امروزهمکاران مطبوعاتی احمد بورقانی در انجمن صنفی روزنامه نگاران گرد هم آمدند تا یاد او را گرامی بدارند.در این مراسم یادبود که خانواده مرحوم بورقانی هم حضورداشتند بسیاری از دوستان و همکاران سابق بورقانی خاطراتی از او نقل کردند که گواه مردانگی ، آزادگی ، صداقت ، خوشرویی و خوبیهای دیگر آن مرحوم بود. در این بین توسط آقای هوشنگی ( از همکاران ودوستان قدیمی ایشان ) خاطره ای نقل شد که متفاوت بود . اگر کمی با دقت این خاطره را مرور کنیم شاید به تنهایی بازگو کننده همه خوبیهای احمد بورقانی باشد.خلق و خویی که از هر کسی بر نمی آید و در زندگی اندکی از بزرگان چنین خصلتی دیده می شود. خاطره مقدمه ای دارد که از آن صرف نظر می کنم و به طور خلاصه این خاطره را می آورم .
سال ۶۱پس از عملیات والفجر مقدماتی که به اهدافش نرسید احمد بورقانی و چند همکار مامور می شوند گزارشی تهیه کنند و خدمت امام بدهند. در پایگاهی که مستقر بودند استواری به عنوان نگهبان حضور داشته که به خاطر لطفی که احمد و دوستانش در حق او کرده اند سعی می کند در جمع آوری اطلاعات و اخبار لازم آنها را یاری کند. نیمه شبی میر حسین موسوی ( نخست وزیر) جهت بررسی اوضاع به پایگاه می رود مرحوم بورقانی ساعت 2 پس از نیمه شب با او مصاحبه رادیویی کرده و جهت پخش در اخبار 7 صبح ارسال می کند. پس از مصاحبه هم به استراحت می پردازد.استوار که تا ساعت 4 صبح متوجه حضور نخست وزیر نشده بود به محض اطلاع سراغ بورقانی می رود و از خواب بیدارش می کند. بلند شو نخست وزیر اومده اینجا باهاش مصاحبه کن.احمد بورقانی ضمن تشکر از سنگر بیرون می رود و بعد از مدتی به سنگر برگشته و به استراحت ادامه می دهد. نزدیک ساعت 7 صبح سراغ استوار می رود و می گوید ساعت 7 خبر رادیو را گوش کن و حاصل زحمت دیشبت که منو خبر کردی رو ببین. اگر این قضیه برای آدمهای خوب پیش می آمد واکنش آنها چنین بود : از استوار تشکر می کردند و می گفتند قبلا مصاحبه کرده ایم.