لبخندي از پس دردها-علي دهباشي

و اين بار دست مرگ بر قامت كسي كشيده شده كه نبودنش همواره ناباوري خواهد بود بر دل خانواده و دوستانش و نيز خانوادة بزرگ مطبوعات .
وقتي آن شب خبر درگذشت احمد بورقاني را شنيدم ، تصور كردم يا شايد هم دلم خواست تصور كنم كه اشتباه شنيده ام يا اشتباه خوانده اند، شايد فقط ايستي قلبي بوده و او را به بيمارستان برده اند. اما هيهات كه نه اشتباه شنيده بودم و نه اشتباه خوانده بودند.
صبح همان روز مقالة او را كه براي چاپ در بخاراي 64 حروفچيني شده بود مي خواندم و حالا چه بگويم ، چه بنويسم كه گاه نوشتن و حرف زدن از دوستي كه ديگر نيست چنين دشوار مي شود . بي شك همه مي دانيم او كه آنقدر دل نگران مطبوعات بود و در فكر حفظ حرمت آن و هر آنچه در توان داشت به كار مي برد ( چه آن گاه كه سمتي داشت و چه آن وقت كه بي سمت شده بود ) تا از اهل مطبوعات حمايت كند فقط به پاس حرمت قلم بود و آنچه قلم مي نگارد .
بسيار نيستند و مي توان گفت اندكند كساني كه با باورهايشان زندگي مي كنند ، براي آنچه كه مي گويند حرمت قائلند و بين حرف و عمل فاصله اي نمي بينند. و براي كساني از اين دست ، وقتي مي بينند باورهايشان به تاراج مي رود و با اتهام هاي كاذب از درون ويرانشان مي كنند ، زندگي كابوسي مي شود و اين جهان محبسي تنگ و بي مقدار كه جز ترك آن راهي نمي بينند. بي گمان يكي از اين نادران روزگار ، احمد بورقاني بود . از همين رو امروز كه ديگر ميان ما نيست نبودش را بيش از گذشته حس مي كنيم .
اما مگر مي توان او را از ياد برد ، بردباري اش ، شكيبايي اش ، لبخندي را كه در پس آن بي ترديد هزاران درد و رنج از اين همه نامردمي روزگار نهفته بود . جز اندوه و تأسف بر دل و جان حرف ديگري نمي توان زد. يادش و چراغ باورهايش هميشه در دلمان زنده باشد . فرصتي ديگر بايد تا از آنچه كه براي بخارا كرد بگويم .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *