بایگانی ماهیانه: فوریه 2008

قلندروار زيستن-سهيل محمودي

آدمي براساس تعلقات و دلبستگي‌هايي كه دارد، رفتارش شكل مي‌گيرد. نوع زندگي ما، بر مبناي همين وابستگي‌ها و دلبستگي‌هاست. هر چه بخواهيم آدمي را براساس شرايط و سازوكارهاي جهان امروز بسنجيم، باز آنچه جوهره و ذات و نهاد اوست، در نوع زندگي و عكس‌العمل او نسبت به شرايط، تاثير اصلي را دارد.

در ميان دوستان مطبوعاتي ما، كه در طي اين سال‌ها، شرايط گوناگون اجتماعي، فرهنگي و مديريتي را تجربه كرد و براساس همان نهاد و جوهر‌ه آزادي‌هاي خود زيست، يكي زنده‌ياد احمد بورقاني است.خوب به ياد دارم. پس از دوم خرداد بود و بورقاني عهده‌دار مسووليتي سنگين در آن شرايط، در حوزه مطبوعات، روزي، با دوستي همدل، داستان‌نويس ارزنده‌اي روزگار، علي اصغر شيرزادي صحبت از او بود. و او براي من از اين معاون وزيري مي‌گفت كه به خاطر آزادگي و بي‌تعلقي و زيستن ساده و زندگي درويشي‌اش، اين همه شجاعانه از مطبوعات آزاد و آزادي مطبوعات دفاع مي‌كند… و اينكه او، همه رفتار و منش و سلوكش، مثل خود ما، قلم‌زن‌ها و اهالي مطبوعات، ساده و رها و بي‌دلواپسي يك شاهي و صنار ناچيز است. ‌ اين تعابير و تعاريف شيرزادي، در ذهن و حافظه‌ام مانده بود، كه زمينه‌هاي آشنايي بيشتري با او، در برخي از محافل و نشست‌هاي فكري و فرهنگي، پيش آمد.دانستم كه بزرگ شده در دامان فرهنگ و زندگي و شرايطي است كه هنوز برخي از سنت‌هاي ديرين در ميانشان، زنده مانده. يعني دنياي سياست و عوالم روشنفكري داد و ستدهاي فكري، او را نه‌تنها از علقه‌هاي رها و آزاده‌ خاستگاهش، كه همان سنت‌ها و منش‌هاي قلندروار زيستن است، دور نساخته، بلكه به رمز و راز و ظرايف و لطايف اين حوزه‌هاي فرهنگي- تربيتي، دقيق‌تر شده است.مثلا‌، پس از درگذشت شوريده اهل معرفت، حاج حسن نيري تهراني يادداشتي درباره شخصيت و زندگي حاج حسن نوشته بود. و ضمن نقل خاطره‌ها، ياد كرده بود از بيتي كه بر بالا‌ي سر بخاري اتاق مرحوم نيري،‌ديده:

گر پشت پا، به عالم صورت نمي‌زني / تا حشر در شكنجه اين كفش تنگ باش

و اين، فقط خواندن بيتي بر تابلويي در خانه دوستي نبوده. بلكه بورقاني، خودش را در اين بيت يافته بود و اين زنهار او را به منش رهاي خود نزديك‌تر ساخته است و به همين جهت در حافظه و خاطره‌اش، به روشنايي باقي مانده.و يادم است، با او و دوست نازنين ما، آقا رضا تهراني، در حاشيه يادكرد حاج حسن نيري، دقايقي راجع به ظرايف اين بيت، و شعر سبك هندي و اينگونه نگاه رها و آزاد به زندگي، در مفعول‌يابي از عناصر همين زندگي ساده، سخن گفتيم.ساعتي بيشتر از هجرت او، سپري نشده، ساعت حدود 10 شب است. و دوستان و ياران احمد بورقاني، در خانه او، جمع‌اند. اهالي فرهنگ و انديشه و قلم و مطبوعات. تهران‌نو، ايستگاه قاسم‌آباد، خيابان شهيد اشراقي، در اين خانه و زندگي ساده كه مي‌بيني، رمز و راز همان آزادگي و شجاعت و رهايي و دل نبستن را در مي‌يابي. ساده‌ترين و رهاترين شكلي كه مي‌شود در اين دنياي وسوسه‌ها وغوغاي نفس زيست.در اتاق از طبقه دوم اين خانه ساده، در بهت و سكوت جمعيت، چشم دوخته‌ام به ديوار روبه‌رو كه تابلو نقاشيخطي را در آغوش فشرده. اثري از استاد سيدمحمد احصايي، كلمه جلا‌له، و به ياد آخرين ديدارمان مي‌افتم كه در مجلس شب عاشروا بود. در خانه هنرمندان و به دعوت موزه قرآن. و به سخنراني جناب سيدمحمد خاتمي، تمام وقت را با حضور و توجهي شايسته، بر جاي خود نشسته بود، و هر گاه كه به روي صحنه مي‌رفتم، يكي از نگاه‌هاي آشنا كه با او تلا‌قي داشتم، نگاه احمد بورقاني بود. آخر مجلس، مجال سلا‌م و عليكي پيش آمد. و به سادگي گذشتيم… و اين آخرين ديدار بود. در مجلس ياد كرد سالا‌ر آزادگان و سرور شهيدان حضرت امام حسين(ع.)

آخر شب، در ميان خيل عزاداران مبهوت، وقتي از منزل او مي‌خواهم بيرون بيايم، آهسته، در حالي كه سهام‌الدين، فرزند جوان و شايسته و برومندش را، به تعزيت و تسليتي در آغوش كشيده‌ام، فكر مي‌كنم از آزادگي و سربلندي و نادلبستگي پدرش به اين دنيا در گوش فرزندم بگويم و يادآوري كنم كه او از آبروداران اين جهان خاكي ما بود كه بر باد سوداها سوار شد و آتش وسوسه‌ها جانش را نسوزاند.

اين زندگي حلا‌ل كساني كه در جهان/ آزاد زيست كرده و آزاد مي‌روند

كه مي‌دانم، فرزند بهتر از من اينها را مي‌داند و در زندگي پدر ديده است.

در ميهماني برادر شهيدش-عليرضا تابش

غروب بعد از جلسه‌اي، با آقاي مسجدجامعي داشتيم مي‌رفتيم روضه؛ حين رانندگي وسط بزرگراه مدرس، خانم اشراقي به موبايلم زنگ زد و گفت از احمد آقاي بورقاني چه خبر داري؟ جا خوردم و گفتم يكي دو روز است كه بي‌خبرم.

گفت آقا رضا (خاتمي – همسر خانم اشراقي) با عجله تماس گرفته و گفته حال احمد بورقاني خوب نيست، پيش او مي‌رود اما هرچه موبايل آقا رضا را مي‌گيرد جواب نمي دهد. ادامه داد: عليرضا ! نگرانم. ببين چه شده.سعي كردم از ديگران خبر دقيق‌تر بگيرم. دقايقي بعد در بهت و ناباوري خبر مرگ احمد بورقاني عزيز را شنيدم. من و آقاي مسجدجامعي، بهت‌زده، بغض كرديم و آرام آرام گريستيم. ‌ به سمت خانه احمد بورقاني حركت كرديم. چندين‌بار در خانه باصفايش – در محله تهران‌نو – ميهمان احمدآقا بوده‌ام با همان لبخند و لطف و روي گشاده‌اش. حالا‌ در مسير، به خاطراتم با او فكر مي‌كنم. ‌

زمستان 75 در ستاد انتخاباتي آقاي خاتمي از نزديك با احمد بورقاني آشنا شدم. سپس با آغاز كار دولت آقاي خاتمي، در وزارت ارشاد همكار شديم. احمد آقا معاون مطبوعاتي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلا‌مي و من دبير شوراي معاونان و سرپرست دفتر وزارتي. از همان آغاز آشنايي‌ام با احمد آقا و بعد در پي رفاقت با وي دريافتم كه او از جنس ديگري است. او صريح، شوخ‌طبع، متواضع، نجيب، مبادي آداب، به شدت اخلا‌قي، صادق و صميمي بود. يادم نمي‌رود وقتي از ارشاد رفت همه كاركنان معاونت مطبوعاتي و كاركنان وزارتخانه ناراحت و دمق بودند. احمد بورقاني در كنار خدمات تاريخي و به ياد ماندني‌اش در دوران تصدي معاونت مطبوعاتي به طرز عجيبي پيگير مسائل و مشكلا‌ت همكارانش در معاونت مطبوعاتي بود. حتي وقتي دوره نمايندگي‌اش در مجلس ششم به پايان رسيد، تا تابستان 84 كه من در وزارت ارشاد بودم، تماس مي‌گرفت و پيگير رفع مشكل و گرفتاري اصحاب فكر و فرهنگ بود. به ياد دارم مسائل و مشكلا‌ت كارمندان را شخصا پيگيري مي‌كرد. هركس با احمد بورقاني حشر و نشر داشت مي‌دانست كه او هنگام اذان هر كجا كه هست: جلسه، محل كار، مسافرت، ميهماني و… نماز اول وقتش را مي‌خواند. او ديندار واقعي بود و از ريا و تظاهر به شدت دوري مي‌كرد. ‌ احمد خوش خوراك بود و سيگار هم مي‌كشيد. دو سال پيش (آبان 84) بر اثر عارضه قلبي در مركز قلب تهران بستري شد و آنژيوگرافي كرد. عروق قلب احمد گرفتگي داشت و با گذاشتن فنر در رگ‌ها اين مشكل برطرف شد. احمد آقا طي دو سال اخير سيگار را كنار گذاشت و با رژيم غذايي و ورزش، وزن خود را كاهش داد و در اين كار مصمم بود. احمد بورقاني طي 3 سال اخير مورد مهرورزي دولت قرار گرفت و… اما مناعت طبع احمد مانع از اين مي‌شد كه زبان به گلا‌يه گشايد.امروز احمد بورقاني از ميان ما رفت. وارد خانه احمد كه شديم پر بود از جمعيت دوستان و رفقايش كه در غم او مي‌گريستند. با خود مي‌انديشم كه همسر و فرزندان احمد -كه هميشه به آنها عشق مي‌ورزيد – در دل شب چه حالي دارند.

احمد به ميهماني برادر شهيدش رفته است

انساني شرافتمند-جواد اطاعت

ساعت 23/22 شنبه‌شب (14 بهمن‌ماه) پيامي با اين كلمات روي تلفن همراهم نقش بست: <احمد بورقاني، درويش فرهيخته و انسان روحاني پاكباخته و بي‌ريا از اين عالم خاكي رخت بربست و به ديار باقي شتافت.>

نمي‌دانيد چه حالي پيدا كردم. با سرعت خاطره‌ها از ذهنم عبور كرد، دوره معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد، دوره نمايندگي مجلس و… تا رسيد به آخرين ديدار؛ سه‌شنبه 9 بهمن.

در آن روز احمدآقا قاري قرآن جلسه گردهمايي اصلا‌ح‌طلبان بود. با لحني زيبا قرآن خواند، آن‌هم بيش از آنكه مرسوم چنين مراسمي باشد، قرائت قرآن را ادامه داد و… .

مجدداً ذهنم به عقب برگشت. به ياد نوشته‌هايش افتادم با آن سبك زيبا، به ياد سخنراني‌اش در سالگرد روزنامه اعتماد ملي، به ياد لطيفه‌‌گويي‌ها در جلسات مشاوران مطبوعاتي آقاي كروبي به‌ويژه زماني كه در كنار ابطحي قرار مي‌گرفت و… اما باور كنيد آنچه بيش از همه چيز تداعي‌كننده بود؛ تواضع، فروتني، صبر، متانت و بردباري اين انسان فرهيخته بود. اگر بخواهم در يك كلمه او را توصيف كنم، بايد بگويم او انساني <شرافتمند> بود.

كاري نمي‌توانستم بكنم، تنها با ارسال يك پيام كوتاه از طريق پيامك ضمن اعلا‌م خبر در‌گذشتش، از دوستان برايش درخواست قرائت يك حمد و سوره نمودم

خدايش رحمت كند… به ياد احمد بورقاني-الهه كولا‌يي

بغضي سنگين از ديشب گلويم را مي‌فشارد، بغض غم از دست دادن عزيزي، همراهي، همفكري، همكاري… گرانقدر، هر لحظه مرا با ياد مرگ و اينكه <همه چيز رو به نابودي دارد و تنها وجه اوست كه باقي مي‌ماند>، آرامم مي‌سازد. كه، <همه از خداييم و به سوي خدا بازمي‌گرديم.>

از دست دادن انساني پرتلا‌ش و صادق كه در راه آزادي بيان و انتشار عقايد گوناگون بسيار كوشيد، ضربه‌اي دردناك و غمي جانكاه براي همه آزاديخواهان و مدافعان ارزش‌هاي انساني و اسلا‌مي است. احمد بورقاني به سراي باقي شتافت، ولي ياد و خاطره او براي همه همكاران و همفكرانش شور حركت و جنبش را زنده مي‌كند.<نام نيك> احمد بورقاني حاصل يك زندگي كوتاه، ولي پرثمر در مسير به بار نشستن ارزش‌هاي انقلا‌ب اسلا‌مي در روزهايي است كه ياد و خاطره فداكاري‌ها و از جان‌گذشتگي‌هاي ايراني‌ها در كوچه‌ها و خيابان‌ها زنده‌تر شده است.از دست دادن اين انسان فرهيخته و دردآشنا، كه هيچگاه محله زندگي خود را از مناطق جنوبي تهران تغيير نداد و هيچگاه تعهد و رسالت انقلا‌بي خود را براي تكريم انسان‌ها و تأمين آزادي‌هاي آنان رها نكرد، بر خانواده گرامي، همسر و فرزندان آن عزيز و همه اصحاب مطبوعات كه حامي پرتلا‌ش و وفادار خود را از دست دادند، تسليت و راهش پررهرو باد

صداي نفس‌هاي مرگ را مي‌شنوم-علي‌اصغر سيدآبادي

نمي‌خواهم به مرگ فكر كنم، نمي‌خواهم از مرگ بنويسم، اما مرگ رهايمان نمي‌كند. پاييز و زمستان امسال همه‌اش بوي مرگ مي‌دهد. خسته شده‌ام از بس مجلس ختم رفته‌ام، از بس خبر مرگ نوشته‌ام، از بس بهشت زهرا رفته‌ام و برگشته‌ام. فصل مرگ است انگار، فصل مرگ‌هايي كه آدم را مي‌سوزاند، بدجور مي‌سوزاند.مرگ احمد بورقاني از آن مرگ‌هايي است كه دل و جان را مي‌سوزاند.

او سنگ صبور ما مطبوعاتي‌ها بود. هر جا اختلا‌في پيش مي‌آمد، او قاضي ما مي‌شد. هر جا ظلمي مي‌شد، او وكيل ما مي‌شد، هر جا دعوايي مي‌شد، او براي آشتي حاضر بود و هر وقت مشورتي مي‌خواستيم، مشاورمان بود، بدون هيچ حرفي. گمانم ميان سياسيون اصلا‌ح‌طلب هم چنين وضعيتي داشت، زيرا نه سوداي مقام داشت كه ديگران به چشم رقيب نگاهش كنند و نه سوداي ثروت‌اندوزي كه در قضاوت‌هايش، منافعش را دخالت بدهد و آنان كه خانه قديمي‌اش را در خيابان دماوند (محله پدري‌اش) در آن شب غمگين يا پيش‌تر ديده‌اند، مي‌دانند كه هيچ زياده‌گويي‌اي در اين حرف نيست.با‌انصاف بود، دليل‌هاي زيادي براي با انصاف بودنش دارم، اما يكي بسيار پررنگ‌تر به يادم مانده است؛ بعد از انتخابات مجلس ششم كه با راي بالا‌يي نماينده مردم تهران شده بود، در پاسخ نمي‌دانم چه پرسشي گفته بود كه من به اين دليل راي آوردم كه بسياري حق شركت در انتخابات را ندارند و اگر همه امكان حضور داشتند، شايد راي نمي‌آوردم. با‌معرفت بود. فكر مي‌كنم دليل سياسي بودنش بيش از اينكه به علا‌قه‌اش به سياست ربط داشته باشد، به معرفتش نسبت به دوستانش ربط داشت كه نبايد در بزنگاه‌ها تنهايشان مي‌گذاشت وگرنه ترديدي ندارم كه علا‌قه‌اش به فرهنگ بيش از هر حوزه ديگري بود و اگر نبود كه اين همه كتاب نمي‌خواند. هميشه كتابي توي كيفش بود كه با روزنامه جلدش كرده بود؛ رماني، سفرنامه‌اي، خاطره‌اي، چيزي براي خواندن در بساطش بود. <كيفر آتش> الياس كانتي را كه خوانده بود، خيلي خوشش آمده بود و تا مدت‌ها تعريفش مي‌كرد و مي‌گفت كه هنوز كتابي بهتر از آن نخوانده است. آن شب لعنتي در ميان قفسه كتاب‌هايش دنبال <كيفر آتش> گشتم پيدايش نكردم. در گرماگرم انتخابات رياست‌جمهوري نهم در جلسه‌اي كه بچه‌هاي روزنامه‌نگار نشسته بودند و از اين طرف و آن طرف حرف مي‌زدند، ديدم كتابي جلد‌كرده مي‌خواند. گفت خيلي خوب است. ما هنوز نخوانده بوديمش. دو روز بعد در روزنامه ديدمش پاكتي داد كه كتاب درونش بود. كتاب نو بود. برگه كوچكي گذاشته بود در صفحه اولش و تقديميه‌اي نوشته بود، به نثر قديم، اما رسايي كه به آن علا‌قه داشت و شايد از علا‌قه‌اش به ادبيات قديم و به خصوص سفرنامه ناصرخسرو سرچشمه مي‌گرفت و گاه در ياداشت‌هاي مطبوعاتي‌اش خود را نشان مي‌داد.خوش اخلا‌ق بود و بي‌ادعا و در رعايت حق و حقوق ديگران محكم. در روزهايي كه معاونت مطبوعاتي وزارت فرهنگ و ارشاد را بر عهده داشت، همان دوره‌اي كه دوره طلا‌يي مطبوعات نام گرفته است و اگر چنين نامي برازنده باشد، بخشي از آن نتيجه پايمردي‌هاي او و همكارانش در صدور مجوز و دفاع از مطبوعات بود، روزي شنيده بود كه دو تن از خانم‌هاي مامور، كيف كارمندان زن را گشته‌اند و به خاطر داشتن لوازم آرايش تذكر داده‌اند. آن دو نفر را صدا زده بود و گفته بود كيفتان را روي ميز خالي كنيد و وقتي اعتراض كرده بودند كه شما حق نداريد چنين كاري كنيد، گفته بود كاملا‌ درست است، اما شما چرا بدون اينكه چنين حقي داشته باشيد، اين كار را كرده‌ايد؟مرگ احمد بورقاني از آن مرگ‌هايي است كه جان و دل آدم را مي‌سوزاند، بدجور مي‌سوزاند. گريستن هم علا‌جش نيست. تنها دمي اين مرگ لعنتي فراموش مي‌شود و باز خود را آوار مي‌كند بر تمام زندگي و من دارم به مرگ فكر مي‌كنم. با اينكه زندگي را دوست دارم، به واقعيت ناگزير مرگ فكر مي‌كنم كه در يك قدمي ماست و هيچگاه اين قدر به ما نزديك نشده بود، صداي نفس‌هايش را مي‌شنوم. چند ماهي است كه صداي نفس‌هايش را مي‌شنوم.

مرگ احمد بورقاني براي ما از آن مرگ‌هايي است كه جان و دلمان را مي‌سوزاند، اما با سهام و زهرا و كمال و همسر محترمش كه طعم زندگي با او را چشيده‌اند و از مهرباني‌هاي بي‌دريغش برخوردار بوده‌اند، اين مرگ لعنتي چه مي‌كند امشب و شب‌هاي در راه كه سياه‌تر از هميشه‌اند و سرد

بيرون از قاعده فهم من بود-محمدجواد غلا‌مرضاكاشي

هر مرگي، حامل نكته نغزي است براي زندگي. براي من، مرگ احمد بورقاني، پديدآورنده سوال بزرگي بود. سوالي كه مثل سرچشمه‌اي جوشان، نكته‌هاي نغز مي‌زايد.

در جهاني زندگي مي‌كنيم، كه عقلا‌نيت بر محور انواع داد و ستدهاي سودآور بنيان نهاده مي‌شود. براي فرومايگان، اين داد و ستد سودي است كه از يك معامله و كسب و كار اقتصادي حاصل مي‌شود. براي پاره‌اي كسب موقعيت‌هاي بوروكراتيك. براي بعضي، منزلت‌هاي اجتماعي و فرهنگي. كساني نيز با خلا‌قيت‌هاي شگرف هنري يا قهرماني‌ها و رشادت‌ها در جست‌وجوي نام ماندگارند و كساني با باورهاي عميق دين‌دارانه، در جستجوي پاداش الهي و رهايي از عقاب اخرويموضوع داد و ستدها و حاصل آنها براي هر كس، چيزي است و البته اينها هر يك ارزش و جايگاهي شايسته خود دارند. اما به‌رغم تفاوت‌ها، اين همه مولد شخصيت‌هايي كم و بيش مشابه، اگر چه با شان و موقعيت‌هايي متفاوت‌اند. هر چه از صور داني به سمت صور بالا‌تر و پربهاتر اين مردم پيش مي‌روي، پيچيده‌تر، چند لا‌يه‌تر و غيرقابل فهم‌تر مي‌شوند. ‌ اما در خيل اين منظومه‌اي كه در كار داد و ستد در اين جهان‌اند، معدود كساني را تجربه كرده‌ام كه از اين قاعده مستثني‌ هستند. در همه اركان زندگي‌شان، در اطوار و عادات و رفتارهاشان، در دغدغه‌هاي روزمره‌شان، نشاني از اين قاعده نمي‌يابي. به‌رغم آنكه به شدت ساده‌اند، و هيچ نشاني از پيچيدگي‌هاي آنچناني در شخصيت‌شان نيست، عميقاً از محدوده فهم تو فراترند. احمد بورقاني از معدود شخصيت‌هايي است كه نفس بودن و زندگي متعارف‌شان پديد آورنده سوالي بزرگ در قاعده فهم آدمي‌اند. ‌ هيچگاه چيزي از كسي نمي‌خواهند، مطالبه‌اي ندارند، اصولا‌ً ويتريني نگسترده‌اند، و در ويترين خود چيزي براي عرضه ننهاده‌اند. طالب هيچ رنگي از مشتري نيز نيستند. زندگي‌شان را عشقي پر كرده است، بي آنكه با انتظار معشوقي گرم شود. گويي بزرگ‌تر و بلندطبع‌تر از همه معشوقان اين زمين زندگي مي‌كنند. زندگي اينان، به اندازه مرگ‌اينان، آدمي را در جدال با پرسشي بزرگ رها مي‌كند. بورقاني از آن جمله بود. از جمله بهترينشان كه در عمر خود تجربه كرده‌ام. ‌

غروب ناباوري-مهدي كروبي

خبر درگذشت احمد بورقاني چنان موجي از حزن و اندوه آفريد كه غروب نابهنگام عمر شريفش بر كرانه فرهنگ و ادب و سياست رنگي از بهت و ناباوري زد و سيل مشتاقان و خيل سوگوارانش را به درد نشاند. بورقاني از پيشكسوتان عرصه رسانه، فرهنگ و ادب و از خانواده شهيدي گرانقدر و خود شاهد صديقي بر روزگار خانواده قلم بود كه طبع مليح و روان حليم‌اش ميراث مانده از وي بر دل اندوهگناني است كه يگانه‌اي از مردان نيك‌بنياد را از كف داده‌اند.

حضور موثر بورقاني در مجلس ششم در جايگاه منتخب مردم تهران و عضو هيات‌رئيسه چنان ارزشمند بود كه چون گوهري درخشيد و جوهر كلا‌م و قلم شيوايش بر جوهره مجلسي نقش بست كه با تعهد ديني و ميهني خود بر آرمان وفادار و بر اعتقاد استوار بودند. ‌

بورقاني صلا‌بت‌نفس و سلا‌مت‌طبع و ساده‌زيستي‌اش چنان ثابت و صادق بود كه بر هر نيك‌آشنايي اميد مي‌دهد با نفخه روح بهشتي مملو و با آرزوي غفران سوگوارانش مأمن خواهد گزيد و باشد كه با اوليا و اوصياي الهي محشور گردد. از پروردگار عالم براي اين مرحوم مغفور آرزوي مغفرت و منزلت با برادر شهيد بزرگوارش داشته و اين ضايعه دلخراش را به كليه اصحاب فرهنگ و سياست و خانواده معززش به خصوص والدينش تسليت عرض مي‌نمايم.

احمد، همچنان بخند و بخندان!-محمدعلي ابطحي

احمد بورقاني دوست‌داشتني‌ترين تپل سياسي و بي‌خش‌ترين آدمي بود كه مي شناختم. ديشب بي‌هوا يك اس‌ام‌اس آمد كه احمد بورقاني درگذشت. پشت فرمان بودم. دخترم فريده هم كنارم بود.

چنان با صداي بلندي <ا…> گفتم كه دخترم از جا كنده شد. مگر مي‌شود احمد به همين راحتي بميرد!؟ اين هفته‌ها به‌خاطر انتخابات و جوشي كه با براي وضع فعلي مي‌زد زياد باهم، هم‌جلسه بوديم. قلم بسيار رواني داشت و هوش فوق‌العاده‌اي، اما اينها را خيلي‌ها دارند. دل و روح زلا‌لي داشت كه آن را كمتر كسي دارد. احمد بورقاني را از سال‌هايي كه در ستاد تبليغات جنگ كار مي‌كرد و خبر مي‌نوشت و بعد كه به خبرگزاري جمهوري اسلا‌مي رفت مي‌شناختمش. بعدها كه كمال خرازي به نيويورك رفته بود، احمد نماينده خبرگزاري در آنجا شد. در اين فاصله كمتر با او ارتباط داشتم. وقتي بعد از دوم‌خرداد آقاي مهاجراني وزير ارشاد شد، معاوت مطبوعاتي كه مهم‌ترين جاي سياسي آن وزارتخانه بود كانديداهاي فراواني داشت. مهاجراني احمد را انتخاب كرد. همه هم ساكت شدند و هم راضي. ‌ احمد بي‌خش‌ترين شخصيتي بود كه ديده‌ام. هيچ‌وقت نمي‌شد او را عصباني ديد. از هيچكس كينه در دل نداشت. از ادبيات راحتي استفاده مي‌كرد كه دوستانه‌ترين و شيرين‌ترين رابطه را با خواننده‌اش ايجاد مي‌نمود. نزديك به سه دهه در حوزه خبر و اطلا‌ع‌رساني بود. به خاطر روح مردانگي و صفاي بي‌نظيرش ياور همه مطبوعاتي‌ها بود. از پيگيري كارهاي شخصي آنان گرفته تا مشكلا‌ت روزنامه‌ها. بارها ديده بودم تا سردبيري را مي‌ديد او را به گوشه‌اي مي‌كشيد و به صورت تخصصي مشكلا‌ت نشريه‌اش را تشريح مي‌كرد و راهنمايي مي‌نمود. در همه جلسه‌هاي مطبوعاتي در رسانه‌ها حاضر بود. آن‌قدر بر كارش مسلط بود كه خاتمي، كروبي، جبهه مشاركت، ائتلا‌ف اصلا‌حات و بعضي از نمايندگان مجلس با همه اختلا‌ف نظرهايي كه دارند به او براي نوشتن بيانيه‌ها و خبرهايشان بيش از همه اطمينان مي‌كردند و از وجودش بهره مي‌گرفتند. در مجلس ششم هم كه نماينده بود در هيات‌رئيسه كارپرداز مطبوعاتي بود. وقتي مجلس تمام شد پرونده اداري‌اش را به رياست‌جمهوري انتقال داد و مامور خدمت به كتابخانه ملي شد. وقتي رئيس جديد كتابخانه ملي در زمان دولت جديد آمد، قبل از اينكه مراسم معارفه تشكيل شود پرونده استخدامي احمد را از آنجا به رياست‌جمهوري فرستادند. جالب اين بود كه احمد وقتي معاونت مطبوعاتي شده بود و جاي رئيس كتابخانه فعلي رفته بود، خيلي اصرار مي‌كردند كه از آن همه مشكلا‌ت دوران معاونت مطبوعاتي حرف بزند. با همان مردانگي نظام‌آبادي قبول نمي‌كرد. فكر كنم اصلا‌ً در زندگي‌اش قبول نكرد كه عليه فردي حرف بزند. ‌

نازنين و مهربان بود. هر كس از نيروها و افراد از يكديگر دلخور مي‌شدند، احمد با آنكه از خيلي دوستان ما جوان‌تر بود ولي پدرانه وارد حل و فصل مي‌شد. عضو جبهه مشاركت نبود، اما از اكثر آنان فعال‌تر و پرنشاط‌تر در جهت اهداف و كارهاشان تلا‌ش و فعاليت مي‌كرد. عضو اعتماد ملي نبود، اما مشاور رسانه‌اي آقاي كروبي بود. شخصيت بي‌خش او محبوبش كرده بود. با آقاي خاتمي هم خيلي مانوس بود. احمد مشكل‌گشا بود. ديشب آخر شب با مصطفي تاج‌زاده رفتم منزل احمد. همه بودند. واقعاً همه شخصيت‌هاي فرهنگي كشور به خصوص اصحاب رسانه در آنجا بودند. باور كردني نبود. همه در آن غربت شب منتظر احمد بودند كه با لحن طنز‌پردازانه‌اش لبخندي بر لب همه جاري كنند ولي نيامد. بهت و غربت و غم جايگزين آن لبخندها شده بود. سهام‌الدين بورقاني فرزند روزنامه‌نگارش را بغل كردم. نتوانستم گريه نكنم. فكر مي‌كنم آن همه جمعيت كه ديشب تا بعد از نيمه‌شب در خانه احمد بودند همه خود را مثل خانواده احمد عزادار مي‌ديدند. احمد همچنان بخند و بخندان.

براي بورقاني-حمیدرضا جلایی پور

اشاره؛ يک نفر بود که پس از دوم خرداد 1376 بيش از همه با شهامت و جسارت در حوزه معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد بار توسعه مطبوعات، خصوصاً توسعه مطبوعات مستقل را به دوش مي کشيد؛ او احمد بورقاني معاون مطبوعاتي بود. احمد در پايان سال 77 زير فشار مخالفان اصلاحات مجبور به استعفا شد. به نظر من اگر در دوره اصلاحات شخصيت هايي مثل احمد بورقاني (که انساني با اصول، با مرام، متواضع، خاکي و در پيشبرد امور مؤثر و بي ادعا بود) زيادتر بودند، ما هم اکنون وضع بهتري در کشور داشتيم. نوشته زير در ده سال پيش (15/11/77) وقتي که بورقاني استعفا داد، نوشته شده است. آن را به جوانان کشور تقديم مي کنم.

بورقاني به تنهايي چند جامعه بود

اين روزها علاقه مندان به تحقق جامعه مدني در ايران، بازار پïر رونق مطبوعات را علامتي براي ظهور جامعه مدني نورس ايران مي دانند و از آن دلشادند. اين علاقه مندان از تعطيلي نشرياتي چون جامعه، توس، راه نو و شلمچه غمگين شدند، اما از ظهور و تولد روزنامه خرداد و صبح امروز مجدداً مسرور گرديدند- شايد از نقش بورقاني در رونق دادن به اين فضاي مطبوعاتي کمتر اطلاع داشته باشند. نگارنده به عنوان مدير مسوول روزنامه جامعه که در دو سال گذشته غمنظور سال هاي 76 و 77 که تازه جنبش اصلاحات اوج گرفته بودف در معرض چالش هاي مطبوعات مستقل قرار داشته و دائماً با سر ناساز سياست دست و پنجه نرم کرده است، صادقانه اظهار مي کند که اگر روشن بيني، شهامت و استواري بورقاني نبود مجوز بسياري از روزنامه هاي مستقل صادر نمي شد. استعفاي بورقاني بيش از تعطيلي روزنامه جامعه، نگارنده را متاثر کرد، چون او با اعتقادي که به توسعه مطبوعات مستقل به عنوان رکن رکين جامعه مدني داشت، فضا را براي روزنامه هايي چون جامعه ها، توس ها، خردادها و صبح امروزها باز کرد. در اين نوشته تنها قصد دارم به اين سوال پاسخ دهم که چرا او در کارش موفق بود و چرا نام او همراه با توسعه فرهنگي و مطبوعاتي براي هميشه در تاريخ مطبوعات اين کشور و جنبش مدني دوم خرداد باقي خواهد ماند.

1- بورقاني جزء آن دسته از معاونان وزرا بود که مفهوم جامعه مدني را کاملاً فهميده بود و براي محدود کردن اين مفهوم به تبصره ها و شرط و شروط متوسل نمي شد و در دفاع از جامعه مدني ماتم ارزش ها و امنيت را نداشت. امکانات جامعه براي او فقط متعلق به «خودي ها» نبود. از نظر او هر فرد يا جمعي که قادر بود دست به توليد نشريه يي بزند وزارت ارشاد بايد به او مجوز مي داد. اساساً او «مجوز مطبوعات» را در جامعه مدني امر زايدي مي دانست، و تنها چون قانون چنين چيزي را مطرح کرده بود به آن پايبند بود. او نمي خواست از قدرتي که در دست داشت فقط جهت صدور مجوز براي «خودي ها» استفاده کند. از نظر وي حکومت کردن در جامعه مدني بر اساس اصل تفکيک قوا انجام مي گيرد. لذا او با اينکه وزارت ارشاد از طريق هيات نظارت، امتياز نشريه يي حتي شلمچه را که به او توهين ها مي کرد، لغو کند مخالفت مي کرد. به نظر او مجازات روزنامه تنها بايد از طريق دادگاه مطبوعات، هيات منصفه و با رعايت آيين دادرسي يعني از طريق قوه قضائيه و نه قوه مجريه، صورت گيرد.

2) ساختار جامعه ايران از لحاظ اجتماعي مباشرپرور و از لحاظ سياسي اقتدارگرا و پدرسالار است. چنين ساختاري به شخصيت هاي سياسي ديکته مي کند که براي بقاي خود مي بايد داراي مواضع دو پهلو يا چند پهلو باشند. به عنوان مثال، شخصيتي که از طرفداران جامعه مدني است و از رانت آن استفاده مي کند در عين حال بايد آماده باشد تا از پشت، زيرآب جامعه مدني را بزند تا در برابر مخالفت مخالفين جامعه مدني فشار زيادي به او وارد نشود. بورقاني اين ساختار را مي شناخت ولي مطابق مقتضيات آن رفتار نمي کرد؛ چون پست معاونت مطبوعات را براي مزايايش قبول نکرده بود. او در چارچوب وظايف اين سمت مي خواست جامعه مدني را تقويت کند. با اينکه بورقاني با انواع سياست هاي چند پهلو و باندبازي هاي سياسي آشنايي داشت و از ديگران در اين زمينه بي دست و پا تر نبود، اما بر اجراي «برنامه هاي مدني» خود براي توسعه مطبوعات و به قيمت تحمل انواع فشارها و تهمت ها، استوار و راسخ باقي ماند. به همين دليل به رغم عمر کوتاه مسووليتش بازده کار او ده ها برابر بيشتر از بازده کار آن مسوولاني است که داراي مواضع دوگانه و چند پهلو هستند.

3- بورقاني در زمره افرادي از نسل انقلاب بود که ويژگي هاي ساختار جوان و بحراني جامعه ايران را مي شناخت و در راه ثبات و تعادل آن کوشش مي کرد. او با اعتقاد راسخي که به توسعه مطبوعات داشت و با تمهيداتي که در اين زمينه انديشيد، به سهم خود پتانسيل بحران و خشونت را در جامعه ايران کم کرد و جنبش مدني ايران را با «مطبوعات» رونق داد. ويژگي او فقط اين نبود که شجاعانه و بدون باج دهي گام برمي داشت؛ او از خصوصيات ظريف تر اخلاقي نيز برخوردار بود. وقتي به عنوان ارباب رجوع مطبوعاتي به او مراجعه مي کردي و او مي ديد آنقدر دستش را بسته اند که نمي تواند کاري درخور انجام دهد، به خوبي مي توانستي نگاه بي گناه طفل معصومي را در چهره استوار او ببيني. او واقعاً از اينکه نمي توانست براي مطبوعات مستقل بيش از اين کاري بکند، شرمنده بود. به واقع اگر دولت خاتمي بيست معاون وزير به استواري و معصوميت بورقاني داشت، مخالفان دولت او نمي توانستند دمادم دولت وي را کيسه بکشند. همين جا اين نکته معترضه را خدمت مخالفان سياست هاي مدني دولت خاتمي عرض کنم که از استعفاي بورقاني زياد شاد نشوند، چون او زماني معاونت مطبوعاتي را ترک مي کند که «آزادي مطبوعات مستقل» در جامعه نوپاي مدني ايران تبديل و روندي غيرقابل بازگشت شده است.

به هر حال استواري شخصيت هايي چون بورقاني بوده است که جامعه مدني ايران تا به اينجا رسيده است. اميدوارم او با نشاطي تازه در صحنه ديگري از عرصه جامعه مدني ايران مشغول فعاليت شود غهمچنان که او بعد در مجلس ششم و در انجمن صنفي مطبوعات اعمال صالح و مدني زيادي انجام دادف. آنچه علاقه مندان به جامعه مدني نبايد از آن غافل شوند اين است که تحقق اين جامعه به افراد و شخصيت هاي آگاه، صادق و استوار نيازمند است تا بتوان بر ويژگي هاي ساختار اجتماعي مباشر و نوچه پرور جامعه ايران فائق آمد.

فرهيخته‌اي كه در پي آزادي بيان بود-غلا‌م‌حيدر ابراهيم‌باي سلا‌می

آزادي بيان حلقه مفقوده تمدن ايران و اسلا‌م است و آزادي مطبوعات گمشده‌اي است كه فرهيختگان ايران زمين براي سخن گفتن با مردم و تحقق عقلا‌نيت فرهنگي هماره در پي آن بوده‌اند. احمد بورقاني در شمار نخبگان و فرهيختگان طراز اول ايران معاصر است كه از هر فرصتي براي تحقق اين مهم فروگذار نكرد و بسان يك چريك، با قلم و بيان خويش آزادي و عقلا‌نيت را مي‌جست و در اين طريق هزينه‌هاي سنگيني را پرداخت كرد.

هنگامي كه در اواخر مجلس پنجم طرح اصلا‌ح قانون مطبوعات مبني بر محدوديت بيشتر مطبوعات و از جمله مسووليت براي نويسندگان و خبرنگاران علا‌وه بر مديران مسوول مطرح شد و در دستور كار مجلس قرار گرفت تعدادي از نمايندگان مجلس از جمله مجيد انصاري و حسين مرعشي در رديف مخالفان ثبت ‌نام كردند اما در آن روز ابتدا جلسه غيرعلني شد و توصيه‌‌هايي ابلا‌غ گرديد و رئيس‌مجلس جناب آقاي ناطق‌نوري كه به ندرت به عنوان موافق يا مخالف سخن مي‌گفت با ذكر همين نكته به عنوان موافق طرح مذكور اعلا‌م آمادگي نمود، اكثر دوستاني كه در رديف مخالف ثبت نام كرده بودند منصرف شدند تا نوبت به راقم اين سطور رسيد. فضاي سنگيني بر مجلس حاكم بود. از مجيد انصاري كه نفر اول يا دوم از نام نوشتگان بود درخواست كردم كه ايشان سخن بگويد، اظهار داشت؛ من در اين ماجرا هم چوب را خورده‌ام و هم پياز را و نگارنده تريبون را به دست گرفت و به عنوان اولين مخالف طرح در ضرورت آزادي بيان و حفظ آن براي رشد و توسعه همه‌جانبه كشور سخن گفت و مغايرت طرح مذكور با بيست اصل قانون اساسي ايران را يادآور شد. سپس تعدادي ديگر از نمايندگان اصلا‌ح‌طلب كه عمدتا همچون من شهرستاني بودند مثل‌علي يعقوبي نماينده كبودر‌آهنگ و علي آل‌كاظمي نماينده سلسله ودلفان به عنوان مخالف سخن گفتند. از صحن مجلس كه بيرون آمدم مردي كه از محدوديت و اضطرابي كه بر آزادي بيان و مطبوعات روا داشته مي‌شد عرق مي‌ريخت مرا در آغوش گرفت و گفت جان فداي آزادي، او احمد بورقاني بود. احمد در كسوت يك مطبوعاتي آزاده، مقام معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد را در دوران دكتر عطاء‌ا… مهاجراني برعهده داشت و همواره آزادگي و جوانمردي‌اش با تواضعي بي‌نظير كه شايسته يك انسان فرهيخته است توام بود. هنگامي كه به نمايندگي از مردم تهران عضو هيات رئيس ‌مجلس ششم بود و در مقام عضويت كميسيون ويژه تحولا‌ت امنيتي منطقه خاورميانه كه در پي حمله آمريكا به افغانستان و عراق تشكيل شد اظهارنظرهاي موشكافانه و عالمانه‌اي در جهت حفاظت تامين منافع ملي مردم ايران ارائه كرد كه در تاريخ مجلس ايران به ثبت رسيده است. برخي اعضاي كميسيون ويژه كه نگارنده وظيفه سخنگويي آن را برعهده داشت مصلحت را بر آن ديدند كه برخلا‌ف مصوبات اعلا‌م شده كميسيون در رسانه‌ها سخن گويند. بورقاني در نطق قبل از دستور خويش يك بار ديگر به تكرار مواضعي پرداخت كه از سوي كميسيون در جهت منافع ملت ارائه شده بود و هرگز هراسي از فضاي خطرناك به‌وجود آمده به خود راه نداد و بعدها موضع كميسيون ثابت كرد كه محدوديت‌هاي خود ساخته ديپلماتيك چه مضاري در پي داشت. بورقاني سنگ صبور نمايندگان بود و همچون لقمانيان و حقيقت‌جو هرازگاهي به دادگاه فراخوانده مي‌شد و در پي رفع يكي از خطر‌هاي محاكماتي كه نگارنده را تهديد مي‌كرد؛ نوشت. خدا را شكر كه خطر رفع شد و خداست كه دفع صد بلا‌ مي‌كند. او در بزرگداشت يكصدمين سالگرد مشروطيت در ايران نقش اول را برعهده داشت تا يك بار ديگر به همه هشدار دهد كه تنها راه نجات جامعه و حل مسائل آن اعتماد به مردم و دموكراسي مي‌باشد و آزادي بيان و قانونمداري لا‌زمه آن است. روحش شاد باد
>