حسين نصيري

شهريور بود يا مهرماه 59 که با احمد آشنا شدم. جواناني شايد به انتخاب و شايد به تقدير، نه لزوماً در پي پيشه يي که به سوداي خدمتي، بر پايه فراخواني به خبرگزاري آمدند، به آن شيوه که رسم آن روزگاران بود و احمد در آن ميان. راستي را، مسائل در آن زمان چه ساده مي نمود، سياه بود يا سفيد و «قضاوت» چه آسان. کساني اين را مي دانستند و از اين رو «لباسي» سفيد بر تن کرده بودند و گاه چه به اغراق.پيچيدگي بود ليکن، به اقتضاي صفاي آن دوران قاعده نبود. کساني نظم جديد را در عمق به شکيبايي و مهر آبياري مي کردند و ديگراني شتاب زده در سطح، در جست وجوي نقصي تا آشکار کنند. کساني سوال هاي بسيار داشتند و ديگراني «جواب» بودند و بس بي آنکه بدانند. از آن خيل، کساني فرو ريختند، کساني «درجا زدند» و… کساني کمال يافتند، از احمد مي گويم. او در طول اين سال ها، هيچ گاه به کينه زبان نگشود، حرمت شکني نکرد، به تجربه احترام گذاشت، اگر توانست گره هايي گشود و اگر نتوانست «بار خاطر» نشد.از احمد مي گفتم، فراز و فرود داشت اما رنگ عوض نکرد، روالي را طي کرد تا به انتها که به اعتبار رنج و تلاش خود، شخصيتي قوام يافته شد. او در باوري که داشت ثابت قدم بود ليکن همواره منعطف، ذهني پرسوال داشت، قلمي روان و هر گاه که اراده مي کرد، چه خوب مي نوشت.از احمد مي گفتم، خونگرم بود و صميمي، به سرعت انس مي گرفت، مردمي بود و بي تکلف و از اين رو دوستان بسيار داشت (دارد)، او محبوب بود.کمتر کسي ترش رويي از او ديده است، راحت مي خنديد و چه عميق. رويي گشاده و تبسمي ماندگار داشت که آن را بي منت و بي خست، با ديگران تقسيم مي کرد. احمد بسياري از ويژگي هاي «کودکي درون» خود را همچنان با طراوت حفظ کرده بود. نبود احمد نه تنها براي مادر داغدار، پدر رنج کشيده، همسر همراه، فرزندان خوب پرورش يافته و خواهر و برادران و اصولاً خانواده بورقاني (و خدا مي داند که احمد چه خانواده خوبي دارد) که براي دوستان بسيار او و براي جامعه يک ضايعه است. شايد اين «شراکت» کمي از آن بار غم کم کند،خدايش بيامرزد که تا آن زمان که در جوار حق آرام گرفت، خوب زيست
.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *