کافي بود تنها يک ديدار کوتاه با او داشته باشي تا سادگي و صميميت آشکار در سيماي دلنشين او را احساس کني. در عين حال براي فهم فرهيختگي و روح بلند او زمان بيشتري نياز داشتي زيرا او از آن دسته آدم هايي بود که به اظهار سجايا و فضايل نيک و ممتاز خود کمتر تمايل نشان مي دهند. از اين رو شوخ طبعي و بذله گويي احمد بيش از ساير اوصاف و خصائل ارزشمندش به چشم مي آمد. اما وقتي با او بيشتر دمخور مي شدي او را انساني مي يافتي با روحي زلال و لطيف و در بينش و فهم امور بسيار بزرگ تر از سن و سالي که داشت. اين نعمت را مرهون موانست ديرپا با کتاب و عشق به ادبيات فخيم فارسي بود. برخورداري از اين نعمت بود که به او هم قلمي توانا داده بود، هم درک فهم مقام و ارزش قلم. از اين رو آزادي قلم را پاس مي داشت و حمايت از آن را وظيفه خود مي شناخت. يقين دارم همين اعتقاد و احساس مسووليت بود که موجب شد پيشنهاد معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد را بپذيرد و باز همين تعهد بود که او را به ترک اين معاونت ملزم ساخت.
احمد در اين وظيفه شناسي هرگز گرايش سياسي خود را دخالت نداد. براي او رونق و آزادي مطبوعات مهم تر از گرايش سياسي آنها بود. البته مطبوعات داراي ديدگاه مخالف او هرگز با مشکل مطبوعات اصلاح طلب مواجه نبودند اما او در مقام معاونت مطبوعات در توزيع امکانات هرگز براي مطبوعات همفکر امتيازي ويژه قائل نشد. اگرچه مطبوعات رقيب با او رفتاري در خور اين يک رنگي نداشتند. ديوان حافظ مونس تنهايي او بود. در دوران همکاري مجلس و در اوقات فراغت گهگاه به اتاقش سر مي زدم و اغلب او را در حال خواندن شعري از ديوان حافظ مي ديدم.احمد از جمله انسان هايي بود که به اتکاي قابليت هاي شخصي خود رشد کرده بود، نه پدري توانگر داشت و نه همسرش از خانواده اصحاب قدرت و مکنت بود و نه مشي و مرامش با اصول فروشي و تملق سازگار تا از اين رهگذر سري در ميان سرها در آورد. او بود و روح بلند و قابليت ها و شخصيت گيرا و دوست داشتني اش. همين خصوصيت به او مناعت طبعي تحسين آميز و وارستگي رشک برانگيز داده بود. به اينکه بچه نظام آباد بود افتخار مي کرد. به هنگام بذله و شوخي کمتر پيش مي آمد خاطره يي شيرين از نظام آباد و شيطنت هاي دوران جواني و نوجواني خود در اين محله نقل نکند. اما از اين خاطره گويي و شوخ طبعي نمي توانستي به سرفرازي و بي نيازي او پي ببري زيرا به هيچ وجه اهل تظاهر نبود. بايد به او آنقدر نزديک مي شدي و به خلوت او راه مي يافتي تا اين عظمت و بي نيازي را دريابي. تنها در اين صورت مي توانستي آگاه شوي که به رغم زندگي ساده که حتي با اقشار متوسط شهري قابل مقايسه نبود، از امکانات مجلس استفاده نمي کرد و در مقابل اتومبيلي که مجلس با قيمت ارزان به نمايندگان مي داد به همان رنوي قديمي قانع بود. وارد شدن و نشستن در رنو براي آن هيکل درشت سخت بود به شوخي مي گفت نياز به پاشنه کش دارم تا بتوانم وارد ماشينم شوم. کف اتومبيل او در قسمت شاگرد پوسيده و سوراخ بود و بشقابي را وارونه بر سوراخ نهاده بود. ديگر به هنگام سوار شدن به ماشين احمد به هشدار او عادت کرده بوديم تا مواظب باشيم و موجب گشادتر شدن سوراخ نشويم. احمد شخصيتي حزبي نداشت. عضو هيچ حزبي هم نبود، ايده سياسي مشخص روشني داشت و در جهت آرمان و ايده اش پرتلاش بود اما يک فعال حزبي نبود. به رغم اين در مجلس ششم بسيار جدي تر و پرتلاش تر از بسياري از نمايندگان حزب در فراکسيون دوم خرداد و در جمع اصلاح طلبان فعال بود و از تصميمات جمعي جدي تر از بسياري از اعضايي که تعهد تشکيلاتي داشتند، پيروي مي کرد. به شوخي مي گفت حزبي نيستم اما وقتي با کسي بسم الله گفتم تا آخرش هستم. اين البته مردانگي و جوانمردي او را مي رساند اما همگي مي دانستيم اين رفتار او علاوه بر مردانگي از اعتقاد او به آرمان و هدفي حکايت دارد که آگاهانه و از سر بينش و بصيرت برگزيده بود.علت اين همه آن بود که احمد تکليفش را با خود روشن کرده بود. مي دانست بايد در پي چه چيز باشد و در پي چه چيز نباشد و مطلوب واقعي چيست و کجا بايد دنبالش بگردد. او را بحق حامي مطبوعات ناميدند. در سال هاي پيش و پس از انقلاب رنج از دست رفتن عزيزان بسياري را تجربه کرده ايم. بايد اعتراف کنم احمد بورقاني از جمله آن عزيزاني است که رنج از دست دادنش آرام و قرار را از من گرفته است. مي دانم که با رفتنش بسياري از دوستان ديگر را نيز ناآرام و بي قرار کرده است. در عين حال يقين دارم که اين ناآرامي و بي قراري نشان از آرام و قرار او دارد. به راستي که از رنج ماندن و ديدن اين همه نامردمي و ناراستي و …راحت شد.