فاصله مرگ احمد بورقاني با زندگي اش چنان کوتاه بود که ذهن از جمع آن دو عاجز شد. دشواري مساله تنها معلول و محصول زودهنگامي مرگي نبود که در پي ايست ناگاه قلب او رخ داد؛ اين نزديکي پرده هاي خنده و اميد و انگيزه هرروزه احمد با پرده آخر فرومردگي به ناگاه همه آنها در غروب غم بار شنبه 13 بهمن بود که هر زودپذيري را دير باور مي کرد.
ديدي آن قهقهه کبک خرامان حافظ/که ز سر پنجه شاهين قضا غافل بود
تصور بورقاني به دور از لبخند و شوخي و اميدواري در عين دلسوختگي و دردمندي و بي قراري، تصوري سخت و نزديک به محال است. نقطه پايان او در هر خاطره دور و نزديک به رنگ زندگي است، پس چگونه مي توان او را به همين آساني در قاب مرگ جست؟
دريغ که هرچند اين واقعه تلخ است اما واقعيت دارد؛
برفت آن گلبن خرم به بادي /دريغي ماند و فريادي و يادي
آفتاب عمر احمد با همه صفا و وفا و نشاطش در پايان روزي سرشار از تلاش و تحرک او به ناگاه پرکشيد و رفت، و دريغ و درد و ياد را از آن پس به ما سپرد.تنها کارنامه روز آخر زندگي او مي تواند به نشانه انگيزه و انديشه و تعهد در حوزه سياست و اجتماع ورق خورد تا روشن شود که مي توان ميان اين دو عرصه چنان دويد که هر دو بماند؛ هم اصلاحات در سياست و هم اخلاق در جامعه، هم سر زدن به عموي بيمار و هم حضور در نشست روزنامه نگاران اصلاح طلب و هم پيگيري کار در دفتر خاتمي و آخر کار هم ديدار دوستانه و ديدار دوست.کاش مي شد درباره بورقاني پيش از مرگش نوشت که نشد، اما امروز که بر شانه هاي ياران و روزنامه نگاراني که دوستشان داشت و دوستش داشتند مي رود، حداقل مي توان يک کلمه نوشت؛ «افسوس و افسوس».احمد بيش از آنچه شناخته شد، ناشناس ماند، نقش هاي غيررسمي و عميق او بيش از نقش هاي رسمي و آشکار او در حوزه فرهنگ و سياست بود. رفتن او تنها کم شدن شمار از جمعيت روشنفکران و سياستمداران و روزنامه نگاران نبود، مرگ بورقاني کاهش در عدد و رقم نيست، کاهش در کيفيت فضاي سياسي و اجتماعي است. در جامعه يي که براي روشنفکران سياستمدار و سياستمداران روشنفکر مجال و امکان تاريخي محدود و منوط به تجربه هاي سخت و خصوصيت هاي ويژه است، خودساختگي و خودپرداختگي بورقاني سرمايه يي برجسته بود. او در راه انقلاب و در مسير اصلاحات ملامت بسيار کشيد اما وفا کرد، بي مزد و منت گام هاي بزرگ برداشت، در اين سال هاي آخر نصيبش از مهرورزي دولت نهم، قطع حقوق بود و از کار بي چشمداشت و پاک در عرصه مسووليت حضور مدام در دادگاه. اما با دل خونين از لب خندان دور نشد و چنين بود که سرمشقي شد در عرصه انديشه و قلم؛
راستي خاتم فيروزه بواسحاقي
خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود