باور نمي کنم-منیژه حکمت

احمد بورقاني عزيز، اين روزها حال مان به قدر کافي خراب بود، خسته، بي حوصله و دلگير، دلگير از تمامي حوادثي که بر ما مي رود. توان از دست رفته اين روزهايمان با همصحبتي با تو تقريباً برمي گشت و روزنه اميد از لاي شکاف هاي باريک موجوديت حاضر با خنده هاي دلنشين تو نوري هرچند کم جان ولي تاثيرگذار داشت. ديشب در بازار فيلم خبر را به من دادند، به شماره موبايلت زنگ زدم، چند بار مدام زنگ خورد اما هيچ جوابي نگرفتم“ حتماً در جلسه است يا در کتابفروشي يا نمايشگاه عکس يا در سينما“ يک ساعت بعد دوباره شماره را گرفتم“ فقط زنگ مي خورد“ انگار بايد باور کنم خبر درست بوده“ نمي دانم“ گيجم“ به هر کس مي رسم خبر مي دهم با ناباوري تمام“ دوست دارم در اين ناباوري همه همراه من باشند“ همه بچه هاي سينما در بازار فيلم اينگونه واکنش نشان مي دادند نه“ باور نمي کنم“ بورقاني“ احمد بورقاني“ کي“ چرا“ حيف“ در بازار فيلم با نگاهي ناباورانه راه مي روم و به همه اطلاع مي دهم يکي از مردان بزرگ فرهنگ دوست ايران مان مثل ما خسته و دلگير رفت“ اما نااميد نرفت“ تلاشش نشان از اميدواري او مي داد. اما احمد بورقاني عزيز، آيا واقعاً اميدوار بودي يا نمايش اميدواري براي انسان هاي خسته يي مثل ما را مي دادي“ مي خواهم باور کنم که تو اميدوار بودي“ اميد به زندگي“ براي زايش هرچه بيشتر نهال هاي فرهنگي، انساني در اين روزگار غريب“ من باور مي کنم که تو اميدوار رفتي.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *