بایگانی ماهیانه: آوریل 2008

نامه ای از میرزا کامبیزخان نوروزی

حضرت عمو کامبیز خان نوروزی معروف اهل دعواست. حقوقدان است و برعکس اهل حقوق تا بخواهی مفتی حرف می زند. اگر سه تارش در بغل باشد و حالی به ایشان دست دهد، به ویژه آنجا که خبر را خورده باشد، زیبا می نویسد.مرقومه زیر به خامه اوست. بخوانید، شاید شما هم همچون ما مشعوف شدید. دست و قلبش هماره بی درد باد.

هوالشافی

حضور باهرالنور، منادی السرور، حضرت احمد بورقانی فراهانی

۱. ای قلبشان بشکند رفقایی که از رنجش آن قلب نازک باخبر شدند و خبر نکردند حقیر را تا از شرق خبر یرسد در یوم سه شنبه هفدهم آبان المزخرف سنه ۱۳۸۴ شمسی. همچنانکه خبر خورشید از شرق می آید همیشه.

۲. جناب سهام الدین را پرسیدم آشنایی هست در دارالشفای قلب؟ پس گفت هستند از جمله رضا خاتمی، الدکتور فی ارولوژی. پس گفتم اگر او با این تخصص از جمله طبیبان است این مریض رفیق شفیق را، پس دو چیز از دایره تردید خارج است. نخست فرقی نیست بین قلب و آن موضع تخصص حضرت رضاخان خاتمی. دوم آنکه اگر وظایف قلب و آن موضع شریف منقلب شد، جایی برای شگفتی نیست. فتوجه.

۳. اخبار انسداد فراوان شده است. از انسداد سیاست تا انسداد مغز و فی الحال انسداد رگ. گویی حکایت مرادنا و سیدنا و مولانا، حضرت عبید زاکانا صدق کامل یافته است: آنجا که باید فراخ باشد، تنگ است و آنجا که باید تنگ، فراخ.

۴. اینجانب انسداد عروق قلب مبارک را قویاً و شدیداً و عمیقاً محکوم و تقبیح نموده و از کلیه مقامات کشوری و لشگری و قضایی و غذایی و ملی و مدنی و طبی و غیره خواستار رفع انسداد عروق قلب مبارک و جلوگیری از تکرار آن و آزادی وبلاگ نویسان ورفع توقیف از مطبوعات و فی الجمله خاتمه انسداد و تنگی و ترویج فراخی هستم.

الاحقر

کامبیز نوروزی

هفدهم آبان المزخرف

هزاروسیصدوهشتادوچهار

احمد بورقانی؛ یار مطبوعات مستقل در ایران

احمد بورقانی
نگاه بدون تبعیض بورقانی به مجموعه نشریات در زمان مدیریتش در وزارت ارشاد، به سرعت فضای مطبوعاتی حاکم بر ایران را تغییر دا

احمد بورقانی فراهانی، از چهره های سیاسی اصلاح طلب ایران، عصر روز شنبه بر اثر سکته قلبی در تهران درگذشت.

مطبوعات غیر دولتی ایران خبر درگذشت آقای بورقانی را در صفحات نخست خود همراه با عکس های بزرگ از وی پوشش دادند.

آقای بورقانی در نخستین دور ریاست جمهوری محمد خاتمی به عنوان معاون مطبوعاتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بر گزیده شد. او در این سمت، در بین جامعه سیاسی و مطبوعاتی ایران شهرت بسیاری پیدا کرد.

بر خلاف رویه معمول وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال های پیش از ریاست جمهوری آقای خاتمی، آقای بورقانی در همان مراسم معرفی خود به عنوان معاون مطبوعاتی عطاءالله مهاجرانی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی وقت، با بیان جمله ای از شیخ ابوالحسن خرقانی صوفی معروف ایرانی، از ظهور دوره تازه ای در سیاست مطبوعاتی ایران سخن گفت و تاکید کرد که حمایت مادی و معنوی از مطبوعات مستقل و غیر دولتی ایران را در دستور کار خود قرار خواهد داد.

نگاه بدون تبعیض آقای بورقانی و مدیران تحت امرش در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به مجموعه نشریات ایران، به سرعت فضای مطبوعاتی حاکم بر ایران را تغییر داد. اما هر قدر که این تغییرات جدی تر می شد، فشارهای سیاسی بر احمد بورقانی برای کناره گیری از سمتش نیز افزایش می یافت.

سرانجام به علت فشارهای فزاینده سیاسی، آقای بورقانی مجبور به ترک وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد. او در نطقی که به مناسبت مراسم تودیعش برگزار شد، با اشاره به سوابق زندگی سخت و مشقت بار خود، پاره ای از فشارهای داخل و خارج وزراتخانه علیه خود را به گونه ای غیر مستقیم افشا کرد.

با این حال، آقای بورقانی در معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد سابقه ای پایه گذاشت که تا سال ها پس از وی، هر چند به صورتی کم رنگ تر ادامه پیدا کرد.

پس از خروج از وزارت ارشاد، آقای بورقانی کاندیدای نمایندگی مجلس ششم شورای اسلامی از حوزه انتخابیه تهران شد و به مجلس راه یافت.

در مجلس ششم نیز آقای بورقانی در جهت دفاع از جامعه مطبوعاتی ایران و اصلاح قوانین به نفع آزادی بیان حرکت کرد. در همین دوران، وی به عنوان عضو هیات مدیره انجمن صنفی روزنامه نگاران نیز انتخاب شد.

هم زمانی این دو موقعیت سبب شد که آقای بورقانی امکان بیشتری برای درک مشکلات رویاروی جامعه مطبوعاتی ایران و کوشش برای حل آنها داشته باشد.

صفحه اول روزنامه اعتماد روز یکشنبه
مطبوعات غیر دولتی ایران خبر درگذشت بورقانی را در صفحات نخست خود همراه با عکس های بزرگ از وی پوشش دادند

بازداشت و دستگیری تعدادی از روزنامه نگاران ایران در آن دوره، فعالیت آقای بورقانی را در مجلس تشدید کرد. گو اینکه در این دوره خاص وی بیشتر مایل بود تا فعالیت های خود را به صورت خاموش و دور از چشم رسانه ها به انجام برساند.

در واقع همین فعالیت ها موجب شد که صلاحیت آقای بورقانی برای شرکت در انتخابات مجلس هفتم از سوی شورای نگهبان رد شود.

با پایان کار مجلس ششم، آقای بورقانی به فعالیت های دوران قبل از اصلاحات خود بازگشت. فعالیت هایی که بیشتر معطوف به نشر کتاب، نوشتن مطلب در جراید و مشاوره به شخصیت ها، نهادها و گروه های مستقل بود.

در سال های اخیر، احمد بورقانی این امکان را پیدا کرد که درباره برخی از موضوعات تاریخی در رسانه های نوشتاری ایران مطلب بنویسد. به گواه روزنامه نگاران برجسته ایران، آقای بورقانی قلمی روان، شیوا و بسیار عاطفی داشت.

او نوشتن را از سال‌های نوجوانی خود هنگامی که در خبرگزاری جمهوری اسلامی به سرپرستی کمال خرازی مشغول به کار شد، آغاز کرده بود. از این رو او با حرفه اطلاع رسانی آشنایی دیرین و عمیقی داشت.

قاعدتا حضور او در دفتر نمایندگی خبرگزاری جمهوری اسلامی در نیویورک نیز به وسعت کار حرفه ای و سیاسی او کمک کرد به گونه ای از رسانه های بین المللی نیز درکی فراتر از همتایان خود در ایران داشت.

همین وسعت دید سبب شد که آقای بورقانی به خلاف رویه حاکم در ایران، به عنوان تنها نماینده مجلس ششم در مراسم بزرگداشت قربانیان حادثه یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ نیویورک در میدان مادر تهران به همراه جمعی از جوانان تهرانی شرکت کند و به یاد آنها شمع بر افروزد.

افروختن آن شمع اما برای آقای بورقانی بی بها نبود. او به همین علت سال ها مورد اتهام نیروهای تندرو قرار گرفت و پرونده ای نیز برایش گشوده شد.

 

دوران مردان بي‌جانشين به سر آمده است

اين مصاحبه‌اي است كه قرار آن چهار سال پيش گذاشته شد. سال 80. پس از انتخاب محمد خاتمي در دوره دوم و آغاز بحث خروج از حاكميت توسط عباس عبدي. قرار بود گپ و گفت‌وگويي با بورقاني صورت بگيرد و قسمت‌هايي از آن در روزنامه نوروز- كه يادش بخير- چاپ شود. اما انجام نشد. نوروز توقيف شد. آيينه جنوب آمد، آن هم به شماره 6 نرسيده توقيف شد. «روز نو» هم كه در همان پيش شماره‌‌ها، در نطفه از بين رفت. مانديم تا اينكه «ياس‌نو» به همت محمد نعيمي‌پور درآمد. موضوع را با بورقاني در ميان گذاشتيم. وعده داد اما حرف و قرار نگذاشت. انتخابات مجلس رسيد و ردصلاحيت‌‌ها آغاز شد و بعد تحصن نمايندگان. باز موضوع را يادآوري كردم. صورتش پر از خنده شد كه يعني باشد براي وقتي ديگر. بعد هم پكي به سيگارش زد و گفت كه من روزه سكوت دارم. چله دارم. گفتم خداحافظ تا 40 روز بعد. اين چله‌‌ها يكي يكي آمدند و رفتند تا «ياس نو» هم به محاق توقيف رفت و حالا فقط وقايع اتفاقيه مانده. بالاخره قبول كرد. قرارمان هفته گذشته در دفتر كار او بود. وقتي رسيدم صلاه ظهر بود و داشت نماز مي‌خواند و با خدا عبادت مي‌كرد. منتظر شدم تا ديالوگ عاطفي او با خدا تمام شود. او حالا اگرچه نماينده مردم تهران نيست، اما يك سرمايه اجتماعي است. سرمايه‌هايي كه به اجبار كنار گذاشته شدند.

اكبر منتجبي
monaaki@yahoo.com

عکس: نادرداودیعکس: نادر داودی

* سؤالم درباره انتخابات مجلس است. درباره پيشامدهاي آن قبلاً بسيار گفته شده اما درباره پيامدهاي آنان. اما اول مي‌خواستم بدانم چرا شما در انتخابات مجلس شركت نكرديد.

من دلايل بسيار زيادي داشتم كه ديگر داوطلب نمايندگي مجلس شوم.

* پيش‌بيني مي‌كرديد كه قرار است چه بر سر اصلاح‌طلبان در بيايد؟

اينكه پيش‌بيني مي‌كردم با اين گستردگي داوطلبان رد صلاحيت شدند، نه، اصلاً چنين پيش‌بيني‌اي نداشتم، بلكه معتقد بودم حوزه‌هايي كه انسان در آنها مشغول به كار هست، گردش نيروها را مي‌طلبد. اين اصلي است كه انسان آن را بايد رعايت كند. ما چهار سال در مجلس بوديم. تلاش‌هايي كرديم آيا موفق بوديم يا نه قضاوتش با مردم است. اما فكر مي‌كردم كه من همه تلاشم را در آن مجلس تا جايي كه در توانم بود به عمل آوردم. بنابراين شايد نيروي ديگري كه جايگزين من شود، بهتر بتواند كار را پيش ببرد.

* فكر مي‌كنيد هركس به اين نتيجه رسيد بايد ترك مسؤوليت كند؟

من از جمله آدم‌هايي هستم كه فكر مي‌كنم بايد هميشه به موقع كناره‌گيري كرد. در عين حال فضاي جامعه هم كه آينده را ترسيم مي‌كرد، به‌گونه‌اي رقم خورد كه مطلوب بود من و امثال من كنار بكشيم.

* تأكيد شما بر «آينده فضاي جامعه» يك نوع پيش‌بيني بود. پس با پيش‌بيني وقوع حوادث آينده كنار كشيديد.

البته انتخابات شوراها و رفتارهايي كه هم محافظه‌كاران و هم مردم انجام دادند مي‌توانست قدرت پيش‌بيني را افزايش بدهد. اما ما تصوري نداشتيم كه ردصلاحيت‌‌ها چنين گسترده باشد. گفتم، اگر به موقع انسان كناره‌گيري نكند بد موقع و بدجور كنارت مي‌زنند. اين در تاريخ قابل مشاهده است. كناره‌گيري من، البته دليل ديگري هم دارد. احساس مي‌كردم در حوزه سياست در ايران جوانمردي روز به روز كمتر مي‌شود. رفتارهاي سياسي در ايران مثل همه جاي دنيا مي‌شود و ما كه در يك فرهنگ عياري و جوانمردي بزرگ شديم، فهم و هضم بسياري از مسائل برايمان دشوار بود. نوع برخوردي كه با نيروهاي سياسي و اتهاماتي كه متوجه آنها مي‌شود و همين‌طور فشارهاي ناصوابي كه افراد با آنها روبه‌رو مي‌شوند، همه نمايانگر اين است كه جوانمردي در سياست ايران در حال رنگ باختن است. قرار نبود اين اتفاقات بيفتد. قرار نبود ما همه اصول اخلاقي را زيرپا بگذاريم.

* اما به نظرم ذات سياست متفاوت از عياري است.

بله. درست است. مي‌گويند در سياست بايد «بسمل» شدن را به جان خريد. وقتي مي‌خواهند قرباني را بكشند، بسم‌الله مي‌گويند. در سياست نيز همين طور است وقتي كسي وارد آن مي‌شود بايد بسمل شدن را بپذيرد. اما به قول احمد شاملو جنگ‌‌ها و كشاكش‌‌ها در حوزه سياست بي‌شكوه است. آدم‌ از اين بي‌شكوهي رنج مي‌برد و مواقعي احساس مي‌كند اگر كنار بكشد بهتر است.

* شما به خاطر اين بي‌شكوهي ترجيح داديد كه از سياست دور بمانيد؟

مي‌داني اين تصور كه انسان بايد هميشه در قدرت و مناصب حكومتي جا خوش كند، تصور غلطي است. چون نوع ارتقاي دانش در كشور، سطح بالاي آگاهي‌هاي عمومي و تقويت مرتب نيروهاي فعال در عرصه‌هاي مختلف كشور به ما اين نكته را ديكته مي‌كند كه دوران مردان بي‌جانشين در حوزه سياست به سر آمده است. يعني اگر كسي فكر كند كه چون جانشين ندارد بايد بايستد، تصور غلطي است و حداقل در حوزه سياست اين تصور جايي ندارد. ما شاهديم كه هر روز چهره‌‌ها و انديشه‌هاي تازه‌اي رخ نشان مي‌دهند. شايد دل كندن از قدرت و لذت فرمان راندن بر زير دست خيلي سخت باشد اما چون دوران مردان بي‌جانشين به سر آمده است بايد هميشه آماده بود تا فضا باز شود و ديگران بيايند. ماندن طولاني در يك منصب ديگر افتخار و ارزش نيست. حتي نشان خبرگي فرد نيست، اين دوران به سر آمده است. افتخار اين است كه كسي بتواند بيايد در حوزه‌اي و حداقل كاري كه انجام مي‌دهد اين باشد كه بدون پرده‌پوشي ايده‌‌ها و حرف‌هاي خود را مطرح كند. در مجلس ششم اين اتفاق افتاد. همه كوشيدند حداقل حرف‌‌ها و ايده‌هاي خود را مطرح كنند.

* شما در ذكر دلايل كناره‌گيري، گفتيد كه در حوزه عمل توانستيم در اين چهار سال كارهايي را انجام بدهيم. مي‌خواستم بدانم چه كاري انجام داديد؟

گفتم تلاش كرديم حداقل حرف‌‌ها و ايده‌هايي را كه با آنها به مجلس آمديم، را بيان كنيم و تا آنجا كه در توانمان بود آن را به مرحله عمل در آوريم. شخص من در حوزه فرهنگ و سياست تا حدودي حرف‌‌ها را زدم و سعي كرديم آنها را به صورت طرح و نظارت، عملي كنيم. از تلاش براي اصلاح‌ قانون مطبوعات…
كه البته همان اول ناكام ماند…
در حوزه سياست هم جرم سياسي و هيأت منصفه و… هم بود. همه تلاشمان را براي تقويت توسعه سياسي كرديم.

* بله اما در عمل هيچكدام به بار ننشست.

چرا. هيأت منصفه تا حدودي شكل گرفت. گرچه آن نبود كه ما مي‌خواستيم. يك هيأت منصفه توافقي با شوراي نگهبان شد. هيأت منصفه پيشنهادي ما، داراي صاحب رأي در محكمه بود، اما اين هيأت منصفه تبديل شد به يك مشاور.

* با اين حال به قول خودتان پاسخ مطالبات فقط در حرف ماند و عملياتي نشد.

قطعاً آن چيزي كه محصول مجلس ششم در در حوزه فرهنگ و سياست بود، نه خواست نمايندگان بود و نه پاسخي به مطالبات جامعه بود. تمام اين طرح‌‌ها و لوايحي كه مطرح شد با سد شوراي نگهبان روبه‌رو شد. حتي لوايح رئيس‌جمهوري كه ايشان آن دو را پس گرفت در حوزه سياست، اينكه رئيس‌جمهوري بيايد و دو لايحه سياسي خود را پس بگيرد كاري بسيار پرمعنا است.

* مي‌خواستم بدانم اين «كناره‌گيري» كه شما مطرح كرديد از مناصب قدرت است يا از سياست؟

كوشش من اين است كه از مناصب حكومتي كنار باشم.

* اين يك حكم است؟

در اينجور مواقع نمي‌شود حكم قطعي صادر كرد كه تا ابد باز نخواهم گشت. قيافه و فيگور گرفتن در سياست معنا ندارد. فكر مي‌كنم الان زماني است كه لازم است من و امثال من در فضاي عمومي جامعه نفسي بكشيم.
اين دوري هم كه گفتم از مناصب قدرت است. اينگونه نيست كه مسائل را دنبال نكنيم.

* درسته اما در يكي ديگر از دلايل كناره‌گيري خودتان گفتيد كه برخوردهاي ناجوانمردانه‌اي با نيروهاي اصلاح‌طلب صورت گرفت. كناره‌گيري از اين منظر آيا انفعال سياسي نيست؟

نگفتم «ناجوانمردانه». گفتم جوانمردانه برخورد نكردند اگر كسي از فكر و انديشه من خوشش نيامد، بايد مبارزه‌اش در حوزه انديشه باشد، نه اينكه وقتي از كسي در حوزه سياست خوشمان نمي‌آيد و با انديشه‌هاي او موافق نيستيم، زماني كه ناتوان از پاسخ دادن انديشمندانه مي‌شويم به سمت پرونده‌سازي برويم و براي او پرونده‌هاي متعدد از مالي تا غيره باز كنيم. كار تلخ، گس و گزنده‌اي كه زيبنده مدعيان اخلاق مداري نيست. بخصوص براي آنان كه در فرهنگ جوانمردانه‌اي بزرگ شده‌اند و دروغ و ريا در بين آنها جايي ندارد پذيرفتن اين رفتار سخت است.

* اين رفتاري كه نام مي‌بريد، آيا عموميت دارد؟ خيلي…

نه. نمي‌توانم حكم كلي جاري كنم. تأكيدم بر جوانمردي در سياست است كه كمرنگي آن پوشيده و قابل پنهان كردن نيست.

* شما در صحبت‌‌ها اشاره كرديد كه جاي مردان سياست خالي نيست، درسته؟

بله. البته اين به آن معنا نيست كه بلافاصله جاي تو، كس ديگري پيدا مي‌شود. اما كناره‌گيري تو، فرصتي را فراهم مي‌آورد كه انسان‌هاي ديگري كه توانمند هستند، به ميدان بيايند.

* اين كناره‌گيري يك تاكتيك است؟

بگذار من يك مثالي بزنم آقاي عبدالرحيم جعفري مدير سختكوش و موفق انتشارات اميركبير در خاطرات خود كه اخيراً منتشر شده مي‌نويسد يك رمان‌نويس روسي هست به نام «لئونف» كه رماني به نام جنگل روسيه دارد. اين رمان دو شخصيت دارد: يكي از آنها استادي است كوشا و فعال دانشگاه كه طبيعت‌‌شناس است و ديگري نيز استاد دانشگاه است اما نه فعال است و نه كوشا. فقط منتقد است. استاد فعال مرتباً در جنگل مطالعه مي‌كرد و نتيجه تحقيقات خود را تهيه و آنها را مي‌آورد و در تريبون‌هاي عمومي مطرح مي‌كند اما استاد غيرفعال، فقط نشسته نتايج تحقيقات استاد فعال را نقد مي‌كند و او را مورد شماتت قرار مي‌دهد.
به همين خاطر او هميشه بدترين حملات را به استاد فعال مي‌كند و هميشه هم مورد حمايت‌هاي مختلف قرار مي‌گيرد حتي به او مدال مي‌دهند. در حالي كه استاد فعال با تمام اين سختي‌‌ها و طعن و لعني كه به او مي‌شود، به كار خود ادامه مي‌دهد و اصلاً توجهي نيز به استاد غيرفعال ندارد. تا اينكه نهايتاً يك روز خسته مي‌شود و مي‌برد. مي‌گويد من ديگر نه كاري انجام مي‌دهم و نه تحقيقي. ببينم اين آقا حرف ديگري خواهد داشت. وقتي اين‌طور مي‌شود،‌استاد غيرفعال و غيركوشا به دست و پا مي‌افتد كه اگر اين استاد فعال چيزي ننويسد، تحقيقي ارائه نكند، فاجعه‌اي براي او رخ خواهد داد. او ديگر چگونه بايد انتقاد كند؟ و به چه چيز؟ و اصلاً حقوق و درآمدش را از كجا در بياورد و ديگر اينكه چگونه ابراز وجود كند. پس به شدت به دست و پا مي‌افتد تا اين استاد فعال را دوباره به عرصه تحقيق و عمل برگرداند. اين مي‌تواند تشبيهي براي جامعه ما باشد. به اين اتفاق بايد در جامعه خود توجه كنيم. ما اصلاح‌طلبان حداقل طي هفت سال اخير حرف‌‌ها و ايده‌هايي را مطرح كرديم.
بر جامعه مدني و قانونگرايي تأكيد كردند و برنامه ارائه دادند. اما طرف مقابل از ابتدا شروع به حمله كردن به ديدگاه‌‌ها كرد و فقط انتقاد نمود. هيچ طرح و برنامه‌اي هم ارائه نداد. شدند آن استاد غيركوشا و غيرفعال. نظر من اين بود كه در انتخابات مجلس هفتم غالب شخصيت‌هاي برجسته اصلاح‌طلبان نبايد ثبت كنند. اجازه مي‌دادند ديگران به صحنه بيايند و اگر شوراي نگهبان اجازه مي‌داد، فعاليت نمايند. ولي صاحبان فكر و انديشه ثبت نكنند. بنشينند و ببينند كه جناحي كه مرتب ايراد و انتقاد كرده است در عرصه عمل چه حرفي براي گفتن دارد.

* خوب اين اتفاق افتاد. حالا محافظه‌كاران اكثريت مجلس هفتم را دارند.

بله، اما نه در يك رقابت برابر و انتخابات عادلانه. بلكه در يك انتخاباتي كه رؤساي دو قوه كشور صريحاً گفتند براي 190 كرسي مجلس از قبل تعيين تكليف شده است. الان دو قوه در دست نيروهاي منتقد اصلاحات است.

* بله. سؤالم در خصوص مردان بزرگ بي‌جانشين نيستند، از زاويه ديگري بود. شما اگر به اين گفته اعتقاد داريد، چرا در انتخابات دوره دوم رياست جمهوري خاتمي فعال بوديد؟ من خاطرم هست كه حتي ستاد انتخاباتي تشكيل شد و شما عضو پرجنب‌وجوش اين ستاد بوديد.

(مكث) من از معدود آدم‌هايي بودم كه به شدت با نامزدي مجدد ايشان مخالف بودم. تصور مي‌كردم اگر خاتمي نامزد انتخابات نمي‌شد شايد وضعيت بسيار متفاوت بود.

* اين مخالفت را به خود آقاي خاتمي هم گفتيد؟

من به ايشان هيچ موقع نگفتم. ولي مجموعه دوستاني بوديم كه نظر مشابه‌اي داشتيم كه يكي از ما نظرات را به ايشان منتقل كرد.

* آيا اين همان عملياتي كردن تئوري خروج از حاكميت بود؟

نه. ما اصلاً بحث خروج از حاكميت را نداشتيم. معتقد بوديم كه كس ديگري بايد در عرصه رقابت و انتخابات رياست جمهوري حاضر شود.

* چرا؟

چون به نظر ما، آقاي خاتمي با اين ويژگي‌هايي كه دارند مطلوب بود كه در دوره جديد نامزد نشوند. يا از ميان اصلاح‌طلبان كس ديگري در صحنه حاضر شود و يا اگر كس ديگري حاضر نشد…

* آن موقع همين بحث «مردان سياست بي‌جانشين نيستند» مطرح بود يا موضوع ديگري داشتيد؟

تصورمان اين بود كه عرصه در آينده براي خاتمي بسيار تنگ خواهد شد و امكان تحقق برنامه‌هاي ايشان فراهم نمي‌شود. تا همين جا كه آقاي خاتمي صادقانه تلاش كرده و برنامه‌هاي خود را ارائه داده است، براي همين دوره اول كفايت مي‌كند.

* اما با اين حال آقاي خاتمي آمد و شما علي‌رغم مخالفت، در ستاد ايشان فعال شديد.

به علت اينكه اكثريت مجموعه نيروهاي اصلاح‌طلبان، نظر مخالف ما را داشتند و طبيعتاً ما بايد نظر جمع را مي‌پذيرفتيم و به همين علت نيز در ستاد ايشان فعال شديم. اين مزه دموكراسي است. اگر مخالف چيزي بودي ولي جمع نظر ديگري داد، بايد بروي و بكوشي صادقانه كار كني. اين از محاسن دموكراسي است.

* بعد از انتخابات مجلس، اصلاح‌طلبان تقريباً به دو شاخه تقسيم شدند. عده‌اي معتقدند يا بايد كناره‌گيري كرد و سكوت، عده‌اي نيز برخلاف آنها معتقدند بايد ماند و فعاليت كرد. حالا اين دو شاخه زيرمجموعه مختلفي دارد. قطعاً شما از طيف اول هستيد و برخي نيز به مانند شما، چنين تصميمي گرفتند. به نظر شما در افكار عمومي اين كناره‌گيري، تعبيرش اين نيست كه افراد ذكر شده به علت عدم پرداخت هزينه سياسي ترك مسؤوليت مي‌كنند و جنبش اصلاحات ديگر هيچ بردي نخواهد داشت و به اتمام رسيده است؟

نه، جنبش اصلاح‌طلبي در درون جامعه ما نهفته بود. مردم با رأي به خاتمي آن را عيان كردند. اين جنبش و مطالبات مردم همچنان جاري است و متوقف نشده است. مردم براي بيان مطالبات خود باز به دنبال راه و نماد ديگري خواهند بود. ممكن است اين راه و نماد، خارج از جريان رسمي جاري در كشور باشد، خارج از دايره اصلاح‌طلبان و محافظه‌كاران. جريان سومي كه ممكن است رخ دهد و بتواند آن را نمايندگي كند. اصلاحات تمام شدني نيست. بپذيريم كه مطالبات مردم همچنان جاري است. هر كس نيز مي‌كوشد به نوعي با اين مطالبات برخورد كند. يكي فكر مي‌كند با سكوت كردن در قبال مطالبات، بهتر بتواند آنها را محقق كند. ديگري با جراحي خواسته‌هاي مردم، كمك به تحقق آنها مي‌كند. اما اصل را نبايد فراموش كرد كه مردم خواست و مطالباتي دارند و هر حكومتي نيز سر كار باشد، مردم به نوعي آن خواست‌ها و مطالبات را بيان مي‌كنند. عموماً نيز براي تحقق مطالباتشان تلاش مي‌كنند رفتاري از خود نشان دهند تا آن خواست‌ها برآورده شود. به عنوان مثال اگر مردم در انتخابات شوراها در شهرهاي بزرگ شركت نكردند به اين دليل بود كه مي‌خواستند پاسخي بدهند مبني بر اينكه مطالباتشان برآورده نشده است و البته اين پيام را نيز بفرستند كه آيا گروه بعدي متوجه اين ديالوگ خاص مي‌شود يا خير.

* شما با گروه‌هاي سياسي در اين چند سال تعامل به خصوصي داشتيد. مي‌خواستم بدانم بعد از اين كناره‌گيري، اين فعاليت‌ها نيز متوقف مي‌شود يا اينكه نه همچنان ادامه خواهد داشت؟

من جزو افراد خاكشير مزاج هستم كه عضو هيچ گروه سياسي و حزبي نيستم. اما تقريباً با همه گروه‌ها به نوعي يك مراوده و نشست و برخاستي دارم و سعي مي‌كنم آنچه از دستم برمي‌آيد، كمك كنم. در حوزه مطبوعات البته اين كمك‌ها بيشتر است. من عضو هيچ نشريه و روزنامه‌اي نيستم اما اگر هر نشريه و روزنامه‌اي فكر كند كه من كاري از دستم برمي‌آيد و مي‌توانم باري از دوش آنها بردارم، مضايقه نمي‌كنم. در حوزه مطبوعات برخلاف حوزه سياست، محدوديت سياسي ندارم. حتي نشرياتي كه ممكن است به لحاظ فكري با من همخواني نداشته باشند اما چون به توسعه كيفي و كمي مطبوعات اعتقاد دارم، هيچ كوتاهي براي كمك به آنها نمي‌كنم. درسردر دفتر كارمان اين جمله ابوالحسن خرقاني را نصب كرديم كه هر كس از اين در درآيد نانش دهيد و از ايمانش مي‌پرسيد چه آن بنده كه در پيشگاه خدا به جان ارزد، مسلماً بر خوان بوالحسن به نان ارزد.

* خوب الان كه رسماً از مناصب قدرت كناره‌گيري كرديد و عضو ثابت روزنامه و نشريه‌اي نيستيد، به چه كاري مشغوليد؟

من قبل از مجلس ششم و حتي قبل از معاونت مطبوعاتي در حوزه كتاب، فعاليت مي‌كردم گاهي مواقع چيزهايي مي‌نوشتم و در مطبوعات چاپ مي‌شد. منتها معمولاً بدون ذكر نام. الان نيز گاهي مشغول ويراستاري كتاب هستم و گاهي مطالبي براي مطبوعات مي‌نويسم. اخيراً نيز آخرين كاري كه انجام دادم، كتابي به اسم «نيايش» بود كه مجموعه گفتارها و نوشته‌هاي مهاتما گاندي است.

* فكر نمي‌كنيد خالي شدن عرصه سياست از سرمايه‌هاي اجتماعي، ناگهان منجر به به وجود آمدن گودال‌هاي عميقي گردد كه پر كردن آنها زمان بسياري ببرد؟

نه، من چون باورم اين نيست، اصلاً تصور نمي كنم كه اين عرصه خالي بماند. شما خودتان نگاه كنيد به حوزه مطبوعات. چقدر نيروي جوان و كارآمد در حال تولد هست. ستون‌نويس شده از يا گزارش‌هاي جذاب مي‌نويسند، حتي نقد مي‌كنند و مطالب تازه را بيان مي‌كنند.

* با اين حال عرصه سياست قابل قياس با مطبوعات نيست. سياست تجربه‌اي متفاوت است.

بله، اما ما بايد تجربه و اندوخته‌هايمان را با اخلاص تمام در اختيار همه قرار بدهيم. اين آمادگي نيز وجود دارد. در عين حال در دولت آقاي خاتمي اتفاق خوبي نيز رخ داد و آن اينكه از نظرات كارشناسان به عنوان مشاور و… استفاده مي‌شود.

* اما شخص آقاي خاتمي به نظرم چنين نمي‌كنند. مدتي پيش خبردار شدم كه چند سالي است آقاي خاتمي به مشاورين ارشد خود مراجعه نمي كنند و حتي برخي تأكيد داشتند اين جنبش اصلاح‌طلبي نيز از اين زاويه ضربه خورد كه رئيس‌جمهور خودش را بي‌نياز از بدنه و مشاوره‌هاي آن ديد. زماني سعيد حجاريان مشاور خاتمي بود يا امثال او، اما…

آقاي حجاريان كه استثناء است چون مشكل جسمي دارند اما تا جايي كه من مطلع هستم…

* نه، نظرم شخص نيست. به هر حال حجاريان به گفته خود شما در ابتداي صحبت تنها كسي است كه صاحب ايده و فكر است و تئوري‌پردازي مي‌كند…

به نظرم آقاي خاتمي هنوز خيل عظيم مشاورين خود را دارند…

* دارند اما از آنها استفاده نمي‌كنند.

خب، سبك‌هاي كار متفاوت است. زماني آقاي ابطحي رياست دفتر خاتمي را داشت. نوع بهره‌گيري از مشاورين خيلي عام‌تر و وسيع‌تر بود. اما بعد از ايشان، مهندس خاتمي آمد و من اطلاع دارم كه همچنان جلسات مشورتي برقرار است منتها شايد طيف افراد متفاوت يا محدودتر شده‌اند. اما اصل مشورت‌گيري همچنان پابرجاست. بله زماني كه ابطحي رئيس دفتر بود مثلاً شخص من بيشتر در دفتر رئيس‌جمهوري در جلسات مشورتي، شركت داشتم. اما بعد رفتيم مجلس و از اين جلسات محروم شديم. به همان نسبت نيز دستگاه‌هاي اجرايي نيز از نظرات مشورتي كارشناسان استفاده مي‌كنند.
اما به هر حال اين بهره‌گيري و استفاده آنچنان نيست كه بتوان از تمام اين سرمايه‌ها استفاده كامل برد.
البته افراد در حاشيه نشسته مثل من، خيلي كم هستند. برخي از دوستان و شايد غالب آنها در دستگاه‌هاي مختلف مشغول به كار شدند. برخي از دوستان نيز در صدد هستند نهادهايي را در حوزه بخش خصوصي طراحي كنند تا بتوان اين تجارب را انباشته، آناليز و مكتوب و سپس از آنها استفاده كنند. اين كارها در شرف انجام است.

* به عنوان سؤال آخر مي‌خواستم بپرسم، مي‌توانيد فهرست‌وار به من بگوييد ضعف‌هاي جنبش اصلاحات چه بود.

اين يك بحث مفصل است.

* بله. اما بسيار گفته شده يا درباره آن حرف زدند. فقط نظر شما را مي‌خواستم كه فهرست‌وار اشاره كنيد.

در حال حاضر تمايلي براي ورود به اين بحث ندارم و نمي‌خواهم پاسخي به آن بدهم.

* پرهيز مي‌كنيد؟

كاملاً. چون به نظرم هنوز جواب دادن به آن زود است.

* چرا؟

بايد كساني كه در اين حوزه تخصص‌شان جامعه‌شناسي است وارد شوند. آنها بايد مطالعه كنند و جواب بدهند.

* بالاخره بايد داشته‌هايي براي مطالعه وجود داشته باشد. وقتي شما كه در بطن برخي وقايع بوديد، صحبت نمي‌كنيد…

الان صحبت كردن فقط يك زنجموره بي‌ثمر هست. دردي هم دوا نمي‌كند.

* حداقل سرفصل‌هاي آن كه مشخص مي‌شود.

من هنوز به يك جمع‌بندي كامل نرسيده‌ام. در عين حال من اصلاً معتقد نيستم كه جنبش اصلاح‌طلبي در ايران شكست خورده است. من چنين باوري ندارم.

* ولي توفيقي پيدا نكرد

اين طبيعي است كه يك جنبش به توفيق كامل دست پيدا نكند.

* حتي انتظاراتي را كه از او بود، برآورده نكرد. حتي به حداقل شعارهاي داده شده هم نرسيد.

مثلاً؟

* قانون مطبوعات كه يكي از شعارهاي شما بود و به هيچ كجا نرسيد. حتي پس از وقايع رخ داده درباره آن، مي‌بينيم كه در طول چهار سال گذشته هيچ نماينده‌اي ديگر سمت مطرح كردن دوباره آن نرفت. در حالي كه شما بهتر از هر كس مي‌دانيد كه چه گذشت و چه نگذشت و چقدر مطبوعات از بابت نبودن آن لطمه ديدند.

اتفاقاً سر قانون مطبوعات نمايندگان مكرر آن را بيان كردند. فكر كنم 5 مورد ما مجدداً اصلاحيه برديم.
بله. اما تنها در حد تغيير يكي دو تا از ماده. نه تغيير كلي آنكه در ابتدا منظور بود و شعار داده شد.
بله. من هم به همين دليل مي‌گويم تمايلي ندارم فعلاً درباره اصلاحات و مشكلات آن سخن بگويم. بايد ابتدا به يك جمع‌بندي كامل برسيم.

* اين جمع‌بندي تا چه زماني قرار است انجام شود؟ و مگر اصلاح‌طلبان زماني دارند؟ آنها لحظه به لحظه، روز به روز به انتخابات رياست جمهوري نزديك مي‌شوند. با چه داشته‌هايي مي‌خواهند به اين انتخابات بپردازند و سازماندهي كنند؟

طبيعتاً اصلاح‌طلبان وقتي بخواهند در انتخابات رياست جمهوري شركت كنند، تمام اين بحث‌ها را انجام مي‌دهند. قطعاً آنها سفارش مطالعه داده يا مي‌دهند و علمي‌تر از آنچه به نظر مي‌رسد، اين موضوعات را دارند بررسي مي‌كنند تا نقاط قوت و ضعف روشن شود. از ديگر سو بيان سرفصل‌هاي عدم تحقق برنامه‌هاي اصلاح‌طلبان الان مشكلي را برطرف نمي كند بلكه ممكن است باعث دامن‌زدن به بحث‌هايي شود كه ما را از مسير اصلي منحرف كند. اما نكته مهم اين است كه توفيق‌ها انكار ناشدني است.گسترش و تقويت آگاهي‌هاي عمومي و همين طور آگاهي مردم به حقوقشان، بيانگر توفيق اصلاحات است. الان همه فهميدند كه صاحب حق هستند. حق دارند سؤال كنند. حق دارند مسائل خود را مطرح كنند و در قبال خدمتي كه به جامعه مي‌دهند، از جامعه خدمت بخواهند.

ایران، یک صد سال پس از مشروطیت-احمد بورقانی

سلام و درود خداوند نثار انبیا و اولیا و معصومین و شهدا، به ویژه شهدای راه آزادی و انقلاب مشروطیت و سپاس بیکران از حضار مکرم و معظم حاضردر مجلس. میلاد موفور السرور امام محمد تقی (ع) را به محضر شما گرامیان تهنیت عرض می کنم.

***

سعدی رحمة الله علیه حکایت کرده است که اعرابی ای در حلقه جوهریان بصره همی گفت وقتی در بیابان ره گم کردم واز زاد و توشه با من چیزی نبود، ناگاه کیسه ای یافتم پرمروارید، هرگز آن ذوق فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریان است، و باز آن تلخی که بدانستم مروارید است. ملاحظه می فرمایید که اعرابی با صراحت تکلیف خود را یکسره روشن کرده است. اما نسل ما بعد از گذشت یکصد سال از انقلاب مشروطیت حیران است که در آن تحول بزرگ اجتماعی جماعت سر در پی گندم بریان داشتند یا مروارید غلتان را می طلبیدند؟ یا هر دو را؟ اگر گفته آید هر دو، خواهم پرسید آیا رموزعاشقی با تقوا قابل جمع است؟

به رغم آنکه رهی طولانی پیموده ایم و تجارب گرانقدری اندوخته ایم، بعد از گذشت یکصد سال هنوز انبان پرسش هایمان خالی نشده است. البته این پارادوکس در جای خود باقی می ماند که انبان خالی از پرسش فضیلت است یا کیسه پر از سوال؟

این پرسش و سوالات بیشمار دیگر که چرا بعد از گذشت صد سال از انقلاب مشروطیت که ایران را به درون دنیای مدرن پرتاب کرد، هنوز قانون، عدالت، آزادی و دموکراسی استواری بایسته و شایسته در جامعه ما ندارد، جمعی از حاضران در این نشست را گرد هم آورد تا زمینه و بستری را فراهم آورند که اهل فضل و دانش و رای و نظربرای این پرسش ها چاره ای بیندیشند و اگر پاسخی یافتند آن را در مجمعی که امروز در دقایق نخست آن قرار داریم، برای عموم بشکافند و حتی پرسش های جدیدی پی افکنند و چه بسا بتوانند دریچه های تازه ای بگشایندبرای نگریستن به جامعه ایران،جامعه ای که مدام در نوسان بین گذشته و آینده، تلاطم های سنگین را به گذشته می سپارد و در غبار زمان گم می کند. با این تعریف قرار شد همایش تنها در مشروطه شناسی و دقایق خرد آن تمرکز و توقف نکند و به فراتر از آن نظر افکند.

ماجرای چگونگی شکل گیری همایش ایران، یکصد سال پس از مشروطیت، تجارب گذشته، چشم انداز آینده و خدمات و زحمات دوستان و یاران خوب به تفصیل درویژه نامه همایش که به همت روزنامه شرق از زیر چاپ خارج شده آمده است تا در این جا اوقات شریف شما بی جهت تلف نگردد اما شاید بد نباشد اشاره کنم که اولا می توان با زاد و توشه اندک نیز کارهایی را به رغم دشواری ها به انجام رساند که بهره آن نصیب خیل کثیری شود نظیر همین همایش، ثانیا جناح ها و گروه ها و نهادهای مدنی که در حوزه های کلان فکری همسو هستند با سلایق متفاوت می توانند برای مسائلی عمیق تر و گسترده تر از مسائل سیاسی روزمره گرد هم آیند و اتفاقا نیز به سرعت به نتیجه برسند، ثالثا زمانی که زمزمه این همدلی ها از اتاق جلسات و دور میز مذاکرات بیرون می رود شوق و نزدیکی تازه ای را میان جماعت هنوز امیدوار می دمد که زندگی ادامه دارد.

و شاید به همین دلایل و سوابق دیگر بود که دعوت و فراخوان ستاد برگزاری همایش موثر افتاد و به رغم تنگی وقت، دبیرخانه علمی همایش موفق شد بیش از یکصد مقاله دریافت کند واندکی کمتر از یک سوم آن را برای ارائه در هفت جلسه کاری همایش تدارک کند. همین جا بی هیچ تبعیض و تمایزی از همه مقاله دهندگان صمیمانه سپاسگزاری می شود. علاقه مند بودیم برحواشی این همایش بیشتر بیفزاییم اما تنگدستی مالی و شاید صحیح تر باشد که بگویم تهیدستی اجازه نداد، با این وجود سخت دلخوشیم که زیر این آسمان مینایی هنوز می توانیم دور هم جمع شویم و غیر از شکیبایی ، باز هم بپرسیم.

همین جا باید صریح و شفاف از خودمان انتقاد کنم که برای غنای بیشتر بخشیدن به این همایش می بایست محضر بزرگان دیگری را درک می کردیم که غفلت کردیم و یا کوتاهی غیر قابل توجیه، و به همین علت باید ملامت و مذمت شویم، بزرگانی همچون اساتید ارجمند محمد مجتهد شبستری، محمدعلی موحد، صادق آیینه وند، مصطفی ملکیان، عزت الله سحابی و …

اگرچه ما هم شام کوفه را دیده ایم و هم صبح کربلا را اما اجازه دهید از پاره ای از ناهمراهی ها دربسته و سربسته شکوه کنیم، آیا درویشان نیز به جمع پادشاهان پیوسته اند که دو تن در اقلیمی نمی گنجند؟ آیا گذشت آن زمانی که می گفتند هفت درویشی در گلیمی می خسبند؟

جاده همایش دوطرفه بوده و هست، هم به راست می توان پیچید و هم به چپ، مستقیم که جای خود دارد. ما تنها خواسته بودیم که مقالات و نوشتجات حاوی نظرات صائب، قول های حجت، سطور معتبر، تحقیقات دقیق و مطالب متصل به مآخذ صحیح و اصیل باشد. و به علاوه قرار نبود تنها همایش را به مقالات ویافته های مورخان و پژوهشگران مکرم تاریخ محدود کنیم.

باری، یادآور شدم که سپاس ها و تشکرها را در مکتوب ویژه نامه آورده ام و از ذکر جزء جزء آن می گذرم و فقط یک بار دیگراز همه و همه، خرد و کلان، پیر و جوان، زن و مرد که همت کردند و چراغ این خانه عشق را روشن کردند صمیمانه و متواضعانه سپاسگزاری می کنیم که هرچه کند همت مردان کند/ کار نه این گنبد گردان کند. البته منظور شاعر انشاءالله از مردان دراین بیت آدمیان است که زنان و مردان را در بر می گیرد! اجازه می خواهم از یکی از بزرگوارانی که برای برپایی این همایش فراوان زحمت کشید اما این گنگ خوابدیده خام دست به سهو نام محترم او را در گزارش مکتوب از قلم انداخت سپاسگزاری ویژه به عمل آورم و او کسی نیست جز آقای احمد مسجدجامعی. انشاءالله پوزش این کمترین را می پذیرد.

از همه میهمانان ارجمند و بزرگواری که دراین مجلس بی ریا حاضرند صمیمانه تشکر می کنم، پوزش می خواهم که از کسی نام نمی برم و اجازه می خواهم از حجة الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی به عنوان نماد این جمعیت با نام سپاسگزاری کنم که به ویژه دعوت ما را برای سخن گفتن پذیرفتند.

و کلام آخر آن که نوشته اند هر که به وقایع دیگران پند نگیرد دیگران به وقایع او پند گیرند، ما این جا جمع شدیم که از وقایع یکصد سال گذشته پند بگیریم، انشاءالله.

دريغ و درد براي چهره انساني اصلا‌حات-حسين پايا

اصلا‌حات يكي از انساني‌ترين چهره‌هاي خود را از دست داد. احمد بورقاني نماينده مجلس ششم، زنده‌ترين و مدني‌ترين مجلس نمايندگي پس از انقلا‌ب روي در نقاب خاك كشيد. جوانمرگي بورقاني، نشانه زودمرگي اصلا‌حات در كشور است. بورقاني خاطره‌اي از اصلا‌حات با چهره‌اي بسيار انساني است.

لبخند كمياب نه از روي نيش و تمسخر، بلكه مالا‌مال از مهرباني به فراواني بر چهره‌او قابل رويت بود. در تنگناي پس از كنارزدن اصلا‌حات كه چندان حرفي براي گفتن نبود، لبخند بورقاني و گرماي قلبش در هر ديدار به سهولت دريافتني و آرام‌بخش بود.

چهره انساني بورقاني، در رفتار او، برق نگاهش و لبخند مهربانش تجلي داشت؛ گرايشي متاسفانه محدود در ميان اصلا‌ح‌طلبان بود كه اگر فزوني مي‌يافت، سرنوشت اصلا‌حات به‌گونه‌اي ديگر رقم مي‌خورد. مهرباني و شفقت، فضيلتي به رفتار اصلا‌حي او مي‌بخشيد و سياست را به معناي نادر و واقعي‌اش در چهره انسان نزديك مي‌كرد. سياست اصلا‌حي در واكنش‌هاي بورقاني بيش از تمايز و خط‌كشي و تمايل به دشمن‌شناسي، درصدد توافق و همكاري و همگرايي بود. از اين رو هيچ‌كس در محضر بورقاني احساس موذب‌بودن نداشت؛ ضرورتي به‌وجود نمي‌آمد تا كسي بخواهد نزد او خود را پنهان كند. با هنر طنز، او فضايي از امنيت و صفا مي‌بخشيد و مخاطب به سرعت در كنارش، حسي از دوستي بي‌تكلف را وجدان مي‌كرد. بورقاني تجسم‌بخش مفهوم كمياب دوستي در سياست بود.

در سياست عملي، پرهزينه‌بودن زندگي سياسي بر كسي پوشيده نيست. سياست‌ورزان بايد خود را از بسياري مواهب محروم كنند تا مشروع شمرده شوند. محروميت و مشروعيت دوگانه‌اي است كه كردار عاملا‌ن سياسي در ايران را بسيار پرتكلف و عبوس مي‌كند. مناسبات با آنان جز دو دايره رسمي و خشك مگر براي حلقه‌اي بسيار محدود، امكان ندارد. سياست‌پيشگان چون واقعا و يا ظاهرا دچار محروميت شده‌اند، مانند زندان، فقر، نابرخورداري از تجربه‌هاي مفرح و گوناگون و مراقبت افراطي بر سبك مشخصي از زندگي تا دچار طعن خانمان قرار نگيرند، چهره‌اي از تمايز و نخبگي بر خود مي‌بندند.

رسمي است شايع تا چنين كساني <شخصيت> يا <رجل> سياسي محسوب شوند. ديگراني كه از چنين شيوه‌اي پيروي نكرده‌اند و از مشروعيت برخوردار نشده‌اند، <نيرو> خوانده مي‌شوند. <نيرو>هاي سياسي خرج‌كردني، صرف‌شدني و ابزاري براي رسيدن به مقاصد سياسي‌اند.

<شخصيت>ها خاص و محترم‌اند، پس بايد محفوظ بمانند. فاصله <شخصيت> و <نيرو>هاي سياسي در ايران به سبكي از زندگي سياسي منجر شده است. رابطه <شخصيت> و <نيرو>ي سياسي رابطه متبوع و تابع و غايت و وسيله و ارتباطي عمودي از بالا‌ به پايين است.

<شخصيت>ها در هاله‌اي از تقدس به تناسب موقعيتشان قرار مي‌گيرند. <شخصيت>ها گمان مي‌كنند بايد متناسب با تقدس‌شان فاصله خود را با <نيرو>ها به‌گونه‌اي حفظ كنند تا تمايزشان هرچه بيشتر برجسته شود و خيال ديدن حتي غباري از اشكال و خلل به ذهن <نيرو> خطور نكند.

اين مرگ نامنتظر نبود-محسن گودرزي

مرگ احمد بورقاني بر ما اثري ژرف گذاشته است. به اين حادثه مي‌توان از دو ديد نظر‌انداخت؛ يكي ويژگي‌ها و تركيب دلنشين‌صفاتي كه احمد بورقاني را ساخته بود. از اين ديد، مرگ چهره‌اي هولناك يافته است.

ديد ديگر، تامل در خود حادثه مرگ است كه بي‌نسبت با زندگي او نيست. مرگ او حادثه‌اي ناگهاني در زندگي نيست بلكه نتيجه گزيرناپذير شيوه و منش اوست. تجربه نسل ما چنان است كه مرگ را حادثه‌اي چندان غيرعادي قلمداد نمي‌كند يا دقيق‌تر بگويم چنان با مرگ آشناست كه در نادر مواردي بهت برمي‌انگيزد. اين نسل در رخدادهاي بزرگي چون انقلا‌ب و جنگ، مرگ را به شيوه‌هاي مختلف تجربه كرده‌و با آن زيسته‌است. اكنون نيز به دوره‌اي از زندگي خود پا مي‌گذارد كه سايه مرگ به او نزديك‌تر مي‌شود. از اين رو، مرگ بيش از پيش امري طبيعي براي ما مي‌شود. در اين روزها كسي را نديدم كه مرگ احمد بورقاني او را مبهوت و مات نكرده باشد. او همه ما را غافلگير كرده است. انتظار نداشتيم كه چنين زود از ميان ما برود. <گفتم كه نه وقت سفرت بود چنين زود.> حس غافلگيري را به كرات از زبان افراد مختلف شنيدم و خواندم كه هنوز باورمان نيست كه او را از كف داده‌ايم. <باورم نيست ز بدعهدي ايام هنوز> از منظري ديگر، مرگ نه پاياني ناگهاني كه بخشي پيوسته به زندگي و نتيجه ناگزير آن است. ‌

كساني كه درباره احمد نوشته و گفته‌اند، بر يك يا چند ويژگي او تاكيد كرده‌اند. صفاتي چون آزادگي، جوانمردي، منش اخلا‌قي، صداقت، فروتني، شرافت و… را توصيف كرده‌اند. آنها كه او را ديده بودند، مي‌دانند كه اين توصيف‌ها اغراق نيست. من نكته‌تازه‌اي ندارم كه بر اين مجموعه بيفزايم.

چيست نام و پيشه و اوصاف او

تا بگويم مرثيه ز الطاف او

اين‌صفات، زندگي او را شكل داد و نيز مرگ او را معنا بخشيد. دنياي اجتماعي ما بيگانه با ارزش‌هايي است كه كساني چون احمد بورقاني بدان پايبندند. او حامل ارزش‌هايي بود كه جايي در اين جهان نداشت و از همين رو، از او بيگانه‌اي در دنياي ما ساخته بود. دنياي او در تقابل با ارزش‌هايي بود كه دنياي ما را سامان بخشيده‌اند.

براي نمونه در توصيف او اشاره كرده‌اند كه شيوه و سطح زندگي‌اش به رغم تمام فرصت‌هايي كه داشت، هيچگاه تغييري نكرد. او در زمان مسووليت‌هاي شغلي‌اش به همان نحو رفتار مي‌كرد كه در زماني كه سمتي نداشت. اگر ديگران نيز چنين بودند، چه اهميتي در اين يادآوري وجود داشت؟

شرافت ارزش‌هايش او را بيگانه دنياي ما ساخته بود. تنهايي او را نيز مي‌توان در پرتو همين شرافت فهم كرد. مسعود بهنود از قول فرزندش سهام بورقاني نوشته است كه اين روزها، پدرم خسته است. كمتر سخن مي‌گويد و بيشتر به خواندن مشغول است. گويي پناه بردن به دنياي داستاني را دل‌انگيزتر از دلمشغولي به دنياي بيرون يافته بود. با اين حال، زبان گلا‌يه نداشت و فروتنانه پذيرفته بود كه كار جهان يكسر بر مداري ديگر است. نجيبانه، سرنوشت خود را تاب مي‌آورد. يادداشت آخري كه از او خواندم بخشي از بيگانگي اين <ملا‌‌متي خانه‌نشين> را با طنزي ظريف نشان مي‌دهد. (اعتماد ملي- 26 آذر 1386)‌

پيشاپيش روشن بود كه در نبردي نابرابر با اين دنيا، او پيروز آن نخواهد بود. بار سنگين بيگانگي و ناسازگاري با اين جهان او را از پاي در آورد. زندگي با او مهربان نبود كه به دستبرد شرافتش آمده بود و نجابتش و سرانجام مرگ خواست كار زندگي را تمام كند. او را برد با همه شرافت و نجابتش. ‌

القصه پي شكست ما بسته صفي/ مرگ از طرفي و زندگي از طرفي

اخلا‌ق و رفتار شرقي ما-احمد بورقاني

هنوز پاي سفره صبحانه خوب جاگير نشده بودم كه سهام‌الدين، فرزند ارشد، از جوار رايانه هميشه روشن‌ا‌ش گفت: حضرت پدرمسووليت جديد رياست كميته تخريب شخصيت‌هاي اصولگرا برجنابعالي مبارك. تا خواستم دهان باز كنم زهرا خانم، صبيه مكرمه، از آن سوي اتاق با كنايه تمام غريد: از كي تا حالا‌ پنهان از ما مقاله مي‌نويسي؟ و بعد صفحه اول روزنامه وزين اعتماد ملي را گرفت جلوي چشمانم كه ديدم به قول آقاي كروبي سمت چپ روزنامه گوشواره شده‌ام.

دست بردم سمت استكان چاي كه فاطمه بانو، عيال محترمه، از منتهي‌اليه جنوبي سفره قرص و محكم فرمود: حضرت آقا مگر عطاي نمايندگي را به لقايش نبخشيده بوديد؟ از كي قرار شده سرفهرست اصلا‌ح‌طلبان در استان مركزي شويد؟ و بلا‌فاصله نسخه چاپي خبر خبرگزاري مهر را كنار سنگك پركنجد شاطراصغر مستقر كرد. حيران مانده بودم كه دگر بار سهام‌الدين در حالي كه با كمال‌الدين، پسر دومم، به گفت و شنيد اينترنتي مشغول بود، از پاي رايانه مظلوم ندا داد: بابا! راستي براي امضاي بيانيه اخير در اعتراض به اقدامات برخي دستگاه‌ها در قبال قوميت‌ها با شما هماهنگي شده است يا نه؟ اينجا ديگر چاي بخت برگشته طاقت نياورد و با شرمندگي و رقت تمام در گلويم شكست زيرا به نظر نمي‌آيد سابقه داشته باشد كسي روزي از خواب برخيزد و ناشتايي نخورده يكباره بنگرد كه بدون اطلا‌ع قبلي سرفهرست انتخاباتي در يكي از استان‌ها شده، نامه اعتراضيه امضا كرده، مقاله‌اي را به دست چاپ سپرده‌و به مسووليت كميته‌اي به نام كميته تخريب شخصيت‌ها منصوب گرديده است. ‌ اگرچه به قول مرحوم حافظ <بس كه در خرقه آلوده زدم لا‌ف صلا‌ح/ شرمسار از رخ ساقي و مي‌رنگينم> اما از خود پرسيدم مشابه اين اوضاع را دركجا مي‌توان سراغ گرفت؟ عقل ناقصم جايي قد نداد. اجازه دهيد قصه را براي شما نقل كنم شايد چيزي به عقل شما برسد. ‌ اول، در پايان نشست افتتاحيه سازمان مجاهدين انقلا‌ب اسلا‌مي در اواخر تابستان گذشته به هنگام گپ و گفتهاي سرپايي، كسي از من پرسيد آيا شما مسووليت كميته تخريب شخصيت‌هاي اصولگرا و دولتي را بر عهده گرفته‌ايد؟ طبيعي بود كه بخندم و بگويم مسلماً <خسن و خسين دختران مغاويه نيستند.> اتفاقاً يا غيراتفاقا در پايان نشست افتتاحيه كنگره جبهه مشاركت ايران اسلا‌مي در دو ماه پيش نيز يكي از همكاران خبرنگار همين پرسش را مطرح كرد. توضيح دادم اولا‌ً بنده تا امروز درباره تشكيل كميته‌اي به اين نام و مأموريت مشابه چيزي نشنيده‌ام، ثانياً هيچ عاقلي اين نام را براي انجام كاري بر‌نمي‌گزيند و يادآور شدم كه در ايام ماضي اين كميته و امثالهم را كميته تبليغات و عمليات رواني مي‌خواندند كه آن هم از اساس، بنيادش بر باد و آب بود.

ثالثاً اصولا‌ شخصيت‌هاي محترم دولتي و اصولگرا و غيراصولگرا به تخريب نيازي ندارند، خود مي‌دروند آنچه را ‌كاشته‌اند. چند روز پيش دگربار اين زمزمه جايي تكرار شد، درصدد برآمدم منشاءشايعه را بشناسم، دريافتم يكي از اعضاي محترم كميته هماهنگي جبهه متحد اصولگرايان مجدانه اين شايعه را پيگيري مي‌كند و البته از نظر ايشان، اين خبر است نه شايعه. سهام‌الدين مي‌گفت ديروز برخي از من در اين باب پرس‌وجو مي‌كردند. ‌

بنابراين در اولين قدم لا‌زم مي‌دانم خيال آن عضو محترم و دولتي‌ها و اصولگرايان ارجمند را آسوده كنم كه نه امروز كميته‌اي براي تخريب شخصيت‌هاي دولتي و اصولگرا و محافظه‌كار تشكيل شده و نه ديروز كميته‌اي به نام عمليات رواني برپا گرديده بود. تمام، حدس و گمان و توهم بوده و هست. اصلا‌ح‌طلبان همواره حداكثر تلا‌ش خود را به‌خرج داده‌اند تا جوانمردانه، رو‌در‌رو و بي‌پشت‌هم‌اندازي در ميدان فعاليت‌هاي سياسي حاضر شوند كه انتخابات نيز يكي از آنهاست. به علا‌وه اين كمترين نيز هرگاه فضا را پرسوءظن، پرسوءتفاهم و توأم با بي‌اخلا‌قي ديده‌ام، ملا‌مت كشيدن و گوشه‌نشستن را برگزيده‌ام كه البته همچنان ادامه دارد؛ بنابراين بدانيد كه <خسن و خسين دختران مغاويه هستند> و لا‌غير. ‌

من و هم‌صحبتي اهل ريا دورم باد ‌

از گرانان جهان رطل گران ما را بس

دوم، ديدم خبرگزاري مهر به نقل از جناب آقاي سروش فرهاديان اعلا‌م كرده است محسن صفايي‌فراهاني و احمد بورقاني‌فراهاني سرفهرست اصلا‌ح‌طلبان در استان مركزي هستند. در اين باب نيز هيچ گفت‌وگو و رايزني‌اي با اين كمترين نشده بود و چون بي‌خبر از همه‌جا ناشتانخورده چشمم به خبر افتاد ناچار شدم دست به دامن برادر عزيز محسن‌آقاي محمدي از مسوولا‌ن گرامي خبرگزاري مهر شوم و خواهش كنم كه در خبرگزاري اعلا‌ن فرمايد اين كمترين نامزد انتخابات مجلس هشتم نيست نه در استان مركزي، نه در استان تهران و نه در ساير مناطق محترم كشور. و البته لطف و مهر خبرگزاري مهر شامل حال اين كمترين شد و خبر تكذيب گرديد و خيال بانوي خانه راحت كه معتقد است تجربه مجلس ششم براي هفت پشتش كافي است. ‌

از در خويش خدا را به بهشتم مفرست ‌

كه سر كوي تو از كون و مكان ما را بس

‌ سوم، زهرا خانم معمولا‌ اولين خواننده نوشتجات اين كمترين است. بنا براين طبيعي بود زماني كه روزنامه اعتماد ملي را مقابلم نهاد و گفت: ناقلا‌ پنهان از ما مقاله مي‌نويسي، نتوانم استكان چاي را به خندق بلا‌ نزديك كنم.

با حيرت ديدم بله درست است گوشواره‌‌ام. مقاله درباره تصفيه اساتيد دانشگاه بود. يادم آمد چند ماه پيش در جلسه تحريريه يكي از نشريات حاضر بودم كه اخراج اساتيد دانشگاه‌ها مورد بحث قرار گرفت. در پايان بحث، دنبال كسي مي‌گشتند كه برآيند نظرات جمع حاضر را قلمي كند، ‌چون غالب اعضاي جلسه گرفتار بودند و من نيز ناچار بودم در جلسه‌ ديگري همانجا شركت كنم ، قبول كردم تا شروع جلسه بعدي مطالب را جمع‌بندي كنم. فوري، فوتي كار را انجام و همانجا تحويل مسوول مربوطه دادم. ظاهراً دو هفته بعد نيز بدون ذكر نام كسي به چاپ رسيد يعني مقاله نظر نشريه است. اما يك‌باره، روز شنبه 2 آذرماه بعد از چندماه مطلب به نام اينجانب در سايت اينترنتي نوروز درج شد و روز بعد (يكشنبه 25 آذر) روزنامه اعتمادملي همان مقاله را به نقل از اين سايت به دست چاپ سپرده است. ظاهراً كسي كه اطلا‌ع داشته جمع‌بندي را فدوي انجام داده‌ام تشخيص داده كه لا‌زم است امروز مقاله كه حاوي اغلا‌طي نيز هست به نام اين كمترين چاپ شود و خوب با اين احساس مسووليت دستور انتشار آن را داده است. بماند كه طبيعي است كساني كه مقاله را در زمان خود خوانده‌اند تصور كنند امروز اين بنده آن را به نام خود زده‌ام. ‌

حافظ از مشرب قسمت گله بي‌انصافي است ‌

طبع چون آب و غزل‌هاي روان ما را بس

‌ چهارم، و اما در باب پرسش سهام‌الدين درباره هماهنگي براي امضاي بيانيه حمايت از برخي اقليت‌ها و اعتراض به بعضي رفتارها، گفتم: نه، خبر ندارم و كسي هم با من تماس نگرفته است. گفت پس من و شما آن را غيبي امضا كرده‌ايم زيرا نه من ديده‌ام و نه شما. به دوست گرانمايه و دانشمندم جناب آقاي كامبيز نوروزي كه نام او هم پاي بيانيه بود زنگ زدم. صدايش قبراق و سر حال بود و معلوم گرديد در روزگار تنگ‌گيري بر سيگاري‌ها، نخ اول را دشت كرده است. قصه را كه شنيد گفت ظاهرا برخي فتوا از پير مغان دارند كه به فراخور موضوع امضاي جمعي را كه خود صلا‌ح مي‌دانند پاي بيانيه‌ها بياورند. ايشان هم از آمدن نامش در پاي بيانيه بي‌خبر بود. باري كاري از دستمان برنمي‌آمد چون نه مي‌دانستيم چه كسي بيانيه را تهيه كرده و نه آگاه بوديم كدام فتوادار نام ما را انداخته پاي بيانيه. مانديم حيران و سفيل و سرگردان. ‌

حالا‌ شما اي خواننده مكرم و محترم بفرماييد اين ملا‌متي خانه‌نشين چه كند؟ انصافا با اين حال و اوضاع مي‌شد ناشتايي خورد؟

قصر فردوس به پاداش عمل مي‌بخشند ‌

ما كه رنديم و گدا دير مغان ما را بس

چهره سربلند تاريخ مطبوعات ايران-مصطفي ايزدي

نوبت به پرواز بورقاني رسيد و دوستان خود را در زمانه غم‌هاي گوناگون، غمگين‌تر نمود. نمي‌دانم اين چه مصلحتي است كه يكي از خوبان روزگار ما در زماني كه به او و روحيه اميدوار او و چهره خندان او و قلم حقيقت پرداز او نياز داشتيم، ما را ترك كند. گرچه اينها همه درس است، براي دوستان و همراهان بورقاني و براي مخاطبان بورقاني‌ها كه دنيا همين است، مي‌گذرد.

مدافع حق باشي، دير يا زود، مي‌روي <در مسووليت‌هاي ريز و درشت باشي> رفتني هستي. پايه‌هاي قدرتت بلند باشد، رهايش مي‌كني و مي‌گذري.

احمد بورقاني فراهاني وقتي رفت كه نه قدرت بلندپايه‌اي داشت و نه براي رسيدن به قدرت، حق و باطل مي‌كرد. صاف و صادق بود. من هر وقت او را مي‌ديدم، فكر مي‌كردم آيا مي‌توان حتي با 10 كيلو چسب، ذره‌اي بدجنسي به او چسباند؟ باورم نمي‌شد. منش و روش بورقاني، چنان بود كه از يك مسلمان فعال و اصلاح‌طلب سراغ داريم.

او را از زماني كه در خبرگزاري بود و در ارتباط با اخبار جنگ تحميلي فعال بود، مي‌شناختم. بعدها در مسووليت مطبوعات، بيشتر شناختم.

يكي از روزهايي كه معاون مطبوعات و تبليغات وزير فرهنگ و ارشاد اسلا‌مي بود، به ملا‌قاتش رفتم كه براي نشريه‌ام <آوا> كمكي از او بگيرم تا كار نشريه لنگ نشود.

درخواست وام داشتم، در جوابم شرح مبسوطي از معذوراتي كه داشت با همان زبان صميمي و روحيه باز تحويلم داد و آخر كلا‌م گفت، همين كه <آوا> را تعطيل نكردند، برو خدا را شكر كن.

همان وقت به او گفتم، شما در مطبوعات چنان كاري كرده‌ايد كه در تاريخ فرهنگ ايران نامتان با سرافرازي برده مي‌شود. اين شور و هيجاني كه در عالم مطبوعات پيدا شده و اين همه جوان كه به شغل روزنامه‌نگاري روي آورده‌اند و اين همه گستردگي‌اي كه بر دامنه توجه به روزنامه و روزنامه‌خواني شده، مديون شجاعت و تلا‌ش شماست. قدر خود را بدانيد كه به‌نظرم چنين شرايطي را هيچ وقت نمي‌توان فراهم كرد.

راستي مرحوم احمد بورقاني، همان كسي بود كه ايستاد تا يكي از شكوفاترين دوره‌هاي مطبوعات را در ايران، سامان دهد. هم او يكي از مهم‌ترين دستاوردهاي دولت اصلا‌حات را به نام خود به ثبت رساند. اگرچه فشارهاي پيدا و پنهان مخالفان اصلا‌حات و بعضي مصلحت‌انديشي‌ها ادامه خدمت در مسووليت مطبوعات را از او سلب نمود، اما نام نيك بورقاني براي هميشه همراه آزادانديشي و روزنامه‌نگاري خواهد ماند.

ياد و خاطره‌هاي خوبش، پاينده باد.

ثریا در اغما-احمد بورقانی

سال گذشته قرار بود از چهره‌هاي مختلف بپرسيم كه چه پيشنهادي براي ئعطيلا‌ت نوروز دارند؟ اول از همه احمد بورقاني پاسخ داد و فاصله زيادي افتاد تا بقيه جواب بدهند. وقتي كار صفحه‌بندي ويژه‌نامه عيد را تمام كرديم و رفت براي چاپ، تازه يادمان آمد كه اي دل غافل يادداشت احمدآقا را يادمان رفته بگذاريم در ويژه نامه.

عذرخواهي كرديم و با بزرگواري پذيرفت و گفت كه پيش مي‌آيد و ماجرا گذشت. اين يادداشت را با يك سال تاخير تقديم مي‌كنيم، در حالي كه او در ميان ما نيست، اما ياد و خاطره‌اش باقي است و كارهاي ماندگارش.

‌***

بعد از آنكه مرحوم احمد عطاري تازه‌ترين ساقي‌نامه‌اش را خواند و استكان چاي را براي تازه كردن گلو برداشت گفتم: راستي! احمدآقا رمان <زمستان 62> را خوانده‌اي؟ خواستم برايش توضيح دهم با توجه به مسووليت جديدش، خواندن ادبيات جنگ براي او ضروري است اما خدابيامرز نه گذاشت و نه برداشت و با صراحت و صداقت تمام گفت: مانع چاپ دوم آن شدم. گفتم: چرا؟ گفت: ضدجنگ است. خواستم بگويم چنين نيست و اصولا‌ نگاه ديگري بر كتاب حاكم است و شرح دهم علي‌الا‌صول مخالفت با جنگ كه نمي‌تواند ضدارزش باشد اما اعضاي جلسه به تدريج وارد اتاق مرحوم عطاري شدند و ناچار حرفم نيمه‌تمام ماند و در دهانم ماسيد.

مرحوم عطاري نماينده جدي و سخت‌كوش اراك در مجلس اول و دوم، آن روزها جانشين آقاي سيدمحمد خاتمي معاون فرهنگي – تبليغاتي ستاد فرماندهي كل قوا شده بود. روزي كه خواستم مرحوم عطاري را به خواندن <زمستان 62> ترغيب كنم روزي از روزهاي سال 67 بود كه ايران قطعنامه 598 شوراي امنيت سازمان ملل متحد را پذيرفته و جنگ پايان يافته بود اما جلسات سياستگذاري رسانه‌اي و تبليغاتي در ستاد تبليغات جنگ كه به معاونت فرهنگي و تبليغاتي ستاد فرماندهي كل قوا تغيير نام داده بود ادامه داشت.

‌ ظاهرا بعد از انتشار <زمستان 62> در سال 1366 برخي معترض آن شده و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلا‌مي را تحت فشار قرار داده بودند كه اجازه چاپ ديگري به كتاب ندهد و وزارتخانه نيز كتاب را براي بررسي مجدد و اظهارنظر به مرحوم عطاري داده بود كه علا‌وه بر جانشيني آقاي خاتمي در معاونت معاونت فرهنگي – تبليغاتي ستاد فرماندهي كل قوا، مسووليت معاونت پژوهشي وزارت ارشاد را نيز بر عهده داشت و احمد عطاري كه خدايش رحمت كناد تشخيص داده بود كه اعتراض‌ها وارد است و مانع تجديد چاپ كتاب شده بود، مانعي كه بعدها از سر راه انتشار كتاب برداشته شد.

‌ قبل از اين از آقاي اسماعيل فصيح نويسنده كتاب <زمستان 62>، رمان <ثريا در اغما> را خوانده بودم اما شنيدن نظر مرحوم عطاري تحريكم كرد به سراغ ساير آثار فصيح بروم و خوشبختانه توفيق رفيقم شد تا همه آثار تأليفي ايشان را بخوانم و بعدها نيز در خواندن آثار فصيح، درنگ و ترديدي به خود راه ندادم. اگرچه هيچگاه اين فرصت دست نداد كه با مرحوم عطاري درباره نظراتش بيشتر صحبت كنم اما بر اين باورم كه <زمستان 62> از آثار برجسته اسماعيل فصيح است كه در كنار رمان <ثريا در اغما> توانايي‌ها و خلا‌قيت او را به سهولت اثبات مي‌كند.

‌***

اسماعيل فصيح در ميان داستان‌نويسان ايران در مرتبه‌اي قرار دارد كه نمي‌توان داستان‌خوان بود اما كاري از او نخواند. فصيح نزديك به 40 سال است مي‌نويسد اما با مهارت تمام خود را از مطبوعات دور نگه داشته است، هنوز كسي را نديده‌ام كه از حرف و گپ او در وسايل ارتباط جمعي به ويژه مطبوعات سراغ و نشاني به دست دهد. بنابراين تنها مرجع داوري درباره فصيح آثار اوست و بس. اولين رمان فصيح به نام <شراب خام> در سال 1347 از زير چاپ خارج شده و آخرين آنها يعني <نامه‌اي به دنيا> و <عشق و مرگ> در سال 1383.

داستان‌هاي فصيح را روايتگري به نام جلا‌ل آريان روايت مي‌كند و به نوشته دكتر عماد بديع كه علا‌وه بر دوستي با فصيح، غور و بررسي پرحوصله‌اي نيز در آثار او به خرج داده، اين داستان‌ها با <دوره‌هاي زمان زندگي> و <جامعه> او هماهنگي دارند و آدم‌ها و حوادث عمدتا از شخصيت و زندگاني شصت‌وچند ساله او الهام گرفته شده‌اند؛ گرچه خودش مي‌گويد همه ساخته و پرداخته خيال‌اند.

‌ فصيح واقع‌گراست و همين موجب مي‌شود كه خواننده بلا‌فاصله در زمان و مكان داستان قرار بگيرد و با جزئيات ارتباط برقرار كند، هم لذت برد و هم خشمگين شود و هم خوبي و بدي را از لحاظ بگذراند.

بر اساس آنچه گذشت، اين كمترين، دو اثر ماندگار اسماعيل فصيح يعني <ثريا در اغما> و <زمستان 62> را به كساني كه هنوز آثاري از فصيح نخوانده‌اند يا اگر خوانده‌اند يكي از اين دو كتاب را از قلم انداخته‌اند، براي مطالعه در روزهاي تعطيلا‌ت سال نو پيشنهاد مي‌كنم. هر دو كتاب را اولين بار نشر نو از زير چاپ خارج كرد كه ناشري بود كه خوش درخشيد اما به علت چشمان بسته برخي، دولت مستعجل شد.

ثريا در اغما

<ثريا در اغما> روايت بي‌اغراق زندگي تلخ نحله‌اي از روشنفكران و صاحبان جاه و مقام و مكنت رژيم پهلوي در سال‌هاي نخست جنگ تحميلي، در پاريس است.

ثريا، خواهرزاده جلا‌ل آريان در اثر سقوط از دوچرخه در پاريس به حال اغما فرو مي‌رود و در بيمارستان بستري مي‌شود. آريان براي مراقبت و نظارت بر درمان او رهسپار پاريس مي‌شود، شهر <لكاته‌اي كه زندگي و هنر و تاريخ و ادبيات و شعر و سنت و حركت و نور و عشق و شراب و جاسوسي و دروغ> را در خود جاي داده است و او كه خود از قبيله كتابت است به سراغ آشنا و غريبه در اين شهر مي‌رود و شرح مي‌دهد آنچه را مي‌بيند و مي‌شنود و مي‌انديشد.

صرف‌نظر از اغماي ثريا كه نمادي از اغماي ايران بعد از تجاوز عراق با كمك قدرت‌هاي جبار دنياست، داستان روايت صادقي است از دو دنيا، دنياي مردم عادي و دنياي مردم غيرعادي كه مايل‌اند حول و حوش فكر و انديشه بگردند يا براي ثروت جان در كنند، يا وابسته به قدرت‌اند يا آرزومند و دل‌خسته رسيدن به آن.

داستان را همان سال‌هاي نخست انتشار يعني سال 1362 يا 1363 خوانده‌ام، بنابراين بيش از اين به يادم نمانده است. همين‌قدر مي‌دانم در ميان اهالي فرهنگ بحث‌برانگيز شد و مخالفت‌ها و موافقت‌هايي را برانگيخت. و البته اين يعني مؤثر بودن اثر.

زمستان 62

<زمستانگ 62> ماجراي بازگشت مهندس جواني به نام منصور فرجام براي تجديد ديدار با مادرش است كه اتفاقي با جلا‌ل آريان همسفر اهواز مي‌شود و در جريان مراودات بعدي مي‌پذيرد يك واحد تكنولوژي كامپيوتر و زبان انگليسي براي شركت نفت در اهواز پي‌ريزي كند. و بدين ترتيب او ناخواسته وارد دنياي جنگ تحميلي و عشق‌هاي جنوبي مي‌شود كه شرح بيشتر آن از لطف و دلپذيري خواندن كتاب مي‌كاهد. رمان با تداخل چند داستان با هم جريان مي‌يابد و به سرانجام نفس‌گيري مي‌رسد كه توانايي و قوت قلم و ابتكار اسماعيل فصيح را حكايت مي‌كند.

<زمستان 62> را مي‌توان همچون زمين سوخته احمد محمود از معدود كتاب‌هاي جانداري دانست كه در زماني كه در كشور جنگ جريان داشت از زير چاپ خارج شدند و اين در جامعه‌اي كه جنگ در آن به امري كم و بيش مقدس مبدل شده بود در جاي خود كاري بزرگ بود. گمان مي‌كنم خواندن اين كتاب‌ها در زمانه بيم و تهديد و هراس مي‌تواند چراغي فراراه ما برافروزد تا با واقع‌گرايي دنيا را از زير چشم بگذرانيم.