چريك مطبوعات هم رفت!-عیسی سحرخیز

هنوز تن از رخت سياه مرگ مجله زنان رها نكرده ايم، كه اين بار بايد رخت سياه مرگ دوستي را به تن كنيم ‏كه به طعن “چريك مطبوعات” لقبش دادند و در واقع “معمار توسعه مطبوعات آزاد و مستقل” درجريان ‏اجراي برنامه ها و اهداف والاي “سياست ورزي اصلاح طلبانه” بود. احمد بورقاني را در زمان استعفاي ‏معترضانه با القاب انقلابي آراستند تا او را از ميدان به در كنند و از كار بي كار، و اصلاحات را كه نگاه به ‏تحولات ساختاري داشت، دستخوش بازي ديوان سالاران سازند تا راحت بتوانند از دل اصلاحات بنيادي، ‏مشاطه گري روبنايي برون آرند.‏

بگذريم كه نه روز، روز اين حرف هاست، و نه مرگ اين عزيز، بورقاني از دست رفته مان، فرصت بيان ‏اين دلتنگي ها.‏

همين چند ساعت پيش بود كه پيام دادند كه به “مركز قلب تهران” بيا كه جنازه ي نيمه جانش را با اشك و آه از ‏دفتر دوستي به سي سي يو انتقال داده ايم و دل تنگش را براي گشايش به جراحان سپرده ايم.‏

همين چند هفته پيش بود كه دلتنگي هايش گل كرده بود، در زمان مرگ عزيزي ديگر، مهران قاسمي. زماني ‏كه اجازه ندادند كه اين روزنامه نگار و مترجم جوان در قطعه ي هنرمندان به خاك سپرده شود، و احمد دائم ‏با هم نام ديگري در تماس بود كه حتما قطعه اي خاص فراهم شود براي “اصحاب رسانه”. دل مي سوزاند كه ‏شايد بشود حال كه نويسندگان و شاعران و مترجمان را از “قطعه ي هنرمندان” بيرون انداخته و آواره ساخته ‏اند در امام زاده هاي اطراف تهران، به اين مناسبت جان هاي بي جان تمامي اهل قلم را يك جا گرد آورد؛ چه ‏فرق مي كند اهل قلم يادداشت نويس و خبرنگار و عكاس باشد، يا نويسنده و شاعر و مترجم. گويا دلش گواهي ‏روزي را مي داد و حادثه اي را در همين روزها، در همين نزديكي ها. آن روز كه صحبت از “قطعه ‏هنرمندان” بود به خنده و شوخي مي گفت: دست از جنازه ما هم نمي شويند اين…، به تكه اي خاك هم براي ما ‏رضايت نمي دهند اين…‏

همين چند ماه پيش بود كه تلفن زد به جلسه اي بيا براي هماهنگي در مورد پرونده ي گشوده ي ديگري در قوه ‏ي قضائيه، در ارتباط با دوران همكاري در معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد. در پي حكم انفصالي كه بابت ‏پرونده ي ديگري گرفته بود و اكنون براي مدت يك سال از داشتن شغل دولتي و دريافت حقوق محروم.‏
‏ همين چند ماه پيش بود كه شتابان به انجمن صنفي روزنامه نگاران ايران آمد تا مرهمي نهد به دلتنگي هاي ‏من، و مرا باز دارد كه حرفي را كه صلاح نمي دانست نزنم و اعتراضي را بيان نكنم؛ كاش آن روز دل او را ‏به درد نياورده بودم. دلي كه پر خون بود، اما پشت لبان خندان او پنهان. دلي كه پر درد بود، اما در وجود ‏توانمند او نهان.‏

همين چند سال پيش بود، شهريور 86، اولين ماه هاي اصلاحات، كه مرا در نيمه راه بازگشت از نيويورك، ‏تلفني در استانبول يافته بود، با دستوري دوستانه براي بازگشت سريع تر به تهران. در پي سامان دادن اولين ‏تيم مطبوعاتي وزارت ارشاد دوران اصلاحات بود؛ در جايگاه “معمار توسعه مطبوعات آزاد و مستقل” و ‏مجري برنامه ي “قوام و دوام بخشيدن به فعاليت روزنامه نگاري در ايران”، و از هم مهمتر مجري واقعي ‏‏”عدالت علوي”، به سبك پير و مرادش ابوالحسن خرقاني؛ اين بار نه در تقسيم برابر نان براي خلق، كه در ‏حوزه ي ماموريتش، تقسيم عادلانه كاغذ و ملزومات كار براي اهالي مطبوعات، و شان و شرافت به جامعه ي ‏روزنامه نگاري و روزنامه نگاران ايران.‏

همين چند سال پيش بود، زمستان 84، در خانه ي ملت، آمده بود كه ببيند چه خواهم گفت در جمع نمايندگان ‏تحصن كننده ي مجلس ششم، در اعتراض به رد صلاحيت هاي فله اي. و من با رضايت نوشته ام را به او داده ‏بودم كه تيزي هايش را گرد كند، كه گوشه ي قباي اصلاحات پاره و چند پاره نشود و اصلاح طلبان در ميان ‏حملات چند جانبه ي رقبا و علما به چيزي متهم نشوند. از همين حرف ها و اتهام هاي امروز؛ تندرو و معتدل. ‏پست و مقامي كه پس از آن عطايش را به لقايش بخشيد و آن را واگذار كرد به راه يافتن به مجلس شوراي ‏اسلامي. و خود از آن پس خانه ي ملت در درون قلب مردم مي يافت و در دل سازمان ها و نهادهاي جامعه ‏مدني، چون انجمن صنفي روزنامه نگاران كه اكنون بايد بدن پاكش را از آنجا تشييع كنيم و تحويل برادر ‏شهيدش دهيم كه ربع قرن است كه منتظر او است، در اين سال هاي دلتنگي.‏

همين چند سال پيش بود، كه در شرايط نبودن فضاي كار در خبرگزاري راهي نيويورك بودم، چون او عزم ‏بازگشت داشت پس از بيرون كردن خانواده اش توسط ماموران آمريكايي. سفري كه از فرودگاه جان اف كندي ‏نيويورك تا فرودگاه اورلي پاريس، ماموران اف بي آي به صورت رسمي بدرقه اش كردند! بازگشتي خاص ‏به تهران تا ميراث خواران انقلاب و جنگ، در دوران اصلاحات و پس از آن “عضو حلقه ي نيويورك”، ‏‏”آمريكايي” بخوانندش.‏

همين چند سال پيش بود، بهار 66. راهي قم بوديم براي ديدار آيت الله ي معزول و بعدها در خانه محبوس، با ‏جمعي از مديران و سردبيران خبرگزاري جمهوري اسلامي و روزنامه هاي كيهان و اطلاعات كه با استعفاي ‏سيد محمد خاتمي از وزارت ارشاد از مقام هاي خود استعفا دادند تا با بازگشت او به قدرت در جايگاه رئيس ‏جمهور اصلاح طلب، بهار مطبوعات ايران را شكل بخشند.‏

همين چند سال پيش بود، بهار 61 كه او را در اتاق خبر خبرگزاري ديدم، تازه از راه رسيده اي بودم، و جمع ‏آنان جمع. جمعي كه ديشب مرگ او همه را گرد هم آورده بود، در خانه ي قديمي ساز كوجكش در محله اي ‏قديمي در جنوب شرقي تهران. و در همان سال ها بود كه او به صورت ناشناس رداي سخنگويي ستاد تبليغات ‏جنگ را نيز به تن داشت.‏

اكنون، مي رويم كه جنازه ي احمد بورقاني، “چريك پير مطبوعات”، يا درست تر و دقيق تر “معمار توسعه ‏مطبوعات آزاد و مستقل” را در حياط خانه ي دوم او، انجمن صنفي روزنامه نگاران ايران به دوش بگيريم و ‏در خانه ي ابدي اش، قطعه اصحاب رسانه، در بهشت زهرا دفن كنيم. ‏

اكنون او مي رود و ما به دنبالش در سال “اتحاد ملي”، سالي كه گويا با نبود و فقدان احمد و من و او، و همه ‏ي اصلاح طبلان و تحول خواهان ايران، اتحادش محكم تر خواهد شد براي اقتدارگرايان و انحصار طلباني كه ‏‏”اصلاح طلب خوب” را “اصلاح طلب مرده” مي دانند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *