ند روز پیش بهعیادت آقای بورقانی رفتیم. مرد دوست داشتنی که ما رو یاد روزهای خوبی میندازه. هر چند قرار بود خاطره دیگه ای تعریف کنم،اما آقای بورقانی باعث شد تا یه خاطره در مورد ایشون و دکتر بگم.همه شما حتما اون عکس دکتر معین که در حال برداشتن عینک داره میخنده رو یادتون هست.جریان عکس از این قرار بود که ما چند روز قبل از ثبت نام برای گرفتن عکسهای تبلیغاتی به یک آتلیه رفتیم. وقتی از دکتر چند تا عکس گرفتن،یکی از عوامل اونجا به من گفت چهره دکتر خیلی جدیه و لبخند نمیزنه. نمیشه کاری کرد؟ من هم یه کم فکر کردم و بعد با صدای بلند گفتم آقای دکتر فکر کنید روبروتون دوهزارتا بورقانی نشستن. با گفتن این جمله دکتر شروع کرد به خندیدن و در همون حالت چند تا عکس گرفتن که اتفاقا خیلی هم طبیعی شد. البته قضیه به همینجا ختم نشد .وقتی هم که خواستیم چند تا عکس جدی بگیریم،گفتم آقای دکتر فکر کنین بورقانی ها رفتن و جاشون صفایی فراهانی اومده.دیگه خنده جمع بند نمی اومد. یه شب هم سر ضبط برنامه های تلویزیونی بورقانی اومد استودیو کاغذای دکترو ازم گرفت. یه نیگا کرد و گفت حرفای خوبیه به دکتر بگو یه حالی به کلمات بده. بعد هم خودش به دکتر گفت. البته دکتر انقدر خسته بود که ما هم از ضبط بیخیال شدیم و گفتیم تعطیل کنن و ۶ صبح فردا دوباره ضبط کنیم. خدا آقای امین زاده رو انصافش بده چقدر منو اذیت کرد سر این برنامه ها.
چند تا مورد دیگه هم بود که بمونه برا بعد . تو فوتبال هم که ضایع شدیم. صداشو در نیارین. فعلا خداحافظ