بایگانی دسته: دسته‌بندی نشده

سر مشق بود-احمد صدري

بيشتر از بيست سال است. يكي از دوستان گفت: كسي هست كه بايد حتماً ببيني و گفت تازه از ايران آمده و در دفتر كار مي‌كند. كمي شك داشتم ولي گفتم باشد و قرار ملاقات را در گوشه يكي از خيابان‌هاي منهتن گذاشتيم كه بعد به كافه‌اي برويم. روزي سربي رنگ و مه‌آلود بود و هوا تهديد مي‌كرد كه هر لحظه ببارد. احمد بورقاني را براي اولين‌بار مي‌ديدم. با ولع اشتهاآوري سيگار آتش مي‌زد و وقتي جوك‌هايش به اوج نزديك مي‌شدند چشمان سياه درشت و براقش همراه با همه صورتش مي‌خنديد. طبعاً بذله گو بود وبچسب و مثل اعلاي آنچه در تركي مي‌گويند «اتي شيرين.» بحث‌هاي سياسي هم كرديم، مفصل. هر چند كارش در دفتر ايران در سازمان ملل بود ذره‌اي از محافظه‌كاري ميز پرستان دولتي در او نبود. محضرش گيرا بود و آن‌قدر حرفمان گرفت كه مدت‌ها كنار همان خيابان ايستاديم تا باران نم نم تبديل به رگبار شد و ناچار بحث را موقتاً درز گرفتيم تا به سر پناه كافه‌اي برسيم.

اخلاقي داشت ملهم از آيين فتوت بسيار ايراني. راستش را مي‌گفت و با صراحت تمام. انتقادش از سياست‌هاي غلط دولت و يا از تند روي‌هاي دوستان اصلاح‌طلب از هيچ‌كس پنهان نبود. هميشه با هم موافق نبوديم. يك‌بار در اواخر دوره اول خاتمي همديگر را ديديم. گفتم: آقاي خاتمي بايد يك حرفي بزند، يك كاري بكند تا اقلاً به‌طورنمادين خود را از روند امور جدا كند والا مردم ديگر به اصلاحات راي نخواهند داد. قبول نداشت. اعتماد بي‌پاياني به اعتماد مردم به اصلاحات داشت. اما نظرش را مي‌گفت. فلاحش را فداي صلاح هيچ‌كس نمي‌كرد و اصولش را به مقتضاي فروع هيچ زمانه‌اي تاخت نمي‌زد. آن روز‌ها كه در نيويورك يكديگر را ديده بوديم سروش قرار بود براي اولين‌بار به آمريكا بيايد و برخي از «كارمندان» كه او را مي‌شناختند از بيم ميز زبان بسته بودند. مظنه سوراخ موش بالا بود. ولي احمد به صراحت مي‌گفت كه نه تنها به سخنراني او خواهد رفت بلكه او را به خانه‌اش هم دعوت خواهد كرد و هر كه هر چه مي‌خواهد بگويد. اين اخلاق را در مقام مديريت دولت خاتمي هم از او ديديم. خط قرمزهايش حساب داشت. استعفا برايش يك گزينه بود نه يك فاجعه. شايد برخي فكر كنند چنين آدمي نبايد به كار سياسي در حيطه دولتي بپردازد. ولي فكر من درست بر عكس است. در نظامي طوبايي تنها آدم‌هايي بايد به استفاده از ابزار دولت بپردازند كه كار دولتي براي آنها وسيله باشد نه هدف. شغل براي دولتمرد بايد مثل كيفي باشد كه بتوان براحتي به زمين گذاشت و نه قفسي طلايي.

احمد بورقاني آدم مطبوعي بود. اهل فكر بود. اهل اصول بود. ساده بود. از اين‌رو در عين استفاده بهينه از مقام هيچ‌وقت اسير آن نشد. نشد كه آنقدر كه دلم ميخواست او را از نزديك بشناسم. ولي خوشحالم كه شناختمش. آنقدر كه بگويم: زندگي شريفي كرد. سرمشق بود.

هرچه محبوب پسندد زيباست-سهام الدین بورقانی

بر لبخندهايت كدامين پروانه آشيانه كرده
كه اين‌سان از تو
مدهوش ابدي ساخته است..
آفتاب از گوشه لب تو به معراج مي‌رود
و به سوگواري زلف تو لاله چنين غمين است
اي از تبار بي‌مرگان
براستي «آينه دار حسن دل آراي كيستي؟»
كه اين‌چنين عطر خند‌ه‌هايت هنوز بر جانمان مي‌نشيند و گرماي دستت بر سر ما
كاش مي‌گفتي
عمر گل كوتاه و سرو تا بهار دگر در خواب است
اما باكي نيست، خيالي و اندوهي هم
تو هستي، آسمان، آفتاب و نيز پنجره
و عالمي نيكي كه ميراثمان
گذاشتي و رفتي…

ديدارش مرهم دل‌هاي رنجور و نوميد بود. در زمانه شهرت و روزگار قدرت در صفاي نيت كوشيد و قرب خداي را طلبيد. نه زهد فروخت و نه بر اين و آن خروشيد و با دلي خونين، لب خندان آورد. نه بر منبر تكبر تكيه زد و نه از ريسمان تبختر بالا رفت. دنيا برايش تنگ بود و از همه‌ تعلقاتش آزاد و از اين رو بود كه آسوده پشت پا به اين عالم زد و بر‌ آن شوريد.
دلداري داد و ياري رساند و محبت كرد و در دل‌ها جاي گرفت. كوچك و بزرگ در مرگش گريستند. پس از 48 سال عمر كوتاه، اما پر ثمر و پر مرارت از ميانمان رفت تا از ملائك سر و پر درآورد.
چهل روز پيش دست سخاوت وسايه امن و گسترده «احمد» براي هميشه از ما گرفته شد. روزها به قامت سال درآمدند و سنگيني و سردي‌شان بر صورت‌مان سيلي زد. اما مرگ او ترجمان ديگري از حيات بود و نشان داد او را پاياني نيست. محضر خوش، شيريني و مهرباني، رفاقت، نجابت، ادب، فروتني و صميميتش در ميان ماست. باور هجرت پر‌شتابش دشوارمان مي‌آيد و هنوز مبهوتيم. اينك اما بر وصال با شكوهش غبطه مي‌خوريم و بر او دوصد درود مي‌فرستيم.

چشمي براي ديدن زندگي-محسن گودرزي

يكي از راه‌هاي بازخواني تجربه مرحوم احمد بورقاني، نسبتي است كه او با جهان اجتماعي و تجربه ما از اين جهان پيدا مي‌كند. براي پرداختن به اين بحث نخست بايد مختصات جهان اجتماعي و پس از آن تجربه زندگي در چنين جهاني را در يابيم.
ما خود را در چگونه جهاني مي‌يابيم؟ اين جهان را چگونه تجربه مي‌كنيم؟ از ميان تجربيات مختلف، يكي نيز بيم و حسرت از دست رفتن نظام اخلاقي است. نشانه‌ها و تحقيقات متعددي نشان مي‌دهند كه مردم نگران افول و كم‌رنگ‌شدن ارزش‌هاي اخلاقي در جامعه‌اند. صداقت، پايبندي به عهد، انصاف، شرافت و… بيش از پيش كمياب و كم‌رنگ شده‌اند.
بازتاب ضعف اخلاقي را مي‌توان در رونق دروغ و افول اعتماد اجتماعي مشاهده كرد. دروغ نام مستعار انحطاط اخلاقي است و همه رفتارهاي غيراخلاقي را در خود جمع دارد. اگر در جامعه‌اي دروغ به اصل ضروري زندگي بدل شود، چيز چنداني در ذخاير اخلاقي آن باقي نمانده است.
تجربه روزمره ما سرشار از بيم و اضطراب ناشي از زيستن در فضاي ضعف ارزش‌هاي اخلاقي است. سست شدن نظم اخلاقي و رها شدن اميال خودگرايانه در غياب مهار اخلاقي نكته‌اي مشترك در تجربه افراد است.
گاهي به دليل تعريف محدود و ناديده گرفتن ابعاد اجتماعي آن، واژه اخلاق طنيني سياسي و محدود‌كننده درد. چنين معناي محدودي در اين نوشته مد نظر نيست. اخلاق معنايي وسيع‌تر دارد. حتي گروه‌هاي بزهكار نيز بدون پايبندي به ارزش‌ها قادر به ادامه حيات نيستند. از اين منظر، اخلاق قوام نظم اجتماعي است و جامعه و اجتماع را ميسر مي‌سازد. نه نفع و سود و نه قدرت قاهره به تنهايي قادر به ايجاد شرايط براي زيست جمعي نيستند.
در عين حال، فضاي اجتماعي مملو از شعارها و سخناني در تجليل از امر اخلاقي است. فاصله ميان تصويري كه از زندگي و جهان خود ساخته‌ايم با آنچه در زندگي عملي تجربه مي‌كنيم، بسيار است.
تاثر گسترده‌اي كه درگذشت احمد بورقاني در بين گروه‌هاي مختلف ايجاد كرده است با چنين تجربه‌اي از جهان اجتماعي نسبتي قابل تامل دارد. تحليل نقش مرحوم احمد بورقاني بيش از آن به كار شناخت او بيابد، براي شناخت دوره و شرايط زندگي ما مهم است. درگذشت او ما را متوجه گسست و تناقض‌هاي زندگي خود ساخت.
براي تحليل زندگي فرهنگي و سياسي، شبكه روابط دوستي يا اجتماعي او بيش از هر چيز بايد به منش و زيست او پرداخت. تجربيات مختلف مرحوم احمد بورقاني در عرصه‌هاي فرهنگي، اجرايي و سياسي و نيز شبكه گسترده روابط اجتماعي به رغم همه تنوعي كه دارد، بازتابي از منش اخلاقي زندگي اوست.
دو نكته را در زيست اخلاقي او مي‌توان برجسته ساخت. يكي ناديده انگاشتن منافع و فرصت‌هاي فردي يا به تعبير ديگر ارج نهادن به زندگي در پرتو ارزش‌هاي اخلاقي و آرماني و ديگري تعهد و پابيندي به ارزش‌ها با وجود ناسازگاري‌هاي زمانه. اين خصوصيات چنان آشكار است بود كه دريافت آنها نيازمند كاوش عميق نيست. هر كس برخوردي گذرا با او داشت، به اين نكته پي مي‌برد.
دوره مسووليت او در معاونت مطبوعاتي نمونه‌اي روشن از اين شيوه است. تا زماني كه ميدان را براي تحقق آرمان‌هاي خود مناسب يافت در سمت خود باقي ماند. چون ميدان را براي آن عهد مناسب نديد، از آن فاصله گرفت. هم پذيرش و هم كناره‌گيري او بر اساس اصل اخلاقي بود. مهم‌تر از تلاش او براي آزادي مطبوعات، پايبندي او به ارزش‌هاي مورد نظرش بود كه او را متمايز مي‌ساخت.
چنين نمونه‌هايي را بايد تجلي شيوه زندگي و چشم‌انداز او به زندگي تعبير كرد. همه اين‌ها تظاهرات معنايي بودند كه او به زندگي داد و معنايي كه از زندگي مي‌خواست.
شخصيت‌هايي چون مرحوم بورقاني با منش اخلاقي خود يادآور فاصله ميان جهان واقعي با جهان مطلوب است. به واسطه وجود اين نوع افراد است كه ما گسست ميان اين دو جهان را تجربه مي‌كنيم و به آن آگاه مي‌شويم. شيوه زندگي او در مقابل تجربه‌اي است كه ما از جهان اجتماعي خود داريم. اين شيوه زيست اوست كه شكاف‌هاي زندگي ما را برملا مي‌كند. در عين حال، امكان احلاقي بودن را نشان مي‌دهد.
به واسطه چنين نگاهي در حاشيه قرار مي‌گيرند و سازشان با زمانه نيرنگ‌باز كوك نمي‌شود. دوراني كه شيوه‌هاي فردگرايانه و دنبال كردن منافع فردي خارج از معيارهاي احلاقي، روش رايج زندگي شده است. او و كساني مانند او بيش از پيش به حاشيه رانده مي‌شوند و هرچه بيشتر به حاشيه مي‌روند، خصوصيات زمانه ما را بيشتر آشكار مي‌كنند. صرف بودنشان، نقدي بر روح دوران ماست.
شكاف دنياي ما نيز در همين فاصله است كه زيست اخلاقي را به عملي شجاعانه مبدل كرده است. شجاعت عملي ناساز با روال عادي و پذيرش خطر ناهمسازي است. در عين حال، شجاعت به ميدان آوردن سرمايه خود در ميانه نزاع است. او نه با كناره‌گيري از جهان بلكه از طريق مشاركت در آن اخلاقي بود. به شيوه‌اي تنزه‌طلبانه خود را از آلودگي جدا نمي‌ساخت بلكه در جهاني آشفته و متناقض در پي ارزش‌ها بود.
تحليل و تجليل او بيش از آنكه تقدير از فرد او باشد، نشانه‌اي از تمايل به جهان آرماني است و خود بياني است از اينكه هنوز اندك شرري هنوز در دل براي بازگشت به ارزش‌ها باقي مانده است. از اين منظر، بورقاني اكنون همان چشمي است كه ما براي ديدن زندگي به آن نياز داريم.

مکتب فراهان-سید صادق خرازی

چو رخت خويش بربستم برخاك همه گفتند با ما آشنا بود
و ليكن كس ندانست اين مسافر چه گفت و با كه گفت و از كجا بود
اقبال لاهوري

آخر شب سهام‌الدين تماس گرفت تا براي چهلم احمد بورقاني فراهاني سياهه‌اي تنظيم و تقديم نمايم. براي احمد خيلي‌ها مطالب عالمانه، محققانه و شاعرانه نوشته‌اند كه هر كدام در خور توجه و تحسين است اما من مانده‌ام تا در باب رفاقت يا سياست و يا دامنة ذوق ادبي وعمق فرهنگي او يا فرهنگ مروت و جوانمردي كه مشخصه بارز او بود چه بنويسم.
قريب به چهل روز است كه در فراقش گداخته‌ايم. چگونه مي‌توانيم سوز وساز دل خود را كوك كنيم و دل نامه‌ايي براي خودمان و براي ارج نهادن به يك جهان صفاي باطن احمد بورقاني نغمه كنيم.
احمد بورقاني گوهرناب وكم‌نظيري در وجودش داشت و آنهم اخلاق و فرهنگ مدارا با مردم بود. صبوري او به هنگام شنيدن آلام خلق خدا و اهتمامي كه براي حل مسائل آنها داشت ستودني بود. وسعت نظر و گشاد سينه بودن احمد زبانزد عام و خاص بود. احمد بورقاني اهل سلوك و سكوت بود ناله‌ها و دردهاي خود و جامعه‌اش را با سكوت و آه دل پنهان مي‌كرد.
نـه بر جـفاي دوستان و رفقيان و رقيبان مي‌ناليد و نه بر طمطراق و فريب بيگانه مي‌باليد. گرفتاري‌هاي پس از ديواني، احمد را در ميانسالي فرسوده و فرتوت كرده بود. اگر چه ظاهر وقامتي برنا داشت. داشتن لباس دولت مردي و توأمان خرقه درويشي و كلاه خدمت به مردم او را يكتا و ممتاز كرده­ بود. برايش درويش و فقير و توانگر يكي بود. احمد عصارة فضيلت و معرفت خود ساخته‌ايي بود كه وجه تمايزش با خيلي‌ها بود. او گره گشاي منت پذير مردمان گرفتار جامعة ما بود.
ذهـن چـابك و ادب‌پرداز او هيچگاه از تفكر و تجسس باز نماند قلم سركش و نقادش و نكته سنجي‌هاي طناز او به غايت منحصر به خودش بود. برخلاف خيل اهل دانش و ادب و فرهنگ، انساني سهل پسند بود. و در دوستي بي‌تكلف يكرنگ استوار و صميمي. در مقاطعي دست دركارهاي ديواني داشت و زهر تلخ كامي، بهتان، طرد و بركناري و تحفيف را چشيده بود.
احمد مي‌ساخت و مي‌سوخت مصداق حديث مهجوري و مشتاقي بود. دل نگران وا زدگي نسل جديد بود. به هنگام سخن دلربا و فريبا و سكوت و نگاه بيم ناك گهگايش برايم خيلي تلخ بود.
احمد بورقاني متعلق به فرهنگ و جغرافيايي فراهان بود. نام آشنايي در فرهنگ، سياست، علم و ادب ايران، اين ديار در بادي زمان و تاريخ، مردان بزرگ و سترگي تقديم ايران كرده است. نه تنها فراهان و اراك بلكه تفرش و آشتيان و ديگر شهرهاي اين جغرافياي شيهرپرور چه مرداني را در درون خود پرورانده است.

سـرمايه‌هاي ماندگار فرهنگي اين ديار از ميرزا عيسي خان قائم‌مقام، ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام، مـيرزا تـقي خان اميركبير ايران، مرحوم مصدق از تفرش وعباس اقبال آشتياني و ده‌ها و صدها فرهيخته نام دار و گمنامي كه در ساحت فرهنگ و دانش و سياست ايران خوش درخشيده‌اند ولي دولت مستعجل داشته‌اند جالب اين است كه همة انسان اهل نظم و نثر وادب و سياست بوده‌اند و بهار شايستگي‌هاي ايشان خيلي زود پايان گرفت.
همه آنها در تب و تاب تفكر اصلاحي در درون دولت‌ها و حكومت‌ها بودند و همه زندگي و سرمايه خود را تقديم به همين حركت اصلاحي خود كردند و حداقل با تفكر روشنفكرانه چپ متفاوت بودند و قهر با حكومت‌ها و دولت‌ها را بر نمي‌تابيدند و گام به گام در راستاي پشتازي در تجدد خواهي و پاسداري از ارزش‌ها و فضليت‌هاي فرهنگي و سنتي جامعه از نادر پيشگامان اين نهضت فكري بودند.
اگر چـه در اين مقال نمي‌توان به جريان روشنفكري ايران پرداخت كه هرگز با نگاه اصلاح‌گري توجه‌ايي نداشته است. بگذاريم و بگذريم اين مطالب درد دل‌هاي احمد بورقاني فراهاني است. كسي كه در همين مكتب فكري پرورش يافته، رشد كرده و به آن باور داشت. بورقاني وجدان هشياري داشت، براي او هويت ملي و فضيلت ديني يك ارزش بود. او ذاتاً اهل مطالعه و تعمق و تفكر بود. سرسازگاري با ولنگاري و بي‌توجهي به ارزش‌ها نداشت.
ادب و فروتني احمد زبانزد عام وخاص بود. براي خدمت و كار خير اصلاً اهل تدبير نبود. اين بزرگوار عالمي مخصوص به خود داشت به اين آساني نمي‌توان گفت كه در حساب جمع و تفريق به كدامين فضيلت‌هايي كه نام بردم وابسته بود.
آنها كه بر او ناشناخته تاخته‌اند روزي خواهند دانست كه دوران خامي‌ها و تعصب‌ها پايان خواهد گرفت به آن روزگاري كه نويدش را داده‌اند همگام مي‌شويم و آهسته آهسته هم نگاه خواهيم شد و بر كوهسار اين دو جهان و قله‌هاي سر در ابر آن نظاره خواهيم كرد!
مـرگ بـر هـر سرايي و منـزلي خـيمه مي‌زند. ابر و باد و مه و خورشيد و فلك از او رهايي ندارند آن جريده ناب از هم دريده مي‌شود و نام‌هاي بزرگ ثبت مي‌گردند و سرانجام…
و قـالو انـالله و انـااليـه راجـعون

از جنس «عمل»-علي مزروعي

هنوز سخت است كه چهل روز سفر بورقاني به ديار باقي و غيبتش در كنارمان را باور كنيم! او همچون پرنده‌اي سبكبال پر كشيد و رفت و ما را در حسرت پرواز نهاد. حال براي چهلمين روز سفرش از من خاكي خواسته‌اند تا مطلبي درباره او بنويسم و فكر مي‌كنم نه من بلكه همه دوستاني كه پس از سفر او تلاش كردند با نوشتن مطلبي حق او را ادا كنند سر جمع نتوانسته‌ايم اما چه كاري جز اين مي‌توانيم؟
********
براي من سخت است كه بتوانم آن يار سفر كرده را در قالبي توصيف كنم اما با كمي تسامح مي‌توانم بگويم از منظر من بورقاني از جنس «عمل» بود تا جنس «حرف». در تجربه زندگي‌ام به ويژه در دوران انقلاب و اصلاحات به بسياري از آدميان برخوردم كه از جنس «حرف» بودند و وقتي پاي سخن و منبرشان مي‌نشستم فرش را به عرش مي‌بردند و آرمانگرايي و آرزهاي بلندشان قلقلكم مي‌داد اما وقتي اوضاع كمي سخت مي‌شد و روزگار «عمل» مي‌رسيد مي‌ديدم آن مشت‌هاي آسمان كوب قوي وا شده و گونه گونه رسوا مي‌شدند! خيلي جاي دوري نمي‌خواهد برويم كافي است كمي به قول سينمايي‌ها فلاش بك بزنيم به سال‌هاي دوران اصلاحات و حافظه مان را باز كنيم و ببينيم كه چه افرادي به ميدان «حرف» آمده بودند و ادعاي اصلاح‌طلبي داشتند و حتي آناني را كه سابقه و صبغه اصلاح‌طلبي داشتند نيز به انواع و اقسام عناوين كه كمترينش سازش كاري و محافظه‌كاري و اصلاح‌طلب حكومتي و… متهم مي‌كردند اما همين كه كمي اوضاع دگرگون شد اينها هم مثل آب به زمين فرو رفتند يا حداكثر راه بسوي خارج در پيش گرفتند و باز هماناني در ميدان ماندند كه نه از جنس «حرف» كه از جنس «عمل» بودند و بايد به دليل عملشان حتي از كار كردن محروم مي‌شدند و هر از گاهي راه خانه تا دادگاه را طي مي‌كردند و در غربتي جانكاه بار سنگين اصلاحات را بدوش مي‌كشيدند.

بورقاني كمتر «حرف» مي‌زد و حتي جز به ضرروت نمي‌نوشت (با اينكه نوشتن از جنس «عمل» است) و به همين دليل انسان تا با او مانوس نمي‌شد نمي‌توانست گوهر و جوهر وجودي او را دريابد و ميزان دانش و دانايي او را اندازه گيرد. ما ايرانيان اغلب عادت داريم كه ارزيابي مان از آدمها بر «حرف» زدن آنها استوار باشد و مثل هم هست كه تا آدمي سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد و الحق و الانصاف بورقاني اگر به سخن گرفته مي‌شد خوش سخن بود اما به نظرم اين در عين حال آفتي رهزن در انديشه و عمل ما ايرانيان شده است و قطعاً خوش سخني و «حرف» اگرچه مي‌تواند عيوب ما را آشكار سازد اما قطعاً نمي‌تواند ميزان علم و هنر افراد را بازتاب دهد و به نظرم جز با «عمل» افراد نمي‌توان به عمق دانش و هنر آنان پي برد. «عمل» بلعيدن كتاب (تعبيري كه به حق يكي از دوستان در وصف او به‌كاربرده است) توسط بورقاني را جز در «عمل» او نمي‌توان باز يافت و او مانند كساني نبود كه انبوهي از كتابها را بر دوش مي‌كشند تا بر قدرت بيان و تحليل خود بيافزايند و سخن خوش بگويند و مريداني جمع كنند و از اين نمد كلاهي و مقامي و… براي خود بسازند.
بورقاني در «عمل» يك مسلمان بود و پايبند به آداب و احكام مسلماني، اما به قول معروف در اين طريق جانماز آب نمي‌كشيد و در اين مسير اعتقاد و باوري تام و تمام به حقوق انساني و شهروندي همه افراد داشت و رعايت حقوق آنها را برخود لازم مي‌شمرد و به تعبير مولا علي(ع) دشمن ظالمان و ياريگر مظلومان بود. از اينرو به اصلاحات به‌عنوان مرحله تكاملي انقلاب اسلامي از بن دندان باور داشت و آنرا در سايه «عمل» به شعارهايي همچون حاكميت قانون، آزادي، مردم‌سالاري، جامعه مدني،… ممكن مي‌دانست و با تمام وجود سر در گرو تحقق آن نموده بود. او وقتي پس از روي كار آمدن دولت خاتمي در مقام معاونت امور مطبوعاتي و تبليغاتي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي قرار گرفت يك لحظه در «عمل» به آزادي مطبوعات و سپردن امور به‌دستفعالان اين عرصه ترديد نكرد و دائره فراخي را بروي آنان گشود كه بهار مطبوعات لقب كرد و در تاريخ اين كشور آزاديخواهي اورا براي هميشه ثبت كرد. او با مشورت نقشه راهي را ترسيم كرده بود كه اگر پياده مي‌شد براي هميشه مشكل مطبوعات آزاد و مستقل را در اين سرزمين حل مي‌كرد و حاكميت هم از آن بهره‌ها مي‌برد اما حيف و صد حيف كه منطق او شنيده نشد و نقشه راه او در ميانه برهم خورد و…
او با تمام وجود به جامعه مدني و نقش بخش خصوصي باور داشت و از اينرو بدون هيچگونه ملاحظه و چشمداشت و اعمال نفوذي در صدد تصدي‌هاي دولتي در حوزه مطبوعات برآمد و به ساخت و شكل گيري نهاد‌هاي صنفي در اين عرصه مدد رساند. فعال كردن دوباره شركت تعاوني مطبوعات براي تامين و پشتيباني سخت افزاري مطبوعات از طريق يارانه دولتي و كمك به تشكيل انجمن صنفي روزنامه نگاران ايران و واگذاري داوري جشنواره مطبوعات و هموار كردن راه براي واگذاري كل امور اجرايي جشنواره به خوبي شيوه «عمل» او را در تحقق جامعه مدني به نمايش مي‌گذارد. و اگر شيوه «عمل» او را در توزيع يارانه مطبوعات بر اينها بيفزائيم كه بصورت شفاف و عادلانه انجام مي‌گرفت و گزارشش براي اطلاع همگان منتشر مي‌شد و حتي بعضاً جانبدار مخالفان دولت بود، آنگاه بهتر مي‌توان دريافت كه او چگونه «عمل» مي‌كرد و البته آنگاه كه دريافت ديگر نمي‌تواند اينگونه «عمل» كند يك لحظه در نماندن ترديد نكرد و عطاي مقام را به لقاي «عمل» مبادله كرد و چه خوش معامله‌اي كرد!
او با راي بالاي مردم تهران بدون هيچگونه پشتوانه قدرت يا ثروتي شد نماينده مردم و مزد «عمل» خود را از مردم گرفت و به خانه ملت راه يافت و در اينجا نيز جز براي خدمت به مردم و دفاع از حقوق آنان «عمل» نكرد و كارنامه بش گرانقدر از خود برجاي گذاشت كه شرح آن چهار سال زمان مي‌طلبد! و پس از مجلس ششم به رغم همه نامهرباني‌ها كه با او شد باز در ميدان «عمل» اصلاح‌طلبي ماند و هر جا كه به او نياز بود يا خود نياز تشخيص مي‌داد بي‌هيچ مزد و منتي حاضر مي‌شد و بار مي‌كشيد! و آنقدر بار كشيد كه قلبش از كار افتاد و…آري او از جنس «عمل» بود، گوهري كه گذشت زمان نايابي او را بيش از پيش بر آناني كه قدر گوهر مي‌شناسند آشكار مي‌كند و افسوس كه ما قدر اين گوهر ندانستيم.

معناي درست اصالت-دكتر فياض زاهد

در كتاب فاخر «نامه دانشوران ناصري» در شرح حال سيد مرتضي كه: به همراه برادرش سيدرضي از شاگردان برجسته شيخ مفيد بودند، حكايتي در باب ملاقات ابوالعلاي معري دهري‌مسلك برجسته و يكي از اديبان سخن ساز و نغز گفتار چند سده ادبيات عرب با او مجالستي حاصل شده بود «روزي به محفل شريف كه سيدالمجالس بود قدم نهاد و چون نابينا بود كسي را لگدكوب كرد او را از آن صدمت زحمتي رسيده برآشفت و گفت: اين سگ كيست. ابوالعلا گفت: اين نام را آن كس شايسته باشد كه سگ را هفتاد اسم نداند. چون شريف اين كلام بشنيد او را بخواند و نزد خود بنشانيد ابواب عطوفت بر وي گشوده، طريق امتحان سلوك داشت.» با اين همه جمله‌اي از ابوالمعلاي معري در باب سيد‌مرتضي نقل شده كه گوياي واقعيتي اصيل بود. وي در باب سيدمرتضي نوشته بود «تمام تاريخ را در يك ساعت و همه جغرافيا را در يك اتاق توامان ديدم.» برخي چنين‌اند. اوصافي دارند كه سخن گفتن درباره آنها راحت نيست. احمد بورقاني از جمله چنين مرداني بود. زمان و مكان در او به وحدت و تعادل رسيده بودند. آدمي اصولگرا بود نه با تعاريفي كه اين روزها ارائه مي شود. اصول‌گرايي به معناي پايبندي به پرنسيب، اصول و ارزش‌هاي مطلق انساني، اصلاح‌طلب بود نه در چارچوب خشك و بي روح مفاهيم سياسي. بلكه در تعادل اخلاق و عمل. تجلي تعبير بلند شيخ اجل سعدي كه با دوستان مروت و با دشمنان مدارا.
خوش مشرب بود نه از جنس بذله‌گويان مذبذب باري به هر جهت. تجلي آن تعبير رسول خدا (ص) بود كه فرموده بودند، سيمايي بشاش در روز و چهره‌اي گريان در شب دارند.
خوش قول و بامرام بود. به گونه اي كه هرگاه در مي ماندي شايد جزء معدود گزينه‌هايي بود كه مي شد سر در گوشش نجوا كرد.
آزاد بود به مثابه تعبيري كه براي بلند مردان سرو صفت آورده‌اند. بگونه اي كه نه اكسير قدرت و نه افسون ثروت و نه مستي شهرت او را از غالبي كه در آن رشد يافه بود، به اعوجاج نكشاند.
هم عصا داشت و هم عصا به دست مي‌داد. دزد عصاي ديگران در روزگار بي معرفتي و قحط‌الرجال نبود. تعبير بلند صعصعه در باب مولايش علي (ع) در روز خلافت براي احمد ما نيز معنا داشت. آنجا كه گفته بود «تو به خلافت اعتبار دادي.» او به نمايندگي مجلس اعتبار داده بود. امروز آنهايي كه در اين روزها عكس‌هايشان بر در و ديوار آويزان است، بايد مروري بر احوال او نمايند. او هر چند آوازه مدرس را نداشت، اما در دامنه هاي آزادگي ره مي سپرد. بي ترديد اگر مي‌ماند موجد اثرات درخشانتري نيز مي شد.
مطبوعات ايران هم او را فراموش نخواهند كرد. او تأثيري داشت كه ميرزا جهانگير خان در مشروطه از خود برجا گذاشت.
در يك كلام احمد چهره جدي تاريخ زمانه خود بود، نه چهره كمدي و تا حدي مزاح گونه آن. اصيل بود، همچون همه واژه هاي بلند و صاحب معنا. افسوس كه ديگر در ميانه ما نيست.

مردی که از ایمانم نپرسید-مهدي حجواني

یادم نیست دقیقاً چه سالی بود، 78 شاید. سال های سختی بود که چرخ نشریه‌ام نمی چرخید. نشریه‌ام فصلنامه پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان بود که آن سال ها سه چهار سال داشت و همیشه نگرانش بودم که مبادا فلج اطفال بگیرد! البته هر نشریه غیردولتی و مستقلی باید روی پای خودش بایستد، اما حق دارد که مثل همه نشریات از پاره ای امکانات اولیه و طبیعی در چارچوب قانون برخوردار باشد. گفتند خودت بلند شو برو معاونت مطبوعاتی ارشاد. آن جا مردی بورقانی نام نشسته که مهربان و جنوب شهری و لوطی است و به پای خودت و نشریه ات بلند می شود و به حرفت گوش می دهد.
وقت گرفتم و رفتم. از پشت میزش بلند شد و پیش آمد و گرم و مهربان دستم را فشرد. من هم سر درد دلم باز شد که نشریه ام چندین مشکل عمده دارد. اول این که دولتی نیست…
با خنده توی حرفم آمد که فرمانده ای با غیظ از سربازی پرسید که چرا توی میدان جنگ شلیک نکردی؟ سرباز درآمد که به شانزده دلیل. اول این که فشنگم تمام شده بود. فرمانده گفت: خیلی خب کافی است، لازم نکرده پانزده تای بقیه اش را بگویی! شما هم همین اولین دلیلت کافی است.
با این همه من ادامه دادم که نشریه ما تخصصی هم هست. از هر دری حرف نمی زند و مثلا به هفت هنر نمی پردازد بلکه فقط به حوزه ادبیات اختصاص دارد. حتی در بحث ادبیات هم بر یکی از شاخه هایش متمرکز است، یعنی ادبیات کودک. تازه مخاطب هایش هم خود بچه ها نیستند که بگوییم جمعیت کثیری را شامل می شوند. حتی پدر و مادرها هم اغلب نمی توانند از این نشریه بهره بگیرند، چون با مسایل نظری و تئوریک این حوزه سروکار دارد و به کار مخاطبانی اندک می آید.
و او خودش اضافه کرد که تازه ادبیات کودک در جامعه ما بهای لازم را ندارد.
– چون در معادلات قدرت نقشی بازی نمی کند، دست کم در کوتاه مدت. بنده هم هر جا که می روم، تحویلم نمی گیرند و چیزهایی می گویند که خودمانی اش این می شود که برو با آقات بیا!
و خندید.
و اضافه کردم: از همه این ها گذشته، آگهی و جدول و سرگرمی و ایستگاه خنده و پاسخ به پرسش های خانوادگی شما و فواید سیر و آشپزی بدون گوشت و از این قبیل جاذبه ها هم ندارد. گرچه ناشری جوانمرد در بخش غیردولتی از پژوهشنامه حمایت می کند اما دوست دارم ساز و کاری اندیشیده شود که نشریه خودگردان شود و من هم دنبال کار اصلی ام باشم که عبارت است از ارتقای سطح کیفی مطالب. اگر وامی برای نشریه جور شود و من تعهد کنم که آن را فقط در خدمت انتشار نشریه بگیرم شاید درست شود. تعهد کتبی می دهم که کار را به طور مرتب منتشر کنم و اگر غیر از این شد، جوابگو باشم.
او قول داد که از محل حمایت از نشریات تخصصی کاری انجام بدهد. چیزی نگذشت که خبر رسید بورقانی کاری کرده، اما متاسفانه ایشان به دلایلی از مسئولیت معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد (دوره وزارت عطاءالله مهاجرانی) کناره گیری کرده است.
روزی او را در مراسم روضه در منزل احمد آقای مسجدجامعی در خیابان منیریه دیدم. به رسم همیشه، غیر از طبقه اول، پارکینگ و حیاط را هم فرش کرده بودند و برو بیایی بود. از در حیاط که وارد شدم، دیدم مسجد جامعی و بورقانی و دیگرانی که نمی شناختم توی حیاطی که رنگ غروبی بنفش و خنک به خودش گرفته بود روی زیراندازی مقابل باغچه ای زنده پیش پای مهمان ها نشسته اند. سلام کردم و بورقانی به احترام ایستاد و به عادت همیشگی اش دست بر سینه گذاشت. من متوجه نشدم که به احترام من ایستاده است. دیدم نمی نشیند. اولش نگرفتم. دور و برم را نگاه کردم که ببینم به احترام چه کسی بلند شده. ، بعد متوجه شدم که داستان چیست. ما فقط یک بار دیدار کرده بودیم و فکر نمی کردم در میان هزار و یک ارباب رجوع، سردبیر کوچک نشریه ای کوچک در یادش مانده باشد. مدت ها بود که آن قدر شرمنده نشده بودم. گفتم بفرمایید و نشستیم. اولین حرفی که زد عذرخواهی بود از این که نتوانسته برای پژوهشنامه کاری کند.
همان ایام بود انگار که انجمن صنفی روزنامه نگاران مراسمی گرفت تا همه بیایند و به او خسته نباشید بگویند. خیلی ها آمده بودند و بورقانی در پایان جلسه حرف هایی زد که یادم نمانده. ولی حرف هایش را با قطعه ای از عارف بزرگ، شیخ ابوالحسن خرقانی تمام کرد که من اولش نگرفتم. یعنی در آن لحظه با توجه به حواس پرتی ذاتی و ضریب هوشی پایینم متوجه مناسبت آن نقل قول با موضوع جلسه نشدم. بورقانی گفت ابوالحسن خرقانی عبارتی را با این مضمون بر سر در خانه اش نصب کرده بوده که: «هر که از این سرای درآید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه، آن کس که نزد خدای ابوالحسن به جان ارزد، نزد ابوالحسن به نان نیارزد؟»
بعدها متوجه شدم که بورقانی با این جمله خواسته شیوه مدیریتش را در معاونت مطبوعاتی بیان کند که عبارت است از نوعی مهربانی و مدارا با صاحبان نشریات. متوجه شدم که چرا روزی که به دفتر کارش رفتم، آن طور فروتنانه و خاکی پیش پایم بلند شد و برادری کرد و وقتی حرف از نشریه ام به میان آمد، از ایمانم نپرسید و بعدها از این که نتوانسته کاری کند، عذرخواهی کرد.
یک هفته پیش از سفر همیشگی اش، نسخه ای از نشریه آیین به دستم رسید که ویژه نامه اش در موضوع کاربردهای دانشگاه در جامعه بود. روز بعدش عیال صدایم کرد و گفت: مطلب بورقانی را خوانده ای؟ گفتم: نه. گفت: حتما بخوان و بده همه بچه هایی که توی پژوهشنامه نقد می نویسند بخوانند.
-چطور؟
-در عین این که مطلبی جدی در باره نقد و معرفی یک کتاب است، اما بیانش شیرین و دلنشین است و الگوی خوبی برای نقد نوشتن تو و دوستانت.
( اشاره: برخوانندگان فرهیخته پوشیده نیست بلکه مبرهن است که عیالات اهل فرهنگ، اصولا سرکوفت زدن و ضایع کردن و ملاقه پرتاب کردنشان چیزی در همین مایه ها و از جنس فرهنگ است!)
آخرین باری که بورقانی را دیدم بعد از مراسمی بود که اهالی فرهنگ بعد از غروب عاشورا با حضور سید محمد خاتمی در خانه هنرمندان برگزار کردند. بعد از مراسم و موقع ترک سالن، قیمه ای ژیگولی در ظرفی یک بار مصرف با نوشابه به همه و از جمله به من و پسرم علی دادند.
توی محوطه خانه هنرمندان، عده ای نشسته بودند، عده ای می رفتند و عده ای غذا می خوردند. گوشه ای کنار حوض گرد و زیبای خانه، فریبا نباتی و آیه امین پور( دختر زنده یاد قیصر امین پور) نشسته بودند. دیداری تازه شد و قیمه تعارف کردند. خداحافظی کردیم. آن طرف تر بورقانی را دیدیم. سرما سلام و احوالپرسی را کوتاه کرد. دیدم دست بورقانی چیزی نیست. گفتم غذای من خدمت شما، من می روم دوباره می گیرم. گفت: خیلی ممنون، من معمولا با اتوبوس به خانه می روم!
پسرم علی خندید ولی من عطف به همان ضریب هوشی که شرحش رفت، اولش نگرفتم. یک آن قانع شدم و گفتم بسیار خب! هر طور راحتید.
موقع برگشتن، از علی پرسیدم: حالا سوار اتوبوس شدن چه ربطی به غذا خوردن داشت؟!
و علی باز هم خندید.

لبخندي از پس دردها-علي دهباشي

و اين بار دست مرگ بر قامت كسي كشيده شده كه نبودنش همواره ناباوري خواهد بود بر دل خانواده و دوستانش و نيز خانوادة بزرگ مطبوعات .
وقتي آن شب خبر درگذشت احمد بورقاني را شنيدم ، تصور كردم يا شايد هم دلم خواست تصور كنم كه اشتباه شنيده ام يا اشتباه خوانده اند، شايد فقط ايستي قلبي بوده و او را به بيمارستان برده اند. اما هيهات كه نه اشتباه شنيده بودم و نه اشتباه خوانده بودند.
صبح همان روز مقالة او را كه براي چاپ در بخاراي 64 حروفچيني شده بود مي خواندم و حالا چه بگويم ، چه بنويسم كه گاه نوشتن و حرف زدن از دوستي كه ديگر نيست چنين دشوار مي شود . بي شك همه مي دانيم او كه آنقدر دل نگران مطبوعات بود و در فكر حفظ حرمت آن و هر آنچه در توان داشت به كار مي برد ( چه آن گاه كه سمتي داشت و چه آن وقت كه بي سمت شده بود ) تا از اهل مطبوعات حمايت كند فقط به پاس حرمت قلم بود و آنچه قلم مي نگارد .
بسيار نيستند و مي توان گفت اندكند كساني كه با باورهايشان زندگي مي كنند ، براي آنچه كه مي گويند حرمت قائلند و بين حرف و عمل فاصله اي نمي بينند. و براي كساني از اين دست ، وقتي مي بينند باورهايشان به تاراج مي رود و با اتهام هاي كاذب از درون ويرانشان مي كنند ، زندگي كابوسي مي شود و اين جهان محبسي تنگ و بي مقدار كه جز ترك آن راهي نمي بينند. بي گمان يكي از اين نادران روزگار ، احمد بورقاني بود . از همين رو امروز كه ديگر ميان ما نيست نبودش را بيش از گذشته حس مي كنيم .
اما مگر مي توان او را از ياد برد ، بردباري اش ، شكيبايي اش ، لبخندي را كه در پس آن بي ترديد هزاران درد و رنج از اين همه نامردمي روزگار نهفته بود . جز اندوه و تأسف بر دل و جان حرف ديگري نمي توان زد. يادش و چراغ باورهايش هميشه در دلمان زنده باشد . فرصتي ديگر بايد تا از آنچه كه براي بخارا كرد بگويم .

آرزوهايي كه محقق شد-گفت‌وگو با محسن امين‌زاده

محسن امين‌زاده عضو هيات علمي دانشگاه و معاون سابق وزارت خارجه دولت خاتمي و معاون مطبوعاتي و تبليغاتي وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي آقاي خاتمي از سال 1368 تا 1371، از تجربه‌هاي مطبوعاتي و نقش احمد بورقاني گفته است.
• شما به‌عنوان اولين معاون مطبوعاتي در وزارت ارشاد طبعاً نگاه متفاوتي به كاربورقاني و موفقيت‌هاي او داريد و احساستان بايد با ديگران تفاوت‌هايي داشته باشد.
جواب: حتماً همينطور است. ما هردو در ساختمان سابق معاونت مطبوعاتي در ميدان تختي كار مي‌كرديم. من درسال 1371 چندهفته بعد از كناره‌گيري آقاي خاتمي از وزارت ارشاد اين ساختمان را ترك كردم و پس از آن زمان، فقط يك بار ديگر به آن ساختمان برگشتم. آن هم براي شركت درمراسم توديع آقاي بورقاني بود. آن روز همكاران بورقاني مي‌گريستند و از رفتن بورقاني متأثر بودند. درواقع مرحوم بورقاني ادامه دهنده كاري بود كه جمعي از بهترين نيروهاي فرهنگي كشور نه سال پيش از آن شروع كرده بودند و من هم در خدمت آنها بودم.
• اساساً معاونت مطبوعاتي كي و چگونه شكل گرفت؟
پيش از انقلاب اسلامي دو وزارتخانه در كشور متولي رسانه‌ها و فرهنگ بودند. وزارت اطلاعات و جهانگردي متولي امور مطبوعات و ساير رسانه‌هاي كشور بود و وزارت فرهنگ و هنر متولي حوزه فرهنگ و نشر و كتاب بود. پس از انقلاب اسلامي اين دو وزارتخانه در هم ادغام شدند و پس از آن امور كتاب و مطبوعات در حوزه معاونت فرهنگي وزارت ارشاد متمركز بود و امور رسانه‌هاي خارجي به حوزه معاونت بين‌المللي ارتباط داشت. در يك بازنگري كارشناسانه، وزارت ارشاد و سازمان برنامه به اين نتيجه رسيده بودند كه حوزه رسانه‌ها بايد از حوزه كتاب و نشر جدا شود و معاونت مطبوعات و تبليغات ايجاد شود. درسال 1367 آقاي خاتمي وزير ارشاد وقت، از من دعوت كردند كه اين معاونت را راه‌اندازي كنم. پيشنهاد خوبي بود. ضمن پذيرش دعوت، براي انجام اين كار مهم يعني تاسيس يك نهاد متولي مطبوعات و رسانه ها، سراغ بهترين نيروهايي كه مي‌شناختم رفتم و اين كار با كمك جمع بسيار با كيفيتي از نيروهاي حوزه فرهنگ ورسانه‌ها ممكن شد.
• چه كساني در اين دوره با شما همراهي كردند؟
نيروهاي توانمند زيادي بودند. آقايان خانيكي، آرمين، ستاري، فرامرزيان، مزروعي، مرحوم ملازم و در مقاطعي مرحوم نوروزي و پورعزيزي در اين دوره مديركل بودند. آقايان عرب‌سرخي، عبدي و در مقاطعي تاج‌زاده و مرحوم كيومرث صابري(گل آقا) و سركار خانم اميري مشاور بودند. دكتر معتمدنژاد، دكتربديعي و دكتر محسنيان راد، دكترفرقاني، همكاري‌هاي شاياني با بخش‌هاي پژوهشي و آموزشي معاونت داشتند. آقايان رمضان‌‌پور، شمس‌الواعظين، سعيدي، قاضيان، حقيقي؛ كرك‌آبادي، جعفري، اكبري، بيات، و خيلي‌هاي ديگر هم همكاران حوزه‌هاي مختلف بودند.
• پس جمعي از نيروهاي با كيفيت بوده است؟
بله. كارهاي بزرگي كه در آن دوره انجام شد هم مديون حضور اين جمع قوي و انديشمند در كنارهم بود.
• درآن زمان آقاي بورقاني در معاونت مطبوعاتي فعاليت نداشتند؟
خير. آقاي بورقاني در آن زمان در خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران فعاليت داشتند. اما ما در ستاد تبليغات جنگ با هم همكاري بوديم. پيش از اين دوره من همكاري‌هايي با دكتر خرازي در ستاد تبليغات جنگ داشتم و دراين دوره نيز آقاي خاتمي به‌عنوان وزير ارشاد در سال آخر جنگ مسئوليت ستاد تبليغات جنگ رابرعهده گرفته بودند. ايشان از من خواستند كه با حفظ سمت مسئوليت سرپرستي اين ستاد را برعهده بگيرم. درستاد تبليغات جنگ همكاري‌هايي با مرحوم بورقاني داشتم، تا اينكه ايشان به‌عنوان نماينده خبرگزاري جمهوري اسلامي به نيويورك رفتند.
لازم است تاكيد كنم كه تخصص اصلي مرحوم بورقاني كار خبري بود و ايشان در اين زمينه توانايي زيادي داشت كه در ستاد تبليغات جنگ توجه برانگيز بود.
• كي معاونت مطبوعاتي را ترك كرديد و علت آن چه بود؟
درسال 1371 آقاي خاتمي در حمايت از آزادي مطبوعات و فرهنگ و دراعتراض به فعاليت گروه‌هاي فشار و ماجراجويي كه با حمايت برخي جريان‌هاي داخلي به تخريب حوزه فرهنگ و هنر مشغول شده بودند و دخالت‌هاي آنان به برخورد فيزيكي با مطبوعاتي مثل مجله گردون و برخي شخصيت‌هاي فرهنگي و آتش زدن كتابفروشي‌هاي كشيده شده بود، استعفا دادند. قرار بود كه معاونين بمانيم تا تكليفان با وزير بعدي روشن شود و به كارها لطمه وارد نشود. بهرحال همكاري من و آقاي لاريجاني چند هفته بيشتر طول نكشيد. عملاً مدت مسئوليت من 5/3 طول كشيد.
• در دوره مسئوليت شما چه تحولاتي به وقوع پيوست؟
براي شناخت عملكرد مرحوم بورقاني بهتر است به همان زمينه‌هايي كه اشاره شد بپردازم. در اين مرحله تاسيس معاونت ضمن ساماندهي تشكيلات معاونت وضعيت مطبوعات كشور ساماندهي شد و
مطبوعات كشور در درون دولت متولي و حامي پيدا كرد. براي اولين بار پس از انقلاب اسلامي هيات منصفه مطبوعات تشكيل گرديد. براي اولين بار انجمن‌هاي صنفي مطبوعاتي شكل گرفتند.

عملكرد مطبوعات بزرگ كشور قانونمند شد. امور رسانه‌هاي خارجي ساماندهي شد و امور خبرنگاران خارجي بسيار تسهيل گرديد. شوراي نظارت برمطبوعات ساماندهي شد و صدور مجوز فعاليت مطبوعات بسيار تسهيل گرديد. نهادهاي پژوهشي و آموزشي مربوط به مطبوعات و رسانه‌ها ايجاد گرديد. و بسياري كارهاي ريز و درشت ديگر از اين دست.
در سال 1368 مطبوعات كشور جمعا حدود 180 عنوان بود كه بخش كوچكي از آنها خصوصي بودند. در سال 1371 مطبوعات به حدود پانصد عنوان رسيده بود و همين ميزان نيز مجوز مطبوعاتي صادر شده بود كه بخشي از آنها بعداً فعال شدند.

• بعد از شما تا دوره مسئوليت مرحوم بورقاني چه تحولاتي ايجادشد.
تحول مهمي روي نداد. چند نفر در اين دوره مسئوليت معاونت مطبوعاتي را برعهد ه داشتند. يكي ازبرجسته‌ترين آنها آقاي دكتر پورنجاتي بودند كه دوره مسئوليشان كوتاه بود. اما دراين دوره تحول مهمي روي نداد. رويه گذشته به كندي دنبال شد و تدريجا كنترل‌هاي روي مطبوعات افزايش يافت. اما با استقرار دولت اصلاحات و شروع فعاليت آقاي بورقاني در معاونت مطبوعاتي همه چيز بكلي تغيير كرد.
• دوره مسئوليت آقاي بورقاني چه ويژگي‌هايي داشت.
من مي‌توانم بگويم كه همه آرزوها و مطلوب‌هايي كه در ذهن مجموعه بچه‌هاي معاونت مطبوعاتي بود در دوره مسئوليت آقاي بورقاني محقق شد. البته دوره مسئوليت آقاي بورقاني دوره آغازين رياست جمهوري آقاي خاتمي و دوره اصلاحات بود و طبعاً با دوره‌هاي پيش از آن متفاوت بود. دولتي متعقد به حمايت از فرهنگ روي كار آمده بود كه شديداً حامي آزادي بيان و قلم و توسعه حوزه فرهنگ و اطلاع‌رساني بود. اما مرحوم بورقاني توانست حداكثر استفاده را از شرايط كرده و بهترين شرايط را در جامعه مطبوعاتي ايران حاكم نمايد. درواقع احمد بهترين معاونت مطبوعاتي براي بهترين دوره فعاليت مطبوعات آزاد پس از انقلاب اسلامي بود. در دوره مسئوليت مرحوم بورقاني مجموعه‌اي از بهترين مطبوعات و بخصوص روزنامه‌هاي كشور منتشر شدند و برخي از آنها مثل صبح امروز به تيراژ استثنائي 700 هزار نسخه در روز هم رسيد. تيراژي كه فكر مي‌كنم از مجموع روزنامه‌هاي سياسي امروز كشور هم بيشتر بود. اگر اين روزنامه توقيف نمي‌شد تيراژ آن باز هم افزايش مي‌يافت و آرزوي اهل مطالعه شدن مردم هم تا حدي محقق مي‌شد. اشتياق جامعه به خواندن و علاقه مردم و بخصوص نخبگان به دانستن، با تلاش‌هاي ارزشمند مرحوم بورقاني و همكاران ايشان در وزارت ارشادو نيروهاي قوي مطبوعاتي درمطبوعات مختلف همراه شد و جامعه مطبوعاتي ايران در اين دوره به يك پديده تبديل شد. پديده بي‌نظيري كه پيش از آن سابقه نداشت و متاسفانه بعد از اين دوره هم با توقيف روزنامه‌هاي پرتيراژ، احتمال تكرار آن منتفي گرديد.

• چه تحولات چشمگيري باعث شد كه دوره مسئوليت مرحوم بورقاني تا اين حد اهميت پيداكند.
– عملاً ساختارهايي كه نه سال پيش بينان نهاده شده بود در مطلوب‌ترين نمونه خود در اين دوره متجلي گرديد. در همه حوزه‌ها چنين بود. چه در حمايت از مطبوعات داخلي، چه در امور مطبوعات خارجي كه به دليل تجربه احمد در خبرگزاري و نيويورك تخصص ويژه او هم شده بود، چه در زمينه حمايت‌هاي مادي و معنوي از مطبوعات، چه در زمينه پژوهش و آموزش، چه در زمينه كاهش تصدي گري دولت در امور مطبوعات و تقويت نهادهاي صنفي مطبوعات.
– مطلوب‌ترين و قانونمند‌ترين هيات منصفه مطبوعات دراين دوره شكل گرفت.
– نهادهاي صنفي مطبوعاتي شرايطي مطلوبي پيدا كردند.
– با تيراژ بالاي روزنامه‌هاي غيردولتي سهم مطبوعات غيردولتي درسرانه مطبوعات كشور بشدت افزايش يافت.
– فعاليت‌هاي آموزشي و پژوهشي مطبوعات ارتقاء يافت.
– امور خبرنگاران خارجي ساماندهي شد. و بسيار از كارهاي ديگر كه جزئيات آنرا همكاران احمد بيشتر مي‌توانند توضيح دهند.
• روش كار مرحوم بورقاني چه ويژگي‌هايي داشت؟
يكي از وجوه برجسته كار مرحوم بورقاني اهتمام او به حمايت از مطبوعات بود. او تلاش زيادي براي دفاع از آزادي و حقوق مطبوعات كرد. عملاً توقيف مطبوعات مهمترين ضربه‌اي بود كه او را از ادامه كار بازداشت.
ويژگي ديگر احمد كه او را بسيار شاخص مي‌كرد خاكي بودن او بود. احمد بدون اينكه قصد تظاهر داشته باشد در رفتار و ارتباط با ديگران بسيار ساده و بي‌تكلف بود. وقت زيادي را وقف رسيدگي به امور مطبوعات و دفاع ا زحقوق آنان مي‌كرد و در اين رابطه از هيچ تلاش دريغ نداشت. من در مقاله مفصل در اين مورد نوشته ام. احمد بورقاني تا آخرعمر بچه نظام آباد و تهران نو باقي ماند. زندگي متوسط بچه‌هاي نظام آباد، الگوي زندگي شخصي احمد بود و او بر اين مساله پاي مي‌فشرد و بسيار مراقبت مي‌كرد كه از آن تخطي نكند. احمد در نيويورك هم نظام آبادي بود و وقتي به تهران بازگشت بازهم به زندگي نظام آباد بازگشت. زندگي بسياربسيار ساده، رنوي درب و داغان و رفت و آمدهاي با موتور سيكلت و مسائلي از اين دست براي بسيار از مردم ناشناخته بود و تا وقتي احمد از دنيا رفت كمتر كسي از شرايط معيشت و تعامل احمد مطلع گرديد.
ويژگي ديگر احمد خانواده شهيد بودن او بود. خيلي‌ها نمي‌دانستند كه احمد برادر شهيد است اما دوستان احمد، بچه‌هاي محل، هم سنگرهاي برادرش، حتي يك روز درباره سلامت و شخصيت والاي او ترديد نكردند و در روز تشييع جنازه او هم، پيكر او را در زير نام و تصوير برادرشهيدش، به رسم تشييع جنازه شهدا و خوبان، بر سكوي جنازه شهدا نهادند و برايش فاتحه خواندند و از او به‌عنوان بچه مسجد خودشان ياد كردند.
ويژگي برجسته ديگر احمد دانش وسيع او در زمينه ادبيات بود. احمد بسيار كتاب مي‌خواند و ساعات آخر عمر خود را هم درحال مطالعه كتاب گذرانده بود. او تنها متولي مطبوعات و يكي از مسئولان حوزه فرهنگ نبود. او اهل فرهنگ بود.
احمد بورقاني حامي مطبوعات و فرهنگ بردباري را ترويج مي‌كرد و هميشه سنگ صبور كساني بود كه مورد كم لطفي و ستم كساني قرار گرفته بودند كه خود را مدافع دين خدا معرفي مي‌كردند. در تمام طول مسئوليتش د رمعاونت مطبوعاتي چنين بود و با همه آناني كه فرصت فعاليت فرهنگي و مطبوعاتي خود را از دست داده بودندهم نوا و هم دل بود و با آنان رنج مي‌كشيد و همراه آنان اعتراض مي‌كرد.

• بعد از كناره‌گيري مرحوم احمد بورقاني از معاونت مطبوعاتي چه تحولي در معاونت مطبوعاتي و مطبوعات ايجاد شد؟
بعد از دوره مسئوليت مرحوم بورقاني، به رغم اينكه مديران خوبي مسئوليت معاونت مطبوعاتي را برعهده گرفتند اما هرگز دوره طلايي مطبوعات آزاد تكرار نشد و دوره مسئوليت او به‌عنوان يك دوره نمونه عالي در روزنامه‌نگاري ايران باقي ماند. دخالت نهادهاي ديگر در كار مطبوعات شدت گرفت و عملاً مطبوعات آزادي‌هاي خود را از دست دادند. هيات منصفه مطبوعات شكل نسبتا تشريفاتي به خود گرفت و نقش خود را در قضاوت منصفانه نسبت به مطبوعات از دست داد. مطبوعات خيلي خوب بيشتري نيز منتشر شدند كه البته آنها هم تحمل نشدند اما اين مطبوعات هيچكدام نتوانستند به ركورد مخاطبان روزنامه‌ها و نشريات اين دوره طلايي نزديك هم بشوند.
• آقاي بورقاني بعد از معاونت مطبوعاتي در عرصه مطبوعات چه كرد؟
دوره مسئوليت آقاي بورقاني به‌عنوان نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي نيز دوره‌اي بسيار برجسته بود كه خود نياز به بحث‌هاي بسيار دارد. اما من به مطبوعات برگردم و تاكيد كنم كه احمد هرگز از مطبوعات جدا نشد و هرگز علائق خود را در اين رابطه رها نكرد. احمد بعد از معاونت مطبوعاتي درمسئوليت‌هاي ديگر هم براي تقويت مطبوعات و نهادهاي مدني مرتبط با مطبوعات تلاش مي‌كرد. تقويت انجم صنفي مطبوعات مديون تلاش‌هاي احمد بعد از دوره مسئوليت هم بود. مرحوم بورقاني علاوه براين سنگ صبور همه روزنامه نگاراني محسوب مي‌شد كه گرفتار مشكل و نابساماني و كم لطفي مسئولان نظام شده بودند. هرروزنامه‌نگاري كه كارش به دادگاه و قوه قضائيه مي‌كشيد براي مشورت و حمايت به سراغ احمد مي‌رفت و احمد با وجود اينكه دستش كوتاه بود از هرتلاشي براي كمك به او دريغ نمي‌كرد.
چشم انداز تلاش‌هاي احمد بورقاني و خودتان و همكارانتان در مراحل تاسيس معاونت مطبوعاتي را چگونه مي‌بينيد.
بخش‌هايي از آنچه كه در بيست سال گذشته در حوزه مطبوعات انجام شده نهادينه شده است و امكان تغيير آن وجود ندارد. حالا ايران يك جامعه روزنامه نگار فرهيخته دارد. روزنامه نگاراني حرفه‌اي كه به كار مطبوعات نه به‌عنوان تفنن بلكه به‌عنوان يك حرفه ارزشمند نگاه مي‌كنند. هرچند زندگي و معيشت روزنامه نگاران همچنان پرمشكل است اما منزلت روزنامه‌نگاري بسيار بالا رفته و اين نتيجه همه تلاش‌هايي است كه در اين دوره طولاني انجام شده و احمد بورقاني چه در طي 15 ماه مسئوليتش در معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد و چه پيش و پس از آن به‌عنوان يك خبرنگار و روزنامه نگار و اهل فرهنگ و نماينده مردم تهران برايش بسيار تلاش كرده است. البته بخش‌هاي مهمي از كارهاي انجام شده در دوره‌هاي گذشته نيز مختل گرديده است. مردم ايران نشان دادند كه اگر روزنامه‌اي خواندني وجود داشته باشد آنان اهل مطالعه هستند اما بسياري از همين مردم بزرگوار پس از توقيف فله‌اي مطبوعات از روزنامه ‌ها روي گرداندند و به روزنامه خواندن روي خوش نشان ندادند. تيراژ روزنامه‌ها بشدت سقوط كرد و ايران به زمره كشورهاي با سرانه بسيار پايين نسخ روزنامه در سطح جهان تنزل كرد. در عين حال من نسبت به آينده خوش بين هستم. دوره طلايي روزنامه‌نگاري آزاد در دوره اصلاحات و بخصوص در دوره مسئوليت مرحوم احمد بورقاني براي هميشه به‌عنوان يك دوره نمونه در تاريخ روزنامه‌نگاري ايران باقي خواهد ماند و جمعيت با كيفيت و فرهيخته و قدرتمند روزنامه نگار كشور دنياي ارتباطات و اطلاع‌رساني را رها نخواهند كرد. اگر روزنامه‌نگاري متعارف براي آنان ممنوع شود به روزنامه‌نگاري الكترونيك روي مي‌آورند و اگر راه ارتباطات رايانه‌اي مسدود شود در جهت يافتن راه باز كردن راه قدم برخواهند داشت. من اميدوارم دوستان احمد با كمك همين روزنامه نگاران ارجمند بتوانند راهي پيدا كنند كه ياد و خاطره مرحوم احمد بورقاني به‌عنوان يك حامي ارجمند و با فرهنگ مطبوعات آزاد و توسعه يافته، براي هميشه در جامعه مطبوعاتي كشور زنده نگاه داشته شود.

مثل شنا کردن در استخر شیره-عبدالكريم سروش

دوستداران مرحوم احمد بورقاني در دانشگاه كلمبيا مراسم بزرگداشتي براي ايشان گرفتند كه در آن عبدالكريم سروش سخنراني كرد . آن چه مي خوانيد متن سخنراني سروش در اين مجلس است .
***
محضر همه دوستان گرامی سلام عرض می کنم و برای همه آروزی نیک بختی دارم. این مجلس به پاس خدمات مرد شجاع از دست رفته ای برپا شده است که در صحنه مطبوعات و آزادی درخششی خوش داشت. اما این درخشش دولت مستعجل بود وبا کمال تاسف دست اجل او را از ما گرفت و امروز ما سوگوار او و شجاعت ها و زحمت های صادقانه و صمیمانه او هستیم. مرحوم احمد بورقانی که البته من توفیق اندکی در هم صحبتی با ایشان داشتم اما با کارها و زحمت ها و خدمت های او آشنایی داشتم. به خصوص از و قتی که گشایش پس از انسدادی در جامعه ما رخ داد و مردم با آرای خود مردی را بر مصدر ریاست جمهوری نشاندند که از او توقعات بلند و بزرگی داشتند، علی الخصوص برداشتن قدم هایی استوار در راه آزادی و ایجاد جامعه مدنی. وعده های بزرگی هم از او شنیدند. ملموس ترین و دیدنی ترین بهره و بخش آن وعده ها، آزادی مطبوعات و مطبوعات آزاد بود. البته وزارت ارشاد در این امر مسئولیت اول و اهم و احسن را داشت. مرحوم بورقانی چنان چه همه ما اینک می دانیم به سمت معاون وزیر در امور مطبوعات در آن وزارت خانه مشغول به کار شد و آن چه که ما از جنس شکوفایی مطبوعات در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی می دانیم تا حدود بسیار زیادی مرهون دلیری های این از دست رفته عزیز است. من به برادر گرامی ایشان که در این مجلس حضور دارند و از دوستان نیکوی ما هستند و هم چنین به همه بازماندگانشان و به خودمان تسلیت می گویم.
وقتی که مرگ کسی رخ می دهد من گر چه حقیقتاً متاسف می شوم اما از جهتی هم آسوده خاطرم. برای این که زندگی سراسر زحمت است و آن ها که می روند به هر حال به راحت می روند. به قول حافظ:
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
ما ساکنان این ویرانه سرا باید به فکر خودمان باشیم. آن ها که رفته اند پرونده شان بسته است و حساب شان با خداوند است. اما برای جامعه فرهنگی ما، جوانان نگران آینده ، آزادی خواهان و همه کسانی که به دنبال توسعه فرهنگ در این کشور هستند مرگ این عزیز، حادثه تلخ و تاسف باری بود. یکی از محرومیت هایی بود که ما در این دوران تحمل کردیم و نظیر این محرومیت ها چه بسیار بودند. کو و کجا تا شخصی با این شجاعت برخیزد و در وقت خود و در جای اصلی که باید، خدمات خود را ارایه دهد و از شجاعت او خلقی بهره مند شوند.
من وقتی به دوستان می نگرم و به نوع نگاهی که نسبت به فرهنگ دارند نتیجه ای که می گیرم این است که برای گروهی، آزادی یک حق است اما برای گروهی دیگر، آزادی حداکثر یک وسیله است. وسیله ای که می توان آن را فرونهاد و به جای آن وسیله دیگری برگرفت. وسیله ای که اصلا می توان از آن استفاده نکرد و آن را به کناری نهاد و با آن خداحافظی کرد. اما گروه دیگری هستند که از آزادی مفهوم حق را می فهمند. حقی که نمی تواند تحدید شود و می باید مطالبه شود. حقی که به نوبه خود تکلیف آور است و دیگران، مخصوصا ارباب قدرت، نسبت به حفاظت از آن مسیولیت دارند. تفاوت خیلی بزرگی است. در اکثر مواردی که خصوصا با روحانیان در باب آزادی سخنی گفته ام، همیشه دیده ام از این طریق استدلال می کنند که آزادی یک وسیله است و اگر این وسیله گاهی مورد سو استفاده قرارگیرد و به جای آن که بدوزد ببرد، باید آن را به کناری نهاد. این منطق که آزادی از حقوق آدمیان است، از حقوق تحدید ناپذیر و جدایی ناپذیر آنان، منطق چندان شناخته شده ای نیست. حتی نزد کسانی که دم از آن می زنند و توسعه آن را خواستارند. می بینید که این افراد در مقابل کمترین اشکالی فرو می نشینند و دم فرو می بندند. علت این امر، آشنا نبودن با منطق این مسیله و اهمیتی است که در دل آن نهفته است.
من وقتی نظر می کنم به کسی مانند برادر عزیز از دست رفته مان، گمان می کنم که باید به نحوی این سوال را با خود طرح کرده و مسئله را پیش خود حل کرده باشد، که در مورد آزادی چگونه باید اندیشید و از آن چرا و چگونه باید دفاع کرد. ما خیلی ها را دیده ایم که در مقام سخن، داد سخن در باب آزادی داده اند، اما همین که پای عمل آمد به راحتی آن را بوسیدند و کنار گذاشتند. ایراد یا ایرادهایی اگر هست، به نظرم مهم ترینش همین عدم بصیرت نظری است. یعنی این آزادی مانند یک شیر است که از دور زیبا است اما از نزدیک هراسناک است و بسیاری از کسانی که آن را از دور توصیف و تحسین می کردند همین که به آن نزدیک شدند جگرشان درید و تحمل حضور و نزدیکی آن را نداشتند و به همین سبب به راحتی و به زودی وادادند. مولوی در اشعار خودش این معنا را دارد، البته مضمون را از یک شاعر عرب گرفته که:
از تبسم های شیر ایمن مباش
وقتی که می بینی دندان های شیر آشکار شده، گمان مبر که می خندد و گمان مبر که با این خنده به تو ارادت و دوستی نشان می دهد. چیز دیگری پشت آن نشسته است. شیر دلیر آزادی چنین موجود مهیبی است. هم زیبا و جذاب و دلبر است و هم هراسناک. ما فراوان دیده ایم که کسانی هرگاه به این موجود مهیب نزدیک شدند پاپس کشیدند و نتوانستند حرکت خود را ادامه بدهند. ماندن در این میدان کار دلیران است و البته دیگران هم از این دلیری بهره بسیار می برند و خواهند برد.
حالا چرا آزادی اهمیت دارد؟ با این که قبلا سخنانی در این باب گفته ام، مایلم پاره ای از آن نکات را این جا تکرار کنم. ما هم چنان محتاج بحث و فحص در این مقوله ایم. در جایی نوشته بودم که مفاهیم دو گونه اند، یک دسته مفاهیمی هستند که بدون بودنشان، مسما و حقیقت آن ها می تواند در میان مردم موجود باشد. مفهوم الکتریسیته قرن ها نبود اما خود الکتریسیته وجود داشت گو این که مردم از آن استفاده نمی کردند و راه بهره برداری از آن را نمی دانستند. جاذبه وجود داشت اما مفهوم جاذبه نبود. یا اتم وجود داشت اما درکی از اتم و مفهوم اتم وجود نداشت. این ها از آن دسته اموری هستند که می توانند خودشان باشند اما مفهوم و درک و تصورشان از ذهن ها غایب باشد. اما دسته ای از امورهستند که اصلا بودنشان در گرو بودن مفاهیم شان است. اگر معنا و مفهوم آن ها در ذهن ها محقق نشود، وجود آن ها هم در خارج محقق نخواهد شد. یکی از آن ها همین مفهوم آزادی است. یک قومی بدون این که درک درستی از آزادی داشته باشد نمی تواند آزادی داشته باشد. این درست نیست که ما تصور کنیم می توان آزادی داشت بدون این که بدانیم آزادی چیست. آری برق می توان داشت بدون این که ما لزوما مهندس برق باشیم. یا کامپیوتر می توان داشت بدون این که ما خودمان کاشف و مخترع و سازنده کامپیوتر باشیم. کثیری از این مقولات را می توان داشت حتی می توان از آن ها استفاده هم کرد، بدون آن که لزوما متخصص آن ها باشیم یا حتی خبر از ابتدایی ترین مفاهیم شان داشته باشیم. ولی یک رشته از امور هستند که حضورشان در جامعه، به حضور مفهوم شان وابسته است. لذا در باره آن ها حرف زدن، فقط حرف زدن نیست، بلکه ایجاد کردن و به میان آوردن آن ها است. ما اگر در باره اتم حرف بزنیم، اتم ها سر جایشان هستند و ما در باره آن ها فقط حرف می زنیم، ممکن هم هست کسی به ما بگوید حرف بس است. اما اگر در مورد آزادی حرف بزنیم، مفهومی را ایجاد و تولید می کنیم. این چنین نیست که در باره مفهومی که ما چه بگوییم چه نگوییم وجود دارد، صحبت می کنیم. اگر بگوییم و بفهمیم، وجود خواهد داشت. اما اگر نگوییم و نفهمیم، وجود پیدا نخواهد کرد. تمیز این دو مفهوم از یکدیگر فوق العاده اهمیت دارد.
در علوم انسانی ما با مفاهیمی سرو کار داریم که تقریباً همه از جنس دوم هستند. مفهوم رای دادن شاید از آزادی روشن ترهم باشد. اصلا رای دادن مفهومی است که شما باید بدانید چیست. برای کسی که نمی داند، به فرض این که تکه کاغذ ی را در صندوقی هم بیاندازد، این رای دادن نیست. و امثال این ها. می خواهم این را عرض کنم که ما هر چه هم در باب آزادی سخن بگوییم، کم گفته ایم. برای این که با همین سخن ها، آن را ایجاد می کنیم. با همین سخن ها، مفهومش را بدل به حضور اجتماعی می کنیم و با حضور اجتماعی می توانیم از آن بهره برداری کنیم. همین حرف بدل به حقیقت و واقعیت می شود، به مفهوم وفرهنگ ذهنی تبدیل می شود که می تواند خودش را بگستراند و جامعه را فرا بگیرد. اگر ما پاره ای از امور جدید در دنیای مدرن از جمله آزادی را نداریم، به گمان من مهم ترین علتش این است که ما هنوز مفهوم آن ها از جمله مفهوم آزادی را نداریم. ما هنوز درک درستی از این ها نداریم. اگر درک درست پدید آمد، قطعا خود آن موجودات هم حضورشان را در جامعه اعلام خواهند کرد. لذا هر چقدر که در تبیین و تصحیح این مفاهیم بکوشیم به واقعیت نزدیک تر می شویم.
با ذکر نام مرحوم احمد بورقانی ما به یاد چند موضوع می افتیم. همه آن ها هم برای مان جالب هستند. یکی نمایندگی مجلس است که ایشان نماینده مجلس بود. در این نمایندگی مجلس دو مفهوم نماینده و پارلمان هست. یکی هم مطبوعات و دیگری آزادی مطبوعات و نیزمفهوم فرهنگ است که مطبوعات خادم فرهنگ هستند. وجود عزیزی مثل احمد بورقانی یادآور این مفاهیم پنج گانه است. هر کدام از این ها مفهوم فربهی است که می تواند موضوع تاملات جدی باشد. همه آن ها هم مفاهیم جدید و نسبتا ناآشنایی هستند که در راه شناختن و شناساندن آن ها باید کوشش کنیم. همین مفهوم نمایندگی را در نظر بگیرید. جمع شدن و عده ای را به مجلس فرستادن، یعنی به یک ساختمانی فرستادن، نامش نمایندگی نیست. نمایندگی یک مفهوم است که اگر آن مفهوم حضور داشته باشد و در ذیل و ظل آن مفهوم عملی صورت بگیرد، واقعا نمایندگی است.
خدا رحمت کند مرحوم دکتر سید جعفر شهیدی را که دو ماه پیش از دنیا رفت. مرد بسیار شیرین و نکته سنجی بود. یکی از نکاتی که در عالم دوستی به من می گفت این بود که ما در ایران همه چیز را از جنس مسما داریم، خودش را نداریم. می گفت ما در تهران یک مسما به هوایی را تنفس می کنیم. یک مسما به مجلسی هم داریم. یک مسما به انتخاباتی هم داریم. حقیقتا حرف درستی هم بود. این مسمیات که جای حقایق را گرفته اند بر روی آن ها پرده کشیده اند. چرا این ها مسما هستند؟ در مورد هوا، که از جنس مفاهیم نوع اول است، می تواند پاک یا ناپاک باشد بدون این که شما بدانید. این تابع درک شما نیست. ولی نمایندگی تابع درک ما از نمایندگی است. آزادی و مطبوعات تابع درک ما از آزادی و مطبوعات هستند. مسیله فوق العاده مهمی است. اهمیت موضوع در این است که آن که نماینده است بداند نمایندگی یعنی چه. کسی را که منصوب کرده اند برای به عهده گرفتن امور مطبوعات، بداند که مطبوعات در جهان جدید چه جایگاهی دارند، چه نقشی بازی می کنند و تجلی گاه کدام حق از حقوق آدمیان است. چرا باید مورد دفاع قرار گیرند و تا کجا باید از آن ها حفاظت و حمایت کرد. اگر این ها بر کسی معین نباشد و فقط به مطبوعا ت به چشم فیزیکی محض نگاه کند، پاره کاغذهایی بیش نیستند که سطوری بر آن ها نگاشته اند. مفهوم فرهنگ و معنای وسیعی که در جهان ما دارد نیز همین طور است.
حرمتی که کسی مثل مرحوم احمد بورقانی برای ما دارد و حقیقتا درسی که از این زندگی های موفق باید گرفت همین است که آدمی جایگاه خودش را خوب بداند. به کاری که دست می برد آن کار را بشناسد. اگر او را در جایی نشاندند که جای او نیست کناره بگیرد و از آن صندلی پایین بیاید. نه فقط عیبی ندارد که حسن و افتخار و تواضع و حق شناسی هم هست. به کاری بپردازد که از او برمی آید. گفته اند سلطان سنجر وقتی از سپاه غز شکست خورد، علت شکست را از او پرسیدند. شاید افسانه ای باشد، برای این که از سلطان سنجر که سلطان قلدر و جاهلی بود بعید است چنین پاسخی داده باشد. گفت من کارهای خرد را به مردان بزرگ دادم و کارهای بزرگ را به مردان خرد. مردان خرد از عهده کارهای بزرگ برنیامدند، مردان بزرگ هم دون شان شان بود کارهای خرد را انجام دهند. بنابراین همه کارها زمین ماند. این کافی است برای آن که نظامی فروبپاشد. نشستن آدمیان درست در جای درست و این که آدمی نقشی را ایفا کند که در آن نقش موفق است و می داند خدمتی خواهد کرد، درسی است که از این زندگی های موفق می توان گرفت. آدمی شب که سرش را زمین می گذارد بخوابد و محاسبه روزش را می کند، با وجدان آسوده می خوابد و پیش خودش و وجدانش و خدای خودش شادکام و سرفراز است که روزی را با نیکی و درستی و خدمتگزاری به سرآورده و لذا می تواند پاسخ گوی وجدان خود باشد.
دورانی که مرحوم بورقانی در مطبوعات خدمت می کرد، دوران عجیبی بود. جوان ترهای مجلس ما شاید ندانند. ولی آن ها که سنی دارند و دوران قبل از خاتمی را هم دیده اند، با آن خزان استخوان }….{ می دانند آن انفتاح نسبی که پس از آن حاصل آمد چقدر دل چسب و امید بخش بود و چه برق شادی در چشم ها نشاند. من تجربه شخصی خودم را به شما منتقل می کنم. ولی می دانم عموم کسانی که آن دوران را دیدند و از سرگذراندند و تلخی هایش را به جان چشیدند با من هم نوا و هم صدا هستند که ما از یک خزانه گرم و داغ و پوست سوز استبداد به یک خنکای راحتی و نیمه آزادی و نیمه انفتاحی رسیدیم که همه زبان ها به شکر حق باز شد. در این آزادی و گشوده شدن پنجره ها و درها ولو این که دولت مستعجل بود، باید دید چه کسانی آن ها را گشودند، چه کسانی آن ها را گشوده نگه داشتند. چه کسانی ملامت ها را به جان خریدند و سختی ها را دیدند و از پا نیافتادند. همین باز بودن دریچه مطبوعات در جامعه ما، روزنامه هایی که حقیقتا در تاریخ مطبوعات ایران تیراژ و محتوای شان سابقه نداشت، روزنامه های جامعه و توس و غیره، به همت عده ای از جان گذشته منتشر می شدند. جامعه مشتاق و تشنه هم حقیقتا اقبال خود را به آن ها نشان می داد و همه به زبان حال و زبان قال می گفتند که تشنگانی هستند که سال ها است باران فرهنگ از آن ها دریغ شده است و الان که نیم قطره آبی می چکد، همه با کام های تشنه آن را می چشند و استقبال و تغذیه می کنند. البته نمی دانستند پشت صحنه چه خبر است. گاهی که من در روزنامه جامعه حضور می یافتم، مرحوم احمد بورقانی و دیگران هم آن جا می آمدند، آن گفت و گوها که در آن جا می گذشت و آن تلخی ها و نگرانی ها و بی پناهی ها که نهایتا هم منتهی به انسداد مجدد شد، آن ها را که می شنیدیم و می دیدیم معلوم بود که چه دست و پایی می زنند و در چه شرایط دشواری کار می کنند. من همیشه این مثال را می زنم و گویای واقعیتی است که از آن سخن می گویم. کار کردن در آن شرایط مثل شنا کردن در استخر شیره بود. شنا کردن در استخر شیره از این جهت که شیره است قدری شیرین است اما شنا کردن نیست. شیرین بود. آن ها حقیقتا کامشان شیرین بود از این که خدمتی انجام دهند و حقیقتا این خدمات را دوست داشتند. شیرینی در کام مردم می ریختند اما با صدها بار دست و پا زدن شاید یک اینچ هم نمی توانستند جلو بروند. با این شیرینی و با این دشواری کار را ادامه می دادند. خوب کامشان شیرین باد. روح این عزیز ما غریق رحمت باد که فرهنگ را به مردم عرضه کرد و دریچه ها را گشود. راه آزادی را نشان داد و مقاومت و ایستادگی را در راه آزادی به دیگران آموخت و با افتخاری که در این جهان و انشاالله پاداشی که در آن جهان دارد روانه سفر نهایی شد.