قلندروار زيستن-سهيل محمودي

آدمي براساس تعلقات و دلبستگي‌هايي كه دارد، رفتارش شكل مي‌گيرد. نوع زندگي ما، بر مبناي همين وابستگي‌ها و دلبستگي‌هاست. هر چه بخواهيم آدمي را براساس شرايط و سازوكارهاي جهان امروز بسنجيم، باز آنچه جوهره و ذات و نهاد اوست، در نوع زندگي و عكس‌العمل او نسبت به شرايط، تاثير اصلي را دارد.

در ميان دوستان مطبوعاتي ما، كه در طي اين سال‌ها، شرايط گوناگون اجتماعي، فرهنگي و مديريتي را تجربه كرد و براساس همان نهاد و جوهر‌ه آزادي‌هاي خود زيست، يكي زنده‌ياد احمد بورقاني است.خوب به ياد دارم. پس از دوم خرداد بود و بورقاني عهده‌دار مسووليتي سنگين در آن شرايط، در حوزه مطبوعات، روزي، با دوستي همدل، داستان‌نويس ارزنده‌اي روزگار، علي اصغر شيرزادي صحبت از او بود. و او براي من از اين معاون وزيري مي‌گفت كه به خاطر آزادگي و بي‌تعلقي و زيستن ساده و زندگي درويشي‌اش، اين همه شجاعانه از مطبوعات آزاد و آزادي مطبوعات دفاع مي‌كند… و اينكه او، همه رفتار و منش و سلوكش، مثل خود ما، قلم‌زن‌ها و اهالي مطبوعات، ساده و رها و بي‌دلواپسي يك شاهي و صنار ناچيز است. ‌ اين تعابير و تعاريف شيرزادي، در ذهن و حافظه‌ام مانده بود، كه زمينه‌هاي آشنايي بيشتري با او، در برخي از محافل و نشست‌هاي فكري و فرهنگي، پيش آمد.دانستم كه بزرگ شده در دامان فرهنگ و زندگي و شرايطي است كه هنوز برخي از سنت‌هاي ديرين در ميانشان، زنده مانده. يعني دنياي سياست و عوالم روشنفكري داد و ستدهاي فكري، او را نه‌تنها از علقه‌هاي رها و آزاده‌ خاستگاهش، كه همان سنت‌ها و منش‌هاي قلندروار زيستن است، دور نساخته، بلكه به رمز و راز و ظرايف و لطايف اين حوزه‌هاي فرهنگي- تربيتي، دقيق‌تر شده است.مثلا‌، پس از درگذشت شوريده اهل معرفت، حاج حسن نيري تهراني يادداشتي درباره شخصيت و زندگي حاج حسن نوشته بود. و ضمن نقل خاطره‌ها، ياد كرده بود از بيتي كه بر بالا‌ي سر بخاري اتاق مرحوم نيري،‌ديده:

گر پشت پا، به عالم صورت نمي‌زني / تا حشر در شكنجه اين كفش تنگ باش

و اين، فقط خواندن بيتي بر تابلويي در خانه دوستي نبوده. بلكه بورقاني، خودش را در اين بيت يافته بود و اين زنهار او را به منش رهاي خود نزديك‌تر ساخته است و به همين جهت در حافظه و خاطره‌اش، به روشنايي باقي مانده.و يادم است، با او و دوست نازنين ما، آقا رضا تهراني، در حاشيه يادكرد حاج حسن نيري، دقايقي راجع به ظرايف اين بيت، و شعر سبك هندي و اينگونه نگاه رها و آزاد به زندگي، در مفعول‌يابي از عناصر همين زندگي ساده، سخن گفتيم.ساعتي بيشتر از هجرت او، سپري نشده، ساعت حدود 10 شب است. و دوستان و ياران احمد بورقاني، در خانه او، جمع‌اند. اهالي فرهنگ و انديشه و قلم و مطبوعات. تهران‌نو، ايستگاه قاسم‌آباد، خيابان شهيد اشراقي، در اين خانه و زندگي ساده كه مي‌بيني، رمز و راز همان آزادگي و شجاعت و رهايي و دل نبستن را در مي‌يابي. ساده‌ترين و رهاترين شكلي كه مي‌شود در اين دنياي وسوسه‌ها وغوغاي نفس زيست.در اتاق از طبقه دوم اين خانه ساده، در بهت و سكوت جمعيت، چشم دوخته‌ام به ديوار روبه‌رو كه تابلو نقاشيخطي را در آغوش فشرده. اثري از استاد سيدمحمد احصايي، كلمه جلا‌له، و به ياد آخرين ديدارمان مي‌افتم كه در مجلس شب عاشروا بود. در خانه هنرمندان و به دعوت موزه قرآن. و به سخنراني جناب سيدمحمد خاتمي، تمام وقت را با حضور و توجهي شايسته، بر جاي خود نشسته بود، و هر گاه كه به روي صحنه مي‌رفتم، يكي از نگاه‌هاي آشنا كه با او تلا‌قي داشتم، نگاه احمد بورقاني بود. آخر مجلس، مجال سلا‌م و عليكي پيش آمد. و به سادگي گذشتيم… و اين آخرين ديدار بود. در مجلس ياد كرد سالا‌ر آزادگان و سرور شهيدان حضرت امام حسين(ع.)

آخر شب، در ميان خيل عزاداران مبهوت، وقتي از منزل او مي‌خواهم بيرون بيايم، آهسته، در حالي كه سهام‌الدين، فرزند جوان و شايسته و برومندش را، به تعزيت و تسليتي در آغوش كشيده‌ام، فكر مي‌كنم از آزادگي و سربلندي و نادلبستگي پدرش به اين دنيا در گوش فرزندم بگويم و يادآوري كنم كه او از آبروداران اين جهان خاكي ما بود كه بر باد سوداها سوار شد و آتش وسوسه‌ها جانش را نسوزاند.

اين زندگي حلا‌ل كساني كه در جهان/ آزاد زيست كرده و آزاد مي‌روند

كه مي‌دانم، فرزند بهتر از من اينها را مي‌داند و در زندگي پدر ديده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *