به‌ياد احمد بورقاني عزيز-محمدحسن طباطبايي

اي دريغا، اشك من دريا بُدي

تا نصيب دلبر زيبا شدي

اي دريغا، اي دريغا، اي دريغ

كان چنان ماهي نهان شد زير ميغ

خبر در گذشت نابهنگام او چون پتكي سنگين برسرم فرود آمد. مگر مي‌شود باور كرد؟

چند روز پيش بود كه از من خواست براي مادرش وقتي از دكتر جمشيد لطفي بگيرم. عصر دوشنبه، يعني فرداي همان روز خبرداد كه دكتر، مادر را معاينه نموده‌ و او هم با استفاده از فرصت در مورد ناراحتي ستون‌فقراتش با وي مشورت كرده و نتيجه، تشخيص سائيدگي يكي از مهره‌هاي پشت بوده. بورقاني در همان موقع يادآورم شد كه قرار ناهار مشتركي را براي هفته بعد با دكتر لطفي گذاشته است. قراري كه متاسفانه هرگز جامعه عمل نپوشيد. اين آخرين‌باري بود كه صداي نازنين او را مي‌شنيدم.

آشنايي ما به ايام برگزاري انتخابات مجلس ششم برمي‌گردد كه او هر از گاهي به نشر آبي مي‌آمد، مگر نه اين‌كه او شيفته كتاب و خواندن و نوشتن بود. اين مراجعات كم‌ و بيش مهري در دل هر دوي ما نسبت به يكديگر ايجاد كرد كه اوج آن در مردادماه سال گذشته، بهنگام مراسم يكصدمين سال مشروطيت ايران بود كه به همت و مديريت او در محل دايرة‌المعارف بزرگ اسلامي در دارآباد برگزار شد و من نيز به خواست او مسئوليت بخش نمايشگاه كتاب آن مراسم را به عهده داشتم.

به تدريج اين عوام ما را به هم نزديك‌تر كرد، در فرصت‌هايي ناهاري با هم مي‌خورديم.

حضور بي‌خبر او در نشر آبي شور و شوقي در همكارانم و من برمي‌انگيخت.

امروز تصوير زنده‌اي از او كه به شيشه فروشگاه نصب‌ شده انگار خبر از ورودش مي‌دهد. صدحيف كه اين تصوير ديگر هرگز به واقعيت نمي‌انجامد.

حضور خيل دوستداران وي در مراسم مختلف تشيع، خاك‌سپاري و ياد‌بودش نشان از محبوبيت فوق‌ العاده‌ و استثنايي احمد ميان گروه‌هاي مختلف دارد. خاطرات ايام دوستي با بورقاني را كه مرور مي‌كنم، در آن جز صفا و صداقت و عشق به پاكي و راستي چيز ديگري نمي‌بينم.

در طول شش- هفت سال آشنايي هرگز ندانستم كه او برادر شهيد است. بزرگي و متانت او از ابراز هر سخني كه بويي از تظاهر و نخوت و ريا داشت، مانع مي‌شد. در موقع خاك‌سپاري وي، مادرش چنان با استواري و ملايمت سخن گفت كه واقعاً پشتم لرزيد. مگر مي‌شود مادري كه يكي از فرزندانش شهيد و ديگري يعني احمد، اين نمونه و اسوه انسانيت و محبت را از دست داده، امروز در غم فراق، چنين آرام و متين و استوار سخن گويد، جز اين‌كه بدانيم در دامن چنين مادري است كه احمد رشد كرده و به بالندگي رسيد.

روانش شاد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *