میگویند ما ملت گریهایم.
راست میگویند.
هر چه به فضاهای سنتی نزدیک میشوید، بار گریه افزونتر است. تا دور هم مینشینیم، کسی مرثیهای میخواند، اشکی میریزیم، سبک بال میشویم و بر میخیزیم.
نسل جوان، خسته است از اینهمه گریه. شادی میخواهد و سرور. خنده و بامزهگی. چرا باید اینهمه گریه کند؟
چه میدانم شاید اینهمه راست باشد.
شاید با همین تحلیلها نیز بود که ما روشنفکرها، در این دوره سهم مهمی در بی معنا کردن سوگواری و عزاداری داشتهایم. عزاداری با جنس زندگی در جهان جدید سازگار نیست. جهان جدید نیازمند شادی است. زندگی در جهان جدید انرژی کار از تو طلب میکند و جوهر تلاش. مگر چقدر اوقات فراغت برای تو میماند؟ فراغت خود را نیز باید با شادی و شور سر کنی.
کمی بخندی. سر به سر این و آن بگذاری. تا وقت به سرآید و دوباره سر کار حاضر شوی.
چه میدانم اینها با عقل امروز سازگار است.
بگذریم.
امروز یادداشت کامبیز نوروزی را خواندم که در سوگ احمد بورقانی نوشته بود. هر چه میخواندم بیشتر از فضای پیرامونم گسیخته میشدم. متن که تمام شد، انگار کوه اندوهی در دلم انبار شده بود. دست خودم نبود، با صدای بلند در اطاق کوچک دانشکده گریستم. خدا رحم کرد کسی متوجه نشد.
متن را میخواندم، اما گویی زنجیر بر سر و کول میکوفتم. در خویش فرومیرفتم. مثل آب بر زمین پخش میشدم. چیزی از من نمانده بود. همه چیز گویی میشکست، بر سرم فرومیریخت و ….
آخر این چه کاری است؟ احمد بورقانی، پدر و برادر و خواهرمان که نبود. اما اگر بود نیز باید به سرعت فراموشش کرد و به کار و بار زندگی پرداخت.
نوروزی روضه خوانده است. یک متن با ساختار آشنای روضه و مرثیه. متن نوروزی نگذاشت که فراموش کنم. ساعتهاست از همه کار افتادهام.
متن گرم است، اما بی رحم.
روضهخوان، اگر روضه خوان باشد و روضه بخواند، نه از جور یزید، که از جور زمانه مینالد. چه اهمیتی دارد شمر با امام حسین، چه کرد؟ مهم این است که با امام حسین میتوان چنان کرد و دور زمانه نیز به همان روال سابق بگردد.
روضه فریادی است دم مرز زندگی. پرسشی است بنیادی از متن و سرشت زندگی.
روضه خوانی گاهی در اندوه عمیق شهادتی است که مسیح یا حسین قهرمان آن است. چگونه در جهان و زندگی و ساختاری که امام حسینی را میکشند، میتوان از خیر سخن گفت. چگونه میتوان به چیزی باور داشت. در جهانی که مسیح را به صلیب میکشند، اساساً چگونه میتوان به سرشت نیک جهان ایمان آورد؟
روضه به این معنا، سرشتی کفرآمیز دارد.
کفر مقدسی که تو را از متن متعارف زندگی بیرون میبرد. از حدود پست و حقیر نیک و بد جهان. فردی که در معرض گوهر ویرانگر و کفرآمیز روضه است، برجهان خروج میکند،
روضه اگر روضه باشد، و روضه خوان روضه خوان، امکانی برای رها شدن مییابی.
اما تنها نباید مسیح و امام حسین باشی، تا روضه خوانی ضرورت یابد. گاهی روضه خوانی از سوی دیگری نیز ضرورت دارد. نوروزی راست میگوید. به یک معنا، بورقانی هیچ کس نبود. نه پست و مقامی داشت، نه پولی، نه موقعیتی، نه جاه و جلالی، نه نظریهپرداز بود نه حرفهای قلمبه میزد، نه از چهرههای ماندگار بود.
او تنها انسان بود. برای اثبات انسانیتاش هم هیچ سند پر افتخاری و دهان پركني نیست. تنها تفاوت معنیدارش در محیط بود که اینهمه او را برجسته میکرد. او تنها نشان داده بود که میتوان عاشق و ساده و انسان زیست.
مرگ او گویی یادآور پیمانی است که همه شکستهایم. معلوم نیست پشیمان از چه چیزی سر درگریبان کردهایم.
روضه خوانی بورقانی به معنایی متفاوت با امام حسین ضرورت داشت. میتوان بازهم بر عالم و آدم خروج کرد، از این حیث که جماعتی اینهمه در ابتذال روزمرهگی است.
او نیز روضه خوان خود را طلب میکرد و نوروزی چه خوب روضه آن را خوانده است.
به نوروزی گفتم که این کار تو نبوده است، شاید ضرورت داشته است که روضهای خوانده شود. والا تو از کجا اینهمه استعداد روضه خوانی کسب کردهای؟ کسی باید روضهای میخواند تا جمعی گریه کنیم. ما نیازی جمعی به گریه داریم. شاید گریه صفایی به روحمان بخشد. و الا از کف رفتهایم.
مرگ نابهنگام احمد ضرورت داشت.
از خودمان شروع کن، به دور و برمان نگاهی بیانداز، از ذیل بالا برو تا به صدر، ببین همه چگونه گرفتاریم. چگونه از دست رفتهایم.
کسانی دوستش میداشتند، کسانی هم با او خصومت داشتند. اما چه فرقی میکند. هر دو به یک اندازه خجالت زدهاند. بورقانی گویی همه ما را به یاد گناهی جمعی میاندازد. سالگرد انقلاب است. نزدیک سه دهه است که از انقلاب میگذرد. با خود چه کردیم؟ با مردم چه کردیم؟ با آنهمه تلنبار عشق و امید چه کردیم؟ بنگر کجا ایستادهایم. مردم کجا؟
عشق سيري چند، مردانگي سيري چند، صداقت سيري چند؟
خوب مگر تنها در عالم فردی است که گاهی دلمان میگیرد و گریه میکنیم، گاهی نیز باید به معنای جمعی دور هم بنشینیم و گریه کنیم. گاهی ضرورت دارد چندان شرافت جمعی داشته باشیم که دل جمعیمان بگیرد. با حلقوم جمعی گریه کنیم.
میگویند امت گریهایم. راست میگویند، اما چه باید کرد، شاید اشکی که از روضه روضه خوانی بر چشم مینشیند نجاتمان دهد از اینهمه بار.
دمت گرم روضه خوان، باز هم بخوان.