سهامالدین! حالا تو چشمهایت را بر نامهربانی همه آنانی که این روزها یارانت را بیدین خواندهاند ببند و بگذارمحمد رضا باهنر در کسوت نایب رئیس مجلس اصولگرای هفتم به گاه مرگ٬ بوسه بر پیشانی بلندت بزند.
ببند چشمهای غمبارت را برادرم و به روی خودت نیاور آنکه بوسه بر پیشانیات مینهد آنگاه که پدر و یارانش را به جرم نامسلمانی از مجلس پیشین حذف ساخته اند٬ لبخند رضایتمندانه زد و پیروز میدان انتخابات شد.
میبینی به گاه مرگ همه چه مهربان میشویم٬ اصلا چه اهمیتی دارد که تو به گاه غم تنها به چراغ روشن مسعود بهنود که منفور و مطرود همین آقایان٬ دور از وطن نشسته و نظاره گر اخبار آوار میهن است در دنیای مجازی پناه میآوری و از افسردگی و دلمردگی پدرت با او سخن میگویی٬ چه اهمیتی دارد که محمد قوچانی با آن قلم ستایش برانگیزش درنوشتن از رثای احمد بورقانی کم میآورد و هی به همه التماس میکند که آقایان سیاستمدار! شما را به خدا بیایید اخلاق مدار باشید. چه اهمیتی دارد که همه مردان سیاست این روزها در سوگنامههایشان از دل آشوبههای پدر به گاه حذف نابرابر یارانش مینالند. مهم آن است که وقتی پدر دیگر جان ندارد٬ همه مهربان میشوند و همه دوستش دارند و همه به میدان میآیند. آخر این رسم کهنه ما ایرانیان مرده دوست است و به ما چه که شاعران کهن ما هی فتوا صادر کرده اند «چو بر گورم بخواهی بوسه دادن٬ رخم را بوسه ده که اکنون همانیم».
ببند چشمهایت را و بگذار آنانی که از بوسیدن پیشانی احمد بورقانی زنده اباء داشتند٬ اینک در کنار جنازه بیجان او بوسه بر پیشانی فرزندش بزنند.
یادت هست آن شب چه اضطرابی آتش به جان تو و پدر زد و تا خود صبح٬ خانه من و فهیمه خضرحیدری و مریم شبانی و احسان عابدی و به گمانم هادی حیدری٬ درست تا خود صبح پر بود از هراس و دلهره که مبادا همین فردا بریزند و بگیرند و ببندند و ….آن شب همه به حرف دلسوزانه احمد آقا بورقانی گوش دادند و همان خبر شوم را از صفحههای دیجیتالی خانههای مجازی حذف کردند و به جای عصبانیتهای مختص حال و هوای جوانی٬ راه گفتگو در پیش گرفته شد و فردا صورت صبور تو در روزنامه نشانی از تعقل و صبوری به ارث رسیده از پدر بود که همه را به خویشتنداری فرا خواندی و با احسان عابدی امیدوارانه راهی میدان گفتگو شدی .
من هنوز نمیدانم نتیجه چه شد و اصلا کسی به آن گفتگویی که پشتاش اندیشه صبور مردی بی کینه خوابیده بود وقعی گذاشت یا نه اما خوب میدانم که این روزها به صبوری تو و هیچ یک از یاران پدرت وقعی گذاشته نمی شود و همان ها که به عزای پدر آمده اند در صندلی قدرت لب از لب نگشوده اند تا به اعتراضی خرد بر نا مسلمان خواندن کسانی که هنوز روی دیوارهای خانهشان عکسهایی از شلمچه و مریوان و فاو کمر میشکند ادای دین کنند.
سهام الدین! بر صبوریات غبطه میخورم که چنین بی آلایشی و چنین آرام پلک روی هم میگذاری و میپذیری بوسه مردی که این روزها در برابر موج حذف هماندیشان پدرت حتی کلمهای بر زبان جاری نساخت تا حداقل پیش خدایش شرمنده سکوت در برابر دردی که قلب پدر و امثال او را فشرده است نباشد.
این صبوری میراث همان پدر است که به قول محمد قوچانی حتی از آن «قاضی مشهور» هم هیچ کینهای به دل ندارد.
برادر صبورم! امروز که از دور٬ جسم بیجان پدر را میان آن همه یاران «بی صلاحیت» خواندهاش دیدم که انگار یأس از صورت همه موج میزد٬ یقین کردم که از چشمهای صبور پسر کوچک این مرد بزرگ هم میشود آموخت. من اگر از پدرت چیزی یاد نگرفته باشم از تو حتما یاد خواهم گرفت که چشم هایم را آرام ببندم وقتی رقیب به جای آنکه سور عزای ما را به سفره نشیند٬ لباس عزا به تن میکند و به میدان غم ما میآید حرمتش نگاه دارم.
اگر زنانی که به گاه دردمندی زنان سرزمینشان این روزها بر کرسیهای قانونگذاری ساکت و بی صدا نشستهاند و انگار نه انگار که زهراهایی به دار خودکشی آویخته میشوند و ابراهیمهایی آتش مرگشان در زندانهای شهر هرگز گلستان نمیشود٬به گاه اندوه مادران به میدان غم میآمدند٬ من آنقدر صبوری بلد نبودهام که تو یادم دادی. من بلد نبودم به صبوری و آرامی تو پیشانی برایشان جلو برم و نگذارم شرمنده از میدان درد ما خارج شوند .
سهام الدین بورقانی! من به جوانیام پشت میکنم آنگاه که برادر جوانتر از خودم را میبینم که مومنانه چشم بر بی مهری رقیب میبندد و قدر میداند این حضورش را به گاه اندوه. به خیالم بیکینه بودن و صبوری چنین پیشهکردن مختص سن و سال پدر بود٬ اما حمل درد بر شانههایت را امروز از دور دیدم و بی هیچ شرمی قدردانت هستم که یادم دادی تا خشم از همه آنانی که به پلیدترین صفات گاهی میهمانمان میکنند ببندیم و بگذاریم سربلند از میهمانی ما بیرون روند.
میراث پدرت را من نیز عزیز میدارم و سیزده بهمن هر سال را به یاد او٬ به پاس تو و در پاسخ به روزنامه نگار جوان دیگری که همه را به اخلاق مداری دعوت کرده است سعی میکنم کینههای دیرینه را دور بریزم.
بورقانی بیش و پیش از آنکه سیاست مدار باشد روزنامهنگار بود و به گمانم اخلاق مدار بودن را ما باید از خودمان شروع کنیم. کار ما از نصیحت دیگران گذشته و آنچه باقی مانده قلبی مالامال درد است که باید از خود آغاز کردن را تمرین کند حتی اگر ما را سزاور بوسههای مرگ هم ندانند باز هم باید یاد بگیریم حریم و حرمت انسان نگاه داشتن را.
میدانم سخت است بیکینه زیستن و چشم بر بیمهریها بستن اما امروز از دور میدیدم سیل خروشان و خشمناک یاران احمد بورقانی را که صبورانه٬ اشک میریختند و مظلومانه چشم میبستند…
پی نوشت:
بنیاد یادقلم قرار است از این پس یاد قلمدارانی که قلندرانه زیستند و به عمری کوتاه قلمشان بر زمین مانده است را گرامی دارد. سایت این بنیاد به همت دوستان عزیزم مهدی محسنی و محمد رحیمیزاده در آیندهای نزدیک فعال تر خواهد شد و از تمامی صاحبان قلم نیز مدد میطلبد تا یاد یاران رفته را به هر شیوه که خویش صلاح میدانند گرامی دارند و ما نیز نگاشتهها و گامهایشان را در این سایت میزبانی خواهیم کرد. اهداف و برنامههای بنیاد به زودی اعلام میشود. در حال حاضر نیز مسابقه یاد قلم یکی از برنامههای این بنیاد است که از استقبال همه دوستان و ارسال مقالههایشان باز هم سپاسگذارم . باشد که در این فضای سرد و پریاس یاران سفرکرده را فراموش نکنیم و بازماندگان را نیز همراه باشیم.