برفت آن گلين خرم به بادي
دريغي ماند و فريادي و يادي
چهل روز پيش كه خبر داغ مرگ احمد پيچيد، ديدههاي بسياري به اشك نشست و دلهاي زيادي به سوگ. «در غم احمد» تا دوردست دوستيهاي او اندوهيادهاي فراوان گفتند و نوشتند و ساختند. اين چهل روز سايهسار آن داغ و دريغ جانگداز و دراز دامن بود. شادي و شوخطبعي احمد كمتر از جنس «مرگ» بود و دل مهربان و پرجنب و جوش او كمتر سازگار با از كار افتادن. با اين حال مرگ او چون هر مرگ ديگر «يقيني» بود نهفته در پشت هر ترديد. بايد مرگ او را در وراي هر ناباوري باور كرد و «عقل» را هم با «دل» و «ديده» در اين غم شريك ساخت؛ به آن داغ بايد دغدغههايي ديگر نيز افزود. انديشه در باب «تجربه احمد» شايد رويه ديگر «غم احمد» باشد. ..مرگ احمد از جمله مرگهاي جانكاه اين زمستان بود؛ از قيصر امينپور و دكتر سيدجعفر شهيدي تا آيتالله محمدرضا توسلي، آيا وقت آن نيست كه تجربه او در شمار تجربههايي زندگيبخش آمدن بهار بيايد؟
مرگ احمد جانمايهاي از زندگي داشت و دارد؛ در مرگ احمد، هم ميتوان و بايد از زندگي گفت و زندگي كرد. جاي خالي احمد در ختمهاي خود او هم به چشم ميخورد چون در همه جا همه كساني كه ميدانستند و ميتوانستند براي او آمده بودند، باز هم ستاره احمد درخشيده بود و ماه مجلس شده بود و دلهاي رميده را انيس و مونس؛ آيا نميشد و نميشود احمد را پس از مرگ هم در حال زندگي يافت؟
وقتي قلب قيصر امينپور در آن شنبه تلخ از آني بازايستاد، احمد به جاي خالي قيصر كه قرار بود سخنران ادبي همايش «گفتوگوي ايران و عرب؛ نگاه مصري- نگاه ايراني» باشد، سوگوارانه اين شعر او را نشاند كه:
«حرفهاي ما هنوز ناتمام
تا نگاه ميكني
وقت رفتن است
باز هم همان حكايت هميشگي!
پيش از آنكه باخبر شوي
لحظه عزيمت تو ناگزير ميشود
آي…
اي دريغ و حسرت هميشگي
ناگهان چقدر زود
دير ميشود.»
وقتي هم خبر درگذشت دكتر سيدجعفر شهيدي آمد، در روز تلخ ديگري از وي در دفتر آقاي خاتمي آگهي تسليت او را با احمد نوشتيم:
«با دريغ و درد فراوان درگذشت فرزانه فروتن، استاد استادان دكتر سيدجعفر شهيد را به پيشگاه ملت شريف ايران، اصحاب دانش و انديشه و خاندان مكرم شهيدي تسليت عرض ميكنيم.»
احمد براي آن قريب صد امضا از اهالي فرهنگ و سياست گرفت؛ مصطفي تاجزاده گفت: «احمد! اين اسامي را جوري براي وقتهاي ديگر ثبت و ضبط كن!» و او كرد. كسي چه ميدانست كه نخستين مصرف بعدي آن اسامي براي خود احمد بود.
در اين ايام، احمد جايي نبوده كه نباشد و اين نه فقط از پررنگي خاطره كه از شدت تأثير او در جاي جاي كنشها و واكنشهاست. احمد در هر جا خبر از كاري بود حاضر بود؛ سرك به كارها نميكشيد، سري در ميان كارها داشت. به جنبوجوشهاي اصلاحطلبانه در هر كجا كه بود هم «معماري» ميكرد و هم «بنايي» و هم «پادويي». آرام نداشت، اما به آرامي كارهايي بزرگ را به پيش ميبرد. پيشاني كارها نميشد اما هميشه پاي كار بود، در عالم مطبوعات، عرصه سياست دنياي فتوت و حتي حلقههاي رفاقت به جد ميدويد و در پشت زبان آميخته با هزل و طنزش عزمي استوار را پيش ميبرد. احمد از آن روز كه پا به ميدان انقلاب نهاد تا روزهايي كه جان در گرو اصلاحات گذاشت، بيادعا، بيتوقع و بينام و بينشان به عهد بيرياي خويش با خداوند وفادار ماند، علامت كشيد و خوش بود چون در طريقت خود رنجيدن را كافري ميدانست.
«تجربه احمد» تصوير او در ؟؟ بزرگ تلاشهاي گوناگون اين دوران است؛ در مطبوعات، در دولت، در مجلس در حلقه نخبگان و يا در ميان مردم.
احمد در همه جا «با عشق» زيست و با عقل گام زد «تجربه احمد» جمع زيباي اين دو در انديشه و عمل سياسي و اجتماعي است، احمد را ميتوان بيگزاف از وراي مرگش زنده يافت، چون مرگ «پايان كبوتر» نبود، در «تجربه احمد» ميتوان تجلي اين گفته مولانا را ديد كه:
مرا حق از بي «عشق» آفريده است همان عشقم اگر «مرگم» بسايد
منم مستي و اصل من عاشق بگو از مي به جز مستي چه آيد؟
پس از اين پس بايد براي «تكرار احمد» به تدوين تجربههاي او انديشيد؛ چهره احمد را ميتوان از اين پس در معصوميت غمگين، اما مصمم سهام و كمال و زهرا نيز ديد. كارهاي به زمين مانده احمد ميتواند بر دوش يكايك روشنفكران و اصلاحگراني كه فاصله ميان «معمار» را تا «پادويي» كم ميدانند به منزل رسد، پس بهتر آنكه پس از غم زمستاني «مرگ احمد» براي «تجربه بهاري زندگي او» كاري كارستان شود؛ گام اول، راه سپردن به سوي كهكشاني از خصايل خوب اوست؛ فرا رفتن از داغ به دغدغه و از فسردگي به كوشندگي، پس از خداي او مدد جوييم و به دنبال خود او رويم:
اگر بر گور من آيي زيارت ترا خرپشتهام رقصان نمايد
ميا بيدف به گور من برادر كه در بزم خدا غمگين نشايد.