مسلمانها سنت خوبی دارند که وقتی کسی میمیرد، ازش خاطره میگویند (مثل کاری که علی سیدآبادی کرده). من از احمد بورقانی خیلی خاطرهای ندارم. اما بالاخره چیزهایی هست.
دو سال پیش که سکته کرده بود، بعد از مرخص شدنش از بیمارستان و وقتی حالش کمی بهتر شد، با چند تا از بچههای شرق رفتیم برای عیادت. آقای بورقانی من را نمیشناخت و من صرفاً بهدلیل ارادتی که بهش داشتم، خودم را نخود آش کردم.
با بچههای سرویس سیاسی روزنامه رفتیم. خانهاش جایی بود حول و حوش خیابانهای سبلان و دماوند در شرق تهران. خانهی قدیمی در محلهای متوسط، و حتی شاید پایینتر از متوسط. خانهای قدیمی با چیدمان داخلی قدیمی. برای من که خانه قدیمی دوست دارم، خیلی دلنشین بود.
اما از همه دلنشینتر این بود که خانه پر از کتاب بود. نصف دیوارهای خانه کتابخانه بود و به جرأت میتوانم بگویم در کمتر خانه مسکونی اینقدر کتاب دیده بودم.
بورقانی یک ویژگی دیگر هم داشت که برای من خیلی دوستداشتنی بود. ویژگیای که الان دیگر فضیلت محسوب نمیشود، اما در نظر من هنوز یکی از بزرگترین فضیلتهاست. احمد بورقانی بهنظر من قانع میآمد. آن خانه، آن رنو ۵ توسی قدیمی که تا آخرین بار هم، مثل سالهای معاونت وزارت و نمایندگی مجلس، پشت همان دیدمش.
حالا محض اطلاع آنهایی که نمیدانند کمی هم از سابقه احمد بورقانی بگویم:
بورقانی در سال ۵۸ به عنوان یک خبرنگار ۲۰ ساله وارد ایرنا شد و تا سالها در ایرنا ماند و بهتدریج به مدیریتهای بالاتر رسید. مدتی رئیس خبر بود و در دورهای هم رئیس دفتر ایرنا در نیویورک. مدتی هم در دوره ریاست خاتمی بر ستاد تبلیغات جنگ، سخنگوی این ستاد بود. در دهه هفتاد بورقانی مشغول کار نشر بود و اینطور که من فهمیدم با نشر نی همکاری خیلی نزدیکی داشت.
بعد از دوم خرداد، یکی از کلیدیترین پستها به بورقانی رسید. او شد معاون مطبوعاتی وزیر ارشاد (در دوره مهاجرانی). بیشتر مطبوعاتیها یکی از دلایل اصلی شکوفایی فضای روزنامههای کشور در سالهای ۷۷ و ۷۸ را حضور بورقانی در ارشاد میدانند. بورقانی شش ماه بیشتر در ارشاد دوام نیاورد و استعفا داد. یادم هست خیلیها در آن زمان به مهاجرانی ایراد گرفتند که باید از بورقانی دفاع میکرد، اما مشخص بود که مهاجرانی ترجیح میدهد با کنار گذاشتن بورقانی فشارها بر وزارت ارشاد را کمی کمتر کند. مهاجرانی در مراسم تودیع بورقانی آن جمله معروفش را گفت (نقل به مضمون): «فرهنگ جای چریکبازی نیست». معلوم شد آنهایی که از مهاجرانی انتظار دفاع از بورقانی را داشتند، انتظارشان بیهوده بوده.
این آقای چریک مدتی بعد از بیرون آمدن از معاونت مطبوعاتی با رای بالایی نماینده مردم تهران در مجلس ششم شد. بعد هم که تحصن و بعد از آن هم خانهنشینی. مسعود بهنود نوشته که سهامالدین (پسر بورقانی میگوید) چند روز قبل به او گفته بوده که پدرش خیلی دلسرد و غمزده است. یادم هست آن روزی که رفتیم دیدنش سرحال بود و مدام بحث سیگار بود. اینکه دکتر غدقن کرده و همسرش مدام حواسش بود که او سیگار نکشد، اما کاملاً میشد دید که حریفش نمیشود و بورقانی بهزودی سیگار کشیدن را شروع خواهد کرد. البته نمیدانم واقعاً باز هم سیگار کشید یا نه. ولی هر چه بود، سکته دوم دیگر مجالش نداد.
دوستانش خیلی زود صفحهای باز کردهاند تا چیزهایی را که دربارهاش نوشته میشود جمع کنند. این هم آخرین یادداشتی است که از او در روزنامه اعتمادملی چاپ شده و من دیدهام.
لطفا بگین چی باید بنویسیم که نمایش بدین. چون هر چی می زنیم پاک می کنین.