احمد بورقانی معاون مطبوعاتی خوبی بود. از گوشه و کنار زیاد می شنیدیم که اگر کاری از دستش بر می آمد برای رهایی اهل مطبوعات از بند می کرد.
روزی که استعفا داد از معاونت مطبوعاتی یا به عبارتی استعفا داده شد مطبوعاتی ها برایش یک مجلس گرفتند که مثلا قدردانی کنند . طفلک مطبوعاتی ها آنقدر که ذوق زده بودند که بعد سالها از وزارت ارشاد مهر می دیدند . در آن مجلس بورقانی گفت من تا آخر چریک آزادی مطبوعات می مانم. مهاجرانی که گویا آسان گذاشته بود معاونش برود رندانه درجواب گفت دوران چریک و چریک بازی تمام شده آقای بورقانی! عاقلان گفتند البته حق با جناب وزیر است. اقای بورقانی گویا تا آخرش دل نازک ماند. مثل یک چریک.این یکی را گویا آقای بورقانی به آنچه گفته بود وقا کرد. جوانمرگی رسم چریک بودن است.
The gentle giant
I still can’t believe he’s gone, forever.
Ahmad Bourghani Farahani died in Tehran on Saturday at the age of 48, from a heart attack. He is best known as a former liberal member of parliament from Tehran and one of the most open-minded deputy culture ministers in charge of media affairs during Mohammad Khatami’s first presidential term.
I met Ahmad years before his brief political career. He was a senior editor at the Islamic Republic News Agency (IRNA) when I joined the English section in March 1980. I still remember his friendly, playful, welcoming smile the first time we met. His gentle nature, grounded character, sense of fairness and aversion to dogma made him widely loved and respected — these were qualities not commonly associated with revolutionaries in position of authority.
We did not interact very much in those years (1980-90), since we worked in different news departments. But I always looked up to Ahmad as an older brother, rather than a colleague. I once bought him a book written by a reformist Islamic thinker vaguely about the separation of religion and politics. At the time, in the late 1980s when Khomeini was still alive, questions about the legitimacy of absolute clerical rule were just beginning to surface in books and articles from religious circles. I wanted to impress Ahmad with my “progressive” beliefs :o)
My religious beliefs did not last too long. I left for the U.S. in 1990. But two years later I got a call from Ahmad, who had become the chief IRNA correspondent at the UN headquarters in New York. He had brought one reporter with him from Tehran (Mahmoud Ilkhani) but needed someone for English reporting and translation. He offered me a job. Even though I didn’t want to go back to working for IRNA, I was transferring to a university in New York and badly needed a job. At the same time I really liked the idea that someone as open-minded as Ahmad was going to be my boss. I took the job.
For the next two years or so Ahmad and I worked in a two-room office in a mid-town Manhattan high-rise on the corner of 42nd St and 3rd Ave. Mahmoud was based at the UN building itself and covered international news. I would mostly scan major newspapers like the New York Times, Wall Street Journal, Washington Post… to find mostly news about Iran and translate them into Persian. Ahmad would do a final edit on the reports and fax them to Tehran, as well as writing his own analytical pieces on U.S. policy for the news agency.
It was during this time that I saw a gradual transformation in Ahmad. If he had any doubts, or misunderstandings about the nature of American society as the pinnacle of Western civilization, his stay in New York seemed to have changed them to appreciation, and understanding. He did not surrender his own identity, faith and culture. He did not stop opposing and criticizing American foreign policy. But by the time he went back to Tehran around 1994, his perception had been greatly modified by the very experience of living among Americans.
The gentle giant left us way too soon.
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنی-فرید ادیب هاشمی
خبر را شنبه شب به وقت امریکا شنیدم. تازه از سرکار آمده بودم که همسرم با هزار ترس و دلهره بالاخره مرا از واقعه خبر دار کرد. خبر را در سایت بی بی سی خوانده بود . باور کردنش راحت نبود اما واقعیت داشت . نه تنها بی بی سی که دیگر سایتهای فارسی زبان هم در باره ی احمد بورقانی و مرگ ناباورانه اش نوشته بودند. حالم خیلی گرفته شد. واقعا حیف شد که جامعه ی مطبوعاتی و رسانه ای ایران اینقدر زود چنین آدمی را از دست داد. حضورش ، چه درآن دروه ی کوتاه در معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد و چه در بیرون از حوزه ی قدرت ، برای روزنامه نگاران همواره مایه دلگرمی بود.
این را نه به عنوان تعارف می گویم و نه قصد مدیحه و مرثیه سرایی دارم. من واقعا بر این باورم که معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد در عمر سی ساله ی خود، کمتر شاهد حضور کسانی چون احمد بورقانی بوده است. او نه فقط به دنبال ارشاد مطبوعات نبود بلکه خود را موظف می دانست که چون سدی در برابر موجهای سیاسی بایستد تا مبادا اثرات ویرانگرشان،نهال های تازه سبز شده در باغ مطبوعات را ریشه کن کند.
متاسفانه ساختار قدرت در ایران به گونه ای است که اجرای دستورات و برنامه ها ی حکومتی ، معمولا نیازمند موجهایی است که معمولا از لایه های بالایی هرم قدرت سرچشمه می گیرند و باید با کمک رسانه ها با سرعت هرچه بیشتر در لایه های پایینی جامعه جاری شوند.
ساختار سازمانهای رسانه ای در ایران و رابطه ی نزدیک آنها با کانونهای قدرت به گونه ای طراحی می شود تا صرفا کارکردی در حد تشدید کننده ی امواج و انتقال دهنده ی آنها به لایه های مختلف جامعه داشته باشند. در این میان اگر تحریریه ها ـ که مغز متفکر سازمانهای رسانه ای اند ـ بخواهند به جای انتقال موج ،به مقاومت در برابر آن بپردازند ، نتیجه همان خواهد شد که تا به حال دیده ایم، تغییرات پی در پی در تحریریه ها و یا تعطیلی روزنامه ها و نشریات به هزار دلیل یا بهانه ی قانونی.
اما احمد بورقانی که خود با موج اصلاحات ،به معاونت مطبوعاتی ارشاد رسیده بود، تعریف دیگری ازنقش قدرت در جامعه از یکسو و کارکرد مطبوعات از سوی دیگر داشت . پافشاری بورقانی بر درستی دیدگاهش در باره ی مطبوعات هرچند “بهار” دیگری برای اهل قلم به ارمغان آورد اما “تنهایی” ، او را در برابر موجهای پی در پی ای که از سوی کانونهای قدرت ایجاد می شد، شکننده کرد و نهایتا با سخنانی فراموش نشدنی از این سمت استعفا داد و رفت. البته رفتن بورقانی ، “خزان” دیگری را برای مطبوعات ایران به دنبال آورد که هنوز هم ادامه دارد.
دکتر عطاالله مهاجرانی ،وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی که بورقانی معاون او در امور مطبوعاتی بود ، دراین باره نوشته است: ” اصلا از عمر مديريت او کمتر از دوماه گذشته بود، که علاي استعلا فرمان داد تا بورقاني دچار جرّ شود و کنار رود. در آن مقطع توانستم بورقاني را نگهدارم تا… گفتم احمد، جاده آزادي، مثل جاده چالوس است. هزار پيچ دارد، ما هم بلور آزادي را بر سر گرفته ايم تا به مقصد برسانيم. احمد! با شتاب نه تنها به مقصد نمي رسيم بلکه اين جام بلور مي شکند. نامه حيدري روزنامه نگار با سابقه را نشانش دادم؛ نوشته بود من نگران اين آزادي و شکفتگي با اين شتاب هستم. اين بهار سرماي سختي را در پي خواهد داشت…”(1)
نکته ی مورد اشاره ی دکتر مهاجرانی، از همان روزهای قبل از استعفای آقای بورقانی، بین روزنامه نگاران به یک بحث جدی تبدیل شد که هنوز هم ادامه دارد. برخی ، تمامی فشار ها و بحرانهای ایجاد شده علیه جنبش اصلاحات را نتیجه ی تکثر و تندروی های مطبوعات می داننستند و هنوز هم بر این باورند. آنها بورقانی و سیاستهایش در معاونت مطبوعاتی ارشاد را عامل اصلی محدودیتها و فشارهای ایجاد شده برای روزنامه نگاران می خواندند و می خوانند. برخی دیگر نیز به ضرورت گسترش ازادی های مدنی و مطبوعاتی به عنوان بخش محوری جنبش اصلاح طلبی تاکید داشتند و دارند و عدم ایستادگی و مقاومت کسانی همچون دکتر مهاجرانی در برابر فشارها را عامل تبدیل بهار مطبوعات به خزان و زمستان اهل قلم می خواندند و می خواتند.
شاید هم مشکل اصلی در نگرش صاحبان قدرت به رسانه هاست. این همان نکته ای است که در سال 77 آقای خاتمی در اولین دیدار خود به عنوان رئیس جمهوری با مدیران و سردبیران مطبوعات بیان کرد:” به علت یک بیماری تاریخی ، برخی معتقدند که مطبوعات یا وابسته به دولت و حکومتند و یا وابسته به بیگانه . اگر روزنامه ای از انقلاب و ارزشها و موازین دفاع کرد می گویند وابسته به دولت است و اگر از دولتش انتقاد کند می گویند وابسته به بیگانه است”.(2)
اما بورقانی به چند صدایی معتقد بود وآنرا لازمه ی توسعه ی سیاسی می دانست که برای امنیت دولت ها حیاتی است. احمد بورقانی درهمان جلسه گفته بود که:” ما معتقدیم که توسعه ی مطبوعات به لحاظ کیفی و کمی یک ضرورت است و در دنیای پرشتاب امروز، توسعه امری اجتناب ناپذیر است و به ضرورت امنیت و بقای دولت ها تبدیل شده است. البته توسعه ی متوازن و پایدار ، چرا که توسعه ی نا متوازن محکوم به شکست است”. (3)
تعریف بورقانی از مطبوعات ، یک نهاد غیر دولتی و یک ضرورت حتمی برای اسقرار جامعه ی مدنی بود.او معتقد بود که مطبوعات نمی توانند و نباید پر کننده ی جای خالی احزاب باشند:”نباید فراموش کرد که رشد و توسعه ی مطبوعات از نتایج توسعه ی سیاسی است و توسعه ی سیاسی است که به شکل گیری مطبوعات قانونمند کمک می کند. این باور غلط است که مطبوعات به تنهایی می توانند توسعه ی سیاسی بیافرینند و بار احزاب را به دوش بکشند. ..وقتی مطبوعات کار احزاب سیاسی را انجام می دهند ، کمتر به منافع بلند مدت خود و جامعه می اندیشندو این واقعیت تلخی است که عمر متوسط فعالیت حزبی و احزاب در جامعه ی ما کوتاه بوده است. حال اگر روزنامه و روزنامه نگاری بخواهد جانشین احزاب شود، به ناچار افق زمانی کوتاهی را نزد خود تصویر می کند … شاید همین امر موجب مب شود که نیروی انسانی زبده به علت برتری هزینه بر فایده از این حوزه بگریزد و حتی آموزش دیدگان حوزه ی مطبوعات ترجیح می دهند در عرصه های دیگر فعالیت کنند و این نیز از دشواری های کار در مطبوعات امروز است”.(4)
بورقانی از لحاظ شخصیتی هم با بقیه فرق داشت. هیچوقت گرفتار رفتارهای جاری در دستگاههای دولتی نشد. به راستی خود را خادم مردم می دانست . در جلسه ی تودیعش به روشنی و در قالب داستان آن ژولیده، نشان داد که چقدر با دیگران در نگرش به مقوله ی “حق” و “نشر” تفاوت دارد. او، نشر عقیده را “حق” فرد می دانست نه “امتیاز”ی که دولت به برخی می دهد و از برخی دریغ می دارد. ای کاش حافظه ام یاری می کرد تا آن نثر شعر گونه را که بورقانی در آن مراسم خواند، به یاد می آوردم: ” آن را که در این جهان به جانی ارزد ، در این سرای به نانی …” حتما آنها که آن روز در معاونت مطبوعاتی در چهار راه مهناز حضور داشتند آن جملات را فراموش نخواهند کرد.
آقای ابطحی در سایت خود نوشته است “وقتی بعد از دوم خرداد آقای مهاجرانی وزیر ارشاد شد معاونت مطبوعاتی که مهمترین جای سیاسی آن وزارتخانه بود، کاندیداهای فراوانی داشت. مهاجرانی احمد را انتخاب کرد. همه هم ساکت شدند و هم راضی”.(5)
اما انگار این “مهمترین جای سیاسی” ،باید به یک “سیاسی کار حرفه ای ” سپرده می شد ، نه بورقانی ای که شخصیت بزرگوار و والامنش او فرسنگها با این حرفها فاصله داشت. آقای مهاجرانی او را از تبار حقیقت می داند و بی پرده در باره ی او نوشته است که:
” سیاست ، هیچ نسبتی با حقیقت ندارد. اگر مقام و موقعیتی پائین دست داشتی ، در معرض انواع و اقسام تعریض ها قرار می گیری تا دریابی که :
اگر هم روز را گوید شب است این
بباید گفت اینک ماه و پروین!(6)
آنچه ما آن دوران و بعد از آن از احمد بورقانی دیدیم ، پایداری و ایستادن بر سر اصول و “نه” گفتن به قدرت و سیاست و سیاسی کاری هایی بود که خیلی ها آن را توصیه می کردند. او به راستی آزاده بود و آزاده زیست و حق است که به روز واقعه ، تابوت او را ز سرو کنیم.
احمد بورقانی ، چمدان سوغاتی و توشه آخرت-دکتر مهدی خزعلی
خبر ارتحال زودهنگام احمد مرا بسیار متأثر کرد ، دوست داشتم او را تا سرای جاودانه اصحاب مطبوعات بدرقه کنم ، توفیق حاصل نشد ، از او حلالیت می طلبم و برایش طلب آمرزش میکنم و امیدوارم که توشه بار سفر آخرت او جهاد در راه آزادی و مردمسالاری دینی باشد .
یادش به خیر بیستم مهر 1378 مقاله ای تند در پاسخ آن عزیز در روزنامه قدس منتشر کردم ، او در یادداشتی تحت عنوان « چراغم در این خانه می سوزد » از حضرت آیت الله خزعلی – که بر فراز منبر به نقل از گزارش یک بولتن نهاد امنیتی مدت اقامت بورقانی در آمریکا را 13 سال ذکر کرده بودند – گلایه کرده بود ، و گفته بود که مدت مأموریت من برای گشایش دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی در سازمان ملل متحد 5/3 سال بوده است و مأمور دولت جمهوری اسلامی بوده ام و از نهادهای بولتن ساز به دلیل گزارشات غیر منصفانه و ناصواب شکوه کرده بود .
آنروز در پاسخ آن عزیز نوشتم ، که اگر مسئولین به گزارشات این نهادها اعتماد نکنند پس به چه اعتماد کنند ؟ و بایستی بولتن آن نهادها اصلاح شود ، و باز اضافه کردم که مدت اقامت شما در آمریکا چیزی را عوض نمی کند ، و در پاسخ آن عزیز که از کنایه معلم فرزند خود در مدرسه نالیده بود ، نوشتم که آموزگار فرزند شما باید نگران چمدان سوغاتی شما باشد ! »
احمد جان ، هشت سال گذشت ، و تو خیلی زود به دیدار یار شتافتی ، دوست داشتم قبل از رفتن میدیدمت رویت را می بوسیدم و حلالیت می طلبیدم ، نمی دانم در چمدان خود از آمریکا چه سوغات آورده بودی ، هر چه بود نگران آزادی و مردمسالاری دینی بودی ، آنروز نوشتم که نشریات هفت هفت متولد می شوند ، نمی دانستم که تو روز فاجعه ای را میدیدی که زلزلهای در پیش است و جملگی به زیرآوار تهمت و افترا مدفون میشوند!آنروز هر چه گفتم و گفتیم امروز بر سر خودمان آمد ، اگر پدر از اقامت در آمریکای تو سخن گفت ، برادر کوچکم به آمریکا رفت ، نه به مأموریت دولتی ، بلکه به میل خود برای تحصیل اگر تو با تفکر آزادی خواهی و برابری خواهی و مردم سالاری مراجعت کردی ، او از آمریکا این پیام را آورد که یکی از ایرانیان مقیم آمریکا پس از ملاقات با احمدی نژاد گفته است « او یک فرشته است ! » دیدی که سوغات تو نگران کننده است و سوغات برادر من باب دل اصحاب قدرت !
آنروز از خبر ناصواب و گزارش غیر منصفانه یک نهاد بولتن ساز می نالیدی ، و امروز درگزارش وزارت اطلاعات می آید که من مدعی تقلب در انتخابات ریاست جمهوری نهم شدهام و به استناد همان گزارش اعتقاد من به اسلام ، نظام و قانون اساسی زیر سئوال می رود. ای کاش من و تو آنروز بولتن سازها را بخاطر گزارش ناصواب محاکمه و رد صلاحیت می کردیم ، تا امروز دچار گزارشات ناصواب و رد صلاحیت های فلهای نباشیم .
ای عزیز در کنار سرور آزادگان آسوده بخواب که چمدان سوغاتی تو پر از آزادی ، پر از عشق ، صفا و صمیمیت بود و توشه آخرت تو نیز .
دو سوگ برای بورقانی-محمد ثاقب فرد
خبر فوت احمد بورقانی، از تلخ ترین اخباری بود، که طی این سالها شنیده ام. از نظر شخصی، او برایم نماد آزاد اندیشی و اصلاخات در عرصه فرهنگی بود. چهره خندانش را در جاهایی که هم او حضور داشت و هم من، هرگز از یاد نخواهم برد.
وقتی بورقانی را در کسوت نماینده مجلس و معاون وزیر می دیدم دلم قوی می شد که سیاست و سیاست مدار هم می توانند به این شیرینی و سادگی باشند و پشت پرده سیاست هم می تواند همین خنده و سادگی باشد.
وقتی با سخنان او مجلس ششم تمام شد با آن همه حاشیه، باز گفتم: خدایا این بورقانی را برای کشور حفظ کن، که او مرد لحظات حساس و سخت است. آخر بار او را در خانه هنرمندان – آری هنرمند نزدیک ترین واژه به شخصیت او- دیدم. باز هم به همان صمیمیت، شب عاشورا بود و الان می فهمم که خنده اش چقدر غریب وار حکایت از آخرین عاشورای زندگیش در خانه هنرمندان
داشت. من از مرگ او در سوگم.
سوگواری برای احمد بورقانی، فقط به خودم مربوط نمی شود. فقدان او ضایعه ای نه فقط برای فرهنگ که برای اقتصاد ایران هم است. شاید تعجب کنید، اگر بگویم حضور احمد بورقانی برای توسعه اقتصادی کشور موثر بود. او در نقش یک مدیر فرهنگی آزاد اندیش و آزاده، مجری دولت اصلاحات در آزاد سازی مطبوعات بود که در سال های بهار مطبوعات، رونق ارزشمندی به بازار نشر مطبوعات داد. خرید مطبوعات بالا رفت.
مشاغل پیرامونی مطبوعات رونق گرفت و به شهادت امار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، نقش اقتصادی فرهنگ در دوران اصلاحات رشد کرد که بخش مهمی از آن نتیجه زحمات احمد بورقانی و هم کارانش در معاونت مطبوعات دولت اول خاتمی بود. بنابراین، سوگ دیگر از دست رفتن او به جامعه ای بر می گردد که یکی از متخصصین خود در عرصه ای نادر – مدیریت فرهنگی- را با نگرش رشد و کمک به بخش خصوصی در عرصه فرهنگی و هنری از دست داد.
آنجا روم، آنجا روم، بالا بدم بالا-حنیف مزروعی
رفتن بعضي قابل باور نيست، همانطور كه در موقع حضور آنقدر صميمياند كه هيچوقت فكر نميكني او نيز روزي خواهد رفت، بودن بعضي آنقدر برايت طبيعي است كه رفتنش را تصوري نيست.
گويا در برنامه ذهنت اينگونه نگاشتهاند كه او از جنس بودن است و نبودش در عالم امكان، امكان حدوث ندارد.
آري اينگونه است كه وقتي ميشنوي رفت تنها به ذهنت اين چراغ روشن ميشود كه نه، نه، او اينجاست و اين ما هستيم كه از درك وجودش غافليم.
برايم سخت است كه باور كنم امروز احمد بورقاني در كنار ما نباشد، صبح كه چشمانم را باز كردم با خود آرزو داشتم كه كاش هر آنچه ديشب شنيده و ديده و خوانده و نگاشته بودم خوابي بيش نبود و كابوسي بيش نبود، اما وقتي اولين سايت را باز ميكنم ميبينم كه آري ديگر او از ميان ما پر كشيده است و …
براي كساني كه از محضر وجودش استفادهاي هرچند جزئي برده باشند وداع با او سخت است، مهربان بود و دوست داشتي و در عين حال محكم استوار.
از ديشب هرچه فكر ميكنم نميدانم چطور در چشمان پسرش كه از قضا همكار مطبوعاتي و پيش از همه و بيش از همه رفيق قديمي ام است نگاه كنم.
خدايش صبر دهد و خدايش بيامرزد؛ روح پاك و شجاعش شاد باد
ای عاشقان، ای عاشقان من خاک را گوهر کنم
وی مطربان، وی مطربان دف شما پر زر کنم
باز آمدم، باز آمدم، از پيش آن يار آمدم
در من نگر، در من نگر، بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم، شاد آمدم، از جمله آزاد آمدم
چندين هزاران سال شد تا من بگفتار آمدم
آنجا روم، آنجا روم، بالا بدم بالا روم
بازم رهان، بازم رهان کاينجا بزنهار آمدم
من مرغ لاهوتی بدم، ديدی که ناسوتی شدم
دامش نديدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
من نور پاکم ای پسر، نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نيستم، من در شهوار آمدم
ما را بچشم سر مبين، ما را بچشم سر ببين
آنجا بيا، ما را ببين کاينجا سبکسار آمدم
از چار مادر برترم وز هفت آبا نيز هم
من گوهر کانی بدم کاينجا بديدار آمدم
يارم به بازار آمدست، چالاک و هشيار آمدست
ورنه ببازارم چه کار ويرا طلب کار آمدم
ای شمس تبريزی، نظر در کل عالم کی کنی
کندر بيابان فنا جان و دل افکار آمدم
احمد بورقانی؛ آخرتی هست-مرتضی کاظمیان
از مرد آزاده و صادق و نازنینی چون او، چگونه میتوان نوشت؟… آنها که با او _کم یا بیش_ آشنا و نزدیک بودهاند و در تماس، نیک میدانند که از امروز باید فقدان چه انسان “ویژه”ای را تحمل و با حسرت و افسوس، اینجا و آنجا، نبودش را نظاره کرد…
از همین امروز که دوستان و یاران _و تردید نکنید، منتقدانش نیز_ دست به قلم شوند و از او سخن بگویند، تاسفهای تمامی ما بیشتر و بیشتر خواهد شد…
چند ساعتی از شنیدن خبر درگذشت ناباورانهی احمد بورقانی عزیز ما سپری نمیشود؛ سخن گفتن از مرد مهربان و پرانرژی و همیشه امیدوار، ذهنی آزادتر از آنی میخواهد که اینک اسیر آنم؛ اما نکتهای که در این چند ساعت، پیوسته خاطرم را به خویش مشغول داشته است، افزون بر این نکتهی تسلیبخش که:”مرگ، گوشهای از واقعیت هستی است”، همانی است که بهبیانی، سقراط میگوید: “گریز از مرگ مهم نیست؛ گریز از بدی دشوار است”…
مرگ بورقانی _همچون تمامی مرگها_ اگر چشم بینایی باشد و گوش شنوایی، و اگر اندک ایمانی باشد و فهمی از “هستی”، یادآور و انذاردهندهی زندگان است که “آخرتی نیز هست”…
بدانیم و بدانند که آخرتی نیز هست؛
آیا آنان که مرحوم ابراهيم لطفاللهی، دانشجوی بیپناه را پس از مرگ _در بازداشتگاهی در سنندج_ به خاک سپردند و تنها مرگ او را به خانوادهاش خبر دادند، میدانند که آخرتی هست؟
آیا آنان که شاهد و ناظر مرگ تلخ خانم دکتر زهرا بنی يعقوب در بازداشتگاهی در همدان بودند، باور دارند که “آخرتی” هم در کار است؟
آیا آنان که هفتهها، سعید حبیبی و دوستانش _و بسیاری دیگر از دانشجویان و متهمان سیاسی_ را حتی از تماسی تلفنی با خانواده محروم میکنند و در انزوای انفرادی، مینوازند، “آخرت” را فهم کردهاند؟
آیا آنان که از طرح هیچ تهمت و اتهام و افترا و دروغی در مورد مخالفان خویش پرهیز نمیکنند، معنای “آخرت” را دریافتهاند؟
آیا آنان که مسلمانی را به عدم التزام به اسلام متهم میسازند، “آخرت” را پیش چشم آوردهاند؟
آیا آنان که ریاکارانه، قدرتطلبی و ثروتخواهی خویش را لباس دین پوشاندهاند، به “آخرت” معتقدند؟
آیا آنان که در زندگی شخصی دیگران تجسس میکنند، به “آخرت” مومناند؟
آیا آنان که معیشت انسانها را به جرم آن که عقیدهای دیگر دارند، به خطر میافکنند، “آخرت” را باور دارند؟
آیا آنان که حقوق انسانها را به پشیزی نمیگیرند، میدانند “آخرتی” نیز هست؟…
نام احمد بورقانی، عزیز و پرافتخار و ماندگار در این دیار خواهد ماند؛ نام آنها که به “آخرت” کار خویش بیاعتنا و بیعقیدهاند، چگونه در دفتر تاریخ این سرزمین و حافظهی هستی، ثبت خواهد شد؟
خاطرات شمس الواعظين از احمد بورقاني
پنج صبح-«مرگ» براي آزادگان هديه گرانبهايي است و براي آنان كه «آزادي» را روي زمين جستجو ميكنند و نمييابند گرانبهاتر!
گرچه يكي از گزندهترين طعنهها اشاره ميكند كه بعد از مرگ آزادي است. نوشتن درباره مرگ چه بصورت واقعي و چه بصورت طنهآميز، بسيار دشوار است. اما آنچه در مورد مرگ آزادگان قابل نگارش است بجز يادمان و يادبودف توصيف حس و حال سوگواران و عزاداران است.
در غروب سرد روز سيزدهم بهمن ماه خبري حيرتآور، از طريق تلفن منتشر شد. خبري كه هر گيرندهاي را متعجب كرد. سرانجام خبر مخابره شد و سايتهاي اينترنتي نوشتند: « احمد بورقاني درگذشت…» با كمال شرمساري از روح بزرگوار احمد بورقاني، نوشتار حاضر به نقش وي در معماري، توسعه و دفاع از حقوق مطبوعات آزاد و مستقل ميپردازد؛ لابد همگان ريشههاي اين شرمساري را در روحيه ايراني سراغ دارند.
زيرا كه ما ايرانيان در يك «اجماع غيرعقلاني» عادت كردهايم كه زندگان را منزوي و مردهها را بپرستيم.
معمار، مدافع، طراح و مشفق مطبوعات
احمد بورقاني در دولت هفتم معاون مطبوعاتي وزارت ارشاد بود. دورهاي از تاريخ كه مطبوعات ايران بيشترين توقيفها و تعليقها را تحمل كرد. واقعيت اين است كه ويژگي برجسته اين دوران رويش، تولد و شكلگيري بهترين ساختارها در عرصهي روزنامهنگاري مستقل و جريان آزاد اطلاعات بود.
اين رويشها از وجود مردي سرچشمه ميگرفت كه غروب زود هنگام زندگياش فعالان سياسي اصلاحطلب را داغدار و چهره روزنامهنگاران ايراني را اشكبار كرد.
ماشاالله شمسالواعظين يك از فعالترين روزنامهنگاران آن دوران و سخنگوي انجمن دفاع از آزادي مطبوعات از بورقاني گفتنيها و خاطرات زيادي دارد.
شمس الواعظين ميگويد: احمد بورقاني در يكي از حساسترين مراحل تاريخ مطبوعات ايران بعد از پيروزي انقلاب و در شروع جنبش اصلاحات نقش محوري داشت. واقعيت اين است كه او معمار تكثرگرايي و رقابت رسانهاي در دوران شكوفايي مطبوعات بود.
وي با اشاره به درايت بورقاني در فضاي حاكم در جريان رسانهاي دوران مسئوليتش، ميافزايد: او تصور ميكرد كه تكثر رسانهاي قادر است ظرفيتهاي پنهان جامعه را براي خدمت به اصلاح و پيشرفت آشكار كند و با در پيش گرفتن اين سياست قابليت رسانهها را در دولت اصلاحات افزايش داد.
به گفته سردبير روزنامههاي توقيف شده جامعه، توس و عصرآزادگان پيش از روي كارآمدن احمد بورقاني به عنوان معاون مطبوعاتي وزارت ارشاد 1830 عنوان نشريه اعم از روزنامه، هفتهنامه و غيره در كشور منتشر ميشد و اگر اين آمار را با عملكرد وي مقايسه كنيم متوجه عمق درايت و كارآمدي بورقاني خواهيم شد. چرا كه 1830 عنوان نشريه در دوران بعد از ايشان منتشر ميشد.
شمس الواعظين در ادامه افزود: اين ميزان رشد در حوزه مطبوعات مرهون تلاش هاي او در تشويق و ترغيب به انتشار بود و ميتوان از آن دوران به عنوان دوران بهار مطبوعات ياد كرد.
وي در ادامه با تاكيد بر اينكه بورقاني در معماري دورانديشانه و دقيق مطبوعات دوره اصلاحات نقش ارزندهاي داشت، گفت: بايد اين نكته را هم اضافه كنم كه احمد بورقاني پس از پايان دوران مسئوليتش هم نقش بسزايي در دفاع جانانه از حقوق مطبوعات و روزنامهنگران ايفا كرد.
سخنگوي انجمن دفاع از آزادي مطبوعات، افزود: به نظر من احمد بورقاني در نقش مدافع قدرتمند حقوق مطبوعات به اندازه نقش مهندس و معمار مطبوعات آزاد و مستقل فعال بود.
شمس الوعظين با اشاره به تلاشهاي مرحوم بورقاني در ايجاد نهادهاي صنفي روزنامهنگاران، گفت: ايجاد انجمن صنفي مطبوعات و تعاوني مديران مسئول روزنامهها بخشي از كارنامه مدبرانه احمد بورقاني را آشكارتر ميكند و به همين دليل تحمل او از سوي كساني كه نگران كاهش نفوذ دولت در رسانهها بودند بسيار دشوار بود.
به گفته شمس الواعظين همين موضوع عمدهترين عامل براي مخالفاني بود كه بورقاني را وادار به كنارهگيري كردند. ولي نميتوان تلاشهاي ارزنده و كارنامه درخشان مطبوعاتي احمد بورقاني را از صحنه تاريخ پاك كرد.
وي در پايان به ذكر خاطراتي از زندهياد احمد بورقاني پرداخت و گفت: پس از توقيف هر كدام از روزنامههاي آن دوران از جمله توس، عصر آزادگان و… او در تحريريه حضور پيدا ميكرد و براي حضور در دادگاه مطبوعات به صورت مشفقانه مديران مسئول و روزنامهنگاران را راهنمايي ميكرد
احمد اقا بورقانی هم رفت-امید محدث
سهام ..سهام ..سهام …
به خدا می فهمت … درکت میکنم
احمد اقا که ۲-۳ روز پیش مثه عکاسا عکس می گرفت ، سهام نبودی مثه عکاسا با دقت هر عکس رو با دقت نگاه می کرد …
مثه همیشه که این خبرهای بد رو می دن کوتاه بود ..خیلی کوتاه
احمد بورقانی رفت
مهدی محمودیان اس ام اس زد
به شوخی میگم : کجا ؟
جواب می اید : پیش خدا
دلم شور میوفته ، ناراحتی قلبی داشت اما سر حال بود
به هر کی زنگ می زنم جواب نمیده ، به محمد رضا یزدان پناه زنگ می زنم میگه خبر راسته ، باور نمی کنم
به شهاب زنگ میزنم که صحت خبر رو جویا بشم ، صداش بغض داره ، نپرسیده مطمئن می شم که خبر صحت داره
به هر کی اس ام اس می زنم فکر میکنه شوخیه …
یکی میگه که بابا احمد اقا که حالش خوب بود خودم دیروز دیدمش
یکی تا می گم الو بفرمایید می زنه زیر گریه
من گیجم ،
احمد اقا ناراحت قلبی داشت اما تو این هفته که چند بار دیدمش تو ستاد خوب بود ، به خدا حالش خیلی بد نبود
از پله ها که بالا می اومد نفس نفس می زد
به شوخی گفتم خسته نباشید
گفت شما برو یه فکری واسه خودت کن از دو ماه پیش که دیدمت چاق تر شدی
دو -سه تا تیکه انداخت و خندیدیم
سهام به خدا می خندید ، درد نداشت ، می خندید .
مثه اون روز که تو بیمارستان بود
سهام سهام ، زهرای بورقانی ……
به قول نوشین طریقی خیلی حیف شد
من نمی خوام باور کنم .
خیلی زود بود .. خیلی
خبر خوش، خبر بد-محمد معینی
انگاری هیچ خبر خوشی قرار نیست به دلت بچسبد در این طوفان خبرهای خوش؛ خبر خوش هسته ای، خبر خوش هوا فضا، خبر خوش دفاعی، خبر خوش پزشکی، خبر خوش … خبر خوش …! لابد عادت کرده ای به خبر خوش! یا شاید باور نداری که این ها خبر خوش است! اما آن قَدر قدرت داری که بوی خبر بد را از فرسنگ ها دورتر هم بشنوی و دل خودت را بلرزانی و حتی بغض کنی. تلنبار شده خبر بد این جا و آن جای ذهن و دلت و مرگ آزاد اندیشان غمی بی مثال تر از همه؛ می خوانی “احمد بورقانی درگذشت”. بدون آن که دیده باشی اش، غصه پف می کند و بغض بالا می آید. اصلا پژمردگی هر گل در باغچه ای کم گُل هراس انگیز است، بیابان وقتی شروع می شود که گُل تمام شده باشد. دلت را اگر بخواهی آرام کنی هیچ چیز به اندازه حرفی که خدا به محمد زد، آرامت نمی کند: همانا انسان را در رنج و سختی آفریدیم. خدا لابد به انسان ماندمان یا انسان شدمان امید دارد. خدا کند عادت نکنیم به خبرهای بد، به پژمردگی گل های کم شمار، به تنهاییِ آزادگی! /ا