در عرصه سیاست؛ تک ستاره هایی هستند که مصلحت اندیش نیستند. مثل شعله می تابند و می سوزند.
چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی
هم سینه پر از آتش هم دیده پر آب اولی
ممکن است، آرام و خاموش جلوه کنند، اما سینه هاشان پر از غوغاست. وقتی هم زبان می گشایند؟ به تعبیر اقبال لاهوری:
در گره هنگامه داری چون سپند
محمل خود بر سر آتش ببند
چون جرس آخر زهر جزو بدن
ناله خاموش را بیرون فکن
حضور آنان تابلو غریبی ست.ژرفای درد و نیز جلوه شادمانی و شوخی و شنگی.
احمد بورقانی از تبار حقیقت بود که در برهه ای از عمر دچار چنبره سیاست شد و شدیم.
بی پرده باید گفت، سیاست نسبتی با حقیقت ندارد. اگر مقام و موقعیتی پایین دست داشتی، در معرض انواع و اقسام تعریض ها و تعرض ها قرار می گیری تا دریابی که:
اگر هم روز را گوید شب است این
بباید گفت اینک ماه و پروین!
احمد در دورانی که معاون مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد بود، و نیز دوره ای که نماینده مجلس ششم بود، بر سر پیمان خود پایدار ماند.
گفتم احمد، استعفا نده، تا ببینیم این کاروان به جایی می رسد. داستان لاک پشت هندی را که همان روز ها شنیده بودم، برایش گفتم. در مصاحبه ای گفته بودم، مطبوعات پایگاه دشمن نیستند. البته دشمن می تواند در هر جایی، از جمله دستگاه های امنیتی و مطبوعات نفوذ کند. اما این نفوذ به مفهوم پایگاه بودن نیست. عزیزی نصیحتم می کرد، که وقتی موج سنگینی از راه می رسد، باید مثل لاکپشت هندی باشیم.که موج های سنگین از سرش می گذرد، و او باز هم به راه خود ادامه می دهد…
احمد گفت: اما این بار لاکپشت را می خواهند زیر پا له کنند. و طنزی و نکته ای گفت که بماند. گفت: چرا من وسیله قرار بگیرم؟ گفت استعفا می دهم، زودتر هم قبول کن و به فکر جایگزین باش! ممکن است دیگر سر کار نروم. در ذهنم بیتی درخشید که در نوجوانی دربحث صرف میر می خواندیم که:
من همان احمد لا ینصرفم
که علی بر سر من جرّ ندهد!
عرصه سیاست عرصه” علا” است که مدام می خواهد تورا جرّ بدهد. تا بدانی تو مهره ای بیش نیستی. تو هم مهره ای از دستگاه و جزو سیستم هستی. در این میان گاه گاه ستاره ای می درخشد که نگاهش به سیاست از لون دیگری است. به مفهوم رایج ، آنان سیاستمدار نیستند، زیرا کاری با مصلحت ندارند. احمد در جلسه تودیعش گفت: عمر مدیریت من مثل عمر چریک بود، متوسط عمر چریک سه تا شش ماه است!
من هم در پاسخش گفتم که: الان بیست سال از پیروزی انقلاب گذشته و عرصه فرهنگ عرصه چریک بازی نیست. او با زبان حقیقت سخنی را گفته بود. اصلا از عمر مدیریت او کمتر از دوماه گذشته بود, که علای استعلا فرمان داد تا بورقانی دچار جرّ شود و کنار رود. در آن مقطع توانستم بورقانی را نگهدارم تا…
گفتم احمد، جاده آزادی، مثل جاده چالوس است. هزار پیچ دارد، ما هم بلور آزادی را بر سر گرفته ایم تا به مقصد برسانیم. احمد! با شتاب نه تنها به مقصد نمی رسیم بلکه این جام بلور می شکند. نامه حیدری روزنامه نگار با سابقه را نشانش دادم؛ نوشته بود من نگران این آزادی و شکفتگی با این شتاب هستم. این بهار سرمای سختی را در پی خواهد داشت…
در جلسه تودیع مثل تنگ بلور شکست و اشکش روان شد. این اصطلاح تنگ بلور را محمد بهشتی برای احمد به کار برد، بهشتی گفت احمد گفته نمی بایست عبارت مدیریت چریکی را به کار ببرد.گفتم من هم بهتر بود چریک بازی نمی گفتم. گاهی باید برای بستن در دهان کدخدا نکته ای گفت…
انسان هایی هستند که خودشانند، بی ذره ای آلایش و پیچیدگی. روان مثل آب، شکفته مثل گل. در برابر تند باد ها؛ توفان های درد از پای می افتند. مگر دل آن ها چقدر تاب تحمل کاروان کاروان درد را دارد؟
ای فسانه خسانند آنان
که فرو بسته ره را به گلزار
خس به صد سال توفان ننالد
گل به یک تند باد ست بیمار
تو مپوشان سخن ها که داری
هیچ کس گوی نپسندد آن را…
احمد از رهروان همین راه بود. راهی که تا پایان بر سر پیمان خویش با حقیقت، وفادار ماند. انسان های از جنس آرمان و حقیقت وقتی به عرصه سیاست وارد می شوند. غریب می مانند. سیاست عرصه مصلحت و کابوس است. عرصه زیرکی است، و نه آن خرد روشن دردمند…
چشمانی که به سرعت برق اشک می گرفت، و شیشه عینکی که بخار آلود می شد. صدای خنده ای که دلها را سرشار از طراوت می کرد…همه خاموش شدند. تا به یاد ما بیاورند او کسی بود که تا پایان بر سر پیمان خویش استوار باقی ماند…
به سر بلندت ای سرو که در این شب زمین کن
نفس سپیده داند که چه راست ایستادی
و سرانجام موسم خاك فرا رسيد
احمد را امروز به خاك سپرديم … شورانگيزتر از هميشه … و اشکبارتر از همه وقت …
امروز مردم تهران با چشماني خيس آخرين وداع را با پيكر معمار آزادي مطبوعات در ايران به جا آوردند تا بار ديگر ثابت كنند: فرزندان نيك انديش و آزاده خود را هرگز از ياد نمي برند …
اين را مي شد در انبوه تشييع كنندگان حاضر كه در يك روز سرد زمستاني و غير تعطيل گرد هم آمده بودند؛ دريافت.
کاش به این زودی نمی رفت …
محمد علی ابطحی:
نگاهي به اطرافم انداختم. همه ی چهرههاي آشناي سياست و فرهنگ در حال گريه بودند. كسي براي اداي وظيفه نيامده بود. همه با عشق به احمد آمده بودند. مادر احمد بعد از دفن او در بهشت زهرا پشت میکروفون آمد. با لهجه شيرين و سادهاش گفت كه جنازه بچهي اولش که در جبهه شهید شده ماهها مفقود و در فكه مانده بوده است: صبر كردم، ولي با همه اينها براي از دست دادن احمد بيشتر ناراحت شدم. اين حرف مادرش صداي گريهها را خيلي بلندتر كرد.
در فراق او ناآراميم-سيد محمد خاتمي
احمد بورقاني، انساني بزرگوار و والامنش كه آگاهي، دينداري، تعهد و مردمدوستي را با متانت و تواضع مثالزدني به هم آميخته بود از ميان ما رفت و جانهامان را با وداع خود تبدار كرد؛ انسان وارستهاي كه با انديشه بلند و ايمان استوار و تجربه گرانسنگ در عرصه فرهنگ و سياست، سرمايه قيمتي ملك و ملت بود.
بورقاني عزيز كه خاندان شريفش به زيور درخشان شهادت آراسته بود هيچگاه چون سودازدگان رياكار اين نسبت را ابزار سوداگري و فخرفروشي نكرد و خود شاهدي بود الگو براي جامعه و همواره رضايت حضرت حق را بر هر منصب و مكنتي ترجيح داد.
روان بلند بورقاني كه با مولايش امير مومنان(ع) محشور باد! جز با جلب خشنودي پروردگارش و نيز نگاهداشت حق و حرمت مردم آرام نميگرفت و اينك آن جان فروزان در جوار رحمت حق آراميده است؛ ولي دل همه دوستان و نزديكان و همه صاحبان فضيلت و ادب و آگاهي در فراق او ناآرام است.
از خداوند منان براي اين فقيد سعيد علو درجات و براي همه بازماندگان معزز به خصوص پدر داغدارش كه پدر شهيد است، مادر مكرم و همسر باوفا و فرزندان و برادران و خواهران او صبر و اجر و سلامت مسالت دارم
احمد بورقانی هم بار سفر بست
عزراییل ول کن نیست. باز هم روزنامه ما عزادار شد. و شاید میز کناری ما. یکی دیگر از دلسوزان این انجمن هم رفت تا ببینم در آینده چه رخ خواهد داد. مطلبم برای ویژه نامه که در مورد عراق بود را تحویل موسوی بجنوردی دادم و پوشیدم که با هم طبق معمول تا هفت تیر پیاده قدم بزنیم که همه چیز جای خود میخکوبم کرد. موسوی آرام به من و پیمان خدادوست گفت که احمد بورقانی از دنیا رفته… همین جمله کافی بود تا سهام را به خاطر بیاورم… فرند احمد بورقانی را که میز کناری ماست و در سرویس اندیشه است و تازگی ها عکاسی هم می کند. همین امروز بود که داشتم با سهام شوخی می کردم و در مورد ویژه نامه عید صحبت می کردیم. قرار بود هفته آینده نا سلامتی برویم و با پدرش در مورد سیاست های دولت نهم به گفت و گو بنشینیم. اون از مهران خدا بیامرز بود و این هم از احمد بورقانی بزرگوار که بلافاصله بعد از شنیدن خبر مرگ مهران به خانه آنها آمد و آخرین بار هم در مراسم ختم مهران دیدمش. همه اش دارم سهام را در برابر خودم مجسم می کنم… هنوز مهران باهام حرف می زند و شوخی می کند، اما سهام را که آن روز برای مهران نوشت، چگونه دریابم.. راستی سهام برادری هم دارد که در کانادا مشغول درس خواندن است و او که تازه بار سفر بسته چگونه به ایران خواهد آمد… همه اش دارم با خودم کلنجار می روم… در این روزگار سخت او هم پدری مهربان را از دست داد. خدایش بیامرزاد…. و به سهام عزیز و خانواده اش صبر دهد… بچه ها همه برای احمد بورقانی نوشته اند.
به یاد احمد-فرج بال افکن
بيست سالم بيشتر نبود كه در خبرگزارى جمهورى اسلامى مشغول به كار شدم. سال ۱۳۶۴ چهار، پنج سالی بود كه جنگ ايران و عراق، بی امان ادامه داشت.
آن روزها كمال خرازى مديرعامل خبرگزارى دولتى ايران بود و چهره هاى بيشمارى از خبرنگاران، دبيران و سردبيران كه هركدام امروز از پيشكسوتان كار خبر هستند، در اتاق خبر حضور داشتند. احمد بورقانى، مهدى هراتى، عبدالرضا شجاع نورى، عيسى سحرخيز، بهمن كميلى زاده، نادر داوودى، منصوره ارگانى، على اكبر قاضى زاده، احمد خادم المله و خيلى هاى ديگر.
مسئول واحد عكس آن موقع هم سيف الله صمديان بود و عكاس هايى مثل محسن راستانى، على فريدونى و البته بسيارى ديگر كه ياد همه آنها به خير.
در اين ميان، ستاد تبليغات جنگ به نوعی در خبرگزارى مستقر بود و من و همكارانم مثل ايرج احمدى، محمد فاضلى و باز هم بسيارى ديگر در اتاق تلكس كه زيرمجموعه مديريت اخبار بود به شدت سرگرم ارسال خبر روى تلكس مطبوعاتى، از هفت شب تا هفت صبح بوديم.
لحظات خاصى را به هنگام شكست ها و يا پيروزى هاى جبهه هاى نبرد با بچه هاى اتاق اخبار سهيم بوديم كه رفت و آمدشان به اتاق تلكس زياد بود. بى تعارف همه هم يكى دو نفر رزمنده در جبهه ها داشتند؛ چه بستگان نزديك و يا دوستان قديمى كه نگران سلامت آنها بوديم.
بمباران هاى هوايى و موشك باران ها هم مزيد بر علت بود. همه در و پنجره هاى اتاق خبر و تلكس را كه می گفتند «قلب خبرگزارى»، با چسب ضربدر زده بوديم و فايل ها را گذاشته بوديم روبروى پنجره ها كه در طبقه پنجم خبرگزارى واقع بود.
دو طبقه هم روى خبرگزارى در حال ساخت بود كه هنوز خيلى كار داشت تا آماده شود؛ اما شده بود ديده بانى بمباران ها و بعضى وقت ها هم در ماه رمضان كاربرد خاصى براى سيگارى ها داشت.
احمد بورقانى، آن موقع سردبير سياسى بود و گاهى وقت ها سرى به ما می زد. خيلى بى شيله و پيله بود و مهربان. تپل هم بود و لبخند آرام همیشگی اش و غب غبى كه داشت، به چهره اش صميميت خاصى می داد.
من و بعضى از بچه ها عطش رفتن به حوزه هاى خبرى داشتيم و به هر حال در آن زمان خبرنگار شدن به سادگى اين روزها و با يك مدرك ليسانس و پارتى به سادگى ميسر نمى شد، اگر هم جذب مى شدى بايد خيلى كارها را ياد مى گرفتى تا به اتاق اخبار برسى؛ مثل عكاسى و پانچ تلكس و خبرنويسى و غيره.
احمد می گفت: «قدر اين روزها را بدانيد و تلاش كنيد تا از اين نردبان پله پله بالا برويد.» صداى آرامى داشت و هميشه تشويق مى كرد كه بايد در اين كار و حرفه جسارت و ممارست داشت.
خلاصه، روزگار مى گذشت و به تدريج همه ما پله به پله در رده های مختلف، پلكان خبرگزارى را بالا مى رفتیم.
احمد بعدها مدير اخبار شد و بعد از استعفاى آقاى خاتمى از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى جزو بسيارى از چهره هاى پركار آن ايام بود که به يكباره از خبرگزارى ريزش كردند.
البته احمد بورقانى مامور به خدمت در دفتر نيويورك ايرنا شد و بعد از آن هم ديگر به خبرگزارى بازنگشت. يكى از روزهايى كه زیر فشار نیروهایی که خود را به دفتر رهبری وابسته می دانستند، عرصه برای کار در خبرگزارى خیلی تنگ تر مى شد، پيش احمد در دفتر نادر داوودى رفتم و از شرایط گلایه کردم. نمى توانست غم بچه ها را ببيند و ناراحت نشود. گفت: «خب به اين هم مى گن: مديريت نازل.» تسلى ام داد و گفت كه «به هر حال خبرنگارى يك راهه و بايد سختی هايش را هم پيمود.»
احمد بعدها معاون امور مطبوعاتى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى در ابتداى دوره اصلاحات شد و طولى هم نكشيد كه فشارهاى زياد او را از ادامه راه بازداشت، جايى نوشتم كه دیدن اشك هاى احمد در مراسم معارفه ای که برایش گرفتند، برایم غیرمنتظره بود.
با استناد به گفته شيخ باخزرى، تلويحا از مسئولان مطبوعاتى خواست كه هر خبرنگارى كه از در آن معاونت داخل می شود را كارش دهند و از ايمانش نپرسند. البته وزير وقت كه انگار به حضور در عرصه قدرت بیشتر توجه داشت، به اين وصيت برای رعایت حال اهل قلم چندان عمل نكرد و شد آن چه همه می دانند.
رويه اى كه امثال احمد بورقانى در مطبوعات ايران پايه گذارى كردند، همچنان به اشكال مختلف ادامه خواهد داشت و رفتن ظاهرى او از ميان ما چيزى را تغيير نخواهد داد. راه همان است كه نازنين هايى چون احمد ترسيم كردند.
مردی که در دنيای «باخبری» زندگی می کرد
كمتر كسى به یاد می آورد كه احمد بورقانى سال ها در نيويورک دفتر خبرى خبرگزارى رسمی ايران را اداره مى كرد . او در دوره اى كه بسيارى از ايران گريخته بودند و آن ها كه نگريخته بودند هم هراسان بودند، و در سال هايى كه هنوز از جنبش اصلاحات خبرى نبود و فضاى جنگ ايران و عراق هنوز بر همه مسائل ايران سايه افكنده بود ، در نيويورک دروازه ارتباط با ايرانيانى بود كه گريخته بودند از بيم جان ومال و يا هراسان بودند از سرانجام آنچه در ايران مى گذرد.
آنچه باعث شد تا احمد، هم بتواند فشار حساسيت هايى را كه از ايران براى كنترل او مى رسيد تحمل كند و هم ارتباطش را با ايرانيانى كه دولت ايران ارتباط با آن هارا خوش نداشت تحمل و مديريت كند، بى طرفى خبرى و تلاش براى پافشارى بر مسئوليت هاى حرفه اى يك خبرنگار – ديپلمات بود.
به یاد احمد – خاطره های فرج بال افکن از احمد بورقانی
او آنچنان مانند يك ديپلمات برجسته ميانجى مناسبات خبرى و فرهنگى دوجانبه بود كه مى توان دوره كار حرفه اى او در آمريكا را نخستين دوره خارج شدن روابط ايران و آمريكا از دور بسته جنگ لفظى دانست. تلاشى كه بر مبناى «باخبرى» احمد از فرهنگ و اصول حاكم بر جامعه آمريكا بود.
او از طريق مديريت خبرى، هم فضاى خبرى ايران را از ابرهاى تاريک پيش فرض ها مى زدود و هم به اهل فرهنگ و دانشمندان آمريكايى اين پيام را مى داد كه مردم ايران جدا از دولت آن مى انديشند و مى توان باب گفت وگو را توسعه داد.
او دوست خوب مردم آمريكا بود اگرچه در آن دوره، به اقتضاى مسئوليتش نمى توانست دوست دولت آمريكا باشد.
نشانه اى از دوستى او با مردم آمريكا را مى توان در اين واقعيت ديد كه او پس از حادثه ۱۱ سپتامبر نخستين چهره سياسى و مطبوعاتى ايران بود كه شجاعانه دفترى را كه در دفتر حافظ منافع آمريكا در سفارت سوييس در تهران گشوده شده بود، براى ابراز همدردى امضا كرد.
او از بودن در دنياى خبر براى پيشبرد رابطه هاى انسانى استفاده مى كرد و همه هوشيارى سياسى اش را در خدمت ادامه تدريجى و بى جنجال اين مسير به كار مى برد.
عکسها از آرش عاشوری نیا
راهى كه احمد دنبال مى كرد، راهى نبود كه با خشونت همراهى داشته باشد . او مى دانست كه «خشونت» براى حمايت از خود، پيش از همه سانسور اخبار و اطلاعات را دنبال مى كند و از اين رو از دوره اى كه ديد نمى تواند حداقل هاى بى طرفى حرفه اى را رعايت كند، از كار خبرى دولتى كناره گرفت. اگرچه آن ها كه بر سر قدرت آمده بودند هم، او را تحمل نمى كردند و نكردند.
احمد بورقانى در نخستين دوره كنار گذاشته شدن نيروهاى سياسى و فرهنگى آزاد انديش و در سال هاى قبل از جنبش اصلاحات، كنار گذاشته شد. اما نتوانستند او را از صحنه جامعه ايران حذف كنند چرا كه او همان طور كه يك خبرنگار- ديپلمات بود، خبرنگاری با خبر از زندگى روزمره مردم و دلبسته به مسائل و مشكلات آنان بود . او نمونه بارزى از روزنامه نگارانى بود كه براى مردمشان روزنامه نگارى مى كنند نه براى دولت ها.
همان طور كه بسيارى از ايرانيان خارج از كشور كه در اوايل دهه ۷۰ توانستند به ايران بازگردند و از تعقيب در امان باشند، بازگشتشان را مديون احمد بورقانى و تلاش هاى پيشگامانه اش در اين راه بودند، مردم كوچه و بازار ذر ايران هم هرگاه براى حل مشكلى در ديوان سالارى استبداد و فساد ادارى ايران به بن بست مى رسيدند به سراغ احمد مى رفتند. او «باخبرى»اش را در راه زندگى بهتر ديگران هزينه مى كرد.
او تجسم ارزش هاى انسانى نهفته در روزنامه نگارى آزادانديش بود.
مرد خدا بود-حیدر
از بچگی احمد بورقانی را در مسجد محله مان (مسجد جامع فاطمیه) می شناسم یک چهره با لبخند و مهربان، همیشه مشاور و مرجعی موثق و قابل اعتماد بحث های فرهنگی و سیاسی بچه های مسجد بود یه آدم مذهبی بدون سر و صدا و آرام، پدرش (پدر شهید امیر بورقانی) عاشق امام (ره) و انقلاب و معمار زحمتکش ساختمان، مادرش یک بانوی خیر و فعال مسجد، هر جا بود منشاء خیر و برکت و تحرک اسلامی و پیشرفت بود من و البته برادرم (حاج مهدی) با برادر کوچکتر آقای بورقانی، آقا مجید به لحاظ شرایط سنی بیشتر رفیق بودیم و بعضی وقتها به لحاظ ارتباط و رفیق بازی به مجید می گفتیم برای رفع یعضی از گرفتاریهای زندگی از طریق برادرش نفوذی بکند و کاری انجام بده، ولی همیشه در جواب ما میگفت: من انتقال می دم ولی میدونم او انجام نمیده! می گفت اهل پارتی بازی و سفارشات نیست، فقط مشورت و راهنمایی می کرد و می گفت از مسیرش وارد بشید و این کارها را انجام بدید همین! اول گمان می کردم با ما و امثال ما این کار را می کنه ولی بعدها مواردی را دیدم که بهم ثابت شد این کار او حد و مرزی نداره! هیچگاه از مسئولیتش سوء استفاده نکرد دوستانش عمدتا افراد روشنفکر مذهبی و پیشرو در مسائل انقلاب بودند و یکی از راههایی که می شود افراد شناخت دوستان و نزدیکانی هستند که با افراد ارتباط دارند صاحب فکر و اندیشه،منطق و بسیار انسان متواضع و رئوفی بود یادم میاد پس از استعفاء (معاونت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی) به خاطر ایستادگی و مقاومت در برابر کج فهمی ها و آزادی مطبوعات و اطلاع رسانی، به او اتهام اختلاس و مشارکت در امور غیر قانونی زده بودند و چنان جو بر علیه او شده بود که پدر و مادر محترم و بزرگوارش زیاد در ملاء عام حضور پیدا نمی کردند که بعدها اصل موضوع مطرح شده کذب و غیر واقعی اعلام شد. شرکت در انتخابات مجلس ششم هم داستان غریبی داره. چقدر اتهام های بی اساس و بدون تحقیق و مطالعه و فقط با نیات احمقانه و شیطانی که به او نسبت ندادند شرایط تا حدی نامناسب و یکطرفه شده بود یک روز اعلام کردند که محمد رضا خاتمی، محسن آرمین و احمد بورقانی در مسجد در رابطه با دیدگاهها و برنامه های خود با مردم می خواهند صحبت کنند که امام جماعت مسجد (حاج آقا غروی) هم حضور داشت، خبرنگار سی ان ان هم برای پوشش تصویری و خبری آمده بودند در حین برگزاری مراسم از سوی عده ای از بسیجیان مسجد مدام شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه داده می شد صبر و طاقتش زیاد بود تا حدی بود که خود امام جماعت واکنش نشان داد و گفت: یا بگذارید حرفهایشان را بزنند یا من مسجد را به نشانه اعتراض به این بی ادبی و هتک حرمت ترک می کنم! ولی بورقانی آرام حرفهایش را با مردم زد و حاج آقا هم در محل ماند آخرش هم بماند که کفشهای خبرنگار سی ان ان مفقود شد و بدون آنکه خبرنگار سی ان ان متوجه شود احمد بورقانی به برادرش آقا مجید گفت: از مغازه نزدیک به مسجد یک کفش تهیه کن و به خبرنگار بگو کسی اشتباها کفش را برده! تا ذهنیت منفی از ایران انتقال ندهند! افراطیون به اصطلاح اصولگرا دیده بودند که او در مجلس نماز می خواند گفته بودند: مگه بورقانی نماز هم می خواند!!! یا او را با همسر محجبه و زینب گونه اش دیده بودند می گفتند مگر خانم بورقانی چادریه؟؟؟ وضع مالیش همانی بود که اول بود از اول در محل نظام آباد تا امروز. یاد جمله شخصیت جانباز فیلم حاتمی کیا در فیلم آژانس شیشه ای افتادم که می گفت: من قبل از اینکه برم جبهه یه تراکتور داشتم با زمین کشاورزی حالا بعد از جنگ زمین دارم بدون تراکتور. تاریخ همیشه در حال تکراره، امام علی (ع) وقتی در محراب مسجد کوفه ضربت خورد بعضی می گفتند مگر علی (ع) نماز می خواند؟؟؟ بورقانی از تبار امام علی (ع) و در امتداد راه شهدا و امام (ره) و مردم بود احمد بورقانی مرد خدا بود.
«بورقانی کاری که میکرد با اعتقاد انجام میداد-مسعود بهنود
احمد بورقانی/ عکس از ایسنا
آقای بهنود، شما در یادداشتی در وبلاگتان به درگذشت آقای بورقانی اشاره کردید، بهویژه به فعالیتی که ایشان در سمت معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد داشتند و تحت فشار بودند بهخاطر مجوزهای زیادی که در ارتباط با مطبوعات صادر کرده بودند. کمی دربارهی آن روزها و اهمیت کاری که ایشان انجام میدادند، صحبت کنید.
کوتاه مدتی بعد از شروع دولت آقای خاتمی، این سئوال بهوجود آمد که دولت اصلاحات نمود بیرونیاش چیست، چون مثلا در زمینههای اقتصادی یا زمینههای دیگر، به هر حال هرکدام کار داشت و احتیاج به آماده شدن و وقت میبرد، اما در مورد رسانهها اینطور نبود.
بنابراین حرکتی که آغاز شد، که جلوه بیرونی دولت اصلاحات بود اعم از اینکه نگاه کنیم به اینکه مخالفانش چقدر جری شدند، چقدر بیدار شدند و اینکه ببینیم مردم چقدر آگاه شدند به رأیی که دادند، همهی اینها از انتشار «روزنامه جامعه» شروع شد. در حقیقت وقتی روزنامه جامعه بیرون آمد، آن جامعه مدنی که صحبتش بود و آن اصلاحاتی که آقای خاتمی صحبتش را کرده بود و نمایندگیاش کرده بود، یک جلوه بیرونی پیدا کرد و برای مردم تعریفپذیر شد. به همین جهت روزنامه جامعه در تاریخ مطبوعات مهم است و من در همان موقع نوشتم که تاریخ مطبوعات را میتوان به قبل و بعد از روزنامه جامعه تقسیم کرد.
این روزنامه جامعه در حقیقت غیر از کارکنانش و کسانی که آن را ایجاد کردند، باید گفت که حاصل اندیشه «احمد بورقانی» بود. بورقانی در مقام معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد بیش از آن نقش بازی کرد که یک مقام دولتی در یک کشور جهان سومی در سمت معاون مطبوعاتی میکند. مثل یک نهالی که باید کاشته شود، مواظبت کرد و بالاخره هم بر اثر فشارهایی که برای تعطیلی این روزنامه بهوجود آمد از بالاترین مقام جمهوری اسلامی تا عمق جناح راست بر سر آن شغلش رو رها کرد، ایستادگی نشان داد و حتی آقای مهاجرانی که خودش هم بعدا عذل شد، در آن زمان موافق نبود به این اندازه مقاومت و پایداری ولی «احمد بورقانی» معتقد بود که ما حرفی که زدیم و شعاری که دادیم باید در مقابلش ایستادگی نشان دهیم و این پیام را به مردم شفاف نشان دهیم و در نتیجه مردم خودشان تصمیمگیرنده باشند.
اینکه ما همهی بحثها را به پشت پرده ببریم و همه را به گفتوگوی مقامات بالا و تصمیمساز ببریم و مردم را در آن مشارکت ندهیم، حاصلش این میشود که مردم بیخبر میمانند و میروند خانه و اصلاحات ضربهپذیر میشود. این خلاصهی نظر احمد بورقانی بود در آن زمان و این پایداری را نشان داد و به همین جهت مردم و مطبوعاتیها سال بعد از آن وقتی انتخابات مجلس ششم رسید، به اصرار بورقانی را کاندیدای نمایندگی مجلس کرد.
احمد بورقانی
آقای بهنود، همانطور که اشاره کردید، یک بخش دیگر از فعالیت آقای بورقانی، حضور او در مجلس ششم بود و در تحصن اعتراضی پایان این دوره از مجلس هم شرکت داشت، یعنی تحصنی که این روزها ظاهرا گناه بزرگی در تعیین صلاحیت کاندیدای مجلس آینده هست. اساسا آقای بورقانی نگاهش به سیاست و مسئولیت و جایگاهی که یک نماینده مجلس باید داشته باشد، چگونه بود؟
تا آنجایی که من میدانم و احساس میکنم، بورقانی آدم وفاداری بود و آنقدر برای خودش ارزش قائل بود که وقتی یک سخنی را میگفت، پای آن سخن ایستاده بود. او بچهی جنگ بود. بچهی مقاومت در راه پایداری کشور بود و بعدها که در این سالهای نسبتا طولانی که در نیویورک بود و به اصطلاح مسئول خبرگزاری در نیویورک بود، کسانی که از مطبوعات خارجی با او تماس داشتند در حقیقت او و تیم او را نماینده ایران در حال مقاومت میدیدند و اثرشان در جامعهای که حکومتش با ایران خوب نبود خیلی زیاد بود.
تمام این شرایط نشان میدهد که احمد بورقانی کاری که میکرد با اعتقاد انجام میداد و بر پای هزینه آن ایستاده بود. وفاداری نشان میداد. ببینید شما الان چه گذشته است. من تردید ندارم که یکی از سنگینیها و دلمردگی که اینروزهای آخر بر دوش و دل او سنگینی میکرد، همین وضعی است که الان در تهران پیش آمده است. بسیاری از یارانی که در ماجرای تحصن بودند، الان بهخاطر بهدست آوردن کرسی نمایندگی به دریوزگی افتادند و این هر آدم آزادهای را و به نظر من بیتردید احمد بورقانی را زجر میداد.
رها کردن یک وفاداری، یعنی اصلاحات یک منطق پشت آن بود و همهی کسانی که بعدا در مقابلش ایستادند پشیمان خواهند شد و در این تردیدی نیست. آنهایی نامشان باقی میماند که بر سر این آرمان ایستادند و به ملاحظات روز جا خالی نکردند. احمد بورقانی یک نماینده مشخص اون بود. در مجلس که بود پشت هر حرکت اصلاحی بر اساس جامعه مدنی ایستاده بود. با حسن خلقی که اصولا داشت و فراوان داشت موانع را رد میکرد.
زمانی عضو هیئت رئیسه مجلس بود و همیشه آن کنار حاضر بود با آن فربهی که داشت و با آن سیگار بیرحمی که میکشید، چهرهی مهربانی که داشت بسیاری از مشکلاتی که بچهها داشتند را حل میکرد. نمونهی یک آدم سمپاتیک بود که در اطراف خودش تاثیر مثبت میگذاشت.
به یاد بورقانی-حامد قدوسی
برای من که هیچ وقت روزنامه نگار نبوده ام و حضور جدی هم در محافل مطبوعاتی نداشتم نوشتن راجع به احمد بورقانی شاید چندان وجهی نداشته باشد و بیش تر به نوعی دنباله روی از مد روز به نظر برسد. با این همه از حیث ادای احترام به او دوست دارم چند کلمه بنویسم.
من احمد بورقانی را فقط یک بار به طور جدی از نزدیک دیدم. سال 76 بچه های سمپاد چیزی به اسم مجله حضوری راه انداخته بودند که برخی خوانندگان این جا باید آن را به خاطر داشته باشند. این مجله سر جمع دو یا سه بار برگزار شد و یک بارش در فرهنگ سرای بهمن بود. قسمت پایانی برنامه هم سخن رانی احمد بورقانی معاون وقت مطبوعاتی وزارت ارشاد بود. اولش که این قسمت برنامه را دیدیم غر زدیم که در برنامه ای که قرار بود محفل گپ و گفت و گوی دانش جویی باشد برای چه مقامات را دعوت کرده اید. بورقانی آمد و راجع به توسعه مطبوعات در ایران صحبت کرد. حتما موقعیت های مشابهی را تجربه کرده اید که کسی سخن گفتن را شروع می کند و کم کم سکوت مطلقی بر شنودگان حاکم می شود و همه آن چنان غرق لذت می شوند که دوست دارند که این سخن رانی هرگز تمام نشود. صحبت های بورقانی یکی از معدود خاطرات ناب من از چنین جلسه ای بود. جایی که می شد فرق بین مدیری که ارقام و اعداد کلیشه ای ارائه می دهد و شعار می دهد و کسی که استخوان خرد کرده کار مطبوعاتی است را به وضوح دید. یک توضیح بورقانی هیچ وقت از خاطرم نمی آورد. یکی از بچه ها پرسید که شما چرا به مطبوعات (به اصطلاح) “زرد” مجوز می دهید یا حمایت می کنید؟ بورقانی مثالی از چندین نشریه زرد موفق خارجی با تیراژ میلیونی زد و گفت ما حمایت مالی خاصی از این نشریات نمی کنیم ولی هیچ دلیلی ندارد جلویشان را بگیریم. این مطبوعات قشر وسیعی از مردم را تغذیه می کنند و بسیار به تر است که مردم عادت کنند که جریده ای ولو به باور ما زرد بخوانند تا این که هیچ چیز نخوانند.
مدت چندان طولانی از این جلسه نگذشته بود که احمد بورقانی از معاونت مطبوعاتی استعفا داد. اگر اشتباه نکنم او اولین مدیر دولت خاتمی بود که وقتی دید نمی تواند کاری که باید بکند و برای آن سر کار آمده است را به سرانجام برساند و باید از اصولش عدول کند از قدرت کنار رفت. این کارش او را برای من در کنار معدود سیاست مداران تاریخ ایران نشاند که چنین کرده بودند. یادش گرامی. آیا مردانی از جنس او دوباره ظهور خواهند کرد.
محمدرضا باهنر با بوسه مرگ آمد-مسیح علی نژاد
سهامالدین! حالا تو چشمهایت را بر نامهربانی همه آنانی که این روزها یارانت را بیدین خواندهاند ببند و بگذارمحمد رضا باهنر در کسوت نایب رئیس مجلس اصولگرای هفتم به گاه مرگ٬ بوسه بر پیشانی بلندت بزند.
ببند چشمهای غمبارت را برادرم و به روی خودت نیاور آنکه بوسه بر پیشانیات مینهد آنگاه که پدر و یارانش را به جرم نامسلمانی از مجلس پیشین حذف ساخته اند٬ لبخند رضایتمندانه زد و پیروز میدان انتخابات شد.
میبینی به گاه مرگ همه چه مهربان میشویم٬ اصلا چه اهمیتی دارد که تو به گاه غم تنها به چراغ روشن مسعود بهنود که منفور و مطرود همین آقایان٬ دور از وطن نشسته و نظاره گر اخبار آوار میهن است در دنیای مجازی پناه میآوری و از افسردگی و دلمردگی پدرت با او سخن میگویی٬ چه اهمیتی دارد که محمد قوچانی با آن قلم ستایش برانگیزش درنوشتن از رثای احمد بورقانی کم میآورد و هی به همه التماس میکند که آقایان سیاستمدار! شما را به خدا بیایید اخلاق مدار باشید. چه اهمیتی دارد که همه مردان سیاست این روزها در سوگنامههایشان از دل آشوبههای پدر به گاه حذف نابرابر یارانش مینالند. مهم آن است که وقتی پدر دیگر جان ندارد٬ همه مهربان میشوند و همه دوستش دارند و همه به میدان میآیند. آخر این رسم کهنه ما ایرانیان مرده دوست است و به ما چه که شاعران کهن ما هی فتوا صادر کرده اند «چو بر گورم بخواهی بوسه دادن٬ رخم را بوسه ده که اکنون همانیم».
ببند چشمهایت را و بگذار آنانی که از بوسیدن پیشانی احمد بورقانی زنده اباء داشتند٬ اینک در کنار جنازه بیجان او بوسه بر پیشانی فرزندش بزنند.
یادت هست آن شب چه اضطرابی آتش به جان تو و پدر زد و تا خود صبح٬ خانه من و فهیمه خضرحیدری و مریم شبانی و احسان عابدی و به گمانم هادی حیدری٬ درست تا خود صبح پر بود از هراس و دلهره که مبادا همین فردا بریزند و بگیرند و ببندند و ….آن شب همه به حرف دلسوزانه احمد آقا بورقانی گوش دادند و همان خبر شوم را از صفحههای دیجیتالی خانههای مجازی حذف کردند و به جای عصبانیتهای مختص حال و هوای جوانی٬ راه گفتگو در پیش گرفته شد و فردا صورت صبور تو در روزنامه نشانی از تعقل و صبوری به ارث رسیده از پدر بود که همه را به خویشتنداری فرا خواندی و با احسان عابدی امیدوارانه راهی میدان گفتگو شدی .
من هنوز نمیدانم نتیجه چه شد و اصلا کسی به آن گفتگویی که پشتاش اندیشه صبور مردی بی کینه خوابیده بود وقعی گذاشت یا نه اما خوب میدانم که این روزها به صبوری تو و هیچ یک از یاران پدرت وقعی گذاشته نمی شود و همان ها که به عزای پدر آمده اند در صندلی قدرت لب از لب نگشوده اند تا به اعتراضی خرد بر نا مسلمان خواندن کسانی که هنوز روی دیوارهای خانهشان عکسهایی از شلمچه و مریوان و فاو کمر میشکند ادای دین کنند.
سهام الدین! بر صبوریات غبطه میخورم که چنین بی آلایشی و چنین آرام پلک روی هم میگذاری و میپذیری بوسه مردی که این روزها در برابر موج حذف هماندیشان پدرت حتی کلمهای بر زبان جاری نساخت تا حداقل پیش خدایش شرمنده سکوت در برابر دردی که قلب پدر و امثال او را فشرده است نباشد.
این صبوری میراث همان پدر است که به قول محمد قوچانی حتی از آن «قاضی مشهور» هم هیچ کینهای به دل ندارد.
برادر صبورم! امروز که از دور٬ جسم بیجان پدر را میان آن همه یاران «بی صلاحیت» خواندهاش دیدم که انگار یأس از صورت همه موج میزد٬ یقین کردم که از چشمهای صبور پسر کوچک این مرد بزرگ هم میشود آموخت. من اگر از پدرت چیزی یاد نگرفته باشم از تو حتما یاد خواهم گرفت که چشم هایم را آرام ببندم وقتی رقیب به جای آنکه سور عزای ما را به سفره نشیند٬ لباس عزا به تن میکند و به میدان غم ما میآید حرمتش نگاه دارم.
اگر زنانی که به گاه دردمندی زنان سرزمینشان این روزها بر کرسیهای قانونگذاری ساکت و بی صدا نشستهاند و انگار نه انگار که زهراهایی به دار خودکشی آویخته میشوند و ابراهیمهایی آتش مرگشان در زندانهای شهر هرگز گلستان نمیشود٬به گاه اندوه مادران به میدان غم میآمدند٬ من آنقدر صبوری بلد نبودهام که تو یادم دادی. من بلد نبودم به صبوری و آرامی تو پیشانی برایشان جلو برم و نگذارم شرمنده از میدان درد ما خارج شوند .
سهام الدین بورقانی! من به جوانیام پشت میکنم آنگاه که برادر جوانتر از خودم را میبینم که مومنانه چشم بر بی مهری رقیب میبندد و قدر میداند این حضورش را به گاه اندوه. به خیالم بیکینه بودن و صبوری چنین پیشهکردن مختص سن و سال پدر بود٬ اما حمل درد بر شانههایت را امروز از دور دیدم و بی هیچ شرمی قدردانت هستم که یادم دادی تا خشم از همه آنانی که به پلیدترین صفات گاهی میهمانمان میکنند ببندیم و بگذاریم سربلند از میهمانی ما بیرون روند.
میراث پدرت را من نیز عزیز میدارم و سیزده بهمن هر سال را به یاد او٬ به پاس تو و در پاسخ به روزنامه نگار جوان دیگری که همه را به اخلاق مداری دعوت کرده است سعی میکنم کینههای دیرینه را دور بریزم.
بورقانی بیش و پیش از آنکه سیاست مدار باشد روزنامهنگار بود و به گمانم اخلاق مدار بودن را ما باید از خودمان شروع کنیم. کار ما از نصیحت دیگران گذشته و آنچه باقی مانده قلبی مالامال درد است که باید از خود آغاز کردن را تمرین کند حتی اگر ما را سزاور بوسههای مرگ هم ندانند باز هم باید یاد بگیریم حریم و حرمت انسان نگاه داشتن را.
میدانم سخت است بیکینه زیستن و چشم بر بیمهریها بستن اما امروز از دور میدیدم سیل خروشان و خشمناک یاران احمد بورقانی را که صبورانه٬ اشک میریختند و مظلومانه چشم میبستند…
پی نوشت:
بنیاد یادقلم قرار است از این پس یاد قلمدارانی که قلندرانه زیستند و به عمری کوتاه قلمشان بر زمین مانده است را گرامی دارد. سایت این بنیاد به همت دوستان عزیزم مهدی محسنی و محمد رحیمیزاده در آیندهای نزدیک فعال تر خواهد شد و از تمامی صاحبان قلم نیز مدد میطلبد تا یاد یاران رفته را به هر شیوه که خویش صلاح میدانند گرامی دارند و ما نیز نگاشتهها و گامهایشان را در این سایت میزبانی خواهیم کرد. اهداف و برنامههای بنیاد به زودی اعلام میشود. در حال حاضر نیز مسابقه یاد قلم یکی از برنامههای این بنیاد است که از استقبال همه دوستان و ارسال مقالههایشان باز هم سپاسگذارم . باشد که در این فضای سرد و پریاس یاران سفرکرده را فراموش نکنیم و بازماندگان را نیز همراه باشیم.