منفعت در كنار خسارت-نطق پیش از دستور احمد بورقانی

در بم تنها نخل‌ها ايستاده‌اند اما گريان. آسمان امروز سقف مردم است و ستاره‌ها چراغ بم ويران. هنوز كسي حاضر نيست سر بر زير سقف خانه‌هاي باقيمانده از خشم طبيعت ببرد. همچنان قلب‌ها از نگراني مي‌تپد. همه چيز فروريخته است. گوهر گرانبهاي تاريخ ايران با مردمان نجيبت و شريفش سر بر خاك نهاده است. عمق فاجعه آن هم در جايي كه حداقل دوهزار سال زندگي جريان داشته است نه به قلم آيد و نه در تصوير گنجد و نه در ذهن جاي گيرد. چه مي‌گويم. مگر كسي توانسته است ويراني و نابودي را به درستي تعريف كند.

روز دوشنبه جمعي از اعضاي كميسيون امنيت ملي و سياست خارجي دردمندانه از بم سر بر خاك نهاده ديدن كردند و ديدند كه در دوسوي خيابان‌ سيد‌طاهرالدين شهر خود پاي بم عماراتي سرپا نمانده است. كتابفروشي مولوي شكسته و بي‌مشتري مانده و دردمندي در برابر داروخانه دكتر خسروي در نزديكي ميدان فرمانداري، نسخه‌اي در دست نداشت. اصولاً آيا براي كسي كه هفتاد تن از اعضاي خانواده‌اش را از دست داده درماني براي دردش سراغ داريد؟ به سابقه خبرنگاري‌ام همه ديوار نوشته‌ها و تابلوها را مي‌خواندم. اما چه كنم تنها نوشته‌هاي تلخ به يادم مي‌ماند و چه تلخ بود كه ديدم برروي ديواري در اطراف ميدان آزادي بم به تازگي نوشته بودند. مرگ بر اين زندگي. خدايا چرا خوبان مي‌ ميرند. شب سرد بم هنوز گرمي همت‌هاي بلند و دولت را طلب مي‌كند.

مردم بم. مردمي نجيب، شريف، باوقار و غرور و صاحب مكنت هستند. دست نياز به سوي كسي دراز نمي‌كنند. اگر كمكي هست كه فراوان هست بايد تقديمشان كرد. ايشان سر در پي‌چيزي نمي‌گذارند. استاندار صبور و كوشاي كرمان گفت تا روز 15 ديماه 269 فرزند هواپيماي خارجي در كنار سيل پايان‌ناپذير كمك‌هاي مردمي و داخلي، بار خود را در بم بر زمين نهاده‌اند و از اين ميان عربستان با 25 پرواز، تركيه و آذربايجان هر يك با 23 پرواز و آمريكا با 21 پرواز رديف اول و سوم را به خود اختصاص داده‌اند و به لحاظ تناژ بار، عربستان، آمريكا و آلمان در صدرند. حداقل در كوتاه مدت كمبودهاي جدي به نظر نمي‌آيد. مي‌ماند توزيع محترمانه كريمانه و منصفانه كمك‌ها. كه اميدوارم با تمهيدات تازه‌اي كه فراهم شده بتوان كمترين خدمتي را كه ميسر است براي مردم شريف بم به انجام رساند. مي‌دانيم كه بم بي‌اعتنا به شهرهاي بزرگ شهري «خودپا»‌ بود و به هيچ شهر بزرگي باج نمي‌داده است.

و اما دوماه فرصت باقي است تا براي اسكان موقت مردم مصيبت ديده چاره‌‌انديشي شود. زندگي در گرماي طاقت‌فرساي بم در زير چادر. به تصور هيچ‌كس در منطقه در نمي‌آيد. اگر امروز مي‌توان شب سرد كوير را در زير چادرها با اشك‌هاي غم‌بار به صبح پرنفس پيوند زد در گرماي بهار و تابستان كس را ياري ماندن در چادرها نيست. ظاهراً چاره‌اي جز برپا كردن اتاقك‌هاي پيش‌ساخته تا بازسازي كامل شهر وجود ندارد.

بم فرصتي را براي بازسازي در اختيار مديريت كشور قرار داده است تا تدبير، خرد، توانايي و آينده‌نگري خود را متجلي سازد. تأسيس سازماني و غيردولتي و عمومي براي احياي خردمندانه بم «خودپا» و بهره‌گرفتن از تجارب داخلي و خارجي، پيشنهادي است كه مجلس شوراي اسلامي چشم‌ انتظار بررسي آن است و اميد بسته‌ايم كه دولت در اولين فرصت،‌ لايحه مناسب را تهيه و تقديم حوزه قانونگذاري كند.

زلزله عبرت‌ها و درس‌هاي فراواني براي همگان دارد. اكنون بر همه ماست كه براي سازمان مستقل امداد و دفاع غيرنظامي به طور جدي انديشه كنيم. تجارب تلخ حوادث ناگوار طبيعي اثبات كرده است كه در يك هفته اول حادثه به ويژه ساعت‌هاي طلايي نخست، عمليات ستادي ره به جايي نمي‌برد، تنها سازمان منظبط امدادي است كه مي‌تواند رهگشا و ناجي باشد.

سخن ديگر، اجراي به تعبيري بي‌رحمانه آيين نامه‌ها و مقررات ايمن‌سازي ساختمان‌هاست. اگر اين مهم در بم رسماً ناديده گرفته نمي‌شد امروز ما شاهد برخاك خوابيدن كامل شهرك ايثارگران بم نبوديم و هر كس از مأمور عادي اجرايي گرفته تا مهندسان ناظر در اين مسير كوتاه مي‌كند به وظايف قانوني خود عمل نكند مردم را به قتلگاه فرستاده است و فردا مسئول است و پاسخگو.

و اما در ميان خيل عظيم كمك‌هاي مردمي و دستگاه‌هاي دولتي به مردم شرافتمند بم و مناطق حومه و تلاش قابل تقدير مسئولان محلي و دولتي، آنچه تحمل فاجعه را تا حدودي ميسر مي‌سازد. اقدامات و حركت‌هاي زيباي انسان‌دوستانه كشور و دولت‌هاي خارجي است كه با سخاوت و انسان‌دوستي، كمك‌ها و تيم‌هاي امدادي و پزشكي خود را به منطقه اعزام كرده بوند. تيم پزشكي اوكراين در يك هفته گذشته به طور شبانه‌روزي در خدمت مردم بم بوده و تا ديروز 1300 مريض را معاينه، بستري، معالجه و درمان كرده است و بيمارستاني 70 تختخوابه را در منطقه برپا كرده‌اند و در كنار ايشانند گروه‌هاي پزشكي ژاپن، ترك، عربستان، اسپانيايي، فرانسوي، ايتاليايي، پاكستاني و خلاصه از 60 كشوري كه گروه‌هاي امدادي و پزشكي به بم گسيل داشتند. هنوز 18 كشور فعالند و همين جا در برابر تلاش‌ و زحمت بي‌مزد و منت همه آنها سرتعظيم فرود مي‌آورم.

و اما در اين ميان اقدام فوري آمريكا در ارسال كمك و اعزام يك تيم مجهزپزشكي به نظر من قابل توجه و تأمل است.

تيم 80 نفره آمريكا ديروز تمام تجهيزات و مجموعه بيمارستاني خود را تحويل صليب‌سرخ جهاني دادند. يعني براي زلزله‌زدگان باقي نهاد و راه بازگشت پيش گرفت. آمريكايي‌ها در مدت اقامت كمتر از يك هفته خود طبق گزارش گروه پزشكان داوطلب‌ ما، آقايان دكتر شادنوش، ذوالرياستين و عاكف، بيش از 777 مريض و بيمار را معاينه و درمان كردند و گويا چندان آماده بازگشت نبودند اما برخي بي‌رسمي‌هاي پنهان ايشان را به بازگشت زودهنگام ترغيب كرد.

گرچه برخي به عمليات مثبت كمك‌رساني آمريكايي‌ها از منظر ديگري مي‌نگرند اما من آن را هم به لحاظ انساني اقدامي قابل تقدير مي‌دانم و هم به لحاظ برداشته شدن گامي در جهت كاهش تنش ميان دو كشور مثبت ارزيابي مي‌كنم.

همه چيز زلزله كه نبايد مخرب باشد. گاه باشد كه در كنار خسارتي، منفعتي نيز حاصل آيد و البته اين به هوشمندي و جسارت و شجاعت و تيزبيني افراد باز مي‌گردد كه از خسارت نيز منفعت بگيرند و بر همين اساس گشادن درها بر روي هيأت امدادي آمريكايي به سرپرستي فرد متنفذي چون خانم اليزابت دال آن هم در بستري انسان‌دوستانه رفتاري است خردمندانه و دورانديشانه.

چراغي بر طاق آفاق ايران-احمد بورقانی

بسم‌الله الرحمن الرحيم
آزادي و عدالت سرمايه‌اي گرانبها و گرانسنگ‌اند كه ملت ايران بيش از يكصدسال است براي به دست آوردن آن در تلاش و تكاپو است اما توانمندي و كارآمدي ساختار فرهنگ استبدادي در اعمال جامعه كهن ما، سد راه آنان بوده است. در اوج تحولات اجتماعي و سياسي از انقلاب مشروطه به بعد، تنها در مواقعي برخي انديشه‌هاي عدالت‌محور و‌آزاديخواهانه مجال بروز و ظهور يافته‌اند اما دولت مستعجل بوده‌اند و از افراط و تفريط و بي‌رسمي گرفته تا جنگ و ترور و خفقان. اين انديشه‌ها را به محاق و گوشه انزوا برده است. به همين علت مردمسالاري واقعي استمراري نيافته است.
آن‌چه تاكنون بدان دسته يافته‌ايم مردمسالاري سياسي آن هم در كوتاه‌مدت بوده است. تصور تاريخي حاكم بر جامعه، علت تامه استبداد را همواره در حكومت‌ها جسته است اما نگاهي به گذشته و واكاوي تجارب تاريخي عيان مي‌سازد كه حكومت‌ها، تنها عامل استبداد نبوده‌اند بلكه درد استبداد در ساخت عظيم پيچيده اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي جامعه نهفته است و آنجا بايد براي آن درمان يافت. ساخت پيچيده و فرهنگ توانمند استبدادي بوده كه همواره مانع شكل‌گيري سرمايه و گوهر گرانبهاي عدالت و آزادي در ايران شده است.
اين ساخت پيچيده و ساختار پرتوان، بعد از جنبش اجتماعي و اصلاحي دوم خرداد نيز خود را نمايان ساخت و در برابر شكل‌گيري سرمايه عدالت و آزادي سربرافراشت.
مجلس ششم با نگاه ويژه به اين درد تاريخي، در فضاي پرنشاط و پراميد ناشي از مشاركت گسترده مردم در انتخابات از يك‌سو و با طعم تلخ و گس بستن مطبوعات در مقام چشمان بيدار جامعه و ترور يكي از فرزندان صالح انقلاب از سوي ديگر، كار خود را آغاز كرد و به‌رغم آن‌كه در برداشتن اولين گام بي‌توفيق ماند اما كوشيد در راه تحقق عدالت و آزادي مسيرهاي ديگر را بپيمايد و از نكته‌اي فروگذار نكند. اين در حالي بود كه مجلس ششم سنگيني بار انتظار افكار عمومي براي حل فوري مشكلات جامعه را نيز بر دوش خود احساس مي‌كرد. اين نيز دردي ديرپاست كه مردمان در همه سطوح همواره حل مشكلات را از دستگاه‌هاي رسمي به ويژه دولت و مجلس متوقع بوده‌اند آن هم در كوتاه‌ترين زمان ممكن و به بهترين صورت ناهمخواني توقعات جامعه با واقعيات يكي از موانع پيشرفت امور در مشرق زمين است و اين ناشي از ريشه‌هاي ديرپاي استبداد است كه با اولين نسيم آزادي، از مطالبات پشته‌ها ساخته مي‌شود و بخش انتخابي حكومت‌ها نيز مسئول پاسخگويي و تأمين آنها.
مجلس ششم كوشيد اين واقعيات را براي عموم ملت بشكافد و روشن كند كه عدالت و آزادي را نمي‌توان در جامعه‌اي كه استبداد در تار و پود آن ريشه دوانده از دو دوره دولت انتخابي با يك دوره مجلس منتخب طلبيد. سرمايه عدالت و آزادي را بايد اندك اندك فراهم ساخت و با دقت و ظرافت زرگران و حريربافان از آن مراقت كرد. اگر مجلس ششم توانسته باشد همين معنا را روشن كند تصور مي‌كنيم به بخش عمده‌اي از وظيفه خود عمل كرده است.
كما اينكه به نظر ما رفتار و كردار مجلس ششم اين معنا را رسانده است.
امروز مفتخريم كه بانگ برداريم اگرچه شايد به ظاهر به عملي كردن همه برنامه‌هايي كه قول آن را به ملت داديم. موفق نشديم و ديگر كس نيست كه از علل و اسباب آن بي‌اطلاع مانده باشد و اگرچه در ميان زخم و درد و شعله زيستيم اما چراغي نو بر طاق آفاق ايران افروخته شده كه به سهولت خاموش كردني نيست.
مجلس ششم آنگونه كه شايسته اسلاميت و جمهوريت نظام بود زبان عهد اختناق را از بين برد. تريبون مجلس ششم جايي براي زبان چند پهلوي لبريز از ايهام و پيچيده در ابهام باقي ننهاد و امناي ملت صريح و شفاف و از سر صداقت آلام و دردهاي جامعه را با همگان در ميان نهادند. شايد ديگر لازم نباشد حداقل در «حوزه سياست داروي تلخ حقايق را در لعاب شيرين طنز و فكاهه پيچيد و آن را به ميان مردم فرستاد تا به دست مستحقش برسد» و شايد ديگر لازم نباشد شاعري بسرايد كه «دهانت را مي‌بويند مبادا گفته باشي دوستت دارم.»
هر كژي را كه وكلاي ملت ديدند و هر دردي را كه شاهد شدند از پشت همين تريبون براي اصلاح و درمان آن فرياد زدند. هر برنامه و پيشنهاد معقول و مقبولي براي بهبود اوضاع به ذهن و فكر نمايندگان رسيد يا جمعي و جايي به آنها پيشنهاد كردند. به قالب طرح درآمد و براي تبديل آن به قانون كوشش به عمل آمد. لايحه‌اي نبود كه دولت تقديم مجلس كند و مشكلي از مشكلات عديده مردم را حل كند و مجلس در تصويب آن كوتاهي كرده باشد. با تكيه بر همين تلاش عدالت محرو و بانگ آزاديخواهي است كه امروز مي‌توانيم كارنامه مجلس ششم را به داوري افكار عمومي بياوريم.
در حوزه اقتصاد به‌رغم حملات غوغاييان، نمايندگان مجلس ششم چندان كوشيدند كه رشد باثبات بالاي 7 درصدي اقتصادي در سال‌هاي اخير. امروز به خواست حداقلي مبدل شده است. در حوزه سياست هر اقدامي كه براي تثبيت آزادي‌ها. دفاع از حقوق عمومي و اساسي و كاهش هزينه فعاليت‌هاي سياسي ميسر بود مجلس ششم براي تحقق آن گام برداشت اما تفاسير بدعت‌آلود شوراي نگهبان غالب مصوبات بنيادي مجلس را زمين‌گير كرد كه ذكر فهرست آن ملال‌آور است. در حوزه فرهنگ هم اگرچه مخالفت‌هاي شوراي نگهبان دايره شرع و قانون اساسي را نيز درنوريد و مثلاً درباره قانون آزادي ماهواره با رعايت موازين اسلامي، اظهارنظر شد كه امكان اجراي مصوبه به لحاظ فني وجود ندارد، اما همه اينها مانع نشد كه زندگي و فعاليت فرهنگي در جامعه ارتقا نيابد و تقويت نگردد. درحوزه مسائل آموزشي و اجتماعي با توجه به اين‌كه معضلات جامعه پرشمار است اما دورنگري و آينده‌بيني نمايندگان مجلس ششم در قانونگذاري‌هاي خود در اين حوزه طي طريق را هموارتر كرده است. وكلاي زن ما در مجلس ششم گاه در فرياد و گه در خاموشي چون شير شرزه در راه تقويت حقوق زنان اين سرزمين كوشيدند و با غرور گفتند اگر مردي در اين خانه باش و زن باش.
فراموش نكنيم مجلس ششم در عمر چهارساله‌اش حجم بي‌سابقه‌اي از حملات و فشارها را تحمل كرد. بي‌انصاف‌ها و يكسونگران در گريز از پاسخگويي به مطالبات سياسي، اجتماعي و فرهنگي ملت، از درون و برون بر اكثريت مجلس تاختند و نمايندگان ملت را به بي‌توجهي به معيشت مردم متهم كردند غافل از آن‌كه مجلس ششم به گواهي طرح‌ها و لوايح مصوب و نيز نامه‌ها و بيانيه‌ها و طرح‌هاي تحقيق و تفحص بيشترين توجه را به مسائل بنيادي اقتصادي داشته است.
مجلس ششم در كنار همه تلاش‌هايش، ويژگي ممتازي داشت و آن دفاع بي‌چون و چرا از حقوق ملت بود. احضار بي‌سابقه بيش از شصت نماينده مجلس به محكمه از يك تا چهار بار به علت ايفاي وظايف نمايندگان را بايد در اين مسير معنا كرد. كساني كه به نوعي هدف ظلم. بي‌عدالتي، تحقير و غفلت قرار گرفته بودند. بازتاب ناله‌هاي دردمندانه خود را در مجلس ششم به گوش گرفتند، چه در كميسيون‌هاي مجلس به ويژه كميسيون مهم و مدافع حقوق انسان‌ها يعني اصل نودم قانون اساسي، چه در صحن شفاف مجلس و چه در بيانيه‌ها و نطق‌هاي نمايندگان ملت.
تحصن نمايندگان در دفاع از حقوق ملت و استعفاي جمعي از ايشان كه ورق افتخاري بر كتاب تاريخ پارلمان در ايران افزود از نمادهاي بارز دفاع مجلس از حقوق اساسي ملت است. و البته كمترين هزينه دفاع از حقوق ملت را نيز پرداختند كه همانا رد صلاحيت بيش از هشتاد نماينده مجلس بود و اين نيز به عنوان اقدامي بي‌سابقه دركتاب پارلمان ايران ثبت شد.
مجلس ششم در حوزه نظارت گوي سبقت را از همگنان و اسلاف خود ربود. بيشترين سؤال و استيضاح و تحقيق و تفحص و تذكر را در تاريخ قانونگذاري، مجلس ششم به خود اختصاص داد و اين جز دغدغه نمايندگان ملت براي راست كردن كژي‌ها معنايي ندارد.
در حوزه سياست خارجي مجلس ششم كوشيد با تلاش براي تأمين مصالح و منافع ملي، نقش مثبتي ايفا كند و همين امر موجب مشاركت جدي مجلس ششم در مناسبات بين‌المللي شد و علاوه بر تحرك جدي در مجامع بين‌المللي پارلماني براي اولين بار بعد از انقلاب، با برقراري مناسبات رسمي ميان مجلس شوراي اسلامي و پارلمان اروپا، تاثيرگذاري ايران بر افكار عمومي اروپا واسطه‌گان اصلي خود يافت. به علاوه در مسائل مهمي نظير بحران افغانستان، عراق، مسائل درياي خزر و نيز موضوع فعاليت‌هاي هسته‌اي ايران مجلس با نگاه به ضرورت تأمين منافع ملت، پيدا و پنهان با شهامت تمام كوشيد از راه‌حل‌هاي خردمندانه حمايت كند و اجازه ندهد ديدگاه‌هاي تنش‌زا غلبه يابد و يا منافع ملت ناديده انگاشته شود.
ما اينجا بار ديگر تكرار مي‌كنيم، گردونه تاريخ از جاده تنگ واقعيت عبور مي‌كند با اقداماتي نظير صدور حكم اعدام براي آن معلم وارسته تاريخ، تلاش براي حبس و خانه‌نشين كردن نخبگان و تعطيلي قلمرو گفت و شنود و شكل دادن پيشاپيش مجلس هفتم نمي‌توان واقعيات را زير خاكستر برد. مي‌دانيم و مي‌دانيد كه بي‌جهت مي‌كوشند طومار حيرت خود را دور از ديده ديگران به خط غبار بنگارند.
مجلس ششم دوره‌اش به پايان آمد اما پايان مجلس ششم به معناي پايان روندي كه نمايندگان ملت در كنار مردم شريف ايران پايه‌گذاري كردند نيست. بلكه نقطه عطفي است براي استمرار بخشيدن به روند رسيدن به عدالت و آزادي در گوشه‌گوشه اين سرزمين. بر اين باوريم روند اصلاح‌طلبي، آزاديخواهي و عدالت‌محوري به اتكاي رأي مردم و در چهارچوب انديشه‌ها و ارزش‌هاي ديني، آينده درخشاني را براي ايران رقم مي‌زند. ما كوشيديم بر پيمان خود با ملت استوار باقي بمانيم و به خاطر همه كوتاهي‌ها از ملت بزرگ ايران پوزش مي‌طلبيم.

نامه به خان دایی عزیز-بهاره رحمت

هو المحبوب

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست/حال هجران تو دانی که چه مشکل حالیست؟

دایی همیشه خندانم،

سلام.احوالت چه طور است؟ما هم…….هی..ملالی نیست جز دوری شما…اصلاً مگر ملال دیگری هم غیر از این وجود دارد؟!هرچه می کنم نمی توانم یک نوشته ی منسجم برایت بنویسم.نهایت تلاشم منجر می شود به پراکنده جاتی که هیچ نظم وپیوستگی ندارند.آخر مرا با نوشتن برای بزرگی چون تو چه کار؟

چهل روز شد.چهل روزی که من وزهرایت اغلب با هم بودیم.شاید بگویی اینکه عجیب نیست.اما این بار با همیشه فرق می کرد.این بار تو نبودی و همین نبودن تو عامل با هم بودن ما شد و چه همراهی سختی است…

افسوس و صد افسوس که با وجود نزدیکی که با تو داشتم بسیار کم تو را شناختم و ابعاد شخصیت بزرگت زمانی برایم نمایان می شود که قاب های چوبی وفلزی صورت پر مهرت را دوره و روبان های مشکی، بالای سرت جاخوش کرده اند.

بابای زهرای ما!

یادت هست؟یکی از روزهایی بود که من وزهرا می خواستیم با هم برویم اردو.تو با همان لبخند و گونه های چاله افتاده ات گفتی: دایی، من دخترم را به تو سپردم ها! وهمه خندیدیم.آخر کجای دنیا سفارش بزرگتر را به کوچکتر می کنند؟ گیرم این بزرگی فقط 4روز باشد.گیرم تو هم مثل بابای من وخیلی های دیگر اغلب اشتباه می کردید که کدام یک بزرگتر بودیم.اما این حرف تو این روزها دل مرا آشفته تر می کند.

خان دایی!

یادت هست؟آن روزها هرکس مرا میدید و تو را می شناخت می گفت: چقدر شبیه آقای بورقانی هستید.حلال زاده است و رفتن به دایی دیگر.من احساس غرور می کردم و دلم غنج می رفت.تو هم وقتی می شنیدی لبخند می زدی. اما این روزها هرکس که می گوید: شما چقدر شبیه آن مرحوم هستید. دلم طوفانی تر می شود و می گویم: من؟شباهت با او؟ آخر او کجا ومن کجا….

دایی با اخلاقم!

مراسم تشییع و بزرگداشتت عجیب بود.همه طیف شخصیتی حضور داشت واشک می ریخت.هرکس وارد مسجد فاطمیه می شد به صف صاحب عزایان می پیوست و این صف با مهمانها یکی شده بود.همه داغدار بودند و تو به مانند یک حلقه سبز همه را به هم متصل کرده بودی…

گفتم حلقه سبز.یاد همان روز سیاه افتادم، داشتیم سریال حلقه سبز را می دیدیم.تلفن زنگ خورد و پشت بندش صدای گریه بی امان مادر بلند شد.خبری که به او داده بودند این بود:احمد حالش بد شده بردندش بیمارستان. همین. اما مادرم که از شبیه ترین ها به تو است بی تابی سختی می کرد و می گفت من طاقت داغ احمد ندارم و ما می گفتیم چه می کنی؟یک قلب درد ساده است…..از همان نوع درد همیشگی که گاه وبی گاه سینه اش را می فشرد…نمی دانستیم این بار برای همیشه از درد رهایی یافته بودی ….

سینه تنگ من و بار غم او هیهات مرد این بار گران نیست دل مسکینم

فقط خواستم کنار زهرا باشم و رفتیم و زهرای چادر به سر را در کوچه دیدیم.با بغض بی امانش دائما می پرسید: بهاره بابام مرد؟….بابام مرد یعنی چی؟….واز آن روز بی تابی از چشمانش دور نشده است. در خانه که چادر سیاه بر سر از این طرف به آن طرف می رود ومثلا می خواهد سروسامانی به کارها دهد بلکه دل متلاطمش قدری آرام شودولی چه سود، بی تو من از سروسامان گذشته ام….

اما خیالت راحت باشد.زهرا صبورتر از آن است که همه ما فکرش می کردیم.زهرا،زهرای توست دیگر…

دایی خوبم!

شب قبل روز سیاه، تو به ما زنگ زده بودی وچه حیف که ما خانه نبودیم وهیچ گاه در مخیله مان نگنجید که این زنگ زدنت به نوعی خداحافظی محسوب می شد.چی می گویم؟مخیله؟!…کدام یک از این روزها در مخیله مان می گنجید که ان روز بگنجد؟! اگر می شد واگر باور کرده بودیم، هنوز و بعد از این همه شب دوری از تو وقتی به دور یکدیگر در خانه بابابزرگ جمع می شویم این حس انتظار در میانمان نبود.انتظار این که در بزنند و تو بیایی وجای خالیت را پر کنی. بنشینی و تکیه کنی به همان پشتی کنار بخاری .کتابت را به دست بگیری و استکان چای وظرف خرمایت هم در کنارت جای گیرند وبگویی و بخندی و بخندانی….

دایی جان!

کمال که آمد، به فرودگاه رفتیم تا کمتر احساس غربت کند.چه تصور باطلی! مگر کسی می تواند ذره ای جای تو را پر کند؟ اما رفتیم تا فقط باشیم.تمام مدت، یاد شب بدرقه کمال بودم.بعد از اینکه با چشمان نمناک بدرقه شد. نشستی روی زمین فرودگاه مهرآباد.حال عجیبی داشتی هیچ نمی گفتی وسر به زیر داشتی.نمی دانم به چه فکر می کردی؟ به روز بازگشت؟…زهرا، بالای سرت بغض کرده ایستاده بود.مادر رفت و به او گفت: زهراجان،عمه ناراحت نباش.انگار ما خواهرها فقط باید وجود داشته باشیم تا برای برادرهایمان بی تاب باشیم.مادر نمی دانست برای تو همه مثل یک خواهر بی تاب بودند چه برسد به خواهرهایت.

دایی احمد!

دایی امیر هم رفت اما رفتنش با رفتن تو بسیار تفاوت داشت.ما او را ندیده بودیم.وقتی که رفت فهمیدیم مرگ دایی یعنی پیر شدن پدربزرگ ومادر بزرگ و غصه مادر و خاله ودایی.

اما تو در همه جا حضور پر رنگ داشتی.از کیک بریدن در جشن تولدهایمان بگیر تا مشورت برای کار و شریک زندگی و خواستگاری و عقد و عروسی وهزار ویک کار کوچک وبزرگ دیگر. اصلا اگر تو نبودی کاری شروع نمی شد. با رفتنت، مرگ دایی مفاهیم دیگری هم پیدا کرد.فرو ریختن ستون خیمه گاهمان، خالی شدن یک کوه از پشت پدر ومادر وخواهر و برادر، دلتنگی پایان ناپذیر این جمع که در زمان بودنت لحظه ای دلتنگ نبود…

دکتر علیرضا حقیقی: فضای باز مطبوعاتی حاصل کار احمد بورقانی و گروهش بود، نه اعتقاد و روش دکتر مهاجرانی

توضیح واشنگتن پریزم: متن زیر حاصل مصاحبه خبرنگار ما با دکتر علیرضا حقیقی می باشد. به همین سبب گفته های ایشان بدون هیچگونه تغییری به نظر خوانندگان می رسد.
بدیهی است که آنچه در پاسخ های آقای حقیقی آمده، تنها نظرات خودشان است. بنابراین واشنگتن پریزم مانند سایر مقالات و مصاحبه های منتشره، در مورد گفته های ایشان نیز هیچ مسئولیتی ندارد. در عین حال افرادی که در این نوشتار از آنها نام برده و یا به آنها اشاره شده است، در صورت تمایل می توانند پاسخ خود به این اظهارات را برای ما بفرستند تا منتشر شود. سوریه کبیری- واشنگتن پریزم

پیشگفتار: در مراسم بزرگداشت زنده یاد احمد بورقانی که روز شنبه ٢٠ بهمن (۹ فوریه) در دانشگاه تورنتو برگزار شد، دکتر علیرضا حقیقی استاد این دانشگاه نکاتی را عنوان کرد که شاید برای بسیاری ناشنیده و شگفت آور بود. او که پیشترها در ایران کارشناس مطبوعات و رسانه های خارجی و استاد دانشگاه آزاد بوده، صراحتا گفت که دکتر مهاجرانی آقای بورقانی را به درستی نمی شناخت، و تنها پس از انتصاب وی بود که دانست برای آمال و هدفهای سیاسی که به مدت دو دهه دنبال می کرد، فرد نا مناسبی را برگزیده است.
وی در این راستا توضیح داد که آقایان ابطحی و موسوی لاری لابی می کردند که آقای انصاری لاری -که بعدا استاندار بوشهر و فارس شد-، به عنوان معاون مطبوعاتی آقای مهاجرانی برگزیده شود.
طرح این نکات واشنگتن پریزم را بر آن داشت که در گفت و گو با وی، خواستار توضیحات بیشتر در این مورد شود. حاصل این مصاحبه از نظر خوانندگان گرامی می گذرد.

س: آقای دکتر حقیقی، در مراسم یادبو زنده یاد احمد بورقانی اشاره ای داشتید که به قول معروف بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد. می خواستم بدانم منظورتان دقیقا از این گفته چه بود؟
ج: در ابتدا بگویم که منظور از تمامی اظهارات من تنها روشن شدن حقایق و ثبت آنها در تاریخ برای نسل های بعد از ماست، و غرضی یا خصومتی با هیچ فرد و گروهی در کار نیست.

تجربه تاریخی گواه این موضوع است که معمولا در شرایطی که فضای سیاسی ایران دچار التهاب و دگرگونی می گردد، در پرتو این دگرگونی ها بخشی از حقایق در لابلای تبلیغات گم می شود. در نتیجه بسیاری از مردم ریشه ها و دلایل اصلی بسیاری از رخدادها و تصمیم گیریها را نمی بینند، و متوجه نمی شوند. در عین حال چون بسیاری از این و قایع تاریخی در زمان خودشان مطرح نمی شوند، بعدا کشف انها نبازمند تحقیقات گسترده ای است که معمولا صورت نمی پذیرد و هما ن روایت های معمول مورد پذیرش قرار می گیرند.
در دوران انقلاب و دوره اصلاحات هم مسائلی را می بینیم، که کارهایی را کسان دیگری انجام دادند ولی بهره مندی از آنها نصیب دیگران شده است. در حالی که ممکنست حتی مخالف آن اقدامات هم بوده باشند. این مشکلیست که وجود دارد، و توده مردم هم تحت تأثیر همان تبلیغات قرار می گیرند. چراکه وقتی یک کلیشه تبلیغاتی جا بیفتد، به راحتی نمی توان آن را تغییر داد. این را هم در دوره پیش و پس از انقلاب، و هم در دوره اصلاحات داریم.
علاوه بر این نیروی سیاسی که با قدرت سیاسی و یا نیرو های رقیب مخالف است، چون قصد جذب مردم را دارد هر تصمیم گیری انها را از موضعی منفی ارزیابی می کند و چنان فضای تبلیغاتی ایجاد می شود که کسی نمی تواند سیاست های خاصی را از درون یک مجموعه اقدام مورد تایید قرار دهد. هر چند که ممکن است خود بعدا در جابجایی قدرت، عین همان سیاست ها را اجرا کنند .
مثلا فرض کنید سیاست هسته ای شاه با توجه به مقتضیات ایران در آن زمان و موقعییت ویژه ای که فضای جنگ سرد و اتمی شدن هندوستان در اختیا ر ایران قرار داد، سیاست درستی بود. ولی در آن هنگام از نیروهای مارکسیت-لنینیست گرفته تا نیروهای انقلابی و اسلامی، به او فحش می دادند و انتقاد می کردند. آنها این اقدام را، اتلاف منابع مالی کشور و خوش رقصی رژیم شاه برای غرب ارزیابی می نمودند. در حالیکه امروز معلوم شده است که کارتر حتی به کشورهای اروپایی دستور داده بود، که در زمینه غنی سازی اورانیوم با ایران همکاری نکنند.
مقوله دیگر باز پس گرفتن جزایر سه گانه از نیروهای انگلیسی است، که آن هم کار درستی بود. و لی هم مارکسیت-لنینیست ها و هم مذهبیون، این اقدام شاه را به عنوان کاری امپریالیستی قلمداد نمودند و آن را محکوم کردند. در حالی که همه می دانند این جزایر سه گانه در موقعیت راهبردی ایران در کنترل تنگه هرمز نقشی کلیدی دارند.در مورد مسائل اصلاحات هم همینجوری است. ما مواردی داریم که افرادی شهرت دمکراتیک بودن را می برند و یا پز دمکراسی می دهند، در حالیکه خود مبدع و مشوق بسیاری از روش هایی بوده اند که امروزه قربانی آن شده اند. اما چون حافظه تاریخی جامعه ایران بخاطر حجم عظیم و مسلسل وقایع و رویدادها معمولا بیش از چند ماه را به خاطر نمی آورد، این تغییر ماسک ها راحت صورت می گیرد، و جامعه نیز تمایلی به غور تاریخی ندارد.
این افراد و یا گروهها نیز با درک چنین ضعفی از سوی جامعه، حتی حاضر نیستند مسئولیت اقدامات خود را در شکل گیری وضعیتی که خود منتقد آن هستند، بپذیرند. زیرا افراد هنگامی که از باشگاه قدرت رانده می شوند، شمایل دیگری به خود می گیرند. در حالی که در واقع چنین نبوده، اما برای خیلی ها مشکل است که این حرف را قبول کنند.

س: مثلا کدام چهره اصلاحات در این تعریف شما جا می گیرد؟
ج: من الان نمی خواهم وارد جزئیات شوم، چون موضوع این این گفتگو در مورد اقدامات آقای بورقانی است.اما چرا مسئله مطبوعات به عنوان یکی از شاخص های دوران اصلاحات در آمد؟ ببینید دو مسئله مطبوعات و احزاب سیاسی به عنوان دو رکنی که در توسعه سیاسی کشور نقش دارند، موضوعات مهمی هستند.

می دانید که آقای خاتمی قصد نداشت رئیس جمهور شود. هنگامی هم که دوستان در پاییز ١٣٧۵ به ایشان فشار می آوردند، می گفت مقتضیات و ساختارهای کنونی قدرت در ایران، به ایشان اجازه نخواهد داد که بتواند به عنوان رئیس جمهور قانون اساسی ایفای نقش کند. آن موقع چون همه می دانستند که ایشان احتمالا رئیس جمهور نخواهد شد، می گفتند نه این اهمیتی ندارد. چون شما رئیس جمهور نمی شوی، ولی لااقل از طریق آراء شما دست کم می توان به یک روزنامه و تریبون جدید دست پیدا کرد. تریبونی که از ان طریق می شود سخنانی را گفت، و از خمودی جریان جلوگیری کرد.
بعدا که ایشان رئیس جمهور شد، دغدغه اش این بود که مسئله مهم در جوامعی مثل ایران، توسعه سیاسی است. چراکه بدون پیشبرد در این زمینه، نمی توان به بخش های دیگر توسعه دست یافت. کندی و عدم تحقق برنامه های توسعه اقتصادی آقای رفسنجانی در سه سال آخر ریاست جمهوری ایشان نیز، به همین موضوع نسبت داده می شد.
لذا برای توسعه سیاسی و اجتماعی هم، آقای خاتمی دغدغه و دلمشغولیش در وحله نخست رونق دهی به فعالیت های حزبی، و دوم مطبوعات و در عین حال تقویت تشکل های غیر دولتی و نیز اجرای اصل فراموش شده قانون اساسی یعنی انتخابات شوراها بود. تنش زدایی بین المللی را نیز، مکمل این امر می دانستند. در زمینه توسعه مطبوعات، آقای خاتمی سنگ بنای آن را در زمان عهده داری “وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی”، با تاسیس معاونت مطبوعاتی در سال ١۳٦۸ آغاز کرده بود. ایشان آقای امین زاده را برای ریاست این معاونت برگزید. یک تیم فکری نسبتا منسجم هم، سعی می کرد که این سیاست راهبردی را هدایت کند. اما با استعفای آقای خاتمی، این پروژه اندکی در زمان ریاست آقای پورنجاتی دنبال شد و سپس متوقف گردید.
آقای خاتمی در دوره ریاست جمهوری خود به افرادی که خوش سابقه و با تجربه بودند، توصیه می کرد که در پی تأسیس احزاب بروند. ولی خوب اکثر افراد ترجیح می دادند به سراغ فعالیت حزبی نروند. زیرا واقعیت اینست که تشکیل حزب در ایران کاری پردردسرست که نه تنها سودی ندارد، بلکه همه اش هم ضرر است. چراکه رقبای اسنان و رفتار خصومت آمیز با او افزایش می یابد. همچنین تلفن هایش هم شنود می شود، همیشه تحت مراقبت قرار می گیرد، در بیشتر مواقع اسمی هم از او نیست و شهرتی در کار نمی باشد. در عین حال هیچ سودی هم ندارد. تجربه تاریخی در ایران هم نشان داده، که حزب معمولا آخر و عاقبت خوشی نخواهد داشت.
شاید به همین خاطر بود که ایشان نیز ترجیح داد بعد از پایان ریاست جمهوریش، به فعالیت سیاسی بیرون حزب بپردازد.
بنابراین از همان ابتدای دوم خرداد با اینکه آقای خاتمی به درستی تأکید می کرد که افراد بایستی اعتقاداتشان را در شبکه ای متبلور سازند که بتواند در قدرت اجتماعی بروز پیدا کند، همه رفتند دنبال مطبوعات که مزایایی مانند شهرت و نفوذ دارد. در عین حال در ایران نیز از پرنسیپی خاص برخوردار نیست. برای اینکه یکی از مهمترین پرنسیپ هایی که فعالیت های مطبوعاتی در غرب را به شدت کنترل می کند، این است که افراد اشتراک منافع نداشته باشند. اما در ایران، قانون برای این موارد مجازاتی در نظر نگرفته است.
مثلا در غرب نمی شود کسی مدیر مسئول یک وزارتخانه باشد و روزنامه ای هم داشته باشد، که بعدا همان روزنامه از آن وزارتخانه تعریف کند. یا اینکه افرادی بیایند کار کنند و گزارشی تهیه نمایند، که بعد معلوم شود از آن مؤسسه پولی گرفته اند.
اما از این موارد در ایران زیاد هست. مثلا می خواهند کسی را مدیر کنند. او غیرمستقیم پول هایی می رساند و خبرنگار تبلیغ می کند، و یا برعکس تبلیغاتی را برای عزل فردی دیگر انجام می دهد. مورد دیگر اینست که برای تبلیغ در باره تداوم ممنوعیت واردات خود رو، کارخانه های خودرو سازی در حوزه مطبوعات از طرق مختلف پول هزینه می کردند.
البته این نوع مسائل را در نشریات ورزشی، هنری و اقتصادی ایران زیاد داریم. در نشریات سیاسی هم مدل های دیگری بروز پیدا می کرد، که من قصد ندارم خیلی وارد جزئیات شوم.
در عین حال رانت کاغذ هم خیلی تأثیر داشت. چراکه بالاخره نشریات از کاغذ دولتی استفاده می کردند. مضافا اینکه مطبوعات مالیات هم نمی دهند. همه اینها سبب می شود، که کار مطبوعاتی پرسود باشد. از لحاظ اجتماعی هم مطبوعات این امکان و قدرت را می دهند، که شخص با یک شبکه اجتماعی در حوزه های گوناگون وصل شود. پس در حوزه سیاست جاذبه مطبوعات بیش از هر کار دیگری بوده است، و افراد مطبوعات را بر حزب ترجیح می دادند.
به هر حال با توجه به اهمیت مطبوعات، آقای خاتمی و تیم دور و برش اعتقاد داشتند که این کار باید به وسیله فردی متبحر و نزدیک به آقای خاتمی به انجام رسد. آنها نظرشان بر آقای” انصاری لاری” بود، که قبلا در مؤسسه همشهری کار می کرد. در عین حال در رقابت های ریاست جمهوری نیز، ریاست روابط عمومی ستاد انتخاباتی آقای خاتمی را به عهده داشت. آقای ابطحی و موسوی لاری در صدد لابی کردن وی بودند، و کار را تقریبا تمام شده فرض می کردند.
البته پیش از آن نیز، مسئله در مورد تصدی وزارت (فرهنگ و) ارشاد (اسلامی) مطرح بود. آقای ابطحی مایل بود که به جای ریاست دفتر آقای خاتمی، وزیر ارشاد شود. اما آقای خاتمی و تیم مشورتی اش با این امر موافق نبودند.
پیشنهاد وزارت آقای موسوی لاری هم، به خاطر روحانی بودن ایشان مورد موافقت مقامات بالاتر واقع نشد. وزارت آقایان تاج زاده و امین زاده هم مورد موافقت قرار نگرفت. سپس آقای مهاجرانی آنگونه که ذکر شده ظاهرا به پیشنهاد آیت الله خامنه ای، برای وزارت ارشاد مطرح شد و آقای خاتمی هم پذیرفت.
آقای مهاجرانی انتخاب اول آقای خاتمی نبود، و حلقه اول نزدیک به آقای خاتمی هم چندان موافقتی با ایشان نداشت. چراکه می دانستند ایشان با جریان اصلاحات قرابتی ندارند، و بیشتر به تفکرات آقای هاشمی نزدیک هستند. اما با این حال قبول کردند، که می توانند با ایشان کار کنند. آقای مهاجرانی خودشان هم اشاره کرده اند، که همیشه معتقد بوده بایستی در چهارچوب قدرت فعالیت کند. به اعتقاد وی روش های روشنفکران که با سر به دیوار قدرت می کوبند، به جایی نمی رسد و نور رستگاری نیز بر جبین چریک بازی فرهنگی نخواهد تابید. بلکه بالعکس روشنفکران و صاحبان علم با تعامل مثبت با قدرت و ایجاد رابطه عاطفی و معنوی با علما و روحانیون و نهادهای قدرت و اعتماد سازی با آنها در جامعه مذهبی ایران، بیشتر به اهداف خود دست پیدا می کنند. (لذا) با به کار گیری این شیوه، در مقایسه با روش های رادیکال، تند و انتقادی، امکان مانور بیشتری می یابند. تجربه های تاریخی متعددی نیز، برای اثبات این مدعا وجود دارد .
در عین حال ایشان با آنکه در مواقع گوناگون گفته من فرهنگ را بر سیاست ترجیح می دهم، و فرهنگ را ماندنی و سیاست را رفتنی می دانستند، اما عملا تعلق خاطر ایشان در حوزه سیاست ایران شکل گرفته و به هر حال جزء پنج شش نفری بوده است که در طی دو دهه اول انقلاب در حوزه های سیاسی همواره مقام بالایی داشته اند.
یک نمونه تاریخی برای اینکه ایشان عملا سیاست را بر فرهنگ مقدم می داشته، این است که قرار بود نشریه بهمن به مدیریت مسئولی ایشان در اردیبهشت ١۳٧٦ برای انتخابات منتشرشود. اما با اینکه مطالب نشریه تهیه شده و آماده ارسال به چاپخانه بود، ظاهرا به خاطر استمزاجات و تأملات سیاسی ایشان، ایشان از این کار منصرف شد. او به فردی که مسئول این کار بود اشاره کرد که چون به نظر می رسد که کلیت سیستم نظرش بر روی ریاست آقای ناطق نوری است، بنابراین صلاح نیست نشریه بهمن منتشر شود.

س: این مربوط به موقعی است که ….
ج: دهم اردیبهشت، یعنی درست بیست و دو روز پیش از انتخابات! چون به این نتیجه رسیده بود که به هر حال نظام نظرش روی آقای ناطق است، و احتمال پیروزی ایشان می رود. بنابراین آقای مهاجرانی نمی خواست نشریه ای با مدیریت مسئولی خودش درآورد، که در آن از آقای خاتمی حمایت شده و به آقای ناطق نوری حمله شده باشد. چون پیش از آن هم در انتخابات مجلس پنجم، نشریه بهمن چنین کاری کرده بود.
از قرائن چنین بر می آید که آقای مهاجرانی می خواست معاون مطبوعاتی آدمی باشد، که تیپ زیاد رادیکالی نباشد و با تفکرات ایشان هماهنگی داشته باشد. البته با توجهی که آقای خاتمی به مسئله مطبوعات داشت، بایستی فردی سیاسی – مطبوعاتی در این سمت قرار می گرفت. در عین حال مایل نبود که فرد مزبور از حلقه های خیلی نزدیک به اقای خاتمی باشد. چون با توجه به تجربه ای که از دستگاه بوروکراسی (اداری) ایران داشت، نظرش این بود که اگر چنین کسی انتخاب بشود، ممکنست ایشان را دور بزند و موارد را با نزدیکی با آقای خاتمی حل کند. ایشان مایل نبود چنین اتفاقی بیفتد، بلکه می خواست حوزه مدیریتش تحت اختیار خودش باشد.
علاوه بر این با توجه به تبعات سیاسی اقدامات معاونت مطبوعاتی، نمی خواست در مقابل عملکردهایی قرار بگیرد که با راهبرد سیاسی وی همخوانی نداشته باشد، و او مجبور شود از آینده سیاسی خود برای این اقدامات هزینه کند.
به دلایل مختلفی ایشان چندان تمایلی به معاونت آقای انصاری لاری نداشت، و به دنبال فرد جایگزین می گشت . این در حالی بود که به هر حال آقای خاتمی حتی فکر می کردند که قضیه تمامست، و انصاری لاری معاون وزیر می باشد. چون این مورد خاص را حساسیت داشتند. مثلا معاون هنری و موسیقی آقای مهاجرانی چنین حساسیتی نداشت. آقای احمد ستاری و فرامرزیان نیز ظاهرا حاضر به قبول مسئولیت نشدند، و خوب باید کسی بود که به هر حال آقای خاتمی هم قبولش داشته باشند. آنجا از طریق آقایان مسجد جامعی و رمضان پور لابی شد، و آنها آقای بورقانی را پیشنهاد کردند.

س: آقای مهاجرانی چه شناختی از آقای بورقانی داشتند؟
ج: آقای مهاجرانی آقای بورقانی را نمی شناختند، و از آقای خرازی نظر خواستند که وزیر امور خارجه شده بود. آقای خرازی آقای بورقانی را تأیید کردند، چون ایشان را می شناختند. آقای مهاجرانی هم در مجموع به نظرشان آمد، که آقای بورقانی برای وضعیت ملتهب و پرجنب و جوش بعد از دوم خرداد خوب است .طبیعی است که ایشان ارزیابی هایی داشته اند، که تاکنون مطرح نکرده اند.
جالب است که وقتی آقای مهاجرانی وزیر شده بود، من خودم با بعضی از دوستان از جمله آقای بورقانی گفتگویی داشتم. به ایشان گفتم برویم پیش آقای مهاجرانی نظرمان و پیشنهادتمان را در مورد سیاست فرهنگی بگوییم. شاید پیشنهاد من ده روز پیش از انتخاب آقای بورقانی به معاونت بود. اما ایشان به خاطر ملاحظاتی که در مورد خصوصیات آقای مهاجرانی داشت، با پیشنهاد من مخالفت کرد. بنابراین وقتی ایشان معاون شد، من تعجب کردم.
واقعیت این است که آقای بورقانی انتخاب اول آقای مهاجرانی نبود. چراکه ایشان در جاهای دیگر هم که بود به آن صورت تیمی نداشت، که وقتی جایی می رود یک مرتبه با خود تیمی به آنحا ببرد. در نتیجه وقتی به ارشاد رفت هم، تیمی به آن صورت نداشت. در عین حال آقای بورقانی را هم آنقدرها نمی شناخت. چراکه آقای بورقانی از ١۳۷١-٢ تا ١۳۷٦، عملا در سیستم دولتی نقشی نداشت. آدمی هم نبود که اهل مطرح کردن خودش باشد. به همین سبب ایشان (آقای مهاجرانی) از ویژگی های آقای بورقانی اطلاع چندانی نداشت.
خوب در ظاهر هم که وقتی کسی با آقای بورقانی صحبت می کرد، یک آدم لوطی منش بچه جنوب شهر تهران به نظر می رسید. بنابراین آقای مهاجرانی اصلا فکر نمی کرد، که مثلا آقای بورقانی یک راهبرد مطبوعاتی داشته باشد. چون این فکر را نمی کرد، قبول کرد.
پس دو مسئله اینجا هست. یکی اینکه ایشان آقای بورقانی را زیاد نمی شناخت، و دوم اینکه نمی دانست ایشان راهبرد مطبوعاتی دارد. اگر این موضوغ را می دانست، مطمئنا همان آقای انصاری لاری را قبول می کرد. چون ایشان نسبت به آقای بورقانی شخصیت بسیار محافظه کاری داشت. در ستاد انتخابات آقای خاتمی هم این رفتارشان معلوم بود. .

س: مشکلات و اختلافات از کی شروع شد؟
ج: وقتی آقای مهاجرانی کارش را آغاز کرد، از همان ابتدا مشکلات شروع شد. زیرا واقعیت اینست که ایشان احساس می کرد با توجه به توانایی هایی که دارد و در مقایسه با دیگرانی که در دستگاه اداری حضور داشتند، مستحق ریاست جمهوریست و خود را شایسته این مقام می دید. علتش این بود که فکر می کرد توانسته پیچیدگی های نظام جمهوری اسلامی -همان چیزی که در مقاله اخیرش در مورد آقای بورقانی اشاره کرده یعنی سیاست- را، یاد بگیرد. به این معنی که چه جوری ارتباط برقرار کند، کجا کوتاه بیاید، کجا انتقاد کند و به هر حال توی ساختار قدرت با چه کسانی می تواند نزدیک شود. در عین حال در دفاع از موقعیت سیاسی خود، چگونه سخنوری کند (همان طور که در جریان رای اعتماد گرفتن وزارت از مجلس و نیز استیضاح، قدرت سخنوری خود را نشان داد.)
سخنرانی در ایران بسیار مهم است، و خیلی نقش دارد. همچنین ایشان فکر می کرد در چهارچوب مناسبات، توان اداره ارتباط با لابی های قدرت و نیروهای درون ساختار حکومت را دارا می باشد. از این بابت به نظر می رسید ایشان خودش را مستحق ریاست جمهوری می داند. به نظر من با همین راهبرد هم حرکت می کرد، و آن را به عنوان یک هدف سیاسی دنبال می نمود. همچنین معتقد بود از این طریق می توان تحول مثبتی در جامعه ایجاد کرد، که از طرق دیگر نمی توان به آن دست یافت. (البته عدم تحقق آن رؤیا، به عوامل دیگری بستگی دارد.)
او در این مسیر خود نیز، از روز نخست سعی می کرد با جریانات و یا افراد مرز بندی هایی داشته باشد
خوب ایشان یک زمانی پیشقدم شده بود در نقد شریعتی، در نقد مهندس بازرگان و نقد احمد شاملو و ….، که از این بابت در میان علما به عنوان یک روشنفکر متدین و متشرع، اعتباری به هم زده بود. ولی خوب در مقابل کدورت هایی هم ایجاد شده بود. فی المثل به اعتقاد آقای دکتر یزدی، مهندس بازرگان از رفتار آقای مهاجرانی در مجلس اول و در مباحثاتی که ایشان کردند در مورد نهضت آزادی، خیلی ناراحت شده بود.

س: چگونه کار به اختلاف کشید؟
ج: آقای بورقانی که آمد، اقدامی متفاوت با سیاست آقای مهاجرانی را شروع کرد. در واقع اختلاف از اینجا آغاز شد، که آقای بورقانی کارها را بر مبنای همان قانون نوشته شده پیش می برد. در صورتی که آقای مهاجرانی معتقد بود طوری عمل نماید که فشارها را به شکلی منتقل کند که ناچار نشود به خاطر اقدامات در حوزه مطبوعات با لایه های بالای قدرت درگیر شود، و اختلاف نظر را نیز از طریق اعتماد سازی حل کند. یعنی همان کاری که در برخی از حوزه ها مانند کتاب، انجام شده بود.
اما در مجموع راهبرد آقای بورقانی و مجموعه مشاورینش که نقش مهمی نیز در این مسیر ایفا می کردند، این بود که بتوانند مطبوعات را قانونمند کنند. در عین حال می دانیم توسعه مطبوعات نقش مهمی در توسعه انسانی جامعه ایران دارد. بر اساس معیارهای سازمان ملل متحد، توسعه مطبوعات یکی از مهمرین شاخصه های توسعه انسانی محسوب می شود. به هر حال طبیعی است اگر جامعه بیشتر روزنامه بخواند، بیشتر به فرهنگ علاقمند می شود.
بنابراین حتی اگر سیاست را فراموش کنیم و اصلاحات را در مبارزه با تبعیض و فساد اقتصادی بپذیریم، بدون مطبوعات نمی توان این مبارزه را انجام داد. لذا حتی اگر در آن حوزه هم تعریف می شد، مطبوعات نقش کلیدی دارد. در عین حال مطبوعات کمک می کند که در مجموع جامعه بیشتر به فضیلت فکر کند. خیلی ها فکر می کنند مطبوعات باعث فساد شدند، اما من با این بینش مخالفم. چراکه مطبوعات جدی سبب می شوند، جامعه به مسائل جدی تر فکر کند. الان که تیراژ (شمارگان) مطبوعات پایین آمده، یک رابطه با بی حسی اخلاقی و بیهوده شمردن پرنسیبهای اخلاقی وجود دارد. یعنی وقتی شمارگان پایین می آید، نشانگر اینست که هر کس فقط به فکر مسائل خودش است. یعنی افراد فقط به خودشان فکر می کنند و به منافع جامعه نظر ندارند. در این صورت رفتارهای اخلاقیشان هم سودنگرانه و شخصی می شود. در حقیقت بخشی از مشکلاتی که الان جامعه ما دارد، از همین جا شروع می شود.
البته معتقدم باید قبول کرد که در روش های آقای بورقانی اشتباهاتی وجود داشت. مثلا نباید در ایران به مطبوعات زرد سوبسید (یارانه) داد. چون خودشان سود آور هستند، و مردم عادی این نوع نشریات را بهتر خریداری می کنند. همچنین این کار سبب می شود که یارانه مطبوعات جدی تر و فرهنگی، کمتر شود. در عین حال باعث می گردد مطبوعات زرد محلی برای این هدف بشوند، که افراد بیایند سودهای اقتصادی و برخی بهره مندی های دیگر ببرند و کاسبی کردن بیش از هر چیزی در اولویت قرار گیرد.
به هر حال لحن متفاوت نشریات در اواخر ١۳٧٦ و ١٣۷۷ مخالفت هایی را درون لایه های قدرت بر انگیخت، که حتی آقای خاتمی نیز از این بابت شاکی بود. از این جا اختلافات بیشتر شد. در این جا بود که اقای دکتر مهاجرانی در چهار چوب فکریش می خواست نشان بدهد آنچه رخ می دهد سیاست های آقای بورقانی، و نه خودش، می باشد. از جمله مواضع و مصاحبه ایشان در مورد روزنامه جامعه، که یکی در لبنان انجام شد.
او آنها را به ایفای نقش یلتسینی در سیاست ایران متصف کرد، که منظور از فرصت طلبی و ایجاد مخالفت برای قدرت گیری به موقع است. یکی نیز در مورد چاپ عکسی بود در روزنامه جامعه، که اشتباه مسئولین صفحه عکس سبب آن شد و هیچ عمدی در کار نبود. اما آقای مهاجرانی نوشتند که این یا ضعف سردبیر بوده که باید استعفاء دهد و یا اینکه عامدانه بوده، که خوب موضوع دیگریست.
آن موقع آقای محمود شمس الواعظین به آقای مهاجرانی نامه نوشتند و خاطرنشان کردند که آقای مهاجرانی شاید حساب های دیگری کرده اند که چنین چیزی گفته اند، وگرنه چنین اشتباهاتی کاملا طبیعی است و عامدانه نبوده است. چراکه با منطقی که آقای مهاجرانی به کار برده بود، می شد که در برخی از موارد خواستار استعفای خود ایشان و خیلی از افراد دیگر هم شد. مثل نامه ای که خود ایشان در مورد روابط با آمریکا نوشته بود، و یا …اما آقای مهاجرانی به هر حال می خواست با تمام این کارها نشان دهد، که بین ایشان و آقای بورقانی تفاوت وجود دارد. یعنی در حقیقت نشان دهد سیاست موجود مطبوعاتی سیاست آقای بورقانی، و نه اعتقاد ایشان، می باشد.

س: می توانید نمونه ای از این اختلاف را بیان کنید؟
ج: یکی از نمونه های این اختلاف اینست که گرچه آقای مهاجرانی تنها چند بار به عنوان سخنگوی دولت حرف زد، اما تشکیلاتی به نام سخنگوی دولت ایجاد کرد. در رأس این تشکیلات هم آقای قدیری ابیانه را منصوب نمود. در عین حال مسئولیت هایی را هم به ایشان داد، که از نظر اقای بور قانی ایشان نمی توانست آنها را به انجام برساند. چون به هنگام سفارتش در استرالیا نیز، دکتر ولایتی او را به خاطر ناتوانی اش زودتر از موعد به تهران فرا خوانده بود.
آقای بورقانی با این موضوع مخالفت کرد. نقدی هم در روزنامه جامعه در مورد همین قضیه به عنوان “سخنگوی پاسحگو” نوشته شد، که در آن آقای قدیری ابیانه مورد انتقاد قرار گرفته بود. آقای خاتمی با آقای قدیری ابیانه مخالفت جدی داشت. ایشان جزء معدود آدم هایی بود که وقتی آقای خاتمی به ریاست جمهوری آمد، آنجا را ترک کرد. او بیشتر به کارگزاران نزدیک بود. این انتخاب هم همان خط فاصله (بین آقای مهاجرانی و آقای بورقانی) را نشان می داد.
یک نمونه دیگر هم که تضاد در سیاست محسوب می شد این بود که آقای بورقانی اعتقاد داشت که وزارت ارشاد باید موضع خود را در مورد دستگیری روزنامه نگاران و یا مطبوعاتی که بدون اعتبار قانون مطبوعات، بسته می شدند، رسما مطرح کند. اما آقای مهاجرانی مایل نبود این کار را انجام بدهد.
مثل موقعی که بار اول راه نو بسته شد. در حقیقت آقای بورقانی از آقای گنجی خواسته بود، راه نو را موقتا تعطیل کند. آقای گنجی بار اول در سال ١۳٧٦ دستگیر شد، و آقای مهاجرانی حاضر نشد که این مسئله را از جنبه قانونی مورد انتقاد قرار دهد.
موضوع دیگر هم در مورد مذاکره با نهادهای قدرت بود. آقای بورقانی بر خلاف آنچه به نظر می رسید، خیلی اهل این نبود که با افراد در قدرت مذاکره نکند و بگوید اینست و جز این نیست. اتفاقا با همه مذاکره و بحث می کرد. اما در عین حال این گفتگوها را برای پیشبرد سیاستی که صحیح می دانست، و نه برای منافع شخصی، انجام می داد. مثلا اینگونه نبود که فکر کند می خواهد دو سال دیگر مقامی به دست آورد، و این مذاکرات را برای هموار کردن راه انجام دهد. از نظر من این هم نکته مهمی بود، که تفاوت مذاکرات آقای بورقانی را با دیگران نشان می دهد.
نکته بعدی مسئله امتیاز دادن به نشریات بود. آقای بورقانی اعتقاد داشت که اگر مدیرمسئول بر اساس قوانین موجود مشکلی ندارد و با گرفتن استعلام از منابع قانونی، باید به سرعت به او امتیاز انتشار داده شود. خوب این امتیاز دادن ها مشکل داشت. به همین جهت آقای مهاجرانی شش ماه پیش از اینکه آقای بورقانی برود، بر خلاف رسم معمول، خودش در جلسه بررسی دادن امتیاز شرکت می کرد و به عنوان نماینده ارشاد جای بورقانی می نشست. ظاهرا ایشان از این بابت به بورقانی اعتماد نداشت، و خودش این مسئله را حل و فصل می کرد.

س: یعنی آقای بورقانی دیگر در جلسات شرکت نمی کرد؟
ج: یعنی به هر حال رأی ارشاد رأی خود آقای مهاجرانی بود. بعد هم از موقعی که آقای مهاجرانی در جلسات آمد، عملا دادن امتیاز به نشریات کاهش پیدا کرد. او معتقد بود خطی که روزنامه جامعه و جریانات این تیپی پیش می برند، در حقیقت دنبال یلتسین سازی هستند. یعنی سیاستی که در پی جایگزینی یلتسینی بود. یعنی موضوعی را علم کنند که بیایند جانشین سیستم موجود بشوند. این تئوری یلتسین سازی یا چامورا سازی -آن موقع هنوز انقلاب مخملی در اکراین نبود-، این ها به هر حال این جوری به قضیه نگاه می کردند. این به نوعی بازتاب دهنده نگاه های دیگران در آقای مهاجرانی بود.

س: به نظر شما، نقش این روزنامه ها چه بود؟
ج: نقشی که به خصوص روزنامه جامعه به رغم ضعف های خیلی زیادش ایفا می کرد، و هنر بزرگش این بود که سعی می کرد برای نخستین بار به نوعی تریبون داخلی ایجاد کند. به طوری که مردم به این تریبون بیش از رسانه های خارجی اعتماد داشته باشند. کار بزرگی که کرد در حقیقت این بود، که دیگر روزنامه جامعه منبع مراجعه در مورد مطالب ایران شده بود. این کار خیلی بزرگی است.
در عین حال واقعیت اینست که خود آقای شمس الواعظین از چاپ هرگونه مطلبی که منجر به سلب ارامش در افکار عمومی ایرانیان شود، پرهیز داشت. مثلا فرض کنید که واکسنی که در ایران ساخته می شود و ممکنست با سوء مدیریت اشتباه به دست مصرف کننده برسد و خطر مرگ داشته باشد، ایشان مایل نبود این مطلب را تیتر کند. چون می گفت این موضوع می تواند در اذهان عمومی مسئله ایجاد کند. البته این موقعی است که اصلا مسئله محاکمه هم در میان نبود. بنابر این ایشان همیشه این موضوع را رعایت می کرد، و قصد ایجاد یک توپخانه سیاسی نداشت.
در عین حال روزنامه اشتباهاتی هم داشت. اتفاقا آقای بورقانی بعضی وقت ها سوار موتور سیکلت می شد، و به روزنامه می آمد. چراکه معتقد بود روزنامه باید در مورد مطالبی هزینه بدهد، که به اصول فکری خودش مربوط می شود. مثلا رمانی در روزنامه جامعه چاپ می شد، که ممکن بود برخی از بخش های آن با عرف متداول گفتارهای جامعه همخوانی نداشته باشد. ایشان (آقای بورقانی) معتقد بود لزومی ندارد این روزنامه رمان چاپ کند، به ویژه که دبیر سرویس ادبی هم با این کار مخالف بود. آقای بورقانی می گفت هزینه مربوط به رمان را روزنامه های دیگر بدهند، که در این زمینه کار می کنند. چراکه این کار را مطبوعات زرد هم انجام می دادند.
این تحلیل درستی بود. چراکه اتفاقا علما و مراجع قم هم زیاد روی مطالب سیاسی حساسیت نداشتند. یعنی آنها خیلی طبیعی می دیدند که کسی به زبان متین و مؤدب نقد سیاسی کند. مسئله آنها این بود که در حوزه اخلاق، گفتار و کلماتی استفاده نشود که مثلا جوان ها گمراه بشوند. روی اینها خیلی حساس بودند.
یک مورد دیگر هم بود، که آقای مهاجرانی به دفتر جامعه آمد و با سردبیر گفتگو کرد. آقای شمس الواعظین از ایشان پرسیدند ما می توانیم عکاس بیاوریم؟ ایشان گفتند طبیعی است و عکاس آمد و کارش را کرد. این عکس در صفحه اول روزنامه جامعه چاپ شد. ولی بعدا که مخالفت هایی با روزنامه جامعه به عمل آمد، ایشان تکذیب کرد و گفت این عکس را بدون اطلاع من انداختند. مثلا در موارد اینجوری، آقای بورقانی (با او) مخالفت می کرد. چراکه خودش چنین نبود. یعنی اگر کاری را انجام می داد، پایش می ایستاد. این هم یک خط فاصلی بود.
مثال دیگر در مورد روزنامه سلام است، که البته به زمان آقای بورقانی قد نداد. آقای مهاجرانی همیشه می گفت روزنامه سلام خط قرمز منست. اگر این روزنامه را ببندند، من استعفاء می دهم. روزنامه را بستند، ایشان هم استعفاء نداد.
به هر حال راهبرد ایشان این بود که آنچه را که در طول هیجده سال کسب کرده، دستمایه جهش به سمت ریاست جمهوری بکند. بنابراین حاضر نبود برای یک روزنامه یا مجله، کار هیجده ساله را از دست بدهد. طبیعی است که اگر از منطق خود ایشان یعنی منطق راهبردی ایشان که قبلا توضیح داده ام و از دیدگاه سنجش سود و زیان اقدامات به این قضیه نگاه کنیم، رفتار ایشان کاملا درست بود. چراکه وقتی کسی هیجده سال برای کاری و رسیدن به جایگاهی برنامه ریزی می کند، باید بر اساس برنامه خود عمل کند و نباید بگذارد عواملی که در آن هنگام از دید ایشان کوچک بود، در این راه مشکل ایجاد کنند.
حالا این عوامل چه بودند؟ یکی از آنها حضور خود آقای بورقانی، یکی هم برخی از این روزنامه و سوم امتیاز دادن به نشریات جدید بودند. در حوزه مطبوعات خارجی مشکلات کمتر بود، که موردی جداگانه است که جایش در این مبحث نیست. ولی این سه عاملی که برشمردم مشکلات اصلی آقای مهاجرانی در حوزه مطبوعات داخلی بودند .
یک از چیزهای دیگری هم که آقای بورقانی را ناراحت می کرد، این بود که آقای مهاجرانی بخشی از بودجه های معاونت مطبوعاتی را به معاونت سینمایی اختصاص داده بود. برای اینکه به هر حال سینماگران به عنوان منابع تبلیغات انتخاباتی، افراد رأی آوری هستند.

س: منظورتان اینست که علاوه بر بودجه ای که سهم معاونت سینمایی بود، آقای مهاجرانی از بودجه معاونت مطبوعاتی هم می زد و به معاونت دیگر می داد؟
ج: من جزئیات دقیقش را نمی دانم. ولی خود آقای بورقانی شخصا به من می کفت که چنین اتفاقی افتاده است. در مورد دیگری نیز اختلاف ایجاد شد، که در اوایل کار بود. آقای دکتر مهاجرانی فردی را که اقای بورقانی تغییر داده بود، به سر کار باز گرداند. ماجرا هم این بود که در گزارش بازرسی وزارت ارشاد در دوره آقای میر سلیم در مورد خانه روزنامه نگاران جوان، تخلفات مدیر آن به تفصیل گزارش شده بود.
مسئولیت این خانه را یک رو حانی جوان بنام آقای محمد رضا زائری به عهده داشت، که در سال ١٣۷۵ با پول وزارت ارشاد منزلی به نام خانه روزنامه نگاران جوان خریده، ولی سندش را به نام خودش کرده بود. بنابراین حراست و بازرسی دوره آقای میر سلیم با او مخالفت کرده، و گفته بودند ایشان باید خانه را پس بدهد. حراست آنقدر پیگیری کرد، که ایشان مجبور شد سند خانه را تغییر دهد. وسایل صوتی – تصویری زیادی نیز خریداری کرده بودند.
تخلف دیگر ایشان هم به جشن افتتاحیه ای مربوط می شد، که برای آن ٢۳ میلیون تومان خرج کرده بود. به طوری که آقای اسماعیلی که در حال حاضر در شورای نگهبان است و در آن موقع بازرس مالی خانه بود، حاضر نشد اسناد آن هزینه ها را امضاء کند. چراکه نمی خواست پای تخلف امضاء بگذارد.
آقای بورقانی با توجه به آن گزارش مستند بازرسی، و نه اینکه خودشان با آن آقا مسئله ای داشته باشند، ایشان را برکنار، و اقای پورعزیزی را جانشین ایشان کردند. ولی دو هفته پس از این اخراج، با فشار اقای مهاجرانی حکم را تغییر دادند.

س: چرا آقای مهاجرانی با وجود تخلف آن آقا نمی خواست ایشان را اخراج کند؟
ج: چون فشار از لایه های قدرت آمده بود، و دکتر مهاجرانی نمی خواست خودش را سر این موضوعات درگیر کند. به هرحال ایشان باید اعتماد سازی می کرد، و در عین حال در کشاکش چند نیرو قرار داشت و فشار زیادی بر ایشان وارد می شد. او هم باید پاسخگوی فشار، سوالات و تقاضاهای نهادهای قدرت می بود . چراکه هم می خواست در دوره آتی رئیس جمهور شود، و هم می خواست افکار عمومی دوره اصلاحات را داشته باشد. به همین سبب نمی خواست با اصلاحات درگیری علنی داشته باشد. در عین حال می خواست خط فاصلی بین خودش و آقای بورقانی بکشد. زیرا اگر این کار را نمی کرد، برایش مشکل ایجاد می شد. یعنی می خواست نشان بدهد کارهایی که انجام می دهد مربوط به آقای بورقانی، و نه خود ایشان (آقای مهاجرانی)، است.
ولی بعدا به خصوص از موقعی که تضاد ایشان با سیستم و لایه های قدرت افزایش پیدا کرد، نوع تیلیغاتی که شد طوری بود که انگار همه کارها و اصلاحات مطبوعاتی رخ داده را آقای مهاجرانی انجام داده است. فی المثل یکی از نویسندگان نشریات عربی که مشاور مطبوعاتی آقای مهاجرانی نیز بود، در “الحیاه” نوشت که با استعفای مهاجرانی شاهزاده اصلاحات، آخرین میخ به تابوت اصلاحات کوبیده شد .به نظر من این این کمی تحریف تاریخی است. من نمی خواهم داوری کنم که کدام روش، یعنی راهبرد مهاجرانی یا بورقانی، درست است. شاید اگر آن سیاست آقای مهاجرانی پیش می رفت، بهتر بود و به نتایج بهتری می رسید. من نمی توانم بگویم این حرف غلط است. فقط می خواهم آنچه را که اتفاق افتاد، توضیح بدهم. یعنی واقعیت اینست که آقای مهاجرانی می خواست سیاستی را پیش بگیرد. اما آقای بورقانی که تیم مشاوران ورزیده ای داشت، راه دیگری را پیمود. آقای مهاجرانی معتقد بود با توجه به مقتضیات قدرت، سیاست خودشان، و نه روش آقای بورقانی، کار می کند. به هر حال دو روش متفاوت بود.
این که کدام یک از اینها کارگر می افتاد را، می توان در موردش بحث کرد. اما اینجا من نمی خواهم وارد این بحث شوم. بلکه فقط می خواهم توضیح بدهم و سعی می کنم اطلاعاتی را که مطمئنم بدهم، والا ممکنست صد چیز دیگر هم گفته شده باشد.
پس یکی از مسائل عمده آقای مهاجرانی، خود آقای بورقانی بود. مسئله دیگر امتیاز دهی ها بود، که خود ایشان آمد نشست و مسئله را حل کرد. چراکه آن امتیازدهی ها مسئله جدی شده بود، و جناح مقابل کم کم به این سمت رفت که قانون مطبوعات را عوض کند. چون آقای بورقانی خلاف قانون که نمی کرد. در خود چهارچوب قانون امتیاز می داد، و اینها سعی کردند که اصلا قانون مسئله امتیاز را عوض کنند. خوب ممکنست آقای مهاجرانی استدلال کند که روش افراطی باعث شد که اینها اصلا قانون را عوض کردند. که بعدا هم مجلس ششم نتوانست آن را تغییر دهد.
نکته سوم هم خود روزنامه ها بودند. خوب مشکل روزنامه ها چگونه حل شد؟. بخشی از آن این طور حل شد، که قوه قضائیه شروع به برخورد کرد. بخشی را هم آقای مهاجرانی با همان برچسب پروژه یلتسین سازی مخصوصا در مورد روزنامه هایی مانند جامعه و توس حل کرد. زیرا سعی می کرد بین خودش با اینها خط تمایزی بکشد. در عین حال به خوبی متوجه بود با توجه به وضعیتی که در افکار عمومی ایجاد شده، نباید خود را در مقابل این حریان قرار بدهد.
بنابراین روشی که انتخاب کرد این بود که آقای شهیدی مؤدب را به جای آقای بورقانی آورد، که خودش قبلا استعفاء داده بود. آقای بورقانی خودش می گفت من استعفاء داده ام، و منتظرم بروم. آقای مهاجرانی هم می خواست با رفتن ایشان سیاست خودش را اعمال کند. به همین سبب هم آقای شهیدی مؤدب را آورد، که هیچ راهبرد خاصی مد نظرش نبود و تقریبا در هیچ موضعی هیچ نظری نداشت. در هر موردی هم آن چیزی را انجام می داد، که مقامات بالاتر ابلاغ می کردند. در مورد موضوعات مقاومت نمی کرد و سیاستی را پیش می برد، که مطرح بود.
در عین حال آقای مهاجرانی با گذاشتن محدودیت در مورد کاغذ و وام هایی که به روزنامه ها داده می شد و با نقدی که خودش مطرح می کرد، می خواست توان کنترل مطبوعات را داشته باشد
به هر حال واقعیت اینست که در مجموع، آن سیاست مطبوعاتی فضا ایجاد کرد. اما چون راهبرد همه جانبه ای نبود که با رئیس جمهور، وزیر ارشاد و بخش های دیگر سیستم هماهنگ باشد، عملا (فضا) فقط یک لحظه ای باز، و دوباره بسته شد. چون چنین راهبردهایی در زمانی موفق خواهند شد، که بین نهادهای قدرت هماهنگی باشد. در صورتی که حتی در درون خود سیستم آقای خاتمی هم هماهنگی وجود نداشت، و بین وزیر ارشاد و معاونت مطبوعاتی اختلاف نظر بود. لذا عملا فضای باز مطبوعاتی، تنها یک لحظه ای بود و تمام شد.
با این حال اثرات خود را باقی گذاشت و گفتار روزنامه نگاری و نحوه نگاه و تعامل روزنامه نگاری با قدرت تغییراتی کرد، که بخشی از آن هنوز هم به جا مانده است. بعدا هم بین آقای مهاجرانی و لایه های قدرت مسائل و مشکلاتی پیش آمد، که در اینجا قصد ندارم به آنها بپردازم.
اگر بخواهم جمع بندی کنم سعی کردم اختلاف نظرها و خط مش هایی بین آقای مهاجرانی و آقای بورقانی را در حوزه مطبوعات داخلی توضیح دهم. حوزه های دیگری مانند تبلیغات و مطبوعات خارجی هم بود، که بحثی مستقل هستند.
(در اینجا دکتر حقیقی به مباحثی که دکتر رضایی در مراسم یادبود زنده یاد احمد بورقانی مطرح کرده بود، اشاره کرد. مباحثی که چکیده ای از آنها در مقاله هفته گذشته مربوط به این مراسم به نظر خوانندگان رسید.) آقای بورقانی می خواست با در پیش گرفتن روش های خود، روزنامه ها را از قدرت دولت مستقل کند تا به وسوسه قدرت ننویسند. یعنی طوری باشد که به سبب نیاز به امتیازات دولتی مانند کاغذ و یا آگهی، ناچار نشوند تن به روش های ناخواسته بدهند. چراکه نظر آقای بورقانی این بود که طبیعی است کسی که در قدرت است، خوشش نمی آید در موردش مطالب انتقادی بنویسند. این به هیچ فرد خاصی مربوط نمی شود، و مهم نیست چه کسی سر کار باشد. مثلا بنده هم اگر سر کار باشم، همینطور هستم. یعنی اگر یکی از مطبوعاتی ها از من تعریف کرد، دلم می خواهد پول بیشتری به او بدهم. آقای بورقانی می خواست این وسوسه از قدرت دور شود و اگر دعوایی هست در بین خود روزنامه نگاران باشد، و دولت بیرون از این دعوا قرار بگیرد.
این برای قدرت هم مزیتی داشت. چون وقتی پولی در میان باشد، مدام افراد بدون اینکه به صاحب آن اعتقادی داشته باشند در حال چاپلوسی و مداهنه هستند. سیستم متوجه این نیست و فکر می کند اینجوری خوبست. در حالی که این به ضرر خودش می باشد. چراکه شما افرادی را دارید که مدام بدون اعتقاد و تنها برای این مداهنه گویتان هستند، که پولتان را بگیرند. این برای سیسم مضر است. زیرا بزرگترین ضربه به آن می باشد. چون فکر می کند که این افراد به آن اعتقاد دارند. در حالی که در حقیقت هیچکس قبولش ندارد، و در موقع مقتضی زیر پایش را خالی می کند.
بنابراین شما هیچ ارزیابی واقع بینانه ای ندارید، که چه کسی با شماست و چه کسی با شما نیست. اما وقتی آن پول از سیستم خارج می شد، در حقیقت قدرت می توانست مناسباتش را جور دیگری سازمان دهد و مدیریت کند. این دو کاری بود که در واقع می خواستند اساسی انجام بدهند و نشد.
چراکه جو بی اعتمادی که وجود داشت، تشدید شد. یعنی بخشی از قدرت تصور کرد که بخش دیگر آن در حال توطئه بر علیه او می باشد. این فضا هرگز نتوانست حل شود. متأسفانه چون این بی اعتمادی ریشه داشت، این ریشه گسترش پیدا کرد.
به هر حال از یک دوره ای قربانی این قضیه روزنامه نگارانی شدند، که در این بازی نبودند. یعنی دقت کنید از اعضای حزب مشارکت که طرف اصلی این دعوا بودند، تنها آقای عبدی دستگیر شد که اتفاقا پستی نداشت. ولی روزنامه نگارانی که توی بازی نبودند و دست کم از منافع قدرت چندان سهمی نمی بردند، اکثرشان دستگیر شدند. این نشان می دهد که در این دعوا هم مثل بازی احزاب، باز روزنامه نگاران قربانی گشتند. چراکه در مورد احزاب سیاسی هم بسیاری از اعضای رده پایین دستگیر، و یا مجازات های سنگین شدند. ولی برای رهبرانشان عملا هیچوقت اتفاقی نیفتاد.

س: آیا همیشه در تاریخ ایران اینگونه نبوده است؟ مثلا در دوره ای افسران رده پایین حزب توده اعدام شدند، ولی رهبران حزب فرار کردند.
ج: بله در دوره کودتای نظامی مرداد ١۳۳٢، همینطور بود. البته این بحث مفصلی است. حالا مایلم به اصل موضوع برگردم و در پایان اشاره کنم که قدرت در ایران به نظر من مهمترین آزمونیست که آدمها را می سنجد، که کجای بازیند. به نظر من خود ما هم از خودمان و از توانایی ها و ضعف هایمان درک درستی نداریم. چون در ایران قدرت سرچشمه تمام منابع دیگرست، وقتی انسان به قدرت می رسد تازه می فهمد با چه ضعف ها، هراس ها و محدودیت هایی روبروست.

آنجاست که در حقیقت جوهر افراد حتی برای خودشان بروز می کند. مثلا من خودم نمی دانم چه ضعف هایی دارم، و در مقابل فشار که قرار بگیرم کجا می توانم بایستم و کجا می توانم کنار بروم. تهدید که می شود، من چکار می کنم. به نظر من اینجا بود که آقای بورقانی خودش را نشان داد.
یعنی در حقیت در این قضیه او چند ویژگی داشت. اولا سعی می کرد جوانمردانه برخورد کند. دوم اینکه برایش آینده خودش خیلی مهم نبود، و خوب زندگیش هم نشان داد همین طور بوده است. یعنی فرض کنیم آقای بوقانی همه آن کارها را کرده، و حالا هم از دنیا رفته بود. خوب کسی برایش این مجلس ختم و این خاطره ها را نداشت. در واقع همه اینها برای بزرگداشت اینست، که کسی در آزمون قدرت بهتر از دیگران عمل کرده است. البته نمی خواهم بگویم صددرصد درست و موفق بوده، اما بهتر از دیگران عمل کرده است.
نکته سوم اینست که در مناسباتی که به هر حال چنان پیچیده می باشد، انسان واقعا نمی تواند ارزیابی کند که چه تهدید، فشار و جاذبه ای، واقعی می باشد. در عین حال زمانی که مقامی سیاسی و به این حساسی داشته باشد، ثانیه به ثانیه و دائم باید فکر کند این راه را باید برود یا آن راه را؟ یکی از این راه ها جاذبه های شخصی و منافع فردی است. راه دیگر مسیر منافع عمومی می باشد، که پر از تهدید و دردسر است و امکان دارد منافع خود فرد و خانواده اش را به خطر بیندازد. یعنی وقتی در این مسیر می رود، مشکلاتی هم برای خانواده اش ایجاد می شود. مثلا منابع مالی خانواده اش محدود می گردد، و خیلی از مشکلات دیگر که ماهیتشان معلوم نیست.
بنابراین روزانه مدام درگیرست. ببینید چه فشار عصبی بر انسان وارد می شود. چراکه برای هر تصمیم گیری همین فشار را دارد. یعنی انسان در ایران به طور مستمر در آزمون قدرت این مشکل را دارد. شاید در جاهای دیگر اینطور نباشد، اما در ایران خیلی شدیدست. به خصوص در حوزه های مرتبط با سیاست که منافع افراد، گروه ها و جریان های مختلف وجود دارد. مثلا آقای شهیدی مؤدب معاون مطبوعاتی که بعد از آقای بورقانی به سر کار آمد، بعد از چند سال به سفارت ایران در اندونزی منصوب شد. ولی آقای بورقانی از خدمت منفصل گردید.چون هر کدام منش متفاوتی داشتند
مشکل دیگر این بود که آقای بورقانی و تیمشش تیپی بودند، که از نظر رفتاری با آن مجموعه تکنوکراتی که شکل گرفته بود زیاد همخوانی نداشتند. چراکه به نظر من گروه تکنوکراتی که با آقای خاتمی کار می کردند، منافع اجتماعی خیلی الویت اولشان محسوب نمی شد. بلکه مسائل شخصییشان، بیشتر دغدغه حاطرشان بود.

س: شما عتقاد دارید برای خود آقای خاتمی، دغدغه شخصی الویت اول بود؟
ج: منظورم الزاما خود آقای خاتمی نیست. ولی می توانم بگویم بسیاری از کسانی که در لایه های قدرت سمت داشتند، موضوع اصلاحات را جدی نگرفتند. یعنی به هر حال دنبال این بودند که مصالح آینده خودشان را هم مد نظر داشته باشند. مهم نیست که در بیرون چه موضعی می گرفتند. چراکه در پس پرده آنجاهایی که باید کنار می آمدند، این کار را انجام می دادند.

س: خوب اگر بیشتر اصلاح طلبان چنین موضعی داشتند، چرا به موفقیت دست پیدا نکردند؟
ج: اتفاقا به خاطر همین نقطه ضعفشان بود.

س: آخر وقتی انسان با لایه اصلی قدرت بسازد، نباید به خواسته هایش برسد؟
ج: نه الزاما؛ چراکه اگر انسان به چیزی اعتقاد نداشته باشد و آن را جدی نگیرد، لایه های درون قدرت از وی استفاده می کنند. الان مگر در داخل خود اصولگرایان دعوا نیست؟ آنها که با هم مشکلی ندارند. اما این منطق قدرت است که دائم دعوا دارد، و می خواهد انحصاری باشد.
ببینید دوم خرداد همینجوری اتفاق افتاد. به این مفهوم که انتظاری وجود نداشت، که چنین وضعیتی ایجاد شود.
انقلاب هم همینطور بود. چون سریع به پیروزی رسید، در مواردی عده ای همینجوری و شانسی مدیر شدند. اما وقتی انسان بالا رفت، دیگر به آسانی پایین نمی آید. بلکه هرکاری می کند، که آن بالا بماند. به نظر من بخشی از جناح های اصلاح طلب هم که از باشگاه قدرت رانده شده بودند، تحت شرایطی دوباره به قدرت برگشتند. خوب اینها حاضر نبودند بیرون بیایند. در عین حال شعارهایی هم داده بودند، و توجه نداشتند که ارتباط اجتماعیشان دچارمشکل می شود. شاید اگر آن شعارها را نداده بودند، بهتر بود. یعنی اگر کسی مستقیم بگوید آقا من معتقدم در این سیستم اینجوری بهتر می شود کار کرد، جامعه بهتر قبول می کند. ولی اگر شعاری دادی و عملا همان کار دیگر را کردی، جامعه نمی پذیرد. چون آن شعارها را دادن، الزامات و اقتضائاتی دارد.
در عین حال گروه هایی که در جریانات اصلاح طلب بودند وقتی در حوزه کاری و اقتصادی منافعی را دنبال می کردند، این منافع سودش نه به جمع، که به خودشان، می رسید. این کار افراد دیگر را سرخورده می کرد. زیرا می دیدند که خودشان فعالیت کرده اند، اما منافعش به دیگران رسیده است.
یادم هست که خیلی ها پس از دوم خرداد، شماره تلفن های دستی خود را تغییر دادند. چون قدرت گرفته بودند و نمی خواستند افرادی که قبلا با آنها ارتباط داشتند، با ایشان تماس بگیرند. خوب این همان اولین نشانه ای بود که نشان می داد این قبیل افراد در پی منافع شخصی بوده اند.
در حالی که آقای بورقانی اصلا چنین خصوصیتی نداشت، و درست متفاوت بود. مثلا اگر کسی او را نمی شناخت، نمی توانست بفهمد که ایشان معاون وزیر است. چراکه بسیاری از مدیران این تفکر را داشتند، که برای حفظ اقتدار باید بین خود و زیر دستانشان فاصله ایجاد کنند. در چنین روشی رئیس با کسی قاطی نمی شود و شوخی نمی کند. چون شوخی کردن اقتدار را می ریزد.
حالا اگر کسی صلاحیت شغلش را هم نداشته باشد، بیشتر این مسئله را رعایت می کند و با فاصله گرفتن از دیگران اقتدار خود را حفظ می نماید. برای جامعه ایران این در جاهایی مؤثر است. اما آقای بورقانی اصلا این خصوصیت را نداشت، و تقریبا همه به جای ” آقای بورقانی” او را “احمد آقا” صدا می زدند. در صورتی که در ایران رسم نیست کسی را با اسم کوچک صدا بزنند. اما همین احمد آقا، آن رسم را شکست. اگر هم کسی لقبی به او می داد، مسخره اش می کرد. خود این، نشانه ای از مبارزه با قدرت رسمی بود.

خوب در ایران که دانشجوی سال اول پزشکی خود را دکتر می داند و عنوان خیلی مهم است، این سیاست دست کم در جامعه مشکل ایجاد می کند. اما اینکه احمد آقا موفق شد با این سیاست دست کم بخشی از جامعه ایران را متوجه خود سازد و قبولش کنند، به نظر من عملکردی خیلی مثبت است. در حقیقت این را هم نشان می دهد که قدرت چقدر مهم است. یعنی آقای بورقانی با تمامی این ویژگی هایش اگر به قدرت نرسیده بود، کسی ایشان را نمی شناخت.
بنابراین قدرت هم حطرناکست، به این مفهوم که می تواند افراد را از انسانیت ساقط کند. هم مهم است، به سبب این که می تواند برخی از خصوصیات اخلاقی و توانایی های افراد را برای جامعه آشکار سازد. چراکه تنها در قدرت بودن است، که می تواند نشان دهد چه کسی توان این را دارد که منافع جمع را بر منافع خود ارجح بشمارد. بنابراین به نظر من گرچه آزمون های دیگر مانند سیاست و ثروت هم خیلی مهم هستند، اما قدرت بیش از هر آزمون دیگری تأثیر دارد.

س: فکر می کنید که مردم با توجه به خصوصیات آقای بورقانی برای مجلس ششم به او رأی دادند، یا سبب این کار تنها قرار داشتن اسم ایشان در لیست اصلاح طلبان بود؟
ج: اولا ممکنست جامعه همه جزئیات را نداند. اما دست کم روزنامه نگارانی که اکثرا می دانستند نقش اساسی آقای بورقانی بوده که کار را به آنجا رسانده، خوب برایشان خیلی مهم بود.
در عین حال خصوصیت لوطی منشانه آقای بورقانی که در زمان قدرت هم آن را حفظ کرده بود، باعث شد که بدون داشتن سمتی رسمی نیز، اعتبار اجتماعی خود را همچنان محفوظ بدارد. خوب ممکن است جامعه از جزئیات خبر نداشته باشد، اما سرانجام متوجه می شود. یعنی آنچه را که ما لوطی گری و معرفت می خوانیم و ترجمه انگلیسی هم ندارد، مهمترین معیار اندازه گیری آدم ها در سیاست است. مهم این نیست که چپ، محافظه کار، راست و یا انقلابی باشی. چراکه تجربه در سیاست ایران نشان داده که اگر انسانی واجد این خصوصیت نباشد، هم ممکنست زیر پای دوستان خودش را خالی کند و هم به هیچ ارزشی وفادار نیست. لذا به نظر من این لوطی گری و معرفت است، که اعتبار می آورد.

چون احمدآقا هم به این خصوصیات متصف بود، جامعه هم نشان داد که جدا از موقعیت و شغلی که اشخاص دارند، همیشه به آدم های لوطی و با معرفت احترام می گذارد. حالا اگر موقعیت این فرد خیلی بالا باشد، این خصوصیات هم خیلی ارزشمندتر می شود. اگر هم خیلی بالا نباشد، خوب بازهم ارزشمندست. اما به هر حال هرچه سطح انسان بالا برود، حفظ این ویژگی ها مشکل تر می شود. سوریه کبیری دبیر ارشد واشنگتن پریزم است

به دوستدار آرامش-زهرا بورقانی

بابا جان سلام:

حالت خوب است؟ جايت چطور؟ عمو امير به استقبالت آمد؟ دوستانت؟ تنهايت كه نگذاشته اند؟ راستي انارهايِ « هل اتي …» را، كه هر روز برايت مي‌فرستيم مي‌خوري؟ مراقب خودت هستي؟ قندت ميزون است؟ اه اصلا… آنجا كه قند نداري! شكر خدا خوبِ خوبي!

باباي خوبم؛ نمي‌خواهم اسباب ناراحتي‌ات را فراهم كنم اما عادت به نبودنت سخت است،‌چشم انتظاري شبانه‌مان و نيامدنت سخت است، بدون صداي تو از خواب برخاستن سخت است، تنهايي به دانشگاه رفتن، راه رفتن در كتابفروشي‌هاي انقلاب، كتاب خريدن بي‌تو … همه و همه سخت است؛ اما چه كنيم؟ چاره چيست،‌جز صبر؟

وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان‌که بایدن
د
نه بایدها…

باباي مهربانم؛ خبر خوبي برايت دارم؛ گرچه فكر كنم خودت زودتر باخبر شده‌اي.كمال در راه است!‌نيمه شب مي‌آيد.يادت هست مي‌خواست غافلگيرمان كند و بي‌خبر بيايد، ولي نشد.آخر نمي‌دانست تو غافلگيرمان مي‌كني و بي‌خبر مي‌روي!حالا مي‌تواني به خواب همكارت كه هميشه از او به عنوان شيرزني در ايرنا ياد مي‌كردي بروي و بگويي كه ديگر نگران نيستي.كمال مي‌آيد.سهام بعد از دو هفته به روزنامه مي‌رود و من هم به دانشگاه. مامان، آرام‌تر است.ما هر شب براي تسكين دلمان دور هم جمع مي‌شويم قرآن مي خوانيم، دعا زمزمه مي‌كنيم و من مي‌دانم كه تو هر شب به خانه مي‌آيي، جاي هميشگي‌ات مي‌نشيني و كتاب به دست با ما همراه مي‌شوي. و اين حضورت مايه آرامش است.و اما اي بهترين؛ تو به آرامشي كه هميشه خواستار آن بودي رسيدي. خدانگهدارافتاد
آنسان که برگ
ـ آن اتفاق زرد ـ
می‌افت
دافتاد
آنسان که مرگ
ـ آن اتفاق سرد ـ
می افتد
اما
او سبز بود و گرم که
افتاد!

دولت مستعجل مرد با كرامت-نادر داودی

بسيار متاسفم كه اين مطلب در شرايطي نوشته مي‌شود كه احمد بورقاني در ميان ما نيست. اگرچه بارها به يكديگر تذكر داده‌ايم و خواسته‌ايم كه از انسان‌ها در زمان حياتشان ياد كنيم، اما به ندرت به آن عمل كرده‌ايم. تاسف‌آور است، اما بايد قبول كنيم كه از رفتار ناپسند ايرانيان يكي همين زنده‌كشي و مرده پرستي‌شان است. به باور من شانه‌هاي قوي احمد بورقاني زير بار انبوه مسئوليت‌هايي كه بر دوش خود احساس مي‌كرد، خم شد و او در ميانسالي براي هميشه فرو افتاد. سزاوار بود تا ما و ساير دوستانش بسيار زودتر و قبل از اينكه امان او بريده شود، به يادش بيفتيم.

من با اطمينان كامل مي‌گويم كه از ميان آن جمعيت چندهزار نفري كه احمد را تا خانه ابدي‌اش بدرقه كردند، كسي نبود كه احمد به دليل يا بهانه‌اي براي او قدمي از سر خيرخواهي و مصلحت برنداشته باشد. مطمئنم بسيار ديگري نيز بودند كه خود را به هر دليل مديون او مي‌دانستند اما از ضايعه فقدان او باخبر نشده بودند. حداقل به جمعيت مردمي كه براي وكالت مجلس ششم به او اعتماد كردند و هيچگاه از اين بابت پشيمان نشدند.

احمد فرزند انقلاب و بزرگ شده سال‌هاي جنگ بود. هيچگاه آرمان‌هاي عدالت‌خواهانه و بزرگ خود را فداي عمر كوتاه دنيا نكرد. اگر امروز در جامعه ما فاصله زيادي با آرمان‌هاي روزهاي نخست انقلاب ديده مي‌شود، انحراف از ديگران است، نه فرزندان پاك و دلسوزي چون بورقاني. حرف درست از دهان كسي خارج شد كه در لحظه خروج پيكر او از مسجد بني فاطميه، لختي مردم را نگه داشت و آن‌هايي را كه احمد را مورد تهمت قرار داده بودند خطاب قرار داد كه «اين بزرگ شده مهمترين مسجد نظام‌آباد را براي آخرين بار در حال خروج از مسجد تماشا كنند!»

به خاطر داشته باشيم كه هر يك از ما در بهترين حالت، بايد براي مردم‌دار بودن چيزي باشيم شبيه به آنچه احمد از خود در طول عمر كوتاهش به يادگار گذارد. خوشخو، خندان، مهربان، دلسوز، دقيق، زحمتكش و از همه مهمتر دانا. احمد انباشته بود از دانش و آگاهي نسبت به جامعه‌اي كه در آن زندگي مي‌كرد. دمي از خواندن و يادگرفتن باز نايستاد و تا آخرين ثانيه‌هاي زندگي پر بركتش كتاب از دستش نيفتاد. با همه اين‌ها هرگز اظهار فضل نكرد، متكلم وحده نشد و در مورد همه چيز و همه كس اظهار نظر نكرد. يكي گفت و دو تا شنيد.

همكاران من در «شهروند» خواسته‌اند تا در مورد دوران اقامت او در نيويورك بنويسم، اما ذهن مغشوش و روح زخمي من كمتر مجال تمركز و مرور اين خاطرات را فراهم مي‌آورد. اينقدري هست كه احمد پس از پايان جنگ عازم نيويورك شد تا مسئوليت دفتر خبرگزاري جمهوري اسلامي در سازمان ملل متحد را به عهده بگيرد. اين دفتر به سرعت به بهترين و پركارترين نمايندگي خارجي خبرگزاري تبديل شد. فقدان امكانات و نيروي انساني را احمد بورقاني با كار شبانه‌روزي جبران كرد. در هزينه كردن بودجه‌اي كه در اختيار داشت با وسواس بسيار و احتياط كامل عمل مي‌كرد. هرگز به گونه‌اي عمل نكرد كه گويي دست بازي براي تصرف در اموال دولتي در اختيار دارد. خود را مديون مردم مي‌دانست و اين دين را با كار بي‌وقفه ادا مي‌كرد. احمد در انجام مسئوليت‌هايش هرگز كم‌فروشي نكرد.

نمايندگي سياسي ايران در سازمان ملل متحد در سال‌هايي كه او در نيويورك بود، گروهي از زبده‌ترين نيروهاي سياسي و بين‌المللي ايران را در اختيار داشت. كمال خرازي نماينده دائم، غلامعلي خوشرو، صادق خرازي و محمد جواد ظريف سفراي ايران بودند و جمع ورزيده‌اي از كارشناسان آن‌ها را در كار بين‌المللي ياري مي‌كردند. اميرزماني‌نيا، مجيد روانچي، رامين رفيع‌رسم، رضا زياران، جعفر اولياء، احمد حاجي حسيني، كاظم سجادپور، مجتبي اميري و تعداد ديگري از دوستان تنها اندكي از گروهي بودند كه بعدها جايگاهي رفيع يافتند. اما همه آن‌ها در يك چيز مشترك بودند: دوستي و ارادت به احمد بورقاني. او به سرعت در دل همه جاي باز كرد و با آنكه عضو دفتر نمايندگي ايران نبود، يار و ياور اينان براي پيشبرد امور شد و سرآمد همه اين وظايف، تلاش براي اعلان عراق به عنوان متجاوز در جنگ با ايران بود. شبي كه اين اتفاق افتاد، احمد مانند ساير دوستان آكنده از حس پيروزي و موفقيت در ميداني بود كه در ظاهر با تجارب قبلي او نسبتي نداشت. يقين دارم كه در آن روزها مثل ساير بچه‌ها اين دستاورد را التيامي بر زخم‌هاي جنگ و از جمله فقدان برادر شهيدش «امير» مي‌دانست.

طرف مشورت همه بود و جمع ايرانيان مقيم نيويورك بدون او خالي از لطف بود به همين خاطر مورد احترام همه بود. درب خانه‌اش نيز به روي ميهمان باز بود و به گمانم بخش عمده‌اي از اقامت او و خانواده‌اش در نيويورك صرف پذيرايي از دوستان يا ميمانان تازه وارد شد.

نامه‌هاي احمد اغلب با اين دو كلمه به پايان مي‌رسيد: «سربلند باشيد». او اين كلمات را در زمانه‌اي كه انسان‌ها را به وسعت دارائي‌شان مي‌سنجند برگزيده بود. آدم‌هايي مثل احمد نشان دادند كه گوهر كرامت انساني، حتي در زماني كه لگدمال حرص زورمندان مي‌شود، گرانبهاتر از هر ثروتي تنها در چنگ آن‌هايي باقي مي‌ماند كه سربلندي خود را به هيچ قيمتي معامله نمي‌كنند.

سفر احمد بورقانی به ابدیت-پرویز ایمانی

شنیدن مرگ بعضی ها باعث بهت و ناباوریست ، احمد بورقانی از ان دسته آدمهایی بود که مهر اصلاحات و اصلاح طلبی بر پیشانیشان خورده بود ، شده بود شناسنامه اصلاحات ، برای همین است که مرگش باور ناپذیر است . شاید طاقت دیدن این روزها را نداشت و رفت تا برای همیشه در خاطره ها بماند … از خیلی ها در مورد مرگ این عزیز مطلب در این روزها نوشته شد من از مطلب ابراهیم نبوی خیلی لذت بردم….. شما هم بخوانید !یادش بخیر و گرامی

میترا رهبر

به یاد بزرگوار احمد بورقانی که هستی را در حیات کوتاهش پربار نمود.

واژه واژه ها را دوباره کاویدم تارفتن” را معنا کنم مفهومی که باورم راغنی” سا زد نیافتم .نا.مش که در ذهن تکرار شد بازتاب معنایانسانی” شد که در حصار” تن” نمانده است تا دچارروزمردن” گردد.

“تولد” را که پذیرا شدیممرگ” را ناخواسته باورکردیم. درفاصله این هر دو بهبودنمان” می اویزیم اما ………..

انجا کهعقل” می تازدلطافت” زیاد پربهره نیست دفترچه اشنایی با این انسان بزرگ رافرصتی” نبود تا کتابی بسازیم

و برگ برگش را بهیادش” پر کنیم. فرهنگی ازصفاتش بسازیم تا برای ماواژه نامه ای” باشد از “انسان متعهد.” زمانی نماند تا به یاد یاسهای چیده شده ای که به یادبود میگرفتیم گلی برایش بچینیم .

اما گلها خواهیم کاشت و با تمامی یاسها یادش را زمزمه خواهیم کرد تا همراه عطرشان در روح و جان هر انسانی که انها را می بوید بپیجد و یاداور بزرگی و جاری بودنش باشد .

نبودنش راباور” خواهیم کرد چرا که “حضورش” میسر نیست اما در یادمان به یادش “مرگ” را فراموش کنیم

تا همواره “جاودان” باشد.

بزرگداشت زنده یاد احمد بورقانی در دانشگاه تورنتو-سوریه کبیری

  • به دعوت جمعی از دوستان و همکاران قدیمی زنده یاد احمد بورقانی، روز شنبه ٢٠ بهمن (۹ فوریه) مراسم یادبوی برای وی در دانشگاه تورنتو برگزار شد. این مراسم با تلاوت آیاتی از قرآن مجید توسط آقای دکتر مصطفی محسنیان پزشک مقیم تورنتو آغاز گردید. وی ضمن خواندن آیاتی از سوره نور، توضیحات کوتاهی نیز در پیوند با آنها بیان کرد.

سپس آقای دکتر علی قدسی استاد کامپیوتر “دانشگاه واترلو” که اداره جلسه را به عهده داشت، از آقای دکتر علی رضائی استاد جامعه شناسی “دانشگاه کلگری” دعوت کرد که سخن بگوید. دکتر رضایی که در زمان معاونت مطبوعاتی آقای بورقانی در “وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی” با وی همکاری می کرد، اظهار داشت که زنده یاد احمد بورقانی می دانست که فرصت زیادی برای انجام خدمات به ارباب قلم ندارد. چراکه برخلاف بسیاری از صاحب منصبان مقام خود را همیشگی نمی دید، و می دانست که باید در فرصت به دست آمده کارهایش را به انجام برساند. آقای رضایی گفته های خویش را حول سه محوری ایراد کرد، که آنها را ویژگی های کاری مرحوم بورقانی دانست.

او گفت که زنده یاد احمد بورقانی در دوران معاونت مطبوعاتی سه نکته اساسی را مد نظر داشت. نخست اینکه می خواست نظام مجوز دولتی برای انتشار مطبوعات جدید، جای خود را به ثبت نشریات بدهد که در دنیا متداول می باشد. یعنی ضوابطی قانونی -مثلا داشتن میزانی از سطح تحصیلات-، برای ارباب جراید در نظر گرفته شود. ولی آنها نشریه خود را بر اساس این ضوابط، و خارج از کادر دولت به ثبت برسانند.

به گفته دکتر رضایی هدف دیگر آقای بورقانی این بود که دادن سوبسید به مطبوعات از دست دولت خارج شود، تا به عنوان ابزاری برای فشار بر نشریات و کنترل آنها مورد استفاده قرار نگیرد. برای امکان به وجود آمدن چنین فضائی، مرحوم بورقانی تقویت انجمن صنفی مطبوعات را ضروری تلقی می کرد.

در عین حال مایل بود که همه کارهای مربوط به نشریات، از طریق همین انجمن انجام شود. مثلا در نخستین سال مسئولیت خویش انجمن صنفی را در برگزاری نمایشگاه مطبوعات دخالت داد، و در سال بعد انجمن رأسا این نمایشگاه را برگزار نمود.

دکتر رضایی همچنین تأکید کرد که زنده یاد بورقانی اهل شعار و کار فراقانونی نبود، و همین سه هدف را از طریق ابزارهایی که قانون وقت مطبوعات در اختیارش قرار می داد، دنبال می کرد. اما در عین حال آدمی هم نبود، که به خاطر حفظ مقام از ارزش های مورد پذیرش خود عدول نماید.

سپس آقای اکبر گنجی به دعوت دکتر قدسی به سخنرانی پرداخت. وی در سخنان بسیار کوتاه خویش به نقش آقای بورقانی در آزادی مطبوعات اشاره کرد. او گفت زمانی که به رستورانی می رویم عده ای به خدمات رسانی مشغول هستند. اما کار اصلی در آشپزخانه صورت می گیرد. “اگر مطبوعات ایران در دوره ای آزاد بوده اند، بخش عمده این آزادی مرهون زحمات آقای بورقانی می باشد.”

سخنران بعدی آقای حسین هوشمند بود، که ابتدا به تاریخچه پذیرفته شدن مقوله تساهل و تسامح اشاره کرد. وی گفت که چند قرن پیش پروتستان ها و کاتولیک ها با پذیرش این معنا، سبب شدند خونریزی های مداوم پایان یابد سپس به دیداری که با آقای بورقانی و جمعی دیگر داشت پرداخت، و گفت که در مورد این مهم با ایشان گفتگو و تبادل نظر کرده است.

در این هنگام دکتر قدسی با ذکر اینکه بنا نیست جلسه به هیچ روی حالت سیاسی پیدا کند، از حضار خواست که اگر مایلند مطالبی بیان کنند.
آقای نیک آهنگ کوثر روزنامه نگار و کارتونیست مقیم تورنتو با اشاره به اینکه آقای بورقانی در هر وضعیتی شوخ طبعی خود را حفظ می کرد، اشاره نمود که زنده یاد احمد بورقانی هرگز از امکانات دولتی که جزئی از حقوق نمایندگان مجلس محسوب می شد، استفاده نکرد.

صفی برای تشییع انسانیت -سوریه کبیری

وقتی آقای “م” همکارمان فوت کرد، بلافاصله گروهی از ما با مینی بوس اداره خود را به بهشت زهرا رساندیم. البته در بین ما بسیاری از رؤسا دیده نمی شدند. چراکه مرحوم تازه درگذشته نه صاحب مقامی آنچنانی بود، و نه هیچیک از بازماندگانش در موقعیتی قرار داشتند که “آدم بخواهد خودی نشان بدهد.”
اما نبودن آقای بورقانی بدجوری مرا آشفته کرد. چراکه می دانستم همواره و در هر ناراحتی کوچکی که برای کسی پیش میاید، خود را به آب و آتش می زند. اما به محض اینکه از مینی بوس پیاده شدم، دیدم در کنار پسر همکار درگذشته مان در حال دلداری دادن است.
بعدا در فرصتی پرسیدم: “ما بلافاصله پس از شنیدن خبر آمدیم، شما چگونه زودتر رسیده اید؟” پاسخ همان لبخند متواضع همیشگی بود.
قرار بود جنازه مادرم را از بیمارستان بگیریم، و برای دفن ببریم. بازهم او و فاطمه زودتر از خود ما رسیده بودند. معمای غریبی است، که آخرش هم برای من حل نشد.
در هر رخداد ناخوشی که در حلقه دوستان، همکاران و… پیش می آمد این احمدآقا بود که بلافاصله همه را به خط می کرد و با تعیین وظیفه برای هرکس طوری ترتیب کارها را می داد، که خانواده های مصیبت زده به کمترین سختی ممکن بیفتند.

 

***

 

عصر جمعه بود که آقای احمد بورقانی و خانواده اش در آستانه در ورودی خانه ما مشغول یکی از آن خداحافظی هایی بودند، که تنها برای ما ایرانیان مفهوم دارد. از هر دری سخنی مطرح می شد و ادامه می یافت. در همین میان آقایی از در حیاط مقابل خارج شد، و یک راست به سمت ما آمد. او پزشک شریفی بود، که در بین اهالی محل احترامی ویژه داشت. با مهربانی و ادب کامل سلامی کرد و پرسید: “جناب آقای بورقانی، درسته؟” و احمد آقا در حالی که دستش را به سمت این آقا دراز می کرد و دست او را در دست می فشرد، با همان تواضع همیشگی خودش پاسخ داد: “چاکر شما احمد!” و آن پزشک گفت که چقدر خوشحالست که از نزدیک افتخار آشنایی با او را دارد. سپس ادامه داد: “ممکنست شما مرا نشناسید، و لی بدانید که مردم ایران درک دارند و خادم را از خائن تشخیص می دهند.”

 

***

 

این را که احمد بورقانی در مقام هایی که به طور موقت داشت چه کرد و چه نکرد، همه می دانند. ولی اینکه احمد آقا چه انسان نمونه ای بود، شاید بعدها معلوم شود، و شاید هرگز آشکار نگردد. چراکه از خانم آبدارچی معاونت مطبوعاتی، تا تک تک کسانی که به هر شکل شانس آشناییش را داشتند، باید از انسانیت هایش بگویند تا این چهل تکه کامل شود. آن خانمی که سال آخر پیش از بازنشستگیش بود، می گفت: “من از زمان شاه پای این سماورم، اما این اولین بارست که چنین چیزی دیده ام. مشابهش را هم نشنیده ام. روز اولی که آقای بورقانی به آبدارخانه آمد، من ایشان را نمی شناختم. گفتم آقا ورود به اینجا ممنوع است، هر وقت چایی خواستید زنگ بزنید به اطاقتان بیاورم. گقت حاج خانم من هرگز چنین اهانتی را به مادرم نمی کنم. وقتی از در بیرون رفت به همکارم گفتم این جوان کی بود؟ گفت معاون جدیده دیگه! معاون دکتر مهاجرانی! وقتی آقای بورقانی استکان و نعلبکی به دست برگشت، گفتم بدهیدشان به من، نداد. گفتم پس لطفا بگذاریدشان داخل سینک ظرفشویی. اما او آستینش را کمی بالازد، استکان و نعلبکی را تمیز شست و در آبکش گذاشت. تا زمانی هم که اینجا کار می کرد، هرگز اجازه نداد برایش چای ببرم یا ظرف چایش را بشویم.”

 

***

 

حالا صدایی گریان و لرزان در تلفن می گوید: “احمد رفت، کمال را دریاب! خیلی سریع و پیش از آنکه فرصت کند تارنماهای خبری و وبلاگ ها را ببیند او را پیش خودت و بچه ها بیاور، که این ناگوارترین خبر را در جمع بشنود.”زنگ تلفن امان نمی دهد. از همه جای دنیا دوستان و آشنایان نگران کمالند. میترا رهبر با چشمان اشک آلود و بغض در گلو می آید.
کمال که از در وارد می شود، می فهمم هنوز خبر ندارد. از همان دوران شیطنت های شیرین کودکانه اش، به همه گفته ام که چقدرتک تک اعضای صورت، و حرکات و سکناتش به پدر شبیه است. اما حالا که همراه پسرم از در وارد شده، می روم به سال 1358 که تازه من و پدرش همکار شده بودیم. انگار خود احمد آقاست که با همان لبخند صمیمی وارد می شود. وای که چه بار سنگینی بر دوش دارم! چگونه می توان خبر مرگ انسانیت و شرافت را به پسرش داد؟
آقایان حقیقی، خسرو شاهی، رخ صفت، گنجی، و سپس دیگر دوستان از راه می رسند. آنها پدرانه کمال را در آغوش می گیرند، و دلداری می دهند. چه خواب وحشتناکی!

 

***

 

اینک برای احمد آقایی که همواره برای تسلای دیگران صفی را به راه می انداخت، صفی بزرگ از تهران تا اروپا، آمریکا و کانادا تشکیل شده است. حالا آن خانه پر از صفای “نظام آباد” و آن کوچه مملو از خاطره، پرست از آدم هایی که بسیاری از آنها را اعضای خانواده، دوستان و نزدیکان نمی شناسند. اما همین غریبه های آشنا هستند، که صدای شیون و فریادشان از آن سوی دنیا و از طریق تلفن در گوش ناباور من می پیچد. تلفنی که از خانه انسانیت، آخرین خبرها را می رساند. چراکه خانواده و نزدیکان همه می کوشند همانگونه که احمد آقا همه دردها را در دل مهربانش تلمبار می کرد ولی لبش همواره به شوخی و خنده باز بود، این کوه بزرگ غم را در خود نگهدارند.

 

***

 

چرا کسی نمی آید مرا از خواب بیدار کند، تا بگویم بچه ها دیشب خواب خیلی بدی دیدم. خواب دیدم عمو احمد از دنیا رفته و من بال بال می زنم که چرا در تورنتوام؟