی فهم و هضمش بسیار مشکل است !
بورقانی گوهری بود که از دست رفت . او که بهترین دوران عمرش را در خدمت به انقلاب و مردم سپری کرد و تا جائیکه می دانم و بیاد می آورم ذره ای مردم آزاری نداشت و جز به نیک اندیشی و دیگر دوستی و محبت و لطف به خلق خدا از هر قشر و طبقه ای رفتار نمی کرد مثل خیلی از فرزندان انقلاب مورد بی مهری های بسیار قرار گرفت و تا همین اواخر باید به دادگاه می رفت و پاسخگوی خدماتش می بود و سر انجام به او پاداش انفصال از خدمت دادند! اما او تا روز و ساعات آخر زندگی اش دست از تلاش برای اصلاح امور بر نداشت و با اینکه از تجربه مجلس ششم دیگر خود را نامزد انتخابات نکرد اما در اینروزها یک پای ثابت ستاد ائتلاف اصلاح طلبان برای حضور در انتخابات بود . و هر جا او حضور داشت محیط دلچسب و شاداب بود و عطر مهربانی در فضا پراکنده ، و دیشب در خانه او جایش خالی بود و بسیاری آمده بودند بدون آنکه بتوانند کلامی در این مصیبت بگویند و فقط آهسته یاد او را با خود زمزمه می کردند و به یگدیگر تسلیت می گفتند .
یادم می آید از ابتدای کار مجلس ششم خاطراتش را می نوشت بعدها از او پرسیدم آن خاطرات را چه کردی ؟ گفت از میانه راه و همان زمانی که برایم پرونده ساختند و پایم را به دادگاه کشاندند نوشتن را متوقف و آنچه را نوشته بودم نابود کردم ، گفتم چرا؟ گفت نمی خواستم برای خودم و دوستان دردسر درست کنم ! آخر اگر این نوشته ها به دست آنها می افتاد جز اینکه برای محکومیت امثال ما از آن استفاده کنند مگر خاصیت دیگری هم می داشت؟ و این است داستان سیاست مداری و سیاست ورزی در این ملک که حتی نماینده ای نمی تواند از نوشتن خاطراتش امنیت داشته باشد و ناچار از نابودی آن می شود ، و یا لابد باید مثل اعلم نامی باشد که بنویسد و به جایی خارج از ایران بسپارد تا پس از مرگش و سقوط شاه و رژیمی که بدان خدمت می کرد انشار یابد! بورقانی چون در همه سال های پس از انقلاب در کار خبر بود تاریخچه ای از حوادث و وقایع مهم را در سینه داشت و به ویژه در دوره اصلاحات که در متن کار مطبوعات و مجلس ششم بود و حیف که آنچه در سینه داشت با خود برد و اوضاع و احوال روزگار نگذاشت آنچه را می دانست بنویسد و برای درس آموزی و عبرت دیگران باقی گذارد .
انسان وقتی پا به سن می گذارد به شنیدن خبر مرگ آشنایان و دوستان عادت می کند تا حدودی مرگ دیگران برایش عادی می شود اما با اینهمه براستی خبر مرگ بورقانی برایم باور نکردنی بود و بهت وحیرت همه وجودم را گرفته است و هنوز نمی توانم به خود بقبولانم که او ما را ترک کرده است . واقعا نمی دانم در باره او چه بگویم و او را چگونه توصیف کنم و همه دوستان که او را می شناختند و با او حشر و نشر داشتند همین احساس را دارند . تنها تسلی ما این است که روح او آرام گرفته است و دیگر دغدغه پلستی ها و زشتی های دنیا را ندارد . از خداوند می خواهم که به همسر و فرزندان و پدر و مادر و برادر و خواهر و همه آنانی که برایشان عزیز بود صبر و بردباری عنایت فرماید .
احمد بورقانی دیگر نمی خنداند، این بار می گریاند
یکی از خاصیت های اینترنت این است که هر چقدر هم با خاطره ها و آدم های مرجع ضمیرت فاصله جغرافیایی داشته باشی، باز خبرهای بد زود به دستت می رسد. این نگرانی ای است که هربار صفحات خبر را در اینترنت باز می کنی با آن روبرو می شوی؟
این بار خبر مرگ احمد بورقانی در حالیکه تنها ۴۸ سال داشت، از آن دسته خبرهای بد بود که آدم ترجیح می داد اتفاق نمی افتاد.
احمد بورقانی برای همه به عنوان معاون مطبوعاتی ارشاد در زمان ریاست جمهوری خاتمی و وزارت عطا الله مهاجرانی و بعد نماینده مجلس ششم شناخته می شود، اما او پیش از همه اینها یک آدم رسانه ای بود که در شکل گیری و پایه گذاری بسیاری از نهادهای خصوصی فرهنگی و رسانه ای نقش جدی داشته است ازجمله: نشرنی و چاپ گستر.
احمد بورقانی زمانی وارد عرصه رسانه شد که، با شروع مسئولیت کمال خرازی به عنوان مدیر عامل خبرگزاری ایرنا، به این سازمان رفت و همزمان در ستاد تبلیغات جنگ در کنار خاتمی بود و بعد از جنگ مدتی هم مسئول دفتر خبرگزاری ایرنا در سازمان ملل بود.
او پس از مجلس ششم فعالیت خود را هم به لحاظ شرایط سیاسی حاکم و هم به لحاظ بیماری که داشت بسیار کم کرد ولی کار بزرگ او مسئولیت همایش “ایران، یک صد سال پس از مشروطیت“ بود.
بسیاری از فعالیت های رسانه ای، انتشاراتی و فرهنگی در این سال های اخیر با مشورت مستقیم احمد بورقانی انجام شده و دفاع او از مطبوعات در زمانی که مسئولیت معاونت مطبوعاتی ارشاد را داشت از صحنه های بدیع حمایت دولت از مطبوعات بود که البته ناکام ماند و بورقانی به تبع این ناکامی، ردای معاونت ار تن در آورد.
جدا از همه اینها، بورقانی آدمی بسیار بذله گو و رفیق باز بود که هر کس با او هرگونه و در هر حدی سروکاری داشته حتما خاطره ای شیرین و منحصر به فرد برای نقل دارد، ضمن اینکه ترمینولوژی خاص او در حرف و بیان فراموش نشدنی است، همچنانکه او هیچ گاه فرموش نکرد بچه خیابان گرگان تهران است.
بورقانی نوشته ای در بخارا درباره دوقرن سکوت زرین کوب نوشته بود که بسیار خواندنی بود و نوشتنش شهامت بسیار که نتوانستم نسخه ای از آن را در اینترنت پیدا کنم.
مریم نبوی نژاد
احمد بورقانی معاون مطبوعاتی خوبی بود. از گوشه و کنار زیاد می شنیدیم که اگر کاری از دستش بر می آمد برای رهایی اهل مطبوعات از بند می کرد.
روزی که استعفا داد از معاونت مطبوعاتی یا به عبارتی استعفا داده شد مطبوعاتی ها برایش یک مجلس گرفتند که مثلا قدردانی کنند . طفلک مطبوعاتی ها آنقدر که ذوق زده بودند که بعد سالها از وزارت ارشاد مهر می دیدند . در آن مجلس بورقانی گفت من تا آخر چریک آزادی مطبوعات می مانم. مهاجرانی که گویا آسان گذاشته بود معاونش برود رندانه درجواب گفت دوران چریک و چریک بازی تمام شده آقای بورقانی! عاقلان گفتند البته حق با جناب وزیر است. اقای بورقانی گویا تا آخرش دل نازک ماند. مثل یک چریک.این یکی را گویا آقای بورقانی به آنچه گفته بود وقا کرد. جوانمرگی رسم چریک بودن است.
The gentle giant
I still can’t believe he’s gone, forever.
Ahmad Bourghani Farahani died in Tehran on Saturday at the age of 48, from a heart attack. He is best known as a former liberal member of parliament from Tehran and one of the most open-minded deputy culture ministers in charge of media affairs during Mohammad Khatami’s first presidential term.
I met Ahmad years before his brief political career. He was a senior editor at the Islamic Republic News Agency (IRNA) when I joined the English section in March 1980. I still remember his friendly, playful, welcoming smile the first time we met. His gentle nature, grounded character, sense of fairness and aversion to dogma made him widely loved and respected — these were qualities not commonly associated with revolutionaries in position of authority.
We did not interact very much in those years (1980-90), since we worked in different news departments. But I always looked up to Ahmad as an older brother, rather than a colleague. I once bought him a book written by a reformist Islamic thinker vaguely about the separation of religion and politics. At the time, in the late 1980s when Khomeini was still alive, questions about the legitimacy of absolute clerical rule were just beginning to surface in books and articles from religious circles. I wanted to impress Ahmad with my “progressive” beliefs :o)
My religious beliefs did not last too long. I left for the U.S. in 1990. But two years later I got a call from Ahmad, who had become the chief IRNA correspondent at the UN headquarters in New York. He had brought one reporter with him from Tehran (Mahmoud Ilkhani) but needed someone for English reporting and translation. He offered me a job. Even though I didn’t want to go back to working for IRNA, I was transferring to a university in New York and badly needed a job. At the same time I really liked the idea that someone as open-minded as Ahmad was going to be my boss. I took the job.
For the next two years or so Ahmad and I worked in a two-room office in a mid-town Manhattan high-rise on the corner of 42nd St and 3rd Ave. Mahmoud was based at the UN building itself and covered international news. I would mostly scan major newspapers like the New York Times, Wall Street Journal, Washington Post… to find mostly news about Iran and translate them into Persian. Ahmad would do a final edit on the reports and fax them to Tehran, as well as writing his own analytical pieces on U.S. policy for the news agency.
It was during this time that I saw a gradual transformation in Ahmad. If he had any doubts, or misunderstandings about the nature of American society as the pinnacle of Western civilization, his stay in New York seemed to have changed them to appreciation, and understanding. He did not surrender his own identity, faith and culture. He did not stop opposing and criticizing American foreign policy. But by the time he went back to Tehran around 1994, his perception had been greatly modified by the very experience of living among Americans.
The gentle giant left us way too soon.
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنی-فرید ادیب هاشمی
خبر را شنبه شب به وقت امریکا شنیدم. تازه از سرکار آمده بودم که همسرم با هزار ترس و دلهره بالاخره مرا از واقعه خبر دار کرد. خبر را در سایت بی بی سی خوانده بود . باور کردنش راحت نبود اما واقعیت داشت . نه تنها بی بی سی که دیگر سایتهای فارسی زبان هم در باره ی احمد بورقانی و مرگ ناباورانه اش نوشته بودند. حالم خیلی گرفته شد. واقعا حیف شد که جامعه ی مطبوعاتی و رسانه ای ایران اینقدر زود چنین آدمی را از دست داد. حضورش ، چه درآن دروه ی کوتاه در معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد و چه در بیرون از حوزه ی قدرت ، برای روزنامه نگاران همواره مایه دلگرمی بود.
این را نه به عنوان تعارف می گویم و نه قصد مدیحه و مرثیه سرایی دارم. من واقعا بر این باورم که معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد در عمر سی ساله ی خود، کمتر شاهد حضور کسانی چون احمد بورقانی بوده است. او نه فقط به دنبال ارشاد مطبوعات نبود بلکه خود را موظف می دانست که چون سدی در برابر موجهای سیاسی بایستد تا مبادا اثرات ویرانگرشان،نهال های تازه سبز شده در باغ مطبوعات را ریشه کن کند.
متاسفانه ساختار قدرت در ایران به گونه ای است که اجرای دستورات و برنامه ها ی حکومتی ، معمولا نیازمند موجهایی است که معمولا از لایه های بالایی هرم قدرت سرچشمه می گیرند و باید با کمک رسانه ها با سرعت هرچه بیشتر در لایه های پایینی جامعه جاری شوند.
ساختار سازمانهای رسانه ای در ایران و رابطه ی نزدیک آنها با کانونهای قدرت به گونه ای طراحی می شود تا صرفا کارکردی در حد تشدید کننده ی امواج و انتقال دهنده ی آنها به لایه های مختلف جامعه داشته باشند. در این میان اگر تحریریه ها ـ که مغز متفکر سازمانهای رسانه ای اند ـ بخواهند به جای انتقال موج ،به مقاومت در برابر آن بپردازند ، نتیجه همان خواهد شد که تا به حال دیده ایم، تغییرات پی در پی در تحریریه ها و یا تعطیلی روزنامه ها و نشریات به هزار دلیل یا بهانه ی قانونی.
اما احمد بورقانی که خود با موج اصلاحات ،به معاونت مطبوعاتی ارشاد رسیده بود، تعریف دیگری ازنقش قدرت در جامعه از یکسو و کارکرد مطبوعات از سوی دیگر داشت . پافشاری بورقانی بر درستی دیدگاهش در باره ی مطبوعات هرچند “بهار” دیگری برای اهل قلم به ارمغان آورد اما “تنهایی” ، او را در برابر موجهای پی در پی ای که از سوی کانونهای قدرت ایجاد می شد، شکننده کرد و نهایتا با سخنانی فراموش نشدنی از این سمت استعفا داد و رفت. البته رفتن بورقانی ، “خزان” دیگری را برای مطبوعات ایران به دنبال آورد که هنوز هم ادامه دارد.
دکتر عطاالله مهاجرانی ،وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی که بورقانی معاون او در امور مطبوعاتی بود ، دراین باره نوشته است: ” اصلا از عمر مديريت او کمتر از دوماه گذشته بود، که علاي استعلا فرمان داد تا بورقاني دچار جرّ شود و کنار رود. در آن مقطع توانستم بورقاني را نگهدارم تا… گفتم احمد، جاده آزادي، مثل جاده چالوس است. هزار پيچ دارد، ما هم بلور آزادي را بر سر گرفته ايم تا به مقصد برسانيم. احمد! با شتاب نه تنها به مقصد نمي رسيم بلکه اين جام بلور مي شکند. نامه حيدري روزنامه نگار با سابقه را نشانش دادم؛ نوشته بود من نگران اين آزادي و شکفتگي با اين شتاب هستم. اين بهار سرماي سختي را در پي خواهد داشت…”(1)
نکته ی مورد اشاره ی دکتر مهاجرانی، از همان روزهای قبل از استعفای آقای بورقانی، بین روزنامه نگاران به یک بحث جدی تبدیل شد که هنوز هم ادامه دارد. برخی ، تمامی فشار ها و بحرانهای ایجاد شده علیه جنبش اصلاحات را نتیجه ی تکثر و تندروی های مطبوعات می داننستند و هنوز هم بر این باورند. آنها بورقانی و سیاستهایش در معاونت مطبوعاتی ارشاد را عامل اصلی محدودیتها و فشارهای ایجاد شده برای روزنامه نگاران می خواندند و می خوانند. برخی دیگر نیز به ضرورت گسترش ازادی های مدنی و مطبوعاتی به عنوان بخش محوری جنبش اصلاح طلبی تاکید داشتند و دارند و عدم ایستادگی و مقاومت کسانی همچون دکتر مهاجرانی در برابر فشارها را عامل تبدیل بهار مطبوعات به خزان و زمستان اهل قلم می خواندند و می خواتند.
شاید هم مشکل اصلی در نگرش صاحبان قدرت به رسانه هاست. این همان نکته ای است که در سال 77 آقای خاتمی در اولین دیدار خود به عنوان رئیس جمهوری با مدیران و سردبیران مطبوعات بیان کرد:” به علت یک بیماری تاریخی ، برخی معتقدند که مطبوعات یا وابسته به دولت و حکومتند و یا وابسته به بیگانه . اگر روزنامه ای از انقلاب و ارزشها و موازین دفاع کرد می گویند وابسته به دولت است و اگر از دولتش انتقاد کند می گویند وابسته به بیگانه است”.(2)
اما بورقانی به چند صدایی معتقد بود وآنرا لازمه ی توسعه ی سیاسی می دانست که برای امنیت دولت ها حیاتی است. احمد بورقانی درهمان جلسه گفته بود که:” ما معتقدیم که توسعه ی مطبوعات به لحاظ کیفی و کمی یک ضرورت است و در دنیای پرشتاب امروز، توسعه امری اجتناب ناپذیر است و به ضرورت امنیت و بقای دولت ها تبدیل شده است. البته توسعه ی متوازن و پایدار ، چرا که توسعه ی نا متوازن محکوم به شکست است”. (3)
تعریف بورقانی از مطبوعات ، یک نهاد غیر دولتی و یک ضرورت حتمی برای اسقرار جامعه ی مدنی بود.او معتقد بود که مطبوعات نمی توانند و نباید پر کننده ی جای خالی احزاب باشند:”نباید فراموش کرد که رشد و توسعه ی مطبوعات از نتایج توسعه ی سیاسی است و توسعه ی سیاسی است که به شکل گیری مطبوعات قانونمند کمک می کند. این باور غلط است که مطبوعات به تنهایی می توانند توسعه ی سیاسی بیافرینند و بار احزاب را به دوش بکشند. ..وقتی مطبوعات کار احزاب سیاسی را انجام می دهند ، کمتر به منافع بلند مدت خود و جامعه می اندیشندو این واقعیت تلخی است که عمر متوسط فعالیت حزبی و احزاب در جامعه ی ما کوتاه بوده است. حال اگر روزنامه و روزنامه نگاری بخواهد جانشین احزاب شود، به ناچار افق زمانی کوتاهی را نزد خود تصویر می کند … شاید همین امر موجب مب شود که نیروی انسانی زبده به علت برتری هزینه بر فایده از این حوزه بگریزد و حتی آموزش دیدگان حوزه ی مطبوعات ترجیح می دهند در عرصه های دیگر فعالیت کنند و این نیز از دشواری های کار در مطبوعات امروز است”.(4)
بورقانی از لحاظ شخصیتی هم با بقیه فرق داشت. هیچوقت گرفتار رفتارهای جاری در دستگاههای دولتی نشد. به راستی خود را خادم مردم می دانست . در جلسه ی تودیعش به روشنی و در قالب داستان آن ژولیده، نشان داد که چقدر با دیگران در نگرش به مقوله ی “حق” و “نشر” تفاوت دارد. او، نشر عقیده را “حق” فرد می دانست نه “امتیاز”ی که دولت به برخی می دهد و از برخی دریغ می دارد. ای کاش حافظه ام یاری می کرد تا آن نثر شعر گونه را که بورقانی در آن مراسم خواند، به یاد می آوردم: ” آن را که در این جهان به جانی ارزد ، در این سرای به نانی …” حتما آنها که آن روز در معاونت مطبوعاتی در چهار راه مهناز حضور داشتند آن جملات را فراموش نخواهند کرد.
آقای ابطحی در سایت خود نوشته است “وقتی بعد از دوم خرداد آقای مهاجرانی وزیر ارشاد شد معاونت مطبوعاتی که مهمترین جای سیاسی آن وزارتخانه بود، کاندیداهای فراوانی داشت. مهاجرانی احمد را انتخاب کرد. همه هم ساکت شدند و هم راضی”.(5)
اما انگار این “مهمترین جای سیاسی” ،باید به یک “سیاسی کار حرفه ای ” سپرده می شد ، نه بورقانی ای که شخصیت بزرگوار و والامنش او فرسنگها با این حرفها فاصله داشت. آقای مهاجرانی او را از تبار حقیقت می داند و بی پرده در باره ی او نوشته است که:
” سیاست ، هیچ نسبتی با حقیقت ندارد. اگر مقام و موقعیتی پائین دست داشتی ، در معرض انواع و اقسام تعریض ها قرار می گیری تا دریابی که :
اگر هم روز را گوید شب است این
بباید گفت اینک ماه و پروین!(6)
آنچه ما آن دوران و بعد از آن از احمد بورقانی دیدیم ، پایداری و ایستادن بر سر اصول و “نه” گفتن به قدرت و سیاست و سیاسی کاری هایی بود که خیلی ها آن را توصیه می کردند. او به راستی آزاده بود و آزاده زیست و حق است که به روز واقعه ، تابوت او را ز سرو کنیم.
احمد بورقانی ، چمدان سوغاتی و توشه آخرت-دکتر مهدی خزعلی
خبر ارتحال زودهنگام احمد مرا بسیار متأثر کرد ، دوست داشتم او را تا سرای جاودانه اصحاب مطبوعات بدرقه کنم ، توفیق حاصل نشد ، از او حلالیت می طلبم و برایش طلب آمرزش میکنم و امیدوارم که توشه بار سفر آخرت او جهاد در راه آزادی و مردمسالاری دینی باشد .
یادش به خیر بیستم مهر 1378 مقاله ای تند در پاسخ آن عزیز در روزنامه قدس منتشر کردم ، او در یادداشتی تحت عنوان « چراغم در این خانه می سوزد » از حضرت آیت الله خزعلی – که بر فراز منبر به نقل از گزارش یک بولتن نهاد امنیتی مدت اقامت بورقانی در آمریکا را 13 سال ذکر کرده بودند – گلایه کرده بود ، و گفته بود که مدت مأموریت من برای گشایش دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی در سازمان ملل متحد 5/3 سال بوده است و مأمور دولت جمهوری اسلامی بوده ام و از نهادهای بولتن ساز به دلیل گزارشات غیر منصفانه و ناصواب شکوه کرده بود .
آنروز در پاسخ آن عزیز نوشتم ، که اگر مسئولین به گزارشات این نهادها اعتماد نکنند پس به چه اعتماد کنند ؟ و بایستی بولتن آن نهادها اصلاح شود ، و باز اضافه کردم که مدت اقامت شما در آمریکا چیزی را عوض نمی کند ، و در پاسخ آن عزیز که از کنایه معلم فرزند خود در مدرسه نالیده بود ، نوشتم که آموزگار فرزند شما باید نگران چمدان سوغاتی شما باشد ! »
احمد جان ، هشت سال گذشت ، و تو خیلی زود به دیدار یار شتافتی ، دوست داشتم قبل از رفتن میدیدمت رویت را می بوسیدم و حلالیت می طلبیدم ، نمی دانم در چمدان خود از آمریکا چه سوغات آورده بودی ، هر چه بود نگران آزادی و مردمسالاری دینی بودی ، آنروز نوشتم که نشریات هفت هفت متولد می شوند ، نمی دانستم که تو روز فاجعه ای را میدیدی که زلزلهای در پیش است و جملگی به زیرآوار تهمت و افترا مدفون میشوند!آنروز هر چه گفتم و گفتیم امروز بر سر خودمان آمد ، اگر پدر از اقامت در آمریکای تو سخن گفت ، برادر کوچکم به آمریکا رفت ، نه به مأموریت دولتی ، بلکه به میل خود برای تحصیل اگر تو با تفکر آزادی خواهی و برابری خواهی و مردم سالاری مراجعت کردی ، او از آمریکا این پیام را آورد که یکی از ایرانیان مقیم آمریکا پس از ملاقات با احمدی نژاد گفته است « او یک فرشته است ! » دیدی که سوغات تو نگران کننده است و سوغات برادر من باب دل اصحاب قدرت !
آنروز از خبر ناصواب و گزارش غیر منصفانه یک نهاد بولتن ساز می نالیدی ، و امروز درگزارش وزارت اطلاعات می آید که من مدعی تقلب در انتخابات ریاست جمهوری نهم شدهام و به استناد همان گزارش اعتقاد من به اسلام ، نظام و قانون اساسی زیر سئوال می رود. ای کاش من و تو آنروز بولتن سازها را بخاطر گزارش ناصواب محاکمه و رد صلاحیت می کردیم ، تا امروز دچار گزارشات ناصواب و رد صلاحیت های فلهای نباشیم .
ای عزیز در کنار سرور آزادگان آسوده بخواب که چمدان سوغاتی تو پر از آزادی ، پر از عشق ، صفا و صمیمیت بود و توشه آخرت تو نیز .