بایگانی ماهیانه: آوریل 2008

خادم انسان-سيد فريد قاسمي

1. براي نسل ما كه جملگي كلكسيون رنج و سوپرماركت درديم و در عزاي دوست و خويش و آشنا بسيار نشسته‌ايم، درگذشت غمبار و اشكبار و ناله‌ساز و جانگداز كارگشاي راهگشا، احمدآقاي بورقاني داغي است كه نه همتا دارد و نه نظير. افسردگي ناشي از فقدانش بر روح وجان وجهان ما سايه افكنده و دست و دلمان به هيچ كاري نمي‌رود.از لحظه‌اي كه خبر پركشي‌اش را شنيدم دست‌كم تا يك هفته خواب و خوراكم به هم‌ريخت، اشك گاه و بي‌گاه امانم را بريد. بسياري چنين بودند. مگر او كه بود و چه كرد كه هنوز عزادار اوييم؟ آن هم براي ماي مرگ‌انديش كه نسبت مجلس ختم و شادي‌مان صدي يك هم نمي‌شود. با خود مي‌انديشم درگذشتش تلنگر، سيلي، آوار و يا شبيه به اينها بوده و هست. بر اين باورم گريه حق دارد رهايمان نكند. در جهان پر از پلشتي و زشتي يك مشتي/ مشدي رفته، يك مشدي كه به از صدهزار بود. وجود بورقاني به ما مي‌فهماند كه انسانيت، مهر، جوانمردي، دل بي‌كينه، راستي وعياري، فتوت و صداقت و وسعت مشرب نمرده. اغراق نيست كه اگر يادآور شوم هر آن‌چه درباره او نوشتند نمي از يمي بود.
روزي كه در مجلس شب هفت بورقاني، دوستم خسرو طالب‌زاده گفت در دفتر يادبود چيزكي بنويس، نوشتم:
سوگند به نامت احمد بورقاني در كُنج دل ما تا ابد مي‌ماني
هرگز نرود مهر و غمت از دل ما «مگر آن روز كه در خاك شود منزل ما»
2. واپسين روزهاي تابستان 1376 دوستم رامين كريميان كه آن روزها ويراستار نشر ني بود تماس گرفت و گفت: «آقاي بورقاني كار فوري با شما دارد اگر مي‌‌تواني ظرف امروز و فردا بيا نشر ني.» فرداي آن روز به نشر ني رفتم. احمدآقاي بورقاني قلم و كاغذ جلويش گذاشته بود. مي‌پرسيد و پاسخ‌هايم را مي‌نوشت. پرسش‌هايش درباره اصلي‌ترين مشكل مطبوعات، اوضاع روزنامه‌نگاران، راه‌هاي رسيدن به وضعيت مطلوب و نظاير اينها بود. سه چهار ساعت طول كشيد و سر آخر بسيار تشكر كرد. هفته بعد كه اعلام كردند آقاي بورقاني به سمت معاون امور مطبوعاتي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي منصوب شده تازه متوجه شدم هدف از آن ديدار چه بوده… يكي دو ماه پس از مسئوليتش ديدار ديگري دست داد. گفتم: چرا آن روز نگفتي مي‌خواهي معاون امور مطبوعاتي شوي؟ بزرگوارانه گفت: «… چون قطعي نشده بود نگفتم… در مرحله ارائه برنامه بوديم و…».
3. از شهريور 1376 تا بهمن 1377 آقاي بورقاني مسئوليت معاونت امور مطبوعاتي را بر عهده داشت. برخورد صميمانه، صادقانه، بي‌ريا و كلام شيرين و گرم او در زمان تصدي‌اش سبب شد مشتاقان بسيار بيابد. بي‌حاجب و دربان در دفترش مي‌نشست و گه‌گاه در ديگر اتاق‌ها مي‌چرخيد و با همكاران خوش و بش مي‌كرد. او از نوادر اصحاب مطبوعات بود كه تصدي امور مطبوعاتي را در دولت پذيرفت. استعفايش موجي از تأسف بر‌انگيخت چون «نخواست به هر قيمتي بماند.» روزي كه استعفا كرد وجيزه‌اي به احترامش نوشتم با عنوان «خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود» كه در مجله بخارا (شماره 5، فروردين و ارديبهشت 1378، صفحه 225 تا 230) به چاپ رسيد. در دوران اندك مديريتش با همكاري يكي دو تن از دوستان موزه مطبوعات ايران را تأسيس كرديم. روزي كه براي برنامه‌ريزي‌هاي اوليه به ملاقاتش رفتم گفت: «از همين اتاق شروع مي‌كنيم.» سركشي‌هاي او به موزه و پرس و جوهايش درباره پيشرفت كار به ما قوت قلب مي‌داد…
4. حدود شش ماه از روزگار اشتغالش در معاونت امور مطبوعاتي گذشته بود كه يك روز تلفن زد و گفت: «گذرنامه داري؟» گفتم: چطور؟ گفت: «مي‌خواهيم با هم برويم آمريكا». گفتم: به چه منظوري؟ گفت: در دانشگاه كلمبيا گردهمايي مطبوعات ايران برگزار مي‌شود شما هم جزو سخنران‌هاي اصلي هستي. در ضمن بايد يك نمايشگاه از سير مطبوعات ايران در آمريكا برگزار كنيم. به شوخي گفتم: نه آمريكا مي‌آيم و نه برمي‌گردم بروم تلويزيون از ملت ايران معذرت‌خواهي كنم. مرا معاف كنيد. پس از خنده جانانه‌اش گفت: «تو نباشي فايده‌اي ندارد كي نمايشگاه را برگزار كند و… گفتم: تصوير يكصد نشريه كه سير تاريخي مطبوعات ايران را نشان دهد در قاب‌هاي شيك بسته‌بندي مي‌كنم شما با خودتان ببريد در آنجا نمايشگاهي آبرومند برگزار كنيد. قاب‌ها را شماره‌گذاري مي‌كنم تا سير تاريخي را نشان دهد، معرفي‌نامه‌اي هم براي نمايشگاه مي‌نويسم. خطابه‌اي هم براي افتتاحيه تهيه مي‌كنم فقط مرا از اين مسافرت معاف كن. مي‌خنديد و گاهي جمله‌هايي به زبان مي‌آورد كه دوستان نزديكش مي‌دانند… موقعي كه هيأت برگشت مطالبي عليه كساني كه به آمريكا رفته بودند نوشتند آقاي بورقاني زنگ زد و گفت: فرق ما با تو اينه كه تو دائم تاريخ مي‌خواني من جغرافيا خوانده‌ام و رمان هم دست از سرم برنمي‌دارد…
5. بورقاني خط باز نبود، به ياد دارم در روزگار مجلس ششم كه كارپرداز فرهنگي شده بود مرا به دفتر شخصي‌اش فراخواند و گفت: «تغيير مديران داخلي مجلس در دستور كار قرار گرفته نمي‌خواهيم انسان‌هاي خدوم را ولو اين‌كه با خط فكري اكثريت مجلس هم‌خواني نداشته باشند تغيير دهيم. هيأت رئيسه تعيين تكليف شماري را به من واگذار كرده درباره رئيس كتابخانه مجلس ظرف دو سه روز آينده بايد تصميم‌گيري كنيم. امين كتابداري ما شمايي ارزيابي‌ات را از كارنامه رئيس كتابخانه مجلس بگو…». گفتم: كتابداران كتابخانه از عملكرد او راضي و خشنودند. به نظر مي‌رسد انسان شريف و زحمتكشي است وخدمات بسياري در كتابخانه مجلس به انجام رسانده. با يكي دو تن از كتابداران كتابخانه كه صحبت مي‌كردم نگران تغيير او بودند و…
حرف‌هايم را كه شنيد فقط گفت: «بسيار خوب…» گزارش خود را نوشت و براساس همان گزارش رئيس كتابخانه مجلس كه منتخب رئيس پيشين مجلس بود در دوران مجلس ششم و تا زماني كه بورقاني كارپردازي فرهنگي را برعهده داشت، تغيير نكرد.
6. در دوران كارپردازي فرهنگي مجلس ششم ميزباني هيأت‌هاي خارجي فرهنگي را نيز برعهده داشت. به ياد دارم هيأتي از آسياي مركزي به ايران آمده بودند. آقاي بورقاني شماري نويسنده، شاعر، پژوهشگر و سردبيران مجله‌هاي ادبي و فرهنگي را نيز براي ضيافت شام كه به افتخار هيأت در هتل لاله برگزار شده بود، دعوت كرد. ضيافت نظم و ترتيب چشمگيري داشت. سر ساعت رفتم و نشستم. صندلي‌هاي دوطرفم به وسيله يكي از نمايندگان مجلس و مديرمجله بخارا اشغال شد. وظيفه اخلاقي حكم مي‌كرد آن دو را به هم معرفي كنم. نمي‌دانستم آقاي نماينده مجلس در عمرش مجله بخارا را نديده، گويا آقاي نماينده تصور كرده بود مدير مجله ياد شده شهردار و يا فرماندار بخاراست چون شروع كرد به پرسش‌هايي درباره خيابان‌هاي بخارا و وضعيت معيشتي مردم آن شهر و… جلوي خنده‌ام را گرفتم و به آقاي نماينده گفتم: عرض كردم ايشان مدير مجله بخارا است نه… آقاي بورقاني حكايت را كه شنيد به آقاي نماينده جمله‌هاي اساسي گفت… واژه‌هاي زنده نام بورقاني را نمي‌شود نوشت.
7. با دوستان روزنامه شرق به فكر برگزاري كنگره «يكصدمين سالگرد صدور فرمان مشروطيت» افتاده بود. چند جلسه با هم نشستيم وصحبت كرديم. مي‌دانست كه اهل عضويت در ستاد برگزاري و… نيستم اما هر كمكي از دستم برآيد كوتاهي ندارم. وظايفي برايم تعيين كرده بود. 1. مقاله‌اي بنويسم؛ 2. براي برگزاري نمايشگاه مطبوعات دوره اول مشروطه كمك كنم؛ 3. از مشاوره دريغ نداشته باشم و تا زمان برگزاري كنگره اگر نكته‌اي به نظرم رسيد به او بگويم. در هر سه مورد توفيق يافتم و دورادور آن‌چه از دستم برمي‌آمد به انجام رساندم… پس از كنگره ديدمش و گفتم: آقاي بورقاني كنگره هم برگزار كردي… گفت: «بهترين حرفي كه در اين مدت شنيدم از استاد ايرج افشار بود… به اتفاق جمعي از اعضاي ستاد برگزاري كنگره به ديدارش رفتيم و گفتيم: چه كنيم؟ آقاي افشار گفت: بهترين كار اين است كه هيچ كاري نكنيد…
8. بورقاني كتابشناسي نشرشناس بود كه خوب مي‌نوشت، دقيق ويرايش مي‌كرد و سريع نمونه مي‌خواند. به آماده‌سازي و نسخه‌پردازي و بازبيني اوزاليد تسلط داشت، زيروبم و ظرافت ليتوگرافي، چاپ و صحافي را مي‌شناخت. با گير و گرفت توزيع و فروش آشنا بود، به مكث و درنگ جلوي ويترين يا پيشخوان كتابفروشي‌ها عشق مي‌ورزيد. با پُرخواني و بسيار خواني درد كتابخوانان حرفه‌اي را مي‌دانست. هديه‌اش به دوستان و خويشان كتاب بود. صدها معرفي، نقد و بررسي با نام و بي‌نام و يا با نام پوشيده نوشت و به چاپ رساند. با بسياري از نويسندگان، ناشران، كتابفروشان و خادمان كم‌نام و گمنام عرصه نشردوست بود و از كتابفروشي‌نشيني لذت مي‌برد. جناب طباطبايي مدير بزرگوار نشر آبي كه از دوستان سال‌هاي پاياني عمر بورقاني بود نقل مي‌كند كه هرگاه بورقاني به كتابفروشي نشر آبي مي‌آمد از شناخت او حيرت مي‌كردم. محتواي كتاب‌ها را با ايجاز و بي‌اطناب به مشتريان مي‌گفت و پاسخگوي پرسش‌هايشان بود. سخن مدير نشر آبي را پيشتر با يك نكته افزون‌تر از كتابداران كتابخانه مجلس شنيده بودم: «تنها كارپردازي كه در طول اين سال‌ها اشراف و احاطه به كتاب و كتابخانه داشت، بورقاني بود.»
9. سال‌هاي مفيد عمرم در كنج كتابخانه‌ها و گه‌گاه تحريريه نشريه‌ها گذاشت. از يك دهه پيش از اين آقاي بورقاني هر از چندگاهي مي‌گفت: «يك كمي از پژوهش بيا بيرون و كاري قبول كن» مي‌گفتم كه كار پژوهشي و مطبوعاتي را بر روي چشم انجام مي‌دهم… در دو سال منتهي به پركشي‌اش فكر و نگاهم را پذيرفته بود وتأييد مي‌كرد. به ويرايش و آماده‌سازي كتاب مشغول شده بود. در آخرين ديدار كه چندهفته پيش از هجرتش انجام گرفت، گفت: بابت ويرايش سه چهار كتاب يك ميليون تومان گرفته‌ام عجب بركتي دارد…
10. بسياري از يادمانده‌ها از كلام شيرين و نمكين زنده‌ياد احمد بورقاني را نمي‌توان نوشت نمونه‌اي براي ناآشنايان نقل مي‌كنم تا به خلق و خوي طنازش وقوف بيشتري پيدا كنند. پرسيد از باشگاه‌هاي اروپا چه تيمي را مي‌پسندي، گفتم: ما سيدها آ.ث ميلان را دوست داريم. گفت: هميشه بحث فوتبالي ما با يكي دو پرسش پايان مي‌يابد. اما در دفتر، آقاي […] رفيق مشتركمان روي شوقاژ مي‌نشيند و از گل خوردن و گل زدن اين و آن صحبت مي‌كند و ول‌كن نيست. البته تا زماني كه من مي‌گويم […] مواظب باش فعلاً گل خودت نسوزه!

منفعت در كنار خسارت-نطق پیش از دستور احمد بورقانی

در بم تنها نخل‌ها ايستاده‌اند اما گريان. آسمان امروز سقف مردم است و ستاره‌ها چراغ بم ويران. هنوز كسي حاضر نيست سر بر زير سقف خانه‌هاي باقيمانده از خشم طبيعت ببرد. همچنان قلب‌ها از نگراني مي‌تپد. همه چيز فروريخته است. گوهر گرانبهاي تاريخ ايران با مردمان نجيبت و شريفش سر بر خاك نهاده است. عمق فاجعه آن هم در جايي كه حداقل دوهزار سال زندگي جريان داشته است نه به قلم آيد و نه در تصوير گنجد و نه در ذهن جاي گيرد. چه مي‌گويم. مگر كسي توانسته است ويراني و نابودي را به درستي تعريف كند.

روز دوشنبه جمعي از اعضاي كميسيون امنيت ملي و سياست خارجي دردمندانه از بم سر بر خاك نهاده ديدن كردند و ديدند كه در دوسوي خيابان‌ سيد‌طاهرالدين شهر خود پاي بم عماراتي سرپا نمانده است. كتابفروشي مولوي شكسته و بي‌مشتري مانده و دردمندي در برابر داروخانه دكتر خسروي در نزديكي ميدان فرمانداري، نسخه‌اي در دست نداشت. اصولاً آيا براي كسي كه هفتاد تن از اعضاي خانواده‌اش را از دست داده درماني براي دردش سراغ داريد؟ به سابقه خبرنگاري‌ام همه ديوار نوشته‌ها و تابلوها را مي‌خواندم. اما چه كنم تنها نوشته‌هاي تلخ به يادم مي‌ماند و چه تلخ بود كه ديدم برروي ديواري در اطراف ميدان آزادي بم به تازگي نوشته بودند. مرگ بر اين زندگي. خدايا چرا خوبان مي‌ ميرند. شب سرد بم هنوز گرمي همت‌هاي بلند و دولت را طلب مي‌كند.

مردم بم. مردمي نجيب، شريف، باوقار و غرور و صاحب مكنت هستند. دست نياز به سوي كسي دراز نمي‌كنند. اگر كمكي هست كه فراوان هست بايد تقديمشان كرد. ايشان سر در پي‌چيزي نمي‌گذارند. استاندار صبور و كوشاي كرمان گفت تا روز 15 ديماه 269 فرزند هواپيماي خارجي در كنار سيل پايان‌ناپذير كمك‌هاي مردمي و داخلي، بار خود را در بم بر زمين نهاده‌اند و از اين ميان عربستان با 25 پرواز، تركيه و آذربايجان هر يك با 23 پرواز و آمريكا با 21 پرواز رديف اول و سوم را به خود اختصاص داده‌اند و به لحاظ تناژ بار، عربستان، آمريكا و آلمان در صدرند. حداقل در كوتاه مدت كمبودهاي جدي به نظر نمي‌آيد. مي‌ماند توزيع محترمانه كريمانه و منصفانه كمك‌ها. كه اميدوارم با تمهيدات تازه‌اي كه فراهم شده بتوان كمترين خدمتي را كه ميسر است براي مردم شريف بم به انجام رساند. مي‌دانيم كه بم بي‌اعتنا به شهرهاي بزرگ شهري «خودپا»‌ بود و به هيچ شهر بزرگي باج نمي‌داده است.

و اما دوماه فرصت باقي است تا براي اسكان موقت مردم مصيبت ديده چاره‌‌انديشي شود. زندگي در گرماي طاقت‌فرساي بم در زير چادر. به تصور هيچ‌كس در منطقه در نمي‌آيد. اگر امروز مي‌توان شب سرد كوير را در زير چادرها با اشك‌هاي غم‌بار به صبح پرنفس پيوند زد در گرماي بهار و تابستان كس را ياري ماندن در چادرها نيست. ظاهراً چاره‌اي جز برپا كردن اتاقك‌هاي پيش‌ساخته تا بازسازي كامل شهر وجود ندارد.

بم فرصتي را براي بازسازي در اختيار مديريت كشور قرار داده است تا تدبير، خرد، توانايي و آينده‌نگري خود را متجلي سازد. تأسيس سازماني و غيردولتي و عمومي براي احياي خردمندانه بم «خودپا» و بهره‌گرفتن از تجارب داخلي و خارجي، پيشنهادي است كه مجلس شوراي اسلامي چشم‌ انتظار بررسي آن است و اميد بسته‌ايم كه دولت در اولين فرصت،‌ لايحه مناسب را تهيه و تقديم حوزه قانونگذاري كند.

زلزله عبرت‌ها و درس‌هاي فراواني براي همگان دارد. اكنون بر همه ماست كه براي سازمان مستقل امداد و دفاع غيرنظامي به طور جدي انديشه كنيم. تجارب تلخ حوادث ناگوار طبيعي اثبات كرده است كه در يك هفته اول حادثه به ويژه ساعت‌هاي طلايي نخست، عمليات ستادي ره به جايي نمي‌برد، تنها سازمان منظبط امدادي است كه مي‌تواند رهگشا و ناجي باشد.

سخن ديگر، اجراي به تعبيري بي‌رحمانه آيين نامه‌ها و مقررات ايمن‌سازي ساختمان‌هاست. اگر اين مهم در بم رسماً ناديده گرفته نمي‌شد امروز ما شاهد برخاك خوابيدن كامل شهرك ايثارگران بم نبوديم و هر كس از مأمور عادي اجرايي گرفته تا مهندسان ناظر در اين مسير كوتاه مي‌كند به وظايف قانوني خود عمل نكند مردم را به قتلگاه فرستاده است و فردا مسئول است و پاسخگو.

و اما در ميان خيل عظيم كمك‌هاي مردمي و دستگاه‌هاي دولتي به مردم شرافتمند بم و مناطق حومه و تلاش قابل تقدير مسئولان محلي و دولتي، آنچه تحمل فاجعه را تا حدودي ميسر مي‌سازد. اقدامات و حركت‌هاي زيباي انسان‌دوستانه كشور و دولت‌هاي خارجي است كه با سخاوت و انسان‌دوستي، كمك‌ها و تيم‌هاي امدادي و پزشكي خود را به منطقه اعزام كرده بوند. تيم پزشكي اوكراين در يك هفته گذشته به طور شبانه‌روزي در خدمت مردم بم بوده و تا ديروز 1300 مريض را معاينه، بستري، معالجه و درمان كرده است و بيمارستاني 70 تختخوابه را در منطقه برپا كرده‌اند و در كنار ايشانند گروه‌هاي پزشكي ژاپن، ترك، عربستان، اسپانيايي، فرانسوي، ايتاليايي، پاكستاني و خلاصه از 60 كشوري كه گروه‌هاي امدادي و پزشكي به بم گسيل داشتند. هنوز 18 كشور فعالند و همين جا در برابر تلاش‌ و زحمت بي‌مزد و منت همه آنها سرتعظيم فرود مي‌آورم.

و اما در اين ميان اقدام فوري آمريكا در ارسال كمك و اعزام يك تيم مجهزپزشكي به نظر من قابل توجه و تأمل است.

تيم 80 نفره آمريكا ديروز تمام تجهيزات و مجموعه بيمارستاني خود را تحويل صليب‌سرخ جهاني دادند. يعني براي زلزله‌زدگان باقي نهاد و راه بازگشت پيش گرفت. آمريكايي‌ها در مدت اقامت كمتر از يك هفته خود طبق گزارش گروه پزشكان داوطلب‌ ما، آقايان دكتر شادنوش، ذوالرياستين و عاكف، بيش از 777 مريض و بيمار را معاينه و درمان كردند و گويا چندان آماده بازگشت نبودند اما برخي بي‌رسمي‌هاي پنهان ايشان را به بازگشت زودهنگام ترغيب كرد.

گرچه برخي به عمليات مثبت كمك‌رساني آمريكايي‌ها از منظر ديگري مي‌نگرند اما من آن را هم به لحاظ انساني اقدامي قابل تقدير مي‌دانم و هم به لحاظ برداشته شدن گامي در جهت كاهش تنش ميان دو كشور مثبت ارزيابي مي‌كنم.

همه چيز زلزله كه نبايد مخرب باشد. گاه باشد كه در كنار خسارتي، منفعتي نيز حاصل آيد و البته اين به هوشمندي و جسارت و شجاعت و تيزبيني افراد باز مي‌گردد كه از خسارت نيز منفعت بگيرند و بر همين اساس گشادن درها بر روي هيأت امدادي آمريكايي به سرپرستي فرد متنفذي چون خانم اليزابت دال آن هم در بستري انسان‌دوستانه رفتاري است خردمندانه و دورانديشانه.

چراغي بر طاق آفاق ايران-احمد بورقانی

بسم‌الله الرحمن الرحيم
آزادي و عدالت سرمايه‌اي گرانبها و گرانسنگ‌اند كه ملت ايران بيش از يكصدسال است براي به دست آوردن آن در تلاش و تكاپو است اما توانمندي و كارآمدي ساختار فرهنگ استبدادي در اعمال جامعه كهن ما، سد راه آنان بوده است. در اوج تحولات اجتماعي و سياسي از انقلاب مشروطه به بعد، تنها در مواقعي برخي انديشه‌هاي عدالت‌محور و‌آزاديخواهانه مجال بروز و ظهور يافته‌اند اما دولت مستعجل بوده‌اند و از افراط و تفريط و بي‌رسمي گرفته تا جنگ و ترور و خفقان. اين انديشه‌ها را به محاق و گوشه انزوا برده است. به همين علت مردمسالاري واقعي استمراري نيافته است.
آن‌چه تاكنون بدان دسته يافته‌ايم مردمسالاري سياسي آن هم در كوتاه‌مدت بوده است. تصور تاريخي حاكم بر جامعه، علت تامه استبداد را همواره در حكومت‌ها جسته است اما نگاهي به گذشته و واكاوي تجارب تاريخي عيان مي‌سازد كه حكومت‌ها، تنها عامل استبداد نبوده‌اند بلكه درد استبداد در ساخت عظيم پيچيده اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي جامعه نهفته است و آنجا بايد براي آن درمان يافت. ساخت پيچيده و فرهنگ توانمند استبدادي بوده كه همواره مانع شكل‌گيري سرمايه و گوهر گرانبهاي عدالت و آزادي در ايران شده است.
اين ساخت پيچيده و ساختار پرتوان، بعد از جنبش اجتماعي و اصلاحي دوم خرداد نيز خود را نمايان ساخت و در برابر شكل‌گيري سرمايه عدالت و آزادي سربرافراشت.
مجلس ششم با نگاه ويژه به اين درد تاريخي، در فضاي پرنشاط و پراميد ناشي از مشاركت گسترده مردم در انتخابات از يك‌سو و با طعم تلخ و گس بستن مطبوعات در مقام چشمان بيدار جامعه و ترور يكي از فرزندان صالح انقلاب از سوي ديگر، كار خود را آغاز كرد و به‌رغم آن‌كه در برداشتن اولين گام بي‌توفيق ماند اما كوشيد در راه تحقق عدالت و آزادي مسيرهاي ديگر را بپيمايد و از نكته‌اي فروگذار نكند. اين در حالي بود كه مجلس ششم سنگيني بار انتظار افكار عمومي براي حل فوري مشكلات جامعه را نيز بر دوش خود احساس مي‌كرد. اين نيز دردي ديرپاست كه مردمان در همه سطوح همواره حل مشكلات را از دستگاه‌هاي رسمي به ويژه دولت و مجلس متوقع بوده‌اند آن هم در كوتاه‌ترين زمان ممكن و به بهترين صورت ناهمخواني توقعات جامعه با واقعيات يكي از موانع پيشرفت امور در مشرق زمين است و اين ناشي از ريشه‌هاي ديرپاي استبداد است كه با اولين نسيم آزادي، از مطالبات پشته‌ها ساخته مي‌شود و بخش انتخابي حكومت‌ها نيز مسئول پاسخگويي و تأمين آنها.
مجلس ششم كوشيد اين واقعيات را براي عموم ملت بشكافد و روشن كند كه عدالت و آزادي را نمي‌توان در جامعه‌اي كه استبداد در تار و پود آن ريشه دوانده از دو دوره دولت انتخابي با يك دوره مجلس منتخب طلبيد. سرمايه عدالت و آزادي را بايد اندك اندك فراهم ساخت و با دقت و ظرافت زرگران و حريربافان از آن مراقت كرد. اگر مجلس ششم توانسته باشد همين معنا را روشن كند تصور مي‌كنيم به بخش عمده‌اي از وظيفه خود عمل كرده است.
كما اينكه به نظر ما رفتار و كردار مجلس ششم اين معنا را رسانده است.
امروز مفتخريم كه بانگ برداريم اگرچه شايد به ظاهر به عملي كردن همه برنامه‌هايي كه قول آن را به ملت داديم. موفق نشديم و ديگر كس نيست كه از علل و اسباب آن بي‌اطلاع مانده باشد و اگرچه در ميان زخم و درد و شعله زيستيم اما چراغي نو بر طاق آفاق ايران افروخته شده كه به سهولت خاموش كردني نيست.
مجلس ششم آنگونه كه شايسته اسلاميت و جمهوريت نظام بود زبان عهد اختناق را از بين برد. تريبون مجلس ششم جايي براي زبان چند پهلوي لبريز از ايهام و پيچيده در ابهام باقي ننهاد و امناي ملت صريح و شفاف و از سر صداقت آلام و دردهاي جامعه را با همگان در ميان نهادند. شايد ديگر لازم نباشد حداقل در «حوزه سياست داروي تلخ حقايق را در لعاب شيرين طنز و فكاهه پيچيد و آن را به ميان مردم فرستاد تا به دست مستحقش برسد» و شايد ديگر لازم نباشد شاعري بسرايد كه «دهانت را مي‌بويند مبادا گفته باشي دوستت دارم.»
هر كژي را كه وكلاي ملت ديدند و هر دردي را كه شاهد شدند از پشت همين تريبون براي اصلاح و درمان آن فرياد زدند. هر برنامه و پيشنهاد معقول و مقبولي براي بهبود اوضاع به ذهن و فكر نمايندگان رسيد يا جمعي و جايي به آنها پيشنهاد كردند. به قالب طرح درآمد و براي تبديل آن به قانون كوشش به عمل آمد. لايحه‌اي نبود كه دولت تقديم مجلس كند و مشكلي از مشكلات عديده مردم را حل كند و مجلس در تصويب آن كوتاهي كرده باشد. با تكيه بر همين تلاش عدالت محرو و بانگ آزاديخواهي است كه امروز مي‌توانيم كارنامه مجلس ششم را به داوري افكار عمومي بياوريم.
در حوزه اقتصاد به‌رغم حملات غوغاييان، نمايندگان مجلس ششم چندان كوشيدند كه رشد باثبات بالاي 7 درصدي اقتصادي در سال‌هاي اخير. امروز به خواست حداقلي مبدل شده است. در حوزه سياست هر اقدامي كه براي تثبيت آزادي‌ها. دفاع از حقوق عمومي و اساسي و كاهش هزينه فعاليت‌هاي سياسي ميسر بود مجلس ششم براي تحقق آن گام برداشت اما تفاسير بدعت‌آلود شوراي نگهبان غالب مصوبات بنيادي مجلس را زمين‌گير كرد كه ذكر فهرست آن ملال‌آور است. در حوزه فرهنگ هم اگرچه مخالفت‌هاي شوراي نگهبان دايره شرع و قانون اساسي را نيز درنوريد و مثلاً درباره قانون آزادي ماهواره با رعايت موازين اسلامي، اظهارنظر شد كه امكان اجراي مصوبه به لحاظ فني وجود ندارد، اما همه اينها مانع نشد كه زندگي و فعاليت فرهنگي در جامعه ارتقا نيابد و تقويت نگردد. درحوزه مسائل آموزشي و اجتماعي با توجه به اين‌كه معضلات جامعه پرشمار است اما دورنگري و آينده‌بيني نمايندگان مجلس ششم در قانونگذاري‌هاي خود در اين حوزه طي طريق را هموارتر كرده است. وكلاي زن ما در مجلس ششم گاه در فرياد و گه در خاموشي چون شير شرزه در راه تقويت حقوق زنان اين سرزمين كوشيدند و با غرور گفتند اگر مردي در اين خانه باش و زن باش.
فراموش نكنيم مجلس ششم در عمر چهارساله‌اش حجم بي‌سابقه‌اي از حملات و فشارها را تحمل كرد. بي‌انصاف‌ها و يكسونگران در گريز از پاسخگويي به مطالبات سياسي، اجتماعي و فرهنگي ملت، از درون و برون بر اكثريت مجلس تاختند و نمايندگان ملت را به بي‌توجهي به معيشت مردم متهم كردند غافل از آن‌كه مجلس ششم به گواهي طرح‌ها و لوايح مصوب و نيز نامه‌ها و بيانيه‌ها و طرح‌هاي تحقيق و تفحص بيشترين توجه را به مسائل بنيادي اقتصادي داشته است.
مجلس ششم در كنار همه تلاش‌هايش، ويژگي ممتازي داشت و آن دفاع بي‌چون و چرا از حقوق ملت بود. احضار بي‌سابقه بيش از شصت نماينده مجلس به محكمه از يك تا چهار بار به علت ايفاي وظايف نمايندگان را بايد در اين مسير معنا كرد. كساني كه به نوعي هدف ظلم. بي‌عدالتي، تحقير و غفلت قرار گرفته بودند. بازتاب ناله‌هاي دردمندانه خود را در مجلس ششم به گوش گرفتند، چه در كميسيون‌هاي مجلس به ويژه كميسيون مهم و مدافع حقوق انسان‌ها يعني اصل نودم قانون اساسي، چه در صحن شفاف مجلس و چه در بيانيه‌ها و نطق‌هاي نمايندگان ملت.
تحصن نمايندگان در دفاع از حقوق ملت و استعفاي جمعي از ايشان كه ورق افتخاري بر كتاب تاريخ پارلمان در ايران افزود از نمادهاي بارز دفاع مجلس از حقوق اساسي ملت است. و البته كمترين هزينه دفاع از حقوق ملت را نيز پرداختند كه همانا رد صلاحيت بيش از هشتاد نماينده مجلس بود و اين نيز به عنوان اقدامي بي‌سابقه دركتاب پارلمان ايران ثبت شد.
مجلس ششم در حوزه نظارت گوي سبقت را از همگنان و اسلاف خود ربود. بيشترين سؤال و استيضاح و تحقيق و تفحص و تذكر را در تاريخ قانونگذاري، مجلس ششم به خود اختصاص داد و اين جز دغدغه نمايندگان ملت براي راست كردن كژي‌ها معنايي ندارد.
در حوزه سياست خارجي مجلس ششم كوشيد با تلاش براي تأمين مصالح و منافع ملي، نقش مثبتي ايفا كند و همين امر موجب مشاركت جدي مجلس ششم در مناسبات بين‌المللي شد و علاوه بر تحرك جدي در مجامع بين‌المللي پارلماني براي اولين بار بعد از انقلاب، با برقراري مناسبات رسمي ميان مجلس شوراي اسلامي و پارلمان اروپا، تاثيرگذاري ايران بر افكار عمومي اروپا واسطه‌گان اصلي خود يافت. به علاوه در مسائل مهمي نظير بحران افغانستان، عراق، مسائل درياي خزر و نيز موضوع فعاليت‌هاي هسته‌اي ايران مجلس با نگاه به ضرورت تأمين منافع ملت، پيدا و پنهان با شهامت تمام كوشيد از راه‌حل‌هاي خردمندانه حمايت كند و اجازه ندهد ديدگاه‌هاي تنش‌زا غلبه يابد و يا منافع ملت ناديده انگاشته شود.
ما اينجا بار ديگر تكرار مي‌كنيم، گردونه تاريخ از جاده تنگ واقعيت عبور مي‌كند با اقداماتي نظير صدور حكم اعدام براي آن معلم وارسته تاريخ، تلاش براي حبس و خانه‌نشين كردن نخبگان و تعطيلي قلمرو گفت و شنود و شكل دادن پيشاپيش مجلس هفتم نمي‌توان واقعيات را زير خاكستر برد. مي‌دانيم و مي‌دانيد كه بي‌جهت مي‌كوشند طومار حيرت خود را دور از ديده ديگران به خط غبار بنگارند.
مجلس ششم دوره‌اش به پايان آمد اما پايان مجلس ششم به معناي پايان روندي كه نمايندگان ملت در كنار مردم شريف ايران پايه‌گذاري كردند نيست. بلكه نقطه عطفي است براي استمرار بخشيدن به روند رسيدن به عدالت و آزادي در گوشه‌گوشه اين سرزمين. بر اين باوريم روند اصلاح‌طلبي، آزاديخواهي و عدالت‌محوري به اتكاي رأي مردم و در چهارچوب انديشه‌ها و ارزش‌هاي ديني، آينده درخشاني را براي ايران رقم مي‌زند. ما كوشيديم بر پيمان خود با ملت استوار باقي بمانيم و به خاطر همه كوتاهي‌ها از ملت بزرگ ايران پوزش مي‌طلبيم.

نامه به خان دایی عزیز-بهاره رحمت

هو المحبوب

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست/حال هجران تو دانی که چه مشکل حالیست؟

دایی همیشه خندانم،

سلام.احوالت چه طور است؟ما هم…….هی..ملالی نیست جز دوری شما…اصلاً مگر ملال دیگری هم غیر از این وجود دارد؟!هرچه می کنم نمی توانم یک نوشته ی منسجم برایت بنویسم.نهایت تلاشم منجر می شود به پراکنده جاتی که هیچ نظم وپیوستگی ندارند.آخر مرا با نوشتن برای بزرگی چون تو چه کار؟

چهل روز شد.چهل روزی که من وزهرایت اغلب با هم بودیم.شاید بگویی اینکه عجیب نیست.اما این بار با همیشه فرق می کرد.این بار تو نبودی و همین نبودن تو عامل با هم بودن ما شد و چه همراهی سختی است…

افسوس و صد افسوس که با وجود نزدیکی که با تو داشتم بسیار کم تو را شناختم و ابعاد شخصیت بزرگت زمانی برایم نمایان می شود که قاب های چوبی وفلزی صورت پر مهرت را دوره و روبان های مشکی، بالای سرت جاخوش کرده اند.

بابای زهرای ما!

یادت هست؟یکی از روزهایی بود که من وزهرا می خواستیم با هم برویم اردو.تو با همان لبخند و گونه های چاله افتاده ات گفتی: دایی، من دخترم را به تو سپردم ها! وهمه خندیدیم.آخر کجای دنیا سفارش بزرگتر را به کوچکتر می کنند؟ گیرم این بزرگی فقط 4روز باشد.گیرم تو هم مثل بابای من وخیلی های دیگر اغلب اشتباه می کردید که کدام یک بزرگتر بودیم.اما این حرف تو این روزها دل مرا آشفته تر می کند.

خان دایی!

یادت هست؟آن روزها هرکس مرا میدید و تو را می شناخت می گفت: چقدر شبیه آقای بورقانی هستید.حلال زاده است و رفتن به دایی دیگر.من احساس غرور می کردم و دلم غنج می رفت.تو هم وقتی می شنیدی لبخند می زدی. اما این روزها هرکس که می گوید: شما چقدر شبیه آن مرحوم هستید. دلم طوفانی تر می شود و می گویم: من؟شباهت با او؟ آخر او کجا ومن کجا….

دایی با اخلاقم!

مراسم تشییع و بزرگداشتت عجیب بود.همه طیف شخصیتی حضور داشت واشک می ریخت.هرکس وارد مسجد فاطمیه می شد به صف صاحب عزایان می پیوست و این صف با مهمانها یکی شده بود.همه داغدار بودند و تو به مانند یک حلقه سبز همه را به هم متصل کرده بودی…

گفتم حلقه سبز.یاد همان روز سیاه افتادم، داشتیم سریال حلقه سبز را می دیدیم.تلفن زنگ خورد و پشت بندش صدای گریه بی امان مادر بلند شد.خبری که به او داده بودند این بود:احمد حالش بد شده بردندش بیمارستان. همین. اما مادرم که از شبیه ترین ها به تو است بی تابی سختی می کرد و می گفت من طاقت داغ احمد ندارم و ما می گفتیم چه می کنی؟یک قلب درد ساده است…..از همان نوع درد همیشگی که گاه وبی گاه سینه اش را می فشرد…نمی دانستیم این بار برای همیشه از درد رهایی یافته بودی ….

سینه تنگ من و بار غم او هیهات مرد این بار گران نیست دل مسکینم

فقط خواستم کنار زهرا باشم و رفتیم و زهرای چادر به سر را در کوچه دیدیم.با بغض بی امانش دائما می پرسید: بهاره بابام مرد؟….بابام مرد یعنی چی؟….واز آن روز بی تابی از چشمانش دور نشده است. در خانه که چادر سیاه بر سر از این طرف به آن طرف می رود ومثلا می خواهد سروسامانی به کارها دهد بلکه دل متلاطمش قدری آرام شودولی چه سود، بی تو من از سروسامان گذشته ام….

اما خیالت راحت باشد.زهرا صبورتر از آن است که همه ما فکرش می کردیم.زهرا،زهرای توست دیگر…

دایی خوبم!

شب قبل روز سیاه، تو به ما زنگ زده بودی وچه حیف که ما خانه نبودیم وهیچ گاه در مخیله مان نگنجید که این زنگ زدنت به نوعی خداحافظی محسوب می شد.چی می گویم؟مخیله؟!…کدام یک از این روزها در مخیله مان می گنجید که ان روز بگنجد؟! اگر می شد واگر باور کرده بودیم، هنوز و بعد از این همه شب دوری از تو وقتی به دور یکدیگر در خانه بابابزرگ جمع می شویم این حس انتظار در میانمان نبود.انتظار این که در بزنند و تو بیایی وجای خالیت را پر کنی. بنشینی و تکیه کنی به همان پشتی کنار بخاری .کتابت را به دست بگیری و استکان چای وظرف خرمایت هم در کنارت جای گیرند وبگویی و بخندی و بخندانی….

دایی جان!

کمال که آمد، به فرودگاه رفتیم تا کمتر احساس غربت کند.چه تصور باطلی! مگر کسی می تواند ذره ای جای تو را پر کند؟ اما رفتیم تا فقط باشیم.تمام مدت، یاد شب بدرقه کمال بودم.بعد از اینکه با چشمان نمناک بدرقه شد. نشستی روی زمین فرودگاه مهرآباد.حال عجیبی داشتی هیچ نمی گفتی وسر به زیر داشتی.نمی دانم به چه فکر می کردی؟ به روز بازگشت؟…زهرا، بالای سرت بغض کرده ایستاده بود.مادر رفت و به او گفت: زهراجان،عمه ناراحت نباش.انگار ما خواهرها فقط باید وجود داشته باشیم تا برای برادرهایمان بی تاب باشیم.مادر نمی دانست برای تو همه مثل یک خواهر بی تاب بودند چه برسد به خواهرهایت.

دایی احمد!

دایی امیر هم رفت اما رفتنش با رفتن تو بسیار تفاوت داشت.ما او را ندیده بودیم.وقتی که رفت فهمیدیم مرگ دایی یعنی پیر شدن پدربزرگ ومادر بزرگ و غصه مادر و خاله ودایی.

اما تو در همه جا حضور پر رنگ داشتی.از کیک بریدن در جشن تولدهایمان بگیر تا مشورت برای کار و شریک زندگی و خواستگاری و عقد و عروسی وهزار ویک کار کوچک وبزرگ دیگر. اصلا اگر تو نبودی کاری شروع نمی شد. با رفتنت، مرگ دایی مفاهیم دیگری هم پیدا کرد.فرو ریختن ستون خیمه گاهمان، خالی شدن یک کوه از پشت پدر ومادر وخواهر و برادر، دلتنگی پایان ناپذیر این جمع که در زمان بودنت لحظه ای دلتنگ نبود…