بر لبخندهايت كدامين پروانه آشيانه كرده
كه اينسان از تو
مدهوش ابدي ساخته است..
آفتاب از گوشه لب تو به معراج ميرود
و به سوگواري زلف تو لاله چنين غمين است
اي از تبار بيمرگان
براستي «آينه دار حسن دل آراي كيستي؟»
كه اينچنين عطر خندههايت هنوز بر جانمان مينشيند و گرماي دستت بر سر ما
كاش ميگفتي
عمر گل كوتاه و سرو تا بهار دگر در خواب است
اما باكي نيست، خيالي و اندوهي هم
تو هستي، آسمان، آفتاب و نيز پنجره
و عالمي نيكي كه ميراثمان
گذاشتي و رفتي…
ديدارش مرهم دلهاي رنجور و نوميد بود. در زمانه شهرت و روزگار قدرت در صفاي نيت كوشيد و قرب خداي را طلبيد. نه زهد فروخت و نه بر اين و آن خروشيد و با دلي خونين، لب خندان آورد. نه بر منبر تكبر تكيه زد و نه از ريسمان تبختر بالا رفت. دنيا برايش تنگ بود و از همه تعلقاتش آزاد و از اين رو بود كه آسوده پشت پا به اين عالم زد و بر آن شوريد.
دلداري داد و ياري رساند و محبت كرد و در دلها جاي گرفت. كوچك و بزرگ در مرگش گريستند. پس از 48 سال عمر كوتاه، اما پر ثمر و پر مرارت از ميانمان رفت تا از ملائك سر و پر درآورد.
چهل روز پيش دست سخاوت وسايه امن و گسترده «احمد» براي هميشه از ما گرفته شد. روزها به قامت سال درآمدند و سنگيني و سرديشان بر صورتمان سيلي زد. اما مرگ او ترجمان ديگري از حيات بود و نشان داد او را پاياني نيست. محضر خوش، شيريني و مهرباني، رفاقت، نجابت، ادب، فروتني و صميميتش در ميان ماست. باور هجرت پرشتابش دشوارمان ميآيد و هنوز مبهوتيم. اينك اما بر وصال با شكوهش غبطه ميخوريم و بر او دوصد درود ميفرستيم.
مرحوم احمد بورقانی ـ که خدا رحمتش کند ـ را هرگز ندیده بودم ، اما تو گویی هزاران بار با ایشان نشست و برخاست داشتهام . خیلی عزیز بود ـ مهربان و دوست داشتنی بود . از مقالات و نوشتههایش ایشان را شناختم ـ از مجلس ششم ایشان را شناختم . احمد بورقانی با همه فرق داشت . خیلیها هستند که در واقع «نیستند» اما احمد بورقانی همیشه «هست» و خواهد بود . ما ضعیفان هستیم که او را نمیبینیم . مگر میشود خندههایش را ندید ـ مگر میشود مهربانیاش را ندید . چشم بصیرت میخواهد احمد بورقانی همیشه هست . بورقانی هست تا وقتیکه انسانیت هست . احمد هست ، تا وقتی که شقایقها هستند . تا وقتی که زندگی هست . روحش شاد و یادو نامش همیشه ماندگار .
مصطفی هژبر کلشتری – رودبار زیتون – روستای کلشتر