يك ساعت پيش از مرگ هم مهرباني را ستود-پناه فرهاد بهمن

نمي‌دانم چرا، ولي نمي‌خواهم از خوابي بنويسم كه ديده‌بودم و نمي‌خواهم بگويم كه آن‌قدر اين خواب برايم عجيب و مضطرب بود كه اذان مغرب شنبه را به مسجد شفا پي تعبيرش رفتيم.

بماند كه خواب چه بود، اما آيت‌ا… سيد رضي‌شيرازي در تعبير آن خواب گفت كه شما يك دوست يا همكار را كه به بنده لطف و مرحمت دارند از دست خواهيد داد. هر كجايي كه بگويي ذهنم رفت غير از اين‌كه منظور از «رفتن» در گفته‌هاي وي چيزي شبيه «مرگ» باشد. و آن هم مرگ چه‌كسي!

قلبم به ضرباهنگ تندي مي‌زد. با دوستي خواب و تعبيرش را در ميان گذاشتم. نمي‌دانم چه شده بود كه پيش از آن و پيش از هر كسي خواب را براي سهام‌الدين تعريف كرده‌بودم و او بود كه مرا تشويق كرده‌بود كه براي تعبيرش پيش آقا‌ سيد رضي بروم.

پس از بيرون آمدن از مسجد، يك دسيسه كودكانه باعث شد تا به ناچار حدود دو ساعتي را در سرماي هوا و به گز كردن خيابان بگذرانيم. در ميانه گام‌ها بود كه اس‌ام‌اس سهام‌الدين رسيد: «يادداشت را برايت ايميل كردم.»

احمد بورقاني، پدرش، دانسته بود كه ما در شماره پيش گفتگويي كرده‌ايم با آيت‌ا… سيد رضي شيرازي و «احمد آقا» از سر ارادت به آقا سيد رضي نوشته‌اي كوتاه برايمان نوشته‌بود.

تو را به خدا بگذاريد كه از اين‌جا به بعدش را ننويسم… تنها دقايقي بعد… آن تماس تلفني لعنتي… باز هم خبر مرگ لعنتي… باز هم ناباوري لعنتي… باز هم بهت لعنتي…

مغزم «هَنگ» كرد… آن خواب… آن تعبير… آن يادداشت كه انگاري آخرين نوشته احمد بورقاني‌فراهاني براي يك رسانه ‌بود و…

انگار که سرنوشت محتوم این روزهای ما نوشتن از «مرگ» است. سراسیمه تا خانه صمیمی‌اش در نظام آباد رفتیم و غرق شدیم در انبوه جمعیتی که تنها ساعتی پس از اتفاق، ناباوری‌شان را با دیگران قسمت می کردند. فراوانی آدمها و گوناگونی چهره‌ها که بازه‌ای بود از کمال تبریزی تا کمال خرازی و ماتم بی‌حجابشان، تصویر گویایی از خصایل و ویژگی های صاحب آن خانه بود که هنوز «فقدان»ش برای هیچ کس باورپذیر نيست.

از این لحظه که دارم این‌ها را می نویسم بدم می آید. بدم می آید از این لحظه‌های گم و گیج. بدم می آید از این که حالا که اس‌ام اس سهام‌الدین برای یادآوری نماز وحشت شب اول قبر پدرش آمده، دستم به جواب دادنش نمی رود که: «رفیق! نگران وحشت شب اول قبر پدرت نباش که آن‌قدر دعای خیر بدرقه حاج احمدآقا بوده که امشب را بی دغدغه عبور کند.»

رسماً کم می‌آورم وقتی که یاد لحظه‌لحظه خاطراتی می افتم که پر بود از مهربانی های احمدآقا چه وقتی که گوشه‌اش متوجه شخص من مي‌شد و چه همه آن وقتهایی که سهام‌الدین باد افتخار به غبغب می انداخت و روایتگر «پدری»های احمدآقا می شد و این بغض لعنتی که باز روی بغض های نشکسته این روزها تلنبار می‌شود.

اين چند روز تا به سهام‌الدين مي‌رسم، لال مي‌شوم براي گفتن حرفهايي با او كه بر دل دارم.

كدام حرف، كدام تسليت و كدام دلداري مي‌تواند در اين لحظه‌هاي خانواده بورقاني كارگر باشد؟!

كدام ويژه‌نامه، كدام گراميداشت و كدام سوگواره مي‌تواند احمد بورقاني‌فراهاني را آن‌گونه كه خانواده‌اش سراغ داشتند و آن‌طور كه دوستان نزديكش مي‌شناختند، به ديگران بنمايد؟!

البته اين‌ها، هيچ‌كدام، خيلي مهم نيست… كسي بگويد كدام اين‌ها مي‌تواند «بابا»ي سهام‌الدين، كمال‌الدين و زهرا را به آنها بازگرداند؟!

باز هم به چرند و توضيح واضحات افتاده‌ام. راستش پر از بغضم و پر از حرف. بغض‌هايي كه تمامي ندارد و حرفهايي كه مخاطبش سهام‌الدين، دوست‌ترين آقازاده دنياست و نگهش مي‌دارم براي روزي كه سنگيني اين روزها عادت شود و بتوانيم با او مثل روزگار پيش از اين مسافت‌هاي طولاني را همراه شويم و حرفهايمان فاصله‌ها را بكاهد.

هر كس از احمدآقا چيزي نوشته‌است. خاطره‌اي، نكته‌اي، چيزي…

اما من دوست دارم از ارثيه حسادت‌برانگيزش بنويسم. ارثيه‌اي كه آن‌قدر بزرگ است كه بيشتر از هر چيزي اين روزها به چشمم مي‌آيد.

احمد بورقاني در عين اينكه به همه‌كس و همه عقيده‌اي احترام مي‌گذاشت، خطوط قرمز مشخص خودش را حفظ مي‌كرد. او به تعادل كم‌نظيري رسيده‌بود. با همه سلام‌و عليك داشت، همه با او خوب بودند، همه لا‌اقل در «انسانيت» او را مي‌ستودند، اما هيچ‌كس او را منافق يا فرصت‌طلب نمي‌شناخت.

او به مذهب با همه جوانب و ظواهر عيني‌اش پايبند بود. نه به اين‌معنا كه بخواهد در جمع تظاهر كند، كه نيازي نداشت. نه به اين مفهوم كه اعتقاداتش را بر سر كسي آوار كند و آن را ملاك قضاوتش در باره ديگران قرار دهد، كه در مرامش نبود.

او به مذهبي معتقد بود كه او را به مهرباني و مردم‌دوستي و همدلي با خلق خدا وادار مي‌كرد. او مومن به آييني بود كه در آن مي‌توان روشنفكر بود ولي عقايد كسي را به سخره نگرفت و در پوستين خلق نرفت؛ و مي‌توان نماز خواند و مسجد رفت ولي با «تارك‌الصلوه»ها هم نشست و برخواست داشت و تاثير گذاشت و تاثير گرفت.

وقتي ذكر خواندن‌هاي سهام را مي‌بينم و مي‌بينم كه چگونه اين مظاهر مذهب بيش از هر تسليتي دلش را آرام مي‌كند، بي‌آنكه از تمسخرها و دخالت‌هاي كوته‌فكرهاي روشنفكرنما كه حتي در ريش و انگشتر عقيق و تسبيحش هم دخالت مي‌كنند، هراسي داشته‌باشد، آن‌وقت است كه مرگ احمدآقا از باورم پر مي‌كشد. او براي خانواده‌اش ارثيه‌اي گذاشته كه حالا سهام‌الدين، كمال‌الدين و زهرا، در مرام و منش، هر كدام يك احمد بورقاني‌فراهاني هستند و حالا سهام‌الدين علاوه بر همه اين‌ها يك خصلت ديگر را به تنهايي بايد به دوش بگيرد و آن «مرد خانه» بودن است…

زيبا‌ترين جمله اين‌روزها را از نيك‌آهنگ كوثر خواندم: «نه، ما مرده پرست نيستيم. اصلا بحث مرده​پرستی نيست. به قول يارو گفتني، ما مرده​ايم و او زنده است. اصلا معنای مرگ چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *