پيك موتوري، دستهايش از سرما سرخ شده است. با دستهاي آماس و چروكيدهاش بسته روزنامه را پرت ميكند. آنجا كه پاشنه ورودي معاونت مطبوعاتي است، سريع و چابك ديگري آن را برميدارد.چشم ميگردانم بين زمين و آسمان در نيمتاي بالا، گوش چپ تصويري از احمد بورقاني به چشم ميخورد.با خود ميگويم، دوره انتخابات است، باز هم او، درباره موضوعات مرتبط با خود و همكيشان، پاسخ يا مقالهاي داده است.قلم بورقاني را هميشه دوست داشتهام. زيرا او بهصورتي جدي، موضوعات مختلف را هماره به طنز و افزون بر آن پاكيزه و متين مينوشت و شايد رازخواندني شدن آثار او به چگونگي بهكارگيري واژهها برميگشت تا آنجا كه بسياري -حتي آنان كه مشرب سياسي او را نميپسنديدند – هماره مشتري نوشتار و سبك خودماني او ميشدند.عجله داشتم؛ ميخواستم بدانم كه اين بار، صاحب قلم اقليم اصلاحطلبان، از چه گفته است.سري به اتاق كار ميزنم، تصويري جوانتر از آنچه در ذهن از بورقاني دارم، بر بالاي صفحه يكي از روزنامهها كار شده است و در كنار آن «بورقاني به ديدار دوست شتافت».در ذهن حركات او را ميپايم؛ وقتي كه اولين بار بهعنوان معاون مطبوعات دولت خاتمي به معاونت مطبوعاتي گام نهاد. ده سال پيش احمد بورقاني بهمعاونت آمد.آدمها عوض شده بودند، گروهي آمده بود و ديگران رفته بودند و بديهي است بدنه كارشناسان معاونت ميمانند و به كار خود ادامه ميدهند. اما تغيير مديريت در هرجا و از جمله معاونت مطبوعاتي، همه چيز را تغيير داده است.آدمها، روشها، هدفها و روابط ميان انساني افراد سازمان نيز در اين ميان دچار تغيير و تحول شده است. گذشتگان، آمد و رفت آيندگان را ميپايند.در ذهن او را جستوجو ميكنم؛ زندهياد احمد بورقاني به همه سلام ميكرد، هميشه خندان بود و گاه با شوخي و سؤالي دلي ميربود.اما دوران معاونت او ديري نپاييد، جلسه توديع او روشنگر درجه عاطفي بودن معاوني بود كه در دادوستدهاي وزير وقت ميبايد ميرفت و رفت؛ وقتي كه با نيمهبغضي در گلوگويي كه كلافي از پشم در حنجره دارد، به اشارت از نادوستي وزير وقت به وقت توديع گفت، حتي كساني كه مرام سياسي و فرهنگي او را نميپسنديدند، يك بار ديگر مخاطبان دريافتند كه او با صراحت بيشتر از رئيس وقت خود، به آنچه اعتقاد دارد پايبند است.صداقت زندهياد بورقاني همين بود، او همان بود كه بود. اينك كه او رفته است، باز نشريات و روزنامهها تقسيم شدهاند؛ روزنامههايي كه افسانهسرايي ميكنند و از مردي بزرگ و عاطفي و انساني صريح و صميمي، اسطوره «چريك پير مطبوعات» ميسازند و گروهي ديگر كه انگار انساني مهربان به نام احمد بورقاني، وجود نداشت.اما واقعيت اين است كه او توانست از وردستي بنا و عملگي – به گفته خودش در مراسم توديع- به خبرنگاري و از آنجا پلهها را بالا بيايد. اينها را همه اگرنه، بسياري ميتوانند پيمود. اما پراكندن بذر گشادهرويي و مهرباني، راز ديگري است كه اينك در مشت بيجان انساني است كه در «خاك» نامآوران بهشتزهرا از ديدهها نهان شده است.اين را نوشتم تا شايد تقسيم آدمها به طايفه سكوت و قبيله فريادگر را –به سهم خود- از بين برده باشم.شايد اين نوشته، اين حسن را داشته باشد كه برخي مجاب شوند كه «مهرباني» فارغ از بندها و بستها، خطها و خطاها، قابل دفاع و رفتن انسانهاي سليم و مهربان، دلهاي بسياري را در گوشه و كنار اهالي مطبوعات و جامعه و آشنايان آن عزيز به درد آورده است و درگذشت او را به سوگ مينشينند و در انتظار و به طمع سوري نيستند.مرگ يكباره او، براي بسياري اين پيام را در خود داشت كه ميتوان فعال سياسي بود اما نميتوان و نبايد بهگونهاي مشي و رفتار كرد كه به وقت تنگ رفتن، دلهايي بسيار، حتي آنان كه مشي تو را نميپسنديدند در غم رفتنت و از دست دادنت، دلتنگ شوند، خداوند او را غريق جوار درياي رحمت بيپايانش كنا
او همو بود كه بود-احمد اسعدي
پاسخ دهید