غروب ناباوري-مهدي كروبي

خبر درگذشت احمد بورقاني چنان موجي از حزن و اندوه آفريد كه غروب نابهنگام عمر شريفش بر كرانه فرهنگ و ادب و سياست رنگي از بهت و ناباوري زد و سيل مشتاقان و خيل سوگوارانش را به درد نشاند. بورقاني از پيشكسوتان عرصه رسانه، فرهنگ و ادب و از خانواده شهيدي گرانقدر و خود شاهد صديقي بر روزگار خانواده قلم بود كه طبع مليح و روان حليم‌اش ميراث مانده از وي بر دل اندوهگناني است كه يگانه‌اي از مردان نيك‌بنياد را از كف داده‌اند.

حضور موثر بورقاني در مجلس ششم در جايگاه منتخب مردم تهران و عضو هيات‌رئيسه چنان ارزشمند بود كه چون گوهري درخشيد و جوهر كلا‌م و قلم شيوايش بر جوهره مجلسي نقش بست كه با تعهد ديني و ميهني خود بر آرمان وفادار و بر اعتقاد استوار بودند. ‌

بورقاني صلا‌بت‌نفس و سلا‌مت‌طبع و ساده‌زيستي‌اش چنان ثابت و صادق بود كه بر هر نيك‌آشنايي اميد مي‌دهد با نفخه روح بهشتي مملو و با آرزوي غفران سوگوارانش مأمن خواهد گزيد و باشد كه با اوليا و اوصياي الهي محشور گردد. از پروردگار عالم براي اين مرحوم مغفور آرزوي مغفرت و منزلت با برادر شهيد بزرگوارش داشته و اين ضايعه دلخراش را به كليه اصحاب فرهنگ و سياست و خانواده معززش به خصوص والدينش تسليت عرض مي‌نمايم.

احمد، همچنان بخند و بخندان!-محمدعلي ابطحي

احمد بورقاني دوست‌داشتني‌ترين تپل سياسي و بي‌خش‌ترين آدمي بود كه مي شناختم. ديشب بي‌هوا يك اس‌ام‌اس آمد كه احمد بورقاني درگذشت. پشت فرمان بودم. دخترم فريده هم كنارم بود.

چنان با صداي بلندي <ا…> گفتم كه دخترم از جا كنده شد. مگر مي‌شود احمد به همين راحتي بميرد!؟ اين هفته‌ها به‌خاطر انتخابات و جوشي كه با براي وضع فعلي مي‌زد زياد باهم، هم‌جلسه بوديم. قلم بسيار رواني داشت و هوش فوق‌العاده‌اي، اما اينها را خيلي‌ها دارند. دل و روح زلا‌لي داشت كه آن را كمتر كسي دارد. احمد بورقاني را از سال‌هايي كه در ستاد تبليغات جنگ كار مي‌كرد و خبر مي‌نوشت و بعد كه به خبرگزاري جمهوري اسلا‌مي رفت مي‌شناختمش. بعدها كه كمال خرازي به نيويورك رفته بود، احمد نماينده خبرگزاري در آنجا شد. در اين فاصله كمتر با او ارتباط داشتم. وقتي بعد از دوم‌خرداد آقاي مهاجراني وزير ارشاد شد، معاوت مطبوعاتي كه مهم‌ترين جاي سياسي آن وزارتخانه بود كانديداهاي فراواني داشت. مهاجراني احمد را انتخاب كرد. همه هم ساكت شدند و هم راضي. ‌ احمد بي‌خش‌ترين شخصيتي بود كه ديده‌ام. هيچ‌وقت نمي‌شد او را عصباني ديد. از هيچكس كينه در دل نداشت. از ادبيات راحتي استفاده مي‌كرد كه دوستانه‌ترين و شيرين‌ترين رابطه را با خواننده‌اش ايجاد مي‌نمود. نزديك به سه دهه در حوزه خبر و اطلا‌ع‌رساني بود. به خاطر روح مردانگي و صفاي بي‌نظيرش ياور همه مطبوعاتي‌ها بود. از پيگيري كارهاي شخصي آنان گرفته تا مشكلا‌ت روزنامه‌ها. بارها ديده بودم تا سردبيري را مي‌ديد او را به گوشه‌اي مي‌كشيد و به صورت تخصصي مشكلا‌ت نشريه‌اش را تشريح مي‌كرد و راهنمايي مي‌نمود. در همه جلسه‌هاي مطبوعاتي در رسانه‌ها حاضر بود. آن‌قدر بر كارش مسلط بود كه خاتمي، كروبي، جبهه مشاركت، ائتلا‌ف اصلا‌حات و بعضي از نمايندگان مجلس با همه اختلا‌ف نظرهايي كه دارند به او براي نوشتن بيانيه‌ها و خبرهايشان بيش از همه اطمينان مي‌كردند و از وجودش بهره مي‌گرفتند. در مجلس ششم هم كه نماينده بود در هيات‌رئيسه كارپرداز مطبوعاتي بود. وقتي مجلس تمام شد پرونده اداري‌اش را به رياست‌جمهوري انتقال داد و مامور خدمت به كتابخانه ملي شد. وقتي رئيس جديد كتابخانه ملي در زمان دولت جديد آمد، قبل از اينكه مراسم معارفه تشكيل شود پرونده استخدامي احمد را از آنجا به رياست‌جمهوري فرستادند. جالب اين بود كه احمد وقتي معاونت مطبوعاتي شده بود و جاي رئيس كتابخانه فعلي رفته بود، خيلي اصرار مي‌كردند كه از آن همه مشكلا‌ت دوران معاونت مطبوعاتي حرف بزند. با همان مردانگي نظام‌آبادي قبول نمي‌كرد. فكر كنم اصلا‌ً در زندگي‌اش قبول نكرد كه عليه فردي حرف بزند. ‌

نازنين و مهربان بود. هر كس از نيروها و افراد از يكديگر دلخور مي‌شدند، احمد با آنكه از خيلي دوستان ما جوان‌تر بود ولي پدرانه وارد حل و فصل مي‌شد. عضو جبهه مشاركت نبود، اما از اكثر آنان فعال‌تر و پرنشاط‌تر در جهت اهداف و كارهاشان تلا‌ش و فعاليت مي‌كرد. عضو اعتماد ملي نبود، اما مشاور رسانه‌اي آقاي كروبي بود. شخصيت بي‌خش او محبوبش كرده بود. با آقاي خاتمي هم خيلي مانوس بود. احمد مشكل‌گشا بود. ديشب آخر شب با مصطفي تاج‌زاده رفتم منزل احمد. همه بودند. واقعاً همه شخصيت‌هاي فرهنگي كشور به خصوص اصحاب رسانه در آنجا بودند. باور كردني نبود. همه در آن غربت شب منتظر احمد بودند كه با لحن طنز‌پردازانه‌اش لبخندي بر لب همه جاري كنند ولي نيامد. بهت و غربت و غم جايگزين آن لبخندها شده بود. سهام‌الدين بورقاني فرزند روزنامه‌نگارش را بغل كردم. نتوانستم گريه نكنم. فكر مي‌كنم آن همه جمعيت كه ديشب تا بعد از نيمه‌شب در خانه احمد بودند همه خود را مثل خانواده احمد عزادار مي‌ديدند. احمد همچنان بخند و بخندان.

براي بورقاني-حمیدرضا جلایی پور

اشاره؛ يک نفر بود که پس از دوم خرداد 1376 بيش از همه با شهامت و جسارت در حوزه معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد بار توسعه مطبوعات، خصوصاً توسعه مطبوعات مستقل را به دوش مي کشيد؛ او احمد بورقاني معاون مطبوعاتي بود. احمد در پايان سال 77 زير فشار مخالفان اصلاحات مجبور به استعفا شد. به نظر من اگر در دوره اصلاحات شخصيت هايي مثل احمد بورقاني (که انساني با اصول، با مرام، متواضع، خاکي و در پيشبرد امور مؤثر و بي ادعا بود) زيادتر بودند، ما هم اکنون وضع بهتري در کشور داشتيم. نوشته زير در ده سال پيش (15/11/77) وقتي که بورقاني استعفا داد، نوشته شده است. آن را به جوانان کشور تقديم مي کنم.

بورقاني به تنهايي چند جامعه بود

اين روزها علاقه مندان به تحقق جامعه مدني در ايران، بازار پïر رونق مطبوعات را علامتي براي ظهور جامعه مدني نورس ايران مي دانند و از آن دلشادند. اين علاقه مندان از تعطيلي نشرياتي چون جامعه، توس، راه نو و شلمچه غمگين شدند، اما از ظهور و تولد روزنامه خرداد و صبح امروز مجدداً مسرور گرديدند- شايد از نقش بورقاني در رونق دادن به اين فضاي مطبوعاتي کمتر اطلاع داشته باشند. نگارنده به عنوان مدير مسوول روزنامه جامعه که در دو سال گذشته غمنظور سال هاي 76 و 77 که تازه جنبش اصلاحات اوج گرفته بودف در معرض چالش هاي مطبوعات مستقل قرار داشته و دائماً با سر ناساز سياست دست و پنجه نرم کرده است، صادقانه اظهار مي کند که اگر روشن بيني، شهامت و استواري بورقاني نبود مجوز بسياري از روزنامه هاي مستقل صادر نمي شد. استعفاي بورقاني بيش از تعطيلي روزنامه جامعه، نگارنده را متاثر کرد، چون او با اعتقادي که به توسعه مطبوعات مستقل به عنوان رکن رکين جامعه مدني داشت، فضا را براي روزنامه هايي چون جامعه ها، توس ها، خردادها و صبح امروزها باز کرد. در اين نوشته تنها قصد دارم به اين سوال پاسخ دهم که چرا او در کارش موفق بود و چرا نام او همراه با توسعه فرهنگي و مطبوعاتي براي هميشه در تاريخ مطبوعات اين کشور و جنبش مدني دوم خرداد باقي خواهد ماند.

1- بورقاني جزء آن دسته از معاونان وزرا بود که مفهوم جامعه مدني را کاملاً فهميده بود و براي محدود کردن اين مفهوم به تبصره ها و شرط و شروط متوسل نمي شد و در دفاع از جامعه مدني ماتم ارزش ها و امنيت را نداشت. امکانات جامعه براي او فقط متعلق به «خودي ها» نبود. از نظر او هر فرد يا جمعي که قادر بود دست به توليد نشريه يي بزند وزارت ارشاد بايد به او مجوز مي داد. اساساً او «مجوز مطبوعات» را در جامعه مدني امر زايدي مي دانست، و تنها چون قانون چنين چيزي را مطرح کرده بود به آن پايبند بود. او نمي خواست از قدرتي که در دست داشت فقط جهت صدور مجوز براي «خودي ها» استفاده کند. از نظر وي حکومت کردن در جامعه مدني بر اساس اصل تفکيک قوا انجام مي گيرد. لذا او با اينکه وزارت ارشاد از طريق هيات نظارت، امتياز نشريه يي حتي شلمچه را که به او توهين ها مي کرد، لغو کند مخالفت مي کرد. به نظر او مجازات روزنامه تنها بايد از طريق دادگاه مطبوعات، هيات منصفه و با رعايت آيين دادرسي يعني از طريق قوه قضائيه و نه قوه مجريه، صورت گيرد.

2) ساختار جامعه ايران از لحاظ اجتماعي مباشرپرور و از لحاظ سياسي اقتدارگرا و پدرسالار است. چنين ساختاري به شخصيت هاي سياسي ديکته مي کند که براي بقاي خود مي بايد داراي مواضع دو پهلو يا چند پهلو باشند. به عنوان مثال، شخصيتي که از طرفداران جامعه مدني است و از رانت آن استفاده مي کند در عين حال بايد آماده باشد تا از پشت، زيرآب جامعه مدني را بزند تا در برابر مخالفت مخالفين جامعه مدني فشار زيادي به او وارد نشود. بورقاني اين ساختار را مي شناخت ولي مطابق مقتضيات آن رفتار نمي کرد؛ چون پست معاونت مطبوعات را براي مزايايش قبول نکرده بود. او در چارچوب وظايف اين سمت مي خواست جامعه مدني را تقويت کند. با اينکه بورقاني با انواع سياست هاي چند پهلو و باندبازي هاي سياسي آشنايي داشت و از ديگران در اين زمينه بي دست و پا تر نبود، اما بر اجراي «برنامه هاي مدني» خود براي توسعه مطبوعات و به قيمت تحمل انواع فشارها و تهمت ها، استوار و راسخ باقي ماند. به همين دليل به رغم عمر کوتاه مسووليتش بازده کار او ده ها برابر بيشتر از بازده کار آن مسوولاني است که داراي مواضع دوگانه و چند پهلو هستند.

3- بورقاني در زمره افرادي از نسل انقلاب بود که ويژگي هاي ساختار جوان و بحراني جامعه ايران را مي شناخت و در راه ثبات و تعادل آن کوشش مي کرد. او با اعتقاد راسخي که به توسعه مطبوعات داشت و با تمهيداتي که در اين زمينه انديشيد، به سهم خود پتانسيل بحران و خشونت را در جامعه ايران کم کرد و جنبش مدني ايران را با «مطبوعات» رونق داد. ويژگي او فقط اين نبود که شجاعانه و بدون باج دهي گام برمي داشت؛ او از خصوصيات ظريف تر اخلاقي نيز برخوردار بود. وقتي به عنوان ارباب رجوع مطبوعاتي به او مراجعه مي کردي و او مي ديد آنقدر دستش را بسته اند که نمي تواند کاري درخور انجام دهد، به خوبي مي توانستي نگاه بي گناه طفل معصومي را در چهره استوار او ببيني. او واقعاً از اينکه نمي توانست براي مطبوعات مستقل بيش از اين کاري بکند، شرمنده بود. به واقع اگر دولت خاتمي بيست معاون وزير به استواري و معصوميت بورقاني داشت، مخالفان دولت او نمي توانستند دمادم دولت وي را کيسه بکشند. همين جا اين نکته معترضه را خدمت مخالفان سياست هاي مدني دولت خاتمي عرض کنم که از استعفاي بورقاني زياد شاد نشوند، چون او زماني معاونت مطبوعاتي را ترک مي کند که «آزادي مطبوعات مستقل» در جامعه نوپاي مدني ايران تبديل و روندي غيرقابل بازگشت شده است.

به هر حال استواري شخصيت هايي چون بورقاني بوده است که جامعه مدني ايران تا به اينجا رسيده است. اميدوارم او با نشاطي تازه در صحنه ديگري از عرصه جامعه مدني ايران مشغول فعاليت شود غهمچنان که او بعد در مجلس ششم و در انجمن صنفي مطبوعات اعمال صالح و مدني زيادي انجام دادف. آنچه علاقه مندان به جامعه مدني نبايد از آن غافل شوند اين است که تحقق اين جامعه به افراد و شخصيت هاي آگاه، صادق و استوار نيازمند است تا بتوان بر ويژگي هاي ساختار اجتماعي مباشر و نوچه پرور جامعه ايران فائق آمد.

فرهيخته‌اي كه در پي آزادي بيان بود-غلا‌م‌حيدر ابراهيم‌باي سلا‌می

آزادي بيان حلقه مفقوده تمدن ايران و اسلا‌م است و آزادي مطبوعات گمشده‌اي است كه فرهيختگان ايران زمين براي سخن گفتن با مردم و تحقق عقلا‌نيت فرهنگي هماره در پي آن بوده‌اند. احمد بورقاني در شمار نخبگان و فرهيختگان طراز اول ايران معاصر است كه از هر فرصتي براي تحقق اين مهم فروگذار نكرد و بسان يك چريك، با قلم و بيان خويش آزادي و عقلا‌نيت را مي‌جست و در اين طريق هزينه‌هاي سنگيني را پرداخت كرد.

هنگامي كه در اواخر مجلس پنجم طرح اصلا‌ح قانون مطبوعات مبني بر محدوديت بيشتر مطبوعات و از جمله مسووليت براي نويسندگان و خبرنگاران علا‌وه بر مديران مسوول مطرح شد و در دستور كار مجلس قرار گرفت تعدادي از نمايندگان مجلس از جمله مجيد انصاري و حسين مرعشي در رديف مخالفان ثبت ‌نام كردند اما در آن روز ابتدا جلسه غيرعلني شد و توصيه‌‌هايي ابلا‌غ گرديد و رئيس‌مجلس جناب آقاي ناطق‌نوري كه به ندرت به عنوان موافق يا مخالف سخن مي‌گفت با ذكر همين نكته به عنوان موافق طرح مذكور اعلا‌م آمادگي نمود، اكثر دوستاني كه در رديف مخالف ثبت نام كرده بودند منصرف شدند تا نوبت به راقم اين سطور رسيد. فضاي سنگيني بر مجلس حاكم بود. از مجيد انصاري كه نفر اول يا دوم از نام نوشتگان بود درخواست كردم كه ايشان سخن بگويد، اظهار داشت؛ من در اين ماجرا هم چوب را خورده‌ام و هم پياز را و نگارنده تريبون را به دست گرفت و به عنوان اولين مخالف طرح در ضرورت آزادي بيان و حفظ آن براي رشد و توسعه همه‌جانبه كشور سخن گفت و مغايرت طرح مذكور با بيست اصل قانون اساسي ايران را يادآور شد. سپس تعدادي ديگر از نمايندگان اصلا‌ح‌طلب كه عمدتا همچون من شهرستاني بودند مثل‌علي يعقوبي نماينده كبودر‌آهنگ و علي آل‌كاظمي نماينده سلسله ودلفان به عنوان مخالف سخن گفتند. از صحن مجلس كه بيرون آمدم مردي كه از محدوديت و اضطرابي كه بر آزادي بيان و مطبوعات روا داشته مي‌شد عرق مي‌ريخت مرا در آغوش گرفت و گفت جان فداي آزادي، او احمد بورقاني بود. احمد در كسوت يك مطبوعاتي آزاده، مقام معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد را در دوران دكتر عطاء‌ا… مهاجراني برعهده داشت و همواره آزادگي و جوانمردي‌اش با تواضعي بي‌نظير كه شايسته يك انسان فرهيخته است توام بود. هنگامي كه به نمايندگي از مردم تهران عضو هيات رئيس ‌مجلس ششم بود و در مقام عضويت كميسيون ويژه تحولا‌ت امنيتي منطقه خاورميانه كه در پي حمله آمريكا به افغانستان و عراق تشكيل شد اظهارنظرهاي موشكافانه و عالمانه‌اي در جهت حفاظت تامين منافع ملي مردم ايران ارائه كرد كه در تاريخ مجلس ايران به ثبت رسيده است. برخي اعضاي كميسيون ويژه كه نگارنده وظيفه سخنگويي آن را برعهده داشت مصلحت را بر آن ديدند كه برخلا‌ف مصوبات اعلا‌م شده كميسيون در رسانه‌ها سخن گويند. بورقاني در نطق قبل از دستور خويش يك بار ديگر به تكرار مواضعي پرداخت كه از سوي كميسيون در جهت منافع ملت ارائه شده بود و هرگز هراسي از فضاي خطرناك به‌وجود آمده به خود راه نداد و بعدها موضع كميسيون ثابت كرد كه محدوديت‌هاي خود ساخته ديپلماتيك چه مضاري در پي داشت. بورقاني سنگ صبور نمايندگان بود و همچون لقمانيان و حقيقت‌جو هرازگاهي به دادگاه فراخوانده مي‌شد و در پي رفع يكي از خطر‌هاي محاكماتي كه نگارنده را تهديد مي‌كرد؛ نوشت. خدا را شكر كه خطر رفع شد و خداست كه دفع صد بلا‌ مي‌كند. او در بزرگداشت يكصدمين سالگرد مشروطيت در ايران نقش اول را برعهده داشت تا يك بار ديگر به همه هشدار دهد كه تنها راه نجات جامعه و حل مسائل آن اعتماد به مردم و دموكراسي مي‌باشد و آزادي بيان و قانونمداري لا‌زمه آن است. روحش شاد باد
>

بورقانی رفت

چرا این سال “بد” تمام نمی شه،چقدر در یك سال باید خبر بد شنید. دیشب كه ساجده عرب سرخی خبر رفتن احمد بورقانی رو داد دلم نمی خواست باور كنم ،ننوشتم تا باورم نشه اما با ننوشتن هیچ چیز تغییر نمی كنه ،بورقانی رفت مثل مهران به همون راحتی. دیشب اولین خاطره ای كه از بورقانی جلوی چشمم گذشت روز آخر مجلس ششم بود جای حاج آقا كروبی تو هیات رییسه نشسته بود و یكی یكی اسم نماینده ها رو می خوند كه لوح یادگاری از دست رییس مجلس ششم بگیرند طبق معمول همیشه سرشار از روحیه و انرژی بود فرا خور حال هر نماینده و خاطرات چهر ساله شوخی میكرد و همه را به خنده می انداخت ،آخر سر هم وقتی اطراف كروبی شلوغ شده بود به نماینده ها گفت” هر كسی فقط یك طرف صورت حاج آقا رو ببوسه بیشتر از یك بوس خلاف آیین نامه است” كه همه خندیدن یادش گرامی روحش شاد.

میرزا پیکوفسکی

خبر درگذشت جناب بورقانی خبر تلخی بود. جدا از حساب خدمتی که به آزادی بيان در ايران کرد، چند باری در ستادهای انتخاباتی و همايش مشروطه وقتی با چند نفر مشغول صحبت بود طبق عادت هميشگيم خودم را به‌عنوان شنونده به بحث دعوت کرده بودم و به حرف‌ها و استدلال‌هايش گوش داده بودم و همان چند خط شنيدن باعث شده بود احترام زيادی برايش قائل باشم. صفحه‌ی آخر يکی از ضميمه‌های شرق که گمانم کتابخانه‌ی شرق بود صفحه‌ای بود به اسم شيرين‌نويسی که هر که اسمش را انتخاب کرده بود دستش درد نکند. صفحه را آقای بورقانی می‌نوشت و از کتاب می‌نوشت و چه قلم روانی داشت که به دل می‌نشست و واقعاً شيرين می‌نوشت. حالا رفته است، زود هم رفته است؛ يکی نيست بگويد آخر مرد، اين‌همه آدم در صف رفتن، شما به کجا؟

به ياد تنها ياور بی پناهان قبيله قلم احمد بورقانی-بيژن صف سری

در عالم طريقت مثالی رايج است که می گويند هر چيزی را زکاتی است، و زکات عشق اندوه طويل است، مرحوم بورقانی هم عاشقی بود که همواره بر شانه هايش اندوه عظيم ملتی را به جان سختی بر دوش می کشيد.

دو روز است که از مريضخانه بيرون آمدم ، دقيق ترکه بگويم ، درست همان روزی که احمد بورقانی را برای زنده نگهداشتننش به بيمارستان قلب برده بودند ، چند ساعت پيش از آن از مريضخانه ترخيص شدم . و حالا که با جان سختی پشت کامپيوتر نشسته ام تا با دل نوشته ای يادی از او که تنها ياور بی پناهان مطبوعات بود، کرده باشم ، چند ساعتی است که از تشيع جنازه پاکش از انجمن صنفی مطيوعات برگشته ام .

در عالم طريقت مثالی رايج است که می گويند هر چيزی را زکاتی است ، و زکات عشق اندوه طويل است ، مرحوم بورقانی هم عاشقی بود که همواره بر شانه هايش اندوه عظيم ملتی را به جان سختی بر دوش می کشيد .
اولين بار که ديدمش در کسوت نمايندگی ملت بود که علارغم ميل برخی از صاحب منصبان مطبوعات دوران اصلاحات که روزنامه های خود را تنها رسانه مردمی و به اصطلاح اصلاح طلب می دانستند ، از سوی آن آزاد مرد ، به جلسه ای برای هماهنگی بين مطبوعات حامی سيد محمد خاتمی برای انتخاب دوباره او به رياست جمهوری دعوت شدم که بانی آن جلسه هم خود آن مرحوم ( بورقانی) بود ، اينکه می گويم علارغم ميل باطنی برخی از اصحاب مطبوعات اصلاح طلب آن زمان ، به اين دليل است که در تمام دوران سردبيری ام در روزنامه ها و يا نشرياتی که داشتم ، حتی در دوران معروف به دوم خرداد، با اينکه از انديشه های سيد محمد خاتمی حمايت می کردم ، اما هيچگاه به خرده فرمايشات برخی از آقايانی که خود را وکيل و وصی اصلاحات می دانستند و مدام با سرک کشيدن به مطبوعات حامی دولت وقت ، مقالات و يا بيانيه هايی را برای چاپ شدن ، تحميل می کردند ، نبودم که از قضا ی روزگار هم چوب اين طمرد ها را هم ، با نگرفتن آگهی های آنچنانی دولتی ، زياد خوردم وشدم چوب دوسر طلايی که هم از سوی چناح راست مطرود بودم و هم فرزند ناخلف اصلاح طلبان ، چون خوش رقصی در حرفه ام را هرگز نياموخته بودم و اين حقيقتی بود که تنها ياور بی پناهان قبيله مطبوعات مرحوم احمد بور قانی از من دريافته بود و از اين رو تا آخرين روز های حيات پرثمرش ، همواره حامی و پشتيبانم بود تا بدانجا که وقتی برای همين بيماری اخيرم راهی مريضخانه شدم ، اولين کسی که با آن حال بيمار گونه اش با چند جلد کتاب به ملاقاتم آمد، هم او بود که امروز بيادش جزبا گفتن اين خاطره ، گفتن بسياری از خصايص و بزرگواری اين راد مرد را جايز نمی دانم که بلا ها از خصلت مردانگيش کشيد بی آنکه حتا آهی از نامردمی ها ی ياران کشيده باشد چرا که حلاج زمانه بود که هرگزاز سنگ هايی که جماعت به او زدند ، احساس درد نمی کرد ، مگر از کلوخی که جنيد ها زدند و عاقبت اورا کشتند و چه بزيبا سخنی دارد زنده ياد سعيد نفيسی که گاه و بيگاه بر زبان می آورد ” انسان فانی است ، مخصوصا در ايران ” .
گفته بودم که آخرين ديداری که با مرحوم بورقانی داشتم در مريضخانه بود که با چند جلد کتاب به ديدارم آمده بود و در ميان آن چند جلد کتاب حکايتی را خواندم که نقل آن حکايت را برای پايان دادن به اين شقشقه بی مناسبت نمی دانم چرا که آن زنده ياد از اينکه حقير در نوشتارم همواره به نقل يکی از حکايات تاريخی می پردازم ، خشنود و مشوقم بود ، خاصه که اهل قلم را از بی بضاعتی ، توان دادن خيرات نيست مگر با قلم ، حکايت ذيل را با اميد به آن که مقبول روح آن عزيز از دست رفته باشد و خيراتی محسوب گردد نقل می کنم .

در نصيحه الملوک امام محمد غزالی ، قصه ايی را به حجاج بن يوسف نسبت داده است که خواندنی و ايضا عبرت بر انگيز است ، نقل است که جمعی به نزد حجاج بن يوسف رفتند و او را از عذاب خدا ترساندند و نصيحتش دادند که اين همه جور بر ملت خود نکند .
حجاج که مرد زيرکی بود، فردا به منبر رفت و خطاب به امت ستمديده گفت : ای مردمان ، خدای مرا بر شما مسلط کرده است ، اگر من بميرم از پس من شما هرگز از جور ستم راحتی نخواهيد يافت ، چرا که برای مردمانی چون شما ، خدای تعالی چون من بسيار در آستين دارد ، پس اگر من نباشم يکی از من بدتر بيای

بیاد آنکه جانش به آسمان آزادی پرکشید

دیروز خیلی از آزادی خواهان و فرهیختگان و اصلاح طلبان به حیاط کوچک انجمن صنفی روزنامه نگاران آمده بود تا با احمد وداع کنند . غم صورت همه را پوشانده بود و اشک اجازه سخن نمی داد . آنها برای آخرین دیدار به خانه ای آمده بودند که احمد ساخته بود و باور نمی کردند که حال باید از این او را بدرقه کنند اما چه باید کرد که در میان این همه غم و اشک و اندوه و ناباوری ، احمد که عمری را به حسرت آزادی سوخته بود ، دیگر تحمل نبود و آرزوي پرواز به آسمان آزادی ، و دیروز آرزوی او برآورده شد و با بدرقه دوستان و روی دوش آنان به آسمان آزادی پرکشید. تاریخ مطبوعات ایران روزنامه نگاران فراوان به خود دیده است که جان بر سر آزادی اندیشه و بیان نهاده اند و در دفاع از حقوق اساسی و بنیادین مردم از همه چیز خود گذشته اند . در فراز و نشیب فعالیت های مطبوعاتی 180 سال گذشته ایران نقاط عطفی وجود دارد که بدون نام فرد یا افرادی نمی توان از آن عبور کرد و به تحقیق و یقین دوره «بهار مطبوعات» پس از حماسه مردمی دوم خرداد 76 و جنبش اصلاحات بدون نام «احمد بورقانی » ممکن نمی شد . او که با تمام وجود سر در گرو حرکت اصلاحی مردم ایران داشت و این جنبش را مرحله تکاملی انقلاب اسلامی و بازیابی اهداف اولیه انقلاب می دانست و با کوله باری از عشق و تجربه آزادی را راهگشای جامعه ما بسوی افق های روشن و زیست هوشیارانه در دنیای امروز می پندانست در دوره ای که سکان اداره مطبوعات را بدست گرفت یک لحظه در بازکردن در بروی آزادی مطبوعات تردید نکرد و تا زمانی که ناچار از کناره گیری شد براین عهد خود استوار ماند و آزادی را به هیچ بهایی نفروخت . او برای پر وبال دادن به آزادی مطبوعات و روزنامه نگاران برنامه ها داشت و جایگاه و مکانتی که امروز « انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران » پیدا کرده است مدیون نگرش و بلند همتی اوست .
هر چند او در پی پاداش نبود اما او دو پاداش گرفت اول از مردم و دوم از آنانی که سرخوش با آزادی نداشتند ! در انتخابات مجلس ششم مردم تهران رای بالا به او دادند و او به افتخار نمایندگی مردم در آمد و الحق و الانصاف حق نمایندگی مردم را آنگونه که باید و شاید ادا کرد و در مجلس هم سردمدار آزادی بود و اصلاح قانون مطبوعات و…و به رغم گرفتاری های مالی آنقدر برخود در این مقام سخت می گرفت و قناعت داشت که زندگی اش دشوارتر از قبل شده بود! حسن سلوک و خوش خلقی و آداب دانی اش همه را بسویش جلب می کرد و با اینکه فکری روشن و مواضعی صریح و شفاف داشت من ندیدم فردی از او دلخور باشد . اما روی دوم سکه اینکه به جرم کارنامه ای که از آزادیخواهی داشت و کارهایی که در دوران مسئولیتش در معاونت مطبوعاتی و مجلس کرده بود او را به دادگاه کشاندند و او که در کشاکش دهر همواره خود را سنگ زیرین آسیا می دید بسیار رفت و آمد و پس از اتمام مجلس ششم حکم انفصال گرفت و زاویه نشین شد ولی یک لحظه از حرکت اصلاحی غافل نشد .

بورقانی رفت و داغ بزرگی بر دل ما نهاد . هرچند هنوز نمی توانیم پرواز او را باور کنیم اما همه ما زود یا دیر می رویم و آنچه از ما برجای می ماند کارنامه عمل ماست و از اینرو نام و یاد بورقانی بر صحیفه آزادیخواهی این سرزمین می ماند . نام او می ماند چون عمرش را به مقام و نان نفروخت و با درویشی زندگی کرد تا آزاده باشد . همچون ملامتیان رفتار می کرد چون نمی خواست از دین بهره ای برای خود گیرد اما مسلمانی معتقد و مومن بود و البته در زمانه ای که چوب نامسلمانی بر سر بسیاری از دوستان و یارانش فرود آمده بود به آه و حسرت با آنها همدلی می کرد و در خانه های زندگی و عرصه سیاست آنها را دلداری می داد و همراهی می کرد و با تحمل نامهربانی ها بذر امید در دلها می پاشید . بحق او اسوه یک شهروند مسلمان در روزگار سخت و دشوار کنونی بود و چه آرام و سبکبال و سر فراز بر روی دستان حق شناس تشییع شد . امروز مایی که در فقدان او بسوگ نشسته ایم و «بیاد آنکه جانش به آسمان آزادی پر کشید» دل خود را تسلی می بخشیم . او سال ها بود که شوق دیدار برادر شهیدش را داشت و حال این انتظار به پایان رسیده است و برادر به استقبال او آمده است و چه زیباست صحنه دیدار دو برادر پس از سال ها انتظار! و قطعه «نام آوران » چه زود معنای خود را یافت . طوبی لهم و حسن مآب .

در سوگ بورقانی-علی مزروعی

خبر همچون تخریب ناشی از زلزله بر سرم آوار شد . براستی این تلفن همراه چه ابزاری است؟ با این ابزار خبر بر روی دوش ثانیه ها سوار شده و برخی مواقع تا اعماق جان آدمی سرک می کشد ، و این بار بورقانی که یک عمر در کار خبر بود خود خبر شده بود و خبر سکته اش تا اعماق جانم را تکان داد . خودم را به بیمارستان قلب تهران رساندم و دوستانی قبل از من آمده بودند . پدر ، همسر و پسر بورقانی در تب و تاب بودند و هنوز کسی نمی توانست باور کند پرواز بلند او از این خاکدان را . رضا خاتمی که از همان لحظات اول خود را به بالین سر بورقانی رسانده و او را به بیمارستان منتقل کرده بود هنوز در تلاش برای احیای جان او بود اما با گذشت زمان روح او از باز گشت امتناع داشت ! حالا دیگر جمع دیگری از دوستان آمده بودند و همه چشم ها اشکبار ، و صدای گریه ، و همسر و فرزند بورقانی دریافته بودند که عزیزترین حلقه خانواده شان به هجرت ابدی رفته است و پدر او که داغ یک شهید در دل دارد صبور و آهسته اشک می ریخت . آدمی نمی داند در باره تقدیر الهی چه بگوید و در مورد مصیبت هایی از اینگونه چه کند؟ مرگ حق است اما مرگ فردی چون بورقانی فهم و هضمش بسیار مشکل است !
بورقانی گوهری بود که از دست رفت . او که بهترین دوران عمرش را در خدمت به انقلاب و مردم سپری کرد و تا جائیکه می دانم و بیاد می آورم ذره ای مردم آزاری نداشت و جز به نیک اندیشی و دیگر دوستی و محبت و لطف به خلق خدا از هر قشر و طبقه ای رفتار نمی کرد مثل خیلی از فرزندان انقلاب مورد بی مهری های بسیار قرار گرفت و تا همین اواخر باید به دادگاه می رفت و پاسخگوی خدماتش می بود و سر انجام به او پاداش انفصال از خدمت دادند! اما او تا روز و ساعات آخر زندگی اش دست از تلاش برای اصلاح امور بر نداشت و با اینکه از تجربه مجلس ششم دیگر خود را نامزد انتخابات نکرد اما در اینروزها یک پای ثابت ستاد ائتلاف اصلاح طلبان برای حضور در انتخابات بود . و هر جا او حضور داشت محیط دلچسب و شاداب بود و عطر مهربانی در فضا پراکنده ، و دیشب در خانه او جایش خالی بود و بسیاری آمده بودند بدون آنکه بتوانند کلامی در این مصیبت بگویند و فقط آهسته یاد او را با خود زمزمه می کردند و به یگدیگر تسلیت می گفتند .
یادم می آید از ابتدای کار مجلس ششم خاطراتش را می نوشت بعدها از او پرسیدم آن خاطرات را چه کردی ؟ گفت از میانه راه و همان زمانی که برایم پرونده ساختند و پایم را به دادگاه کشاندند نوشتن را متوقف و آنچه را نوشته بودم نابود کردم ، گفتم چرا؟ گفت نمی خواستم برای خودم و دوستان دردسر درست کنم ! آخر اگر این نوشته ها به دست آنها می افتاد جز اینکه برای محکومیت امثال ما از آن استفاده کنند مگر خاصیت دیگری هم می داشت؟ و این است داستان سیاست مداری و سیاست ورزی در این ملک که حتی نماینده ای نمی تواند از نوشتن خاطراتش امنیت داشته باشد و ناچار از نابودی آن می شود ، و یا لابد باید مثل اعلم نامی باشد که بنویسد و به جایی خارج از ایران بسپارد تا پس از مرگش و سقوط شاه و رژیمی که بدان خدمت می کرد انشار یابد! بورقانی چون در همه سال های پس از انقلاب در کار خبر بود تاریخچه ای از حوادث و وقایع مهم را در سینه داشت و به ویژه در دوره اصلاحات که در متن کار مطبوعات و مجلس ششم بود و حیف که آنچه در سینه داشت با خود برد و اوضاع و احوال روزگار نگذاشت آنچه را می دانست بنویسد و برای درس آموزی و عبرت دیگران باقی گذارد .
انسان وقتی پا به سن می گذارد به شنیدن خبر مرگ آشنایان و دوستان عادت می کند تا حدودی مرگ دیگران برایش عادی می شود اما با اینهمه براستی خبر مرگ بورقانی برایم باور نکردنی بود و بهت وحیرت همه وجودم را گرفته است و هنوز نمی توانم به خود بقبولانم که او ما را ترک کرده است . واقعا نمی دانم در باره او چه بگویم و او را چگونه توصیف کنم و همه دوستان که او را می شناختند و با او حشر و نشر داشتند همین احساس را دارند . تنها تسلی ما این است که روح او آرام گرفته است و دیگر دغدغه پلستی ها و زشتی های دنیا را ندارد . از خداوند می خواهم که به همسر و فرزندان و پدر و مادر و برادر و خواهر و همه آنانی که برایشان عزیز بود صبر و بردباری عنایت فرماید .

احمد بورقانی دیگر نمی خنداند، این بار می گریاند

یکی از خاصیت های اینترنت این است که هر چقدر هم با خاطره ها و آدم های مرجع ضمیرت فاصله جغرافیایی داشته باشی، باز خبرهای بد زود به دستت می رسد. این نگرانی ای است که هربار صفحات خبر را در اینترنت باز می کنی با آن روبرو می شوی؟
این بار خبر
مرگ احمد بورقانی در حالیکه تنها ۴۸ سال داشت، از آن دسته خبرهای بد بود که آدم ترجیح می داد اتفاق نمی افتاد.
احمد بورقانی برای همه به عنوان معاون مطبوعاتی ارشاد در زمان ریاست جمهوری خاتمی و وزارت عطا الله مهاجرانی و بعد نماینده مجلس ششم شناخته می شود، اما او پیش از همه اینها یک آدم رسانه ای بود که در شکل گیری و پایه گذاری بسیاری از نهادهای خصوصی فرهنگی و رسانه ای نقش جدی داشته است ازجمله: نشرنی و چاپ گستر.
احمد بورقانی زمانی وارد عرصه رسانه شد که، با شروع مسئولیت کمال خرازی به
عنوان مدیر عامل خبرگزاری ایرنا، به این سازمان رفت و همزمان در ستاد تبلیغات جنگ در کنار خاتمی بود و بعد از جنگ مدتی هم مسئول دفتر خبرگزاری ایرنا در سازمان ملل بود.
او پس از مجلس ششم فعالیت خود را هم به لحاظ شرایط سیاسی حاکم و هم به
لحاظ بیماری که داشت بسیار کم کرد ولی کار بزرگ او مسئولیت همایشایران، یک صد سال پس از مشروطیت بود.
بسیاری از فعالیت های رسانه ای، انتشاراتی و فرهنگی در این سال های اخیر با مشورت مستقیم احمد بورقانی انجام شده و دفاع او از مطبوعات در زمانی که مسئولیت معاونت مطبوعاتی ارشاد را داشت از صحنه های بدیع حمایت دولت از مطبوعات بود که البته ناکام ماند و بورقانی به تبع این ناکامی، ردای معاونت ار تن در آورد.
جدا از همه اینها، بورقانی آدمی بسیار بذله گو و رفیق باز بود که هر کس با او هرگونه و در هر حدی سروکاری داشته حتما خاطره ای شیرین و منحصر به فرد برای نقل دارد، ضمن اینکه ترمینولوژی خاص او در حرف و بیان فراموش نشدنی است، همچنانکه او هیچ گاه فرموش نکرد بچه خیابان گرگان تهران است.
بورقانی نوشته ای در بخارا درباره دوقرن سکوت زرین کوب نوشته بود که بسیار خواندنی بود و نوشتنش شهامت بسیار که نتوانستم نسخه ای از آن را در اینترنت پیدا کنم.