لعنت به امروز-اکبر منتجبی

به مرگ عادت کردیم انگار. انگار که نه حتما. غروب در کش و قوس یک کار عجیب و غریب بودم که یک اس ام اس کوتاه میخکوبم کرد:” احمد بورقانی به رحمت خدا رفت. ” زنگ زدم به محمد قوچانی. که می دانستم با او همیشه در ارتباط است. بغض کرده خبر را تکمیل تر کرد. سوار ماشین شدم که بروم خانه احمد آقا. که در قبل رفته بودم و به واسطه نسبتی هر چند دور می دانستم که کجاست. قوچانی دوباره زنگ زد که بیمارستان قلب است.

تا به آنجا برسم به یکی دو تا از بستگان نیز زنگ زدم و ماجرا را پرسیدم. می خواستم مطمئن بشوم که خوابم. هیچ کس خبر نداشت. میان خواب و بیداری می راندم. جرات نکردم به سهام زنگ بزنم . که مبادا راست باشد.

در بیمارستان نیما فاتح را دیدم. او هراسان تر از من. من از بدتر او. کشیک شب از ما پرسید کی بوده خبرنگاره ؟ و ما بی اعتنا رفتیم سمت اورژانس. و بعد یک به یک چهره های ریز و درشت سیاسی می آمدند . که رسیدم به سهام و مادرش و جاج آقا معمار. بغض و گریه و تسلیت. ناله سهام در گوش مادر که ” به خدا راحت شد از این زندگی. می ماند که چی بشه.” مادر سهام را دلداری داد. رضا خاتمی با پدر صحبت کرد. که “همه جیز و همه کارها انجام شده.” سینه دیوار بچه های مشارکت ایستاده بودند. انگار جلسه شورای مرکزی بود. با سهام بیرون آمدیم. و مادرش. و حاج آقا معمار. گفتند که “برویم خانه”. نگران حال مادر احمد بودند. حاج آقا می گفت “حالا چه جور به او بگیم.” مادر سهام با بغض گفت که “گفتیم سفره داریم همه میایند خانه ما.” از برادر و خواهر ها انگار کسی هنوز خبر نداشت. زنگ که زدم فهمیدم امروز هم ” سفره ” داشتند. دعا و زیارت. نه برای احمد آقا که به جا آوردن نیت هر ساله بوده. تا بیرون بیمارستان با هم بودیم. مادر بغضش ترکید.که یعنی ” چه حیف شد. ” و سهام را بغل کرد. و پدر. های های های. سهام ، مادر را با اشکهاش دلداری می داد. که “به خدا راحت شد مامان.” شیون زن انگار تو آسمون می پیچید. که “چه تنهاییم. که چه تنها شدیم.” کشان کشان از بیمارستان آمدیم بیرون. حاج آقا می گفت “حالش خوب بود . دیشب همه خانه ما بودند. و امروز…” . امروز لعنتی. لعنت بر امروز . لعنت.

به سهام تسلیت می گم. به کمال. به فاطمه خانم. و به مادر گرامی آنها.به حاج آقا. احمد امشب مهمان برادر شهیدش است. برادری که سالها مفقود الاثر بود. امشب تنها نیست. روحش شاد. گرچه می دانم شاد است.

گفتگویی که سال ۷۴ با احمد بورقانی انجام دادم. اینجا بخوانید. حاشیه سهام را نیز اینجا بخوانید. او بعد از این دیگر با کسی گفتگو نکرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *