رازهای بورقانی-کریم ارغنده پور

در روزهای گذشته ده ها یادداشت خواندنی در وصف احمد بورقانی منتشر شده که هر یک از زاویه ای به شخصیت او پرداخته و فقدانش را به سوک نشسته اند. نویسندگان این یادداشت ها نه فقط دوستان و نزدیکان او بلکه پاره ای از آنها افرادی هستند که هیچگاه او را از نزدیک ندیده اند ولی چنانکه گفته اند تحت تاثیر شخصیت فوق العاده او قرار داشته اند. با اینکه مجموعه این یادداشت ها شاید تصویری از احمد بورقانی بتاباند ولی طبعا همه او نیست. شخصیتی که هر اندازه بیشتر درباره او گفته می شود توجهات و دوست داشتن عمومی نسبت به او را مضاعف می سازد و این همان چیزی است که من در اینجا مایلم از آن به عنوان شخصیت رازآلود او یاد کنم. شخصیتی که وقتی با او مواجه بودی آنقدر ساده و صمیمی بود که اگرچه دل ها را به خود جذب می کرد ولی در بدو امر تصور چنین رازآلودگی را نمی نمایاند.

زمان رفاقت من با احمد بورقانی کم نبود ولی همیشه این نکته از شخصیت او برایم مورد پرسش بود که او در عین این سادگی چگونه می تواند در روابط با دیگران صمیمیت بیافریند. بر این کلمه “آفرینش” در اینجا تاکید می کنم. آفرینش ابعاد مختلفی دارد و هنر احمد در روابطش با مردم، خلق و توسعه دوستی و دوست داشتن بود. و این بزرگترین راز در شخصیت اوست. می گویند وقتی کاری به حرفه ای ترین شکل ممکن انجام شود مخاطب نیز نزدیکترین احساس را با آن برقرار می کند. مثلا وقتی یک نقاش بزرگ اثر شگفت انگیزی را خلق می کند یا یک نویسنده، رمان زیبایی می نویسد مخاطب این آثار آنقدر به آنها نزدیک می شود که احساس هرگونه پیچیدگی که بین او و اثر فاصله بیاندازد از بین می رود تو گویی اثر را جزیی از وجود خودش می داند، واژه ها در این میان کاملا بیانگر نیستند گویی حسی در این بین رد و بدل می شود که بدون کلام، ارتباط خاصی را برقرار می کند که از حالات عادی خارج است. درباره روابط انسانی احمد نیز چنین رازی وجود داشت. این روابط اگرچه از جنس مکارم اخلاق بود ولی از همان نوعی است که واژه ها کمتر قادر به توصیف آن هستند. چنانکه سخاوت و ایثار و بزرگی و عشق و امثال اینها از شمار توصیف کامل خارجند.

احمد بورقانی به ویژه در چند سال گذشته اگرچه در زمره سیاسیون اصلاح طلب بود ولی دغدغه های اصلی اش از عرصه سیاست فراتر بود و پهنه وسیعتری را دربر می گرفت. او یک “درد مند” واقعی بود. درد مردم داشت: درد فقر، درد نا آگاهی، درد پس افتادگی. و یک “دین مدار” حقیقی بود چنانکه همه وجودش را صرف اعتلای حقیقت می خواست ولی مایل نبود نان و نامی از این سرچشمه هستی بخش طلب کند. و یک “زخم خورده” بود: زخم جنگ، زخم نامردمی و ناراستی، زخم سالوس و ریا و نفاق، و زخم از آنانی که آرمان های دین و انقلاب را دستاویز رسیدن به پاره ای منافع حقیر دنیوی قرار داده اند. با این همه اهل کینه نبود. شهد شیرین بخشش در کام او چنان گوارا بود که اثر کینه و انتقام را در ذهنش پریشان و محو می نمود.

بارها تامل کرده ام که بهترین واژه برای توصیف یک شخصیت کمال یافته چیست. به نظرم “بزرگ” بودن ناب ترین کلمه برای چنین مقصودی است و احمد بورقانی “بزرگ” بود. نه مرادش از مشارکت در عرصه سیاست، یافتن سهمی از مقام و قدرت بود و نه دستیابی به رفاه و آسایش. شخصیتی که برای خود “ساخته” بود چنین خواسته هایی را در نظرش حقیر و کوچک می داشت. اگرچه زندگی راحت و مرفهی نداشت ولی آرامشی که او در پی آن بود از این مسائل اوج گرفته بود. او چونان درویشان چراغ به دست گرفته بود و در روزهای روشن در طلب “انسانیت” بود. انسانی آزاد و رها. انسانی با کرامت. یک انسان وارسته و پاک. و البته زمینی نه آنچنان که نمونه اش فقط در آسمان ها جستجو شود. و به همین دلیل عموم مردم در نظرش محبوب بودند. یکی از دوستان چنین صفتی را در او “روشنفکر مردمی” نامیده است. من می خواهم کمی آن را تعدیل کنم و بگویم او خود “مردم” بود. به همان اندازه بزرگ و به همان اندازه آشنا. بین او و مردم هرگز فاصله ای وجود نداشت به همین سبب مردم داری همیشه بزرگترین دغدغه او بود. اگر چیزی می خواست برای مردم بود و در طول عمر نه چندان طولانی اش اگر هم چیزی کسب کرد همه آن را به جماعت بخشید و هیچ چیز از آن را برای خود نخواست. و در این راه هیچگاه مردم را به عناوین مختلف، خاص و عام نکرد. به همین سبب وقتی معاون مطبوعاتی شد قانون را برای همه به یکسان اجرا کرد. شرایط دریافت مجوز نشر را سهل کرد و هر درخواستی را وفق قانون با پاسخ مثبت مواجه ساخت چنانکه فریاد تنگ نظران برخاست و تحمل نشد.

او یک “باورمند” بود. به آنچه باور داشت عمل کرد و در این راه نیز مرارت های بسیار کشید -که شرحش مفصل است و چندان در پرده هم نیست و همگان کمابیش از آن باخبرند- ولی با این همه مردانه بر سر پیمانش ایستاد و رسم جوانمردی را معنا کرد.

این یادداشت اگرچه تلاش داشت که به رازهای بورقانی بپردازد ولی خود اقرار دارد که چنین امری ساده نبوده و نیست. حداقل امیدوارم گوشه هایی از آن را بر آفتاب افکنده باشد و رسم دوستی در برابر آن بزرگ را به سهم کوچک خود ادا کرده باشد. روحش همواره آرام و خشنود باد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *