بدرقه-یدالله اسلامی

امروز برای تشییع جنازه آقای بورقانی به محل انجمن صنفی روزنامه نگاران رفتم .همه آمده بودند .اصحاب رسانه وسیاست وفرهنگ. همه آنها که دلی دربند اصلاحات دارند .نگاه ها که درهم گره می خورد اشکی به چشم ها می نشست .باران اشک گونه ها را شستشو می داد وپرسش ها درنگاه ها جان می گرفت .سختی راه ودشواری ها وتنگناها وازدست دادن انسان هایی که دلی دربند میهن دارند همه را به یکدلی می خواند .روزنامه نگاران وخبرنگاران آمده بودند نه برای به دست آوردن خبر بلکه درنقش صاحبان عزا . گاهی نیز حال واحوالپرسی همراه بود با پرسش ازچند وچون اوضاع .

آقای قابل درمیان جمعیت با لباس روحانی دید ه می شد .او که باید هم این لباس را درآورد وهم راهی زندان شود .آقای کدیور وکیان ارثی وروحانیون دیگر نیز درمیان جمعیت دیده می شدند.آقای موسوی لاری وابطحی هم دربین مردم بودند .آقای اشکوری هم که خلع لباس شده است برای بدرقه خودرا رسانده بود.آقای سحر خیز هم که پر

کا ر وفعال بود .نام بردن ازآن همه که آمده بودند ممکن نیست .انبوه جمعیت دربلوار کشاورز ازرفتن ایستاد. راه بندانی بزرگ پدید آمد . برای گریز ازراه بندان برخی از افراد دست به کار شدند ومردم را برای سوار شدن به اتوبوس ها راهنمایی می کردند .گروهی با خودروهای شخصی وگروهی نیز با اتوبوس به سمت بهشت زهرا به راه افتادند .تا ساعتی بعد نیز افرادی درگوشه وکنار خیابان ایستاده وگفتگوها جریان داشت .من به دلیل اینکه باید برای انجام چند عمل جراحی چشم به بیمارستا ن بروم امکان رفتن به بهشت زهرارا نداشتم .چه اینکه بیماران ازگذشته نوبت گرفته بودند ولغو عمل جراحی برایشان مشکل پیش می آورد .اندکی با آقای اشکوری درگوشه خیابان به گفتگو پرداختیم . ازخلع لباس آقای قابل به حکم دادگاه . وازآقای مجتهد شبستری که لباس روحانی را ازتن به در آورد وپیش از آن آقای ملازاده که همین کاررا کرده بود .

پس ازآن راهی بیمارستان شدم وکارروزانه را پی گرفتم وچند عمل آب مروارید همراه با کار گذاشتن لنز داخل چشمی انجام دادم وراهی خانه شدم .کمی قدم زدم وبا تاکسی به سمت خانه راه افتادم . درسوگ آقای بورقانی هم صبح امروز چیزی سروده ام که پاره ای از بیت های آن را برای گروهی از دوستان درمراسم تشییع جنازه خواندم واینک متن کامل آن را دراینجا می گذارم .:

خاموش چراغی به سراپرده ما شد

یک باره به پا سوگ دراین خانه چرا شد

نشکفته گل باغ سخن بال کشید

ازما بگسست وبه خدا باز رسید

درسینه، نهان ، راز نهان داشت فراوان

او بسته دلی بود برآن پیر جماران

بر او چو همه ظلم بسی بنمودند

آسایش وامنش همه یک جا بربودند

برلب همه لبخند از این جور وجفا داشت

برلب به خدا یاد خدا نام خدا داشت

این مرکب مرگی که ورا برد جفا کرد

هرچند که اورا زجفا زود رها کرد

پرواز سفر چون همه را درپیش است

این فرصت ما بهر نگه درخویش است

دیروز یکی ؛ امروز یکی ؛ فردا باز

او بی خبر آهنگ سفر سازد ساز

ما واژه خاموش جهان خواهیم شد

یک باره روان ما زجهان خواهیم شد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *