دوستداران مرحوم احمد بورقاني در دانشگاه كلمبيا مراسم بزرگداشتي براي ايشان گرفتند كه در آن عبدالكريم سروش سخنراني كرد . آن چه مي خوانيد متن سخنراني سروش در اين مجلس است .
***
محضر همه دوستان گرامی سلام عرض می کنم و برای همه آروزی نیک بختی دارم. این مجلس به پاس خدمات مرد شجاع از دست رفته ای برپا شده است که در صحنه مطبوعات و آزادی درخششی خوش داشت. اما این درخشش دولت مستعجل بود وبا کمال تاسف دست اجل او را از ما گرفت و امروز ما سوگوار او و شجاعت ها و زحمت های صادقانه و صمیمانه او هستیم. مرحوم احمد بورقانی که البته من توفیق اندکی در هم صحبتی با ایشان داشتم اما با کارها و زحمت ها و خدمت های او آشنایی داشتم. به خصوص از و قتی که گشایش پس از انسدادی در جامعه ما رخ داد و مردم با آرای خود مردی را بر مصدر ریاست جمهوری نشاندند که از او توقعات بلند و بزرگی داشتند، علی الخصوص برداشتن قدم هایی استوار در راه آزادی و ایجاد جامعه مدنی. وعده های بزرگی هم از او شنیدند. ملموس ترین و دیدنی ترین بهره و بخش آن وعده ها، آزادی مطبوعات و مطبوعات آزاد بود. البته وزارت ارشاد در این امر مسئولیت اول و اهم و احسن را داشت. مرحوم بورقانی چنان چه همه ما اینک می دانیم به سمت معاون وزیر در امور مطبوعات در آن وزارت خانه مشغول به کار شد و آن چه که ما از جنس شکوفایی مطبوعات در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی می دانیم تا حدود بسیار زیادی مرهون دلیری های این از دست رفته عزیز است. من به برادر گرامی ایشان که در این مجلس حضور دارند و از دوستان نیکوی ما هستند و هم چنین به همه بازماندگانشان و به خودمان تسلیت می گویم.
وقتی که مرگ کسی رخ می دهد من گر چه حقیقتاً متاسف می شوم اما از جهتی هم آسوده خاطرم. برای این که زندگی سراسر زحمت است و آن ها که می روند به هر حال به راحت می روند. به قول حافظ:
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
ما ساکنان این ویرانه سرا باید به فکر خودمان باشیم. آن ها که رفته اند پرونده شان بسته است و حساب شان با خداوند است. اما برای جامعه فرهنگی ما، جوانان نگران آینده ، آزادی خواهان و همه کسانی که به دنبال توسعه فرهنگ در این کشور هستند مرگ این عزیز، حادثه تلخ و تاسف باری بود. یکی از محرومیت هایی بود که ما در این دوران تحمل کردیم و نظیر این محرومیت ها چه بسیار بودند. کو و کجا تا شخصی با این شجاعت برخیزد و در وقت خود و در جای اصلی که باید، خدمات خود را ارایه دهد و از شجاعت او خلقی بهره مند شوند.
من وقتی به دوستان می نگرم و به نوع نگاهی که نسبت به فرهنگ دارند نتیجه ای که می گیرم این است که برای گروهی، آزادی یک حق است اما برای گروهی دیگر، آزادی حداکثر یک وسیله است. وسیله ای که می توان آن را فرونهاد و به جای آن وسیله دیگری برگرفت. وسیله ای که اصلا می توان از آن استفاده نکرد و آن را به کناری نهاد و با آن خداحافظی کرد. اما گروه دیگری هستند که از آزادی مفهوم حق را می فهمند. حقی که نمی تواند تحدید شود و می باید مطالبه شود. حقی که به نوبه خود تکلیف آور است و دیگران، مخصوصا ارباب قدرت، نسبت به حفاظت از آن مسیولیت دارند. تفاوت خیلی بزرگی است. در اکثر مواردی که خصوصا با روحانیان در باب آزادی سخنی گفته ام، همیشه دیده ام از این طریق استدلال می کنند که آزادی یک وسیله است و اگر این وسیله گاهی مورد سو استفاده قرارگیرد و به جای آن که بدوزد ببرد، باید آن را به کناری نهاد. این منطق که آزادی از حقوق آدمیان است، از حقوق تحدید ناپذیر و جدایی ناپذیر آنان، منطق چندان شناخته شده ای نیست. حتی نزد کسانی که دم از آن می زنند و توسعه آن را خواستارند. می بینید که این افراد در مقابل کمترین اشکالی فرو می نشینند و دم فرو می بندند. علت این امر، آشنا نبودن با منطق این مسیله و اهمیتی است که در دل آن نهفته است.
من وقتی نظر می کنم به کسی مانند برادر عزیز از دست رفته مان، گمان می کنم که باید به نحوی این سوال را با خود طرح کرده و مسئله را پیش خود حل کرده باشد، که در مورد آزادی چگونه باید اندیشید و از آن چرا و چگونه باید دفاع کرد. ما خیلی ها را دیده ایم که در مقام سخن، داد سخن در باب آزادی داده اند، اما همین که پای عمل آمد به راحتی آن را بوسیدند و کنار گذاشتند. ایراد یا ایرادهایی اگر هست، به نظرم مهم ترینش همین عدم بصیرت نظری است. یعنی این آزادی مانند یک شیر است که از دور زیبا است اما از نزدیک هراسناک است و بسیاری از کسانی که آن را از دور توصیف و تحسین می کردند همین که به آن نزدیک شدند جگرشان درید و تحمل حضور و نزدیکی آن را نداشتند و به همین سبب به راحتی و به زودی وادادند. مولوی در اشعار خودش این معنا را دارد، البته مضمون را از یک شاعر عرب گرفته که:
از تبسم های شیر ایمن مباش
وقتی که می بینی دندان های شیر آشکار شده، گمان مبر که می خندد و گمان مبر که با این خنده به تو ارادت و دوستی نشان می دهد. چیز دیگری پشت آن نشسته است. شیر دلیر آزادی چنین موجود مهیبی است. هم زیبا و جذاب و دلبر است و هم هراسناک. ما فراوان دیده ایم که کسانی هرگاه به این موجود مهیب نزدیک شدند پاپس کشیدند و نتوانستند حرکت خود را ادامه بدهند. ماندن در این میدان کار دلیران است و البته دیگران هم از این دلیری بهره بسیار می برند و خواهند برد.
حالا چرا آزادی اهمیت دارد؟ با این که قبلا سخنانی در این باب گفته ام، مایلم پاره ای از آن نکات را این جا تکرار کنم. ما هم چنان محتاج بحث و فحص در این مقوله ایم. در جایی نوشته بودم که مفاهیم دو گونه اند، یک دسته مفاهیمی هستند که بدون بودنشان، مسما و حقیقت آن ها می تواند در میان مردم موجود باشد. مفهوم الکتریسیته قرن ها نبود اما خود الکتریسیته وجود داشت گو این که مردم از آن استفاده نمی کردند و راه بهره برداری از آن را نمی دانستند. جاذبه وجود داشت اما مفهوم جاذبه نبود. یا اتم وجود داشت اما درکی از اتم و مفهوم اتم وجود نداشت. این ها از آن دسته اموری هستند که می توانند خودشان باشند اما مفهوم و درک و تصورشان از ذهن ها غایب باشد. اما دسته ای از امورهستند که اصلا بودنشان در گرو بودن مفاهیم شان است. اگر معنا و مفهوم آن ها در ذهن ها محقق نشود، وجود آن ها هم در خارج محقق نخواهد شد. یکی از آن ها همین مفهوم آزادی است. یک قومی بدون این که درک درستی از آزادی داشته باشد نمی تواند آزادی داشته باشد. این درست نیست که ما تصور کنیم می توان آزادی داشت بدون این که بدانیم آزادی چیست. آری برق می توان داشت بدون این که ما لزوما مهندس برق باشیم. یا کامپیوتر می توان داشت بدون این که ما خودمان کاشف و مخترع و سازنده کامپیوتر باشیم. کثیری از این مقولات را می توان داشت حتی می توان از آن ها استفاده هم کرد، بدون آن که لزوما متخصص آن ها باشیم یا حتی خبر از ابتدایی ترین مفاهیم شان داشته باشیم. ولی یک رشته از امور هستند که حضورشان در جامعه، به حضور مفهوم شان وابسته است. لذا در باره آن ها حرف زدن، فقط حرف زدن نیست، بلکه ایجاد کردن و به میان آوردن آن ها است. ما اگر در باره اتم حرف بزنیم، اتم ها سر جایشان هستند و ما در باره آن ها فقط حرف می زنیم، ممکن هم هست کسی به ما بگوید حرف بس است. اما اگر در مورد آزادی حرف بزنیم، مفهومی را ایجاد و تولید می کنیم. این چنین نیست که در باره مفهومی که ما چه بگوییم چه نگوییم وجود دارد، صحبت می کنیم. اگر بگوییم و بفهمیم، وجود خواهد داشت. اما اگر نگوییم و نفهمیم، وجود پیدا نخواهد کرد. تمیز این دو مفهوم از یکدیگر فوق العاده اهمیت دارد.
در علوم انسانی ما با مفاهیمی سرو کار داریم که تقریباً همه از جنس دوم هستند. مفهوم رای دادن شاید از آزادی روشن ترهم باشد. اصلا رای دادن مفهومی است که شما باید بدانید چیست. برای کسی که نمی داند، به فرض این که تکه کاغذ ی را در صندوقی هم بیاندازد، این رای دادن نیست. و امثال این ها. می خواهم این را عرض کنم که ما هر چه هم در باب آزادی سخن بگوییم، کم گفته ایم. برای این که با همین سخن ها، آن را ایجاد می کنیم. با همین سخن ها، مفهومش را بدل به حضور اجتماعی می کنیم و با حضور اجتماعی می توانیم از آن بهره برداری کنیم. همین حرف بدل به حقیقت و واقعیت می شود، به مفهوم وفرهنگ ذهنی تبدیل می شود که می تواند خودش را بگستراند و جامعه را فرا بگیرد. اگر ما پاره ای از امور جدید در دنیای مدرن از جمله آزادی را نداریم، به گمان من مهم ترین علتش این است که ما هنوز مفهوم آن ها از جمله مفهوم آزادی را نداریم. ما هنوز درک درستی از این ها نداریم. اگر درک درست پدید آمد، قطعا خود آن موجودات هم حضورشان را در جامعه اعلام خواهند کرد. لذا هر چقدر که در تبیین و تصحیح این مفاهیم بکوشیم به واقعیت نزدیک تر می شویم.
با ذکر نام مرحوم احمد بورقانی ما به یاد چند موضوع می افتیم. همه آن ها هم برای مان جالب هستند. یکی نمایندگی مجلس است که ایشان نماینده مجلس بود. در این نمایندگی مجلس دو مفهوم نماینده و پارلمان هست. یکی هم مطبوعات و دیگری آزادی مطبوعات و نیزمفهوم فرهنگ است که مطبوعات خادم فرهنگ هستند. وجود عزیزی مثل احمد بورقانی یادآور این مفاهیم پنج گانه است. هر کدام از این ها مفهوم فربهی است که می تواند موضوع تاملات جدی باشد. همه آن ها هم مفاهیم جدید و نسبتا ناآشنایی هستند که در راه شناختن و شناساندن آن ها باید کوشش کنیم. همین مفهوم نمایندگی را در نظر بگیرید. جمع شدن و عده ای را به مجلس فرستادن، یعنی به یک ساختمانی فرستادن، نامش نمایندگی نیست. نمایندگی یک مفهوم است که اگر آن مفهوم حضور داشته باشد و در ذیل و ظل آن مفهوم عملی صورت بگیرد، واقعا نمایندگی است.
خدا رحمت کند مرحوم دکتر سید جعفر شهیدی را که دو ماه پیش از دنیا رفت. مرد بسیار شیرین و نکته سنجی بود. یکی از نکاتی که در عالم دوستی به من می گفت این بود که ما در ایران همه چیز را از جنس مسما داریم، خودش را نداریم. می گفت ما در تهران یک مسما به هوایی را تنفس می کنیم. یک مسما به مجلسی هم داریم. یک مسما به انتخاباتی هم داریم. حقیقتا حرف درستی هم بود. این مسمیات که جای حقایق را گرفته اند بر روی آن ها پرده کشیده اند. چرا این ها مسما هستند؟ در مورد هوا، که از جنس مفاهیم نوع اول است، می تواند پاک یا ناپاک باشد بدون این که شما بدانید. این تابع درک شما نیست. ولی نمایندگی تابع درک ما از نمایندگی است. آزادی و مطبوعات تابع درک ما از آزادی و مطبوعات هستند. مسیله فوق العاده مهمی است. اهمیت موضوع در این است که آن که نماینده است بداند نمایندگی یعنی چه. کسی را که منصوب کرده اند برای به عهده گرفتن امور مطبوعات، بداند که مطبوعات در جهان جدید چه جایگاهی دارند، چه نقشی بازی می کنند و تجلی گاه کدام حق از حقوق آدمیان است. چرا باید مورد دفاع قرار گیرند و تا کجا باید از آن ها حفاظت و حمایت کرد. اگر این ها بر کسی معین نباشد و فقط به مطبوعا ت به چشم فیزیکی محض نگاه کند، پاره کاغذهایی بیش نیستند که سطوری بر آن ها نگاشته اند. مفهوم فرهنگ و معنای وسیعی که در جهان ما دارد نیز همین طور است.
حرمتی که کسی مثل مرحوم احمد بورقانی برای ما دارد و حقیقتا درسی که از این زندگی های موفق باید گرفت همین است که آدمی جایگاه خودش را خوب بداند. به کاری که دست می برد آن کار را بشناسد. اگر او را در جایی نشاندند که جای او نیست کناره بگیرد و از آن صندلی پایین بیاید. نه فقط عیبی ندارد که حسن و افتخار و تواضع و حق شناسی هم هست. به کاری بپردازد که از او برمی آید. گفته اند سلطان سنجر وقتی از سپاه غز شکست خورد، علت شکست را از او پرسیدند. شاید افسانه ای باشد، برای این که از سلطان سنجر که سلطان قلدر و جاهلی بود بعید است چنین پاسخی داده باشد. گفت من کارهای خرد را به مردان بزرگ دادم و کارهای بزرگ را به مردان خرد. مردان خرد از عهده کارهای بزرگ برنیامدند، مردان بزرگ هم دون شان شان بود کارهای خرد را انجام دهند. بنابراین همه کارها زمین ماند. این کافی است برای آن که نظامی فروبپاشد. نشستن آدمیان درست در جای درست و این که آدمی نقشی را ایفا کند که در آن نقش موفق است و می داند خدمتی خواهد کرد، درسی است که از این زندگی های موفق می توان گرفت. آدمی شب که سرش را زمین می گذارد بخوابد و محاسبه روزش را می کند، با وجدان آسوده می خوابد و پیش خودش و وجدانش و خدای خودش شادکام و سرفراز است که روزی را با نیکی و درستی و خدمتگزاری به سرآورده و لذا می تواند پاسخ گوی وجدان خود باشد.
دورانی که مرحوم بورقانی در مطبوعات خدمت می کرد، دوران عجیبی بود. جوان ترهای مجلس ما شاید ندانند. ولی آن ها که سنی دارند و دوران قبل از خاتمی را هم دیده اند، با آن خزان استخوان }….{ می دانند آن انفتاح نسبی که پس از آن حاصل آمد چقدر دل چسب و امید بخش بود و چه برق شادی در چشم ها نشاند. من تجربه شخصی خودم را به شما منتقل می کنم. ولی می دانم عموم کسانی که آن دوران را دیدند و از سرگذراندند و تلخی هایش را به جان چشیدند با من هم نوا و هم صدا هستند که ما از یک خزانه گرم و داغ و پوست سوز استبداد به یک خنکای راحتی و نیمه آزادی و نیمه انفتاحی رسیدیم که همه زبان ها به شکر حق باز شد. در این آزادی و گشوده شدن پنجره ها و درها ولو این که دولت مستعجل بود، باید دید چه کسانی آن ها را گشودند، چه کسانی آن ها را گشوده نگه داشتند. چه کسانی ملامت ها را به جان خریدند و سختی ها را دیدند و از پا نیافتادند. همین باز بودن دریچه مطبوعات در جامعه ما، روزنامه هایی که حقیقتا در تاریخ مطبوعات ایران تیراژ و محتوای شان سابقه نداشت، روزنامه های جامعه و توس و غیره، به همت عده ای از جان گذشته منتشر می شدند. جامعه مشتاق و تشنه هم حقیقتا اقبال خود را به آن ها نشان می داد و همه به زبان حال و زبان قال می گفتند که تشنگانی هستند که سال ها است باران فرهنگ از آن ها دریغ شده است و الان که نیم قطره آبی می چکد، همه با کام های تشنه آن را می چشند و استقبال و تغذیه می کنند. البته نمی دانستند پشت صحنه چه خبر است. گاهی که من در روزنامه جامعه حضور می یافتم، مرحوم احمد بورقانی و دیگران هم آن جا می آمدند، آن گفت و گوها که در آن جا می گذشت و آن تلخی ها و نگرانی ها و بی پناهی ها که نهایتا هم منتهی به انسداد مجدد شد، آن ها را که می شنیدیم و می دیدیم معلوم بود که چه دست و پایی می زنند و در چه شرایط دشواری کار می کنند. من همیشه این مثال را می زنم و گویای واقعیتی است که از آن سخن می گویم. کار کردن در آن شرایط مثل شنا کردن در استخر شیره بود. شنا کردن در استخر شیره از این جهت که شیره است قدری شیرین است اما شنا کردن نیست. شیرین بود. آن ها حقیقتا کامشان شیرین بود از این که خدمتی انجام دهند و حقیقتا این خدمات را دوست داشتند. شیرینی در کام مردم می ریختند اما با صدها بار دست و پا زدن شاید یک اینچ هم نمی توانستند جلو بروند. با این شیرینی و با این دشواری کار را ادامه می دادند. خوب کامشان شیرین باد. روح این عزیز ما غریق رحمت باد که فرهنگ را به مردم عرضه کرد و دریچه ها را گشود. راه آزادی را نشان داد و مقاومت و ایستادگی را در راه آزادی به دیگران آموخت و با افتخاری که در این جهان و انشاالله پاداشی که در آن جهان دارد روانه سفر نهایی شد.
بایگانی ماهیانه: آوریل 2008
«پديدهاي بنام» احمد بورقاني-حمید هوشنگی
40 روز از پرواز جانگداز «زنده ياد احمد بورقاني» گذشت. تهران در 15 بهمن 86 تشييعي به واقع نادر را نظاره كرد تا گروههاي گوناگوني از مردم اين ديار وداعي دردناك با يك خادم واقعي را بتاريخ بسپرند. مجالس ختم و يادبود او گوناگوني غريبي از مردم را به نمايش گذاشت. مقالات متعددي در سوك و ياد احمد در مطبوعات ايران منتشر شد كه از حيث تنوع به واقع كم نظير بود. چنان قدرشناسي درسي بود براي مخالفان و حتي موافقان احمد. گواه اين مدعا شركت گروهي از مخالفان فكريش بودند كه به باور عموم اكثراٌ جهت طلبيدن حلاليت در مراسم يادبودش شركت كردند.
نبود احمد را اينك خانواده و دوستان او اندك اندك و ناگزير باور ميكنند و به رضاي خداوندي تسليمند و ميدانند هيچ زندهاي را عمر ابدي نيست. اما آنچه ازفقدان، سوك و دريغ ابدي دوستان مهمتر است اينكه آيا جاي احمد را ميتوان پركرد؟ چرا ما بهخاطر از دست دادن بورقاني به اين شدت غمگين شديم؟ آيا ميتوان امثال احمد را پرورش داد؟ و چگونه ميتوان راه او را پي گرفت؟
احمد بورقاني از جمله معدود افراد خالصي بود كه بعد از انقلاب با ايشان آشنا شدم و شايد مخلصترين آنها بود در تمامي ابعاد و معنا. بهخاطر خلوص بيحدش از «نوادر روزگار» ما بود. در حسن خلق و سلوك كمياب، در مطابقت زبان و عمل كم نظير، در صداقت، درستي و انصاف بي همتا، در رفاقت و داشتن مرام تا بينهايت، در فهم، اعتدال و شهامت كم بديل، در سلامت نفس مثال زدني، دربخشش و كرم حد اعلاي جود، در توانائي حرفهاي كم مانند، در بينيازي اسوه، دربزرگ منشي تا عرش، در اشتياق ياري تا اوج و در ايثار تا سرحد جان!
راستي چگونه ميتوان چنان بود؟ در دامان چه خانوادهاي ميتوان پرورش يافت كه بحد احمد رسيد؟… به كدام مدرسه بايد رفت و پاي درس كدامين استاد و كنار كدام همكلاسي نشست تا چنين معرفت يافت؟ در كدام كلاسي جبراني تجديدي جبر و فيزيك و زبان ثبت نام كرد كه وراي مردودي دردرس تجديدي، درامتحان زندگي جنين نمره قبولي گرفت؟ به كدام حلقه دوستي بايد پيوست تا چنان با مرام و رفيق باز شد و مداوماٌ در فكر خدمت به خلق خدا بود و اعتلاي ايران را نشانه گرفت؟ در مكتب كدام نجيبي بايد نشست تا چنين نجيب، صبور، قانع، خوشرو و دلچسب بار آمد؟ دركدام كوره زندگي بايد سختيها را آزمود تا چنين تفتيده شد و راه خطا نرفت؟ در كدام مجلس آموزش عدالت بايد ره يافت تا چنان منصف و دادستان مظلوم شد؟ به كدام زورخانه جهت آموختن پهلواني شتافت تا از سختيها نهراسيد و بي پروا به رويارويي با خصم در هر شكل و شمايل شتافت؟ چه بايد كرد تا چنين خانوادهاي مستغني و فرهنگي به يادگار گذاشت؟ با كدامين فلسفه بايد آشنا شد تا با دشمن چنان مدارا كرد و به مخالف جرات و اجازه مخالفت داد و انتقاد را با سعه صدر پذيرفت؟ كدام تجربههاي تاريخي را بايد آويزه گوش كرد كه در «عمري جنين كوتاه چنين موثر» بود؟ و خلاصه آن كه چگونه بايد بود تا چنين در دل گروههاي مختلف مردم نشست به گونهاي كه دشمنان نيز در خلوت به عظمت شخصيت، روح و خلوصش گواهي دهند؟
كنكاش در شكل گيري شخصيت احمد را بايد در مراحل مختلف زندگي 48 سالهاش به جستوجو نشست. نشو و نما در دوران نوجواني، جواني و ميانسالي درمحله نظام آباد، روحيه ورزشي را در تيم واليبال دبيرستان ابراهيم صهبا در شرق تهران، آشنائيش با تعاون را در فعاليتهاي در مسجد فاطميه محله تسليحات ، عشق به ايران را در كلاس جغرافيا در دانشگاههاي مشهد و بهشتي تهران، حرفهاي شدن را در ميز تحريريه اخبار سياسي خبرگزاري جمهوري اسلامي، صلابت را در جبهههاي مختلف دفاع مقدس، مديريت را در معاونت خبري خبرگزاري رسمي كشور، برنامه ريزي را در ستاد تبليغات جنگ، كار بين المللي را در فعاليت خبري در سازمان ملل، سياست رابا مطالعه بي وقفه و در سفر و حضر به ممالك مختلف دنيا و حشر و نشر با موافق و مخالف، تسلط به ادبيات را در مطالعه دائم و بردن سر در كتاب، عشق به فرهنگ را در كار انتشارات و نشر ني، برنامه ريزي اجنماعي، آزادگي و تحمل مخالف را در معاونت مطبوعات وزارت ارشاد اسلامي دوران اصلاحات، خدمت بيوقفه به مردم و دفاع از منافع ملي را در نمايندگي مردم تهران در مجلس سرافراز ششم، اعتقادش به اصلاحات را با باور عميقش به دموكراسي پارلماني و در تصميم سازي و ارائه گزارشات مكتوب، نغزو ماندگارش در مجلس ششم ، آموزش سياسي را در كمك به تهيه نطق نوشته هم فكران نماينده، صميميتش را در حلقه هاي مختلف دوستان و بستگان، اعتقادات مذهبيش را در رعايت تمامي موازين شرعي و گاه انجام مستحبات، رافت قلبيش را در كمك بيدريغ به مستمندان از هر طيف و مذهب، سعه صدرش را در عكسالعملهاي متوازن و رفتار بزرگوارانه با مخالفانش در سياست، شعور ادبيش را درتسلط وسيعش درادبيات فارسي و بكارگيري تمثيلهاي ناب در بيان و نوشته، يكرنگيش را در ساده زيستي كمياب و كم توجهي تعمدي به ثروت اندوزي و رفاه، و چه استاد بود در ارائه توانائي در كار جمعي و ايجاد روحيه تعاون و صميميت، مدرن بودنش را در پذيرش مسئوليت و باور به همفكري و استفاده از نظريات مخالف و موافق و تسلطش در شريك كردن همگان درايجاد تصميم جمعي و همچنين در برگزاري مدبرانه سمينارها و كنفرانسهاي مختلف سياسي و ادبي و … و چه طناز و شوخ در ايجاد حلقههاي وصل در گردههاي سياسي، در كاربرد طنزهاي كم نظيرش دربزنگاهها، و چه جدي بود در باورش به قانون و قانونمندي ، به اعتقاد عميقش به جامعه مدني، و متعهد بود به شناخت عميقش از جامعه اسلامي ايران، وفادار به تعهدش به ظلم ستيزي و لزوم حمايت از ستمديده و طرفه آن كه چه صبور بود وتنها و مظلوم در پيچ وخم دادگاههاي قوه قضائيه!
به باور من دلسوزان مملكت و علاقمندان سرفرازي ايران بايد چگونگي زندگي و شكل گيري شخصيت احمد بورقاني رامجدداٌ بازشناسي كنند و دانشجويان رشتههاي مختلف سياسي، جامعهشناسي، روزنامهنگاري ، روانشناسي اجتماعي، زندگي او را به صورت علمي و به عنوان يك «مورد مطالعاتي» مورد توجه جدي قرار دهند و راهكارهايي را به جامعه تشنه و محتاج ما معرفي كنند تا شخصيتي مثل احمد بورقاني در حجم و تعداد مقبول باز توليد شود تا در گذرگاههاي سخت، مملكت با از دست دادن چنين يار شفيقي اين گونه تنها و مصيبت زده احساس نااميدي نكند. بايد فهميد چرا مثل احمد كم داريم و چرا عده قابل توجهي از مسئولين اين ديار نميتوانند احمد بورقاني شوند؟ بايد به درستي دانست شكل گيري شخصيت احمد چه مراحلي را طي كرده بود تا از او چهرهاي آنچنان كم نظير كارآمد و چند بعدي ساخته بود؟
آرزو ميكنم آنها كه در نگارش متون درسي دبستاني و دبيرستاني مملكت نقشي دارند در مسير آموزش تئوري و عملي نسل فرداي كشور، بدور ازحب و بغض هاي سياسي و تنها و تنها بخاطر «آينده نگري و مقابله با نيازهاي آتي كشور» درجهاني بيرحم و شفقت كه فقط زور حاكم است، به ابعاد چند وجهي شخصيتهايي نظير احمد بورقاني توجه جدي و عالمانه نشان دهند. توجه ايشان را به اين واقعيت سياسي جلب ميكنم كه تا زماني كه ايران صاحب ثروت خدادادي نفت است و جهان براي اين انرژي جايگزيني نيافته است تمامي كشورهاي نفتخيز لقمههاي چربي براي جهان زورمند و زياده خواه غربست و بايد با پرورش نسلي «آگاه، متعهد، خودباور و سياستمدا» مانند احمد بورقاني با اين زياده خواهيها و طمع ورزي ها مدبرانه مقابله كرد.
تجربه احمد كه در يك خانواده بسيار معمولي و متدين پرورش يافت ودر مدرسهاي عادي درس خواند و درمحله اي نه چندان مرفه پرورش يافت و بدون داشتن كمترين وابستگي خانوادهاي و بدون زد و بند به حد بالايي در داشتن مسئوليت در كشور رسيد و صادقانه، مخلصانه و بي ريا به «همه» آحاد مملكت خدمت كرد و نامي نيك از خود بجاي گذاشت، بايد در متون آموزشي ما جاي ويژهاي داشته باشد. از رهگذر بيان اين خصوصيات و آموزش آنها ميتوان دستمايهاي مكتوب فراهم كرد تا آموزگاران كشور براي آموزش و پرورش نسل هاي آزاده، مخلص توانمند و فداكار دستمايهاي عملي در اختيار داشته باشند و بتوانند تجارب بورقاني را به نسلهاي بعدي منتقل كنند. بپذيريم كه اگر «ميراث بورقاني» را بر زمين بگذاريم به خود و ايران ظلم كرده ايم.
نمايندهاي با ايدهها و حرفهاي نو-محسن ميردامادي
احمد بورقاني يكي از اعضاي فعال و خوشفكر كميسيون امنيت ملي و سياست خارجي مجلس ششم بود. سال اول عضو هيأت رئيسه كميسيون بود، اما از سال بعد چون به عنوان عضو هيأت رئيسه مجلس انتخاب شد، از عضويت در هيأت رئيسه كميسيون كناره گرفت. اما همچنان يكي از اعضاي فعال كميسيون بهخصوص در كميته سياست خارجي بود.
او تجربههايي گرانبها در اين زمينه داشت و تجربههايش را با مطالعه عميق و روزآمد، نو ميكرد. او درباره پارلمانهاي كشورهاي ديگر هم مطالعه ميكرد و از تجربههاي ديگران هم بهره ميگرفت و همواره در كميسيون و مجلس ايدهها و حرفهاي نو داشت كه برخي از آنها در مجلس بيسابقه بود.
يكي از پيشنهادهاي آقاي بورقاني كه به تصويب كميسيون هم رسيد، تشكيل جلساتي كارشناسي و مطالعاتي درباره مسائل مهم كشور در مجلس بود كه در آن همه دستاندركاران و صاحبنظران مربوطه حضور داشته باشند.
موضوع اول كه به بحث گذاشته شد و مسئوليت كار هم با خود احمد گذاشته شد، مسائل ايران و آمريكا بود كه موضوع در 10 جلسه طولاني به بحث گذاشته شد و استقبال از اين جلسات به حدي بود كه جلسات را به كميسيون برنامه و بودجه منتقل كرديم كه جاي وسيعتري داشتند.
در اين نشستها تقريباً همه وزراي سياسي و اقتصادي كشور، كارشناسان وزارت خارجه، كارشناسان نمايندگي ايران در سازمان ملل، سفراي آن زمان و سابق ايران در سازمان ملل، برخي از نمايندگان و برخي از استادان دانشگاه درباره منافع و معايب ارتباط يا عدم ارتباط با آمريكا سخن گفتند.
بعد از برگزاري اين نشستها آقاي بورقاني گزارشي كامل به صورت مكتوب ارائه كرد كه به نظر من غنيترين كاري است كه تا به حال درباره اين موضوع شده است. در اين گزارش هم ديدگاههاي آكادميك و هم كارشناسانه و اجرايي آمده بود. نتيجه اين بحثها هم انجام يك نظرسنجي درباره اين موضوع بود تا در كنار ديدگاههاي مخالف و موافق آكادميك و اجرايي، نظر مردم را هم داشته باشيم. انجام اين نظرسنجي به سه مؤسسه متفاوت نظرسنجي سفارش داده شد تا نتايج آن قابل مقايسه باشد و بتوان به ديدگاهي صحيحتر دست پيدا كرد.
احمد بورقاني يكي از فعالترين نمايندگان مجلس بود و حضوري مؤثر در بسياري از فعاليتها داشت كه نميتوان فهرستي از همه كارهايش ارائه كرد، اما ميتوان برخي از آنها را برشمرد.
طرح هيأت منصفه يكي ديگر از بحثهايي بود كه آقاي بورقاني دنبال كرد و پيش برد.
او براي اين كار زحمت زيادي كشيد. هيأت منصفه در كشورهاي مختلف و وضعيت و شرايط كشورمان را به خوبي را مطالعه كرده بود و در نهايت به يك طرح رسيديم به دنبال «طرح قانون هيأت منصفه» كه پنج يا شش بار بين مجلس و شوراي نگهبان در رفت و آمد بود تا در نهايت به تصويب شوراي نگهبان هم رسيد، اما در مجلس هفتم با تصويب ماده واحدهاي از اجراي آن متوقف شد.
«تعريف جرم سياسي» هم يكي ديگر از كارهايي بود كه احمد دلسوزانه دنبالش بود و برايش زحمت بسيار كشيد، اما به نتيجه نرسيد.
احمد در كميته سياست خارجي كميسيون فعاليت بيشتري داشت. بعد از حوادث 11 سپتامبر و اشغال افغانستان، من در سفر بودم كه احمد زنگ زد و گفت كه قرار است كميسيون ويژهاي براي افغانستان در مجلس تشكيل شود و از من هم خواست كه در اين كميسيون باشم و خودش هم يكي از اعضاي منتخب آن بود.
11 سپتامبر اتفاق مهم و ناخوشايندي بود و تلاش همه اين بود كه با موضعگيري مناسب، جلوي تبليغات احتمالي را بگيريم. قرار شد كه يكي از نمايندگان به نمايندگي از نمايندگان مجلس در سفارت سوئيس (دفتر منافع آمريكا) حاضر شد و دفتر يادبود را امضا كرد كه اين كار در آن روزگار يك نوع فداكاري بود و كمتر كسي حاضر ميشد انجامش بدهد.
احمد بورقاني رئيس هيأت دوستي پارلمان ايران و ايتاليا بود كه به دعوت پارلمان ايتاليا همراه اعضاي گروه سفري هم به ايتاليا داشت و روابط خوبي با همكاران ايتاليايي ايجاد كرده بودند.
او نماينده كميسيون امنيت ملي و سياست خارجي در كميسيون تلفيق بود و بودجه وزارت امورخارجه و نيروهاي مسلح برعهده ايشان بود.
كسي كه پيگير بودجه نيروهاي مسلح بود، ميگفت كه چون قبلاً آقاي بورقاني را نميشناختيم، تصور ديگري از ايشان داشتيم، اما در اين مدت آشنايي آقاي بورقاني هر كمكي كه ميتوانسته به ما كرده است.
احمد اگر چه از فعالترين نمايندگان مجلس بود، اما تنها كار و فعاليت او را از ديگران متمايز نميكرد، بلكه خلق و خوي او نيز بسيار ويژه بود و به همين خاطر او يكي از مورد احترامترين نمايندگان مجلس بود.
ماجراي رنوي فرسوده و قديمي او را همه ميدانند، اما شايد كمتر كسي بداند كه او خودرويي را كه مجلس در آغاز كار به نمايندگان واگذار ميكند، نگرفت و عموماً از پذيرفتن اين نوع امتيازات خودداري ميكرد.
او براي انتخاب مجلس هفتم ثبتنام نكرد، اما بعد از ماجراي رد صلاحيتها يكي از فعالترين نمايندگان در تحصن مجلس بود. او با اينكه عضو هيچ يك از احزاب نبود، اما به يقين ميتوانم بگويم كه يكي از تشكيلاتيترين آدمها بود و به تصميمگيريهاي جمعي بسيار وفادار بود. اين وفاداري فقط در پذيرش آن نبود، بلكه در جهت تصميمهاي جمعي كار ميكرد و بسيار هم منظم بود. او قدر وقت خود را ميدانست و در كميسيون هرگاه كه فرصتي براي فراغت دست ميداد، رمان ميخواند. رمان از دست احمد نميافتاد و ميگفت خواندن هر رمان مانند رفتن به يك سفر است.
بهياد احمد بورقاني عزيز-محمدحسن طباطبايي
اي دريغا، اشك من دريا بُدي
تا نصيب دلبر زيبا شدي
اي دريغا، اي دريغا، اي دريغ
كان چنان ماهي نهان شد زير ميغ
خبر در گذشت نابهنگام او چون پتكي سنگين برسرم فرود آمد. مگر ميشود باور كرد؟
چند روز پيش بود كه از من خواست براي مادرش وقتي از دكتر جمشيد لطفي بگيرم. عصر دوشنبه، يعني فرداي همان روز خبرداد كه دكتر، مادر را معاينه نموده و او هم با استفاده از فرصت در مورد ناراحتي ستونفقراتش با وي مشورت كرده و نتيجه، تشخيص سائيدگي يكي از مهرههاي پشت بوده. بورقاني در همان موقع يادآورم شد كه قرار ناهار مشتركي را براي هفته بعد با دكتر لطفي گذاشته است. قراري كه متاسفانه هرگز جامعه عمل نپوشيد. اين آخرينباري بود كه صداي نازنين او را ميشنيدم.
آشنايي ما به ايام برگزاري انتخابات مجلس ششم برميگردد كه او هر از گاهي به نشر آبي ميآمد، مگر نه اينكه او شيفته كتاب و خواندن و نوشتن بود. اين مراجعات كم و بيش مهري در دل هر دوي ما نسبت به يكديگر ايجاد كرد كه اوج آن در مردادماه سال گذشته، بهنگام مراسم يكصدمين سال مشروطيت ايران بود كه به همت و مديريت او در محل دايرةالمعارف بزرگ اسلامي در دارآباد برگزار شد و من نيز به خواست او مسئوليت بخش نمايشگاه كتاب آن مراسم را به عهده داشتم.
به تدريج اين عوام ما را به هم نزديكتر كرد، در فرصتهايي ناهاري با هم ميخورديم.
حضور بيخبر او در نشر آبي شور و شوقي در همكارانم و من برميانگيخت.
امروز تصوير زندهاي از او كه به شيشه فروشگاه نصب شده انگار خبر از ورودش ميدهد. صدحيف كه اين تصوير ديگر هرگز به واقعيت نميانجامد.
حضور خيل دوستداران وي در مراسم مختلف تشيع، خاكسپاري و يادبودش نشان از محبوبيت فوق العاده و استثنايي احمد ميان گروههاي مختلف دارد. خاطرات ايام دوستي با بورقاني را كه مرور ميكنم، در آن جز صفا و صداقت و عشق به پاكي و راستي چيز ديگري نميبينم.
در طول شش- هفت سال آشنايي هرگز ندانستم كه او برادر شهيد است. بزرگي و متانت او از ابراز هر سخني كه بويي از تظاهر و نخوت و ريا داشت، مانع ميشد. در موقع خاكسپاري وي، مادرش چنان با استواري و ملايمت سخن گفت كه واقعاً پشتم لرزيد. مگر ميشود مادري كه يكي از فرزندانش شهيد و ديگري يعني احمد، اين نمونه و اسوه انسانيت و محبت را از دست داده، امروز در غم فراق، چنين آرام و متين و استوار سخن گويد، جز اينكه بدانيم در دامن چنين مادري است كه احمد رشد كرده و به بالندگي رسيد.
روانش شاد.
خبرنگار محوري؛ چالش اصلي ايرنا-خسرو طالبزاده
احمد بورقاني روزنامهنگار بود كه روزنامهنگاري را در خبرگزاري ايرنا آموخت و تجربه كرد و در جبهههاي جنگ بينش و شمّ حرفهاي خود را پرورانيد. در سالهايي كه از ايرنا به اقتضاي مسئوليتهايش فاصله گرفت، هيچگاه دغدغه «ايرنايي» بودنش او را رها نكرد و پيگير مسائل و موضوعات آن، چه به عنوان معاون مطبوعاتي و چه نماينده مجلس و چه شهروندي عادي بود. زماني كه در خبرگزاري به عنوان قائممقام مديريت و معاون خبر بودم، در جلسات و گفتوگوهاي مكرر درباره مسائل مختلف ايرنا ميديدم كه ايرنا براي او مسئله خاص است. بخشي از زندگي كه با آن شروع شد و تا پايان و آن شنبه آخر كه گويي با خاطرههايي از ايرنا قرار ملاقات داشت، تداوم يافت.
اين نوشته درباره احمد نيست بلكه درباره علايق او به ايرنا است. ميدانم در متن بحث دربارة خبرگزاري و مسائل آن، احمد هم حضور دارد.
خبرگزاري جمهوري اسلامي خبرگزاري دولتي است و از حيث قدمت، تجربه، ميزان نيروي انساني، گستردگي تشكيلاتي و سازماني و تعداد دفاتر نمايندگي در داخل (حدود 60 دفتر) و در خارج (بيش از 20 دفتر) مهمترين نهاد خبري و رسانهاي در مقياس خبرگزاريهاي داخلي و منطقهاي است. ميزان تأثيرگذاري آن هنوز هم عليرغم تأسيس خبرگزاريهاي مهم و موثر مانند ايسنا، ايلنا و … قابل توجه است. هر چند خبرگزاريها امروزه خبرهايشان در صفحات لايي روزنامهها درج ميشود و تيتر يك يا خبر اصلي و مهم را كمتر تصاحب ميكنند. اين وضع بيش از آنكه معلول وضعيت خبرگزاريها باشد، معلول تنگ شدن فضاي رسانهاي است كه ضريب بيم و تهديد را افزون كرده و دستها را بسته است.
با اين حال خبرگزاري در دورههايي از تاريخ رسانهاي خود به ويژه در سالهاي جنگ خوش درخشيد و در زمانهاي كه قدرت رسانهاي در زمان جنگ تحميلي مهم و سرنوشتساز شده بود، اهميت خبرگزاري ايرانا كه آن زمان تنهاترين رسانه خبرگزاري بود، بسيار تعيينكننده شده بود. جنگ تمامي استعدادها و تواناييهاي بالقوه خبرگزاري را محقق كرده بود و مجالي فراهم شد تا، به مانند خود جنگ، نيروهاي انساني (خبرنگاران) متكي به خلاقيتها و تواناييهاي خود، كمبودهاي سازماندهي و مديريت رسانهاي و ابزارها و فنآوريهاي رسانهاي را جبران كنند و وظايف و مسئوليتهاي رسانهاي خود را در جنگ به خوبي و درستي و درحد مطلوب به انجام رسانند.
پايان جنگ آغاز دوره جديدي در خبرگزاري بود تا با فراغت و حوصله، توسعه آن عملي شود و در زمينه تجهيزات و امكانات و تقويت نيروي انساني گامهاي بلندي برداشته شود. از منظر و رويكرد ساختاري پنج اصل در تحول يا تحليل ساختاري هر نهادي مهم است:
1. منابع انساني
2. منابع مالي
3. تجهيزات و فنآوري
4. قوانين و مقررات
5. سازماندهي و تشكيلات
در سه موضوع نخست در سالها و دهههاي پس از جنگ، تحولات مهمي صورت گرفته بود، در زمينه منابع انساني نيروهاي جوان تحصيل كرده و آموزش ديده جذب خبرگزاري شدند، منابع و بودجه مالي خبرگزاري سال به سال افزايش يافت، تجهيزات و فنآوري جديد مفيدي در خبرگزاري راهاندازي شد و روند «خبرنويسي كاغذي» به «خبرنويسي ناكاغذي» (paperless) شكل گرفت و پيشرفت كرد، هرچند خبرگزاري در زمينه بايگاني خبر و ارجاع به خبرهاي گذشته و پسزمينه (background) و پردازش خبري و تحليلي هنوز سنتي و ناپيشرفته است. اما اين تحولات نسبت به گذشته رويدادي مهمي محسوب ميشوند.
اما در زمينه تشكيلات و سازماندهي خبرگزاري بيش از آنكه تابع يك تحليل سازماني تخصصي مبتني بر سازماندهي خبري ساماندهي و توسعه يابد، بيشتر در چارچوب سازمان اداري وسعت و توسعه يافت. اتكاي بيش از حد سازمان به مناسبات و چارچوبهاي «اداري» بيشترين آسيب را به كاركرد و بهرهوري سازمان زده است و خبرنگاران را مجبور كرده است تا در سراسر نقاط جهان (در داخل و خارج) بيش از آنكه متكي به مناسبات و اقتضائات خبري باشند، به مانند كارمند دولتي اداري در چارچوب آن رفتار كنند و الزامات مأموريت اداري را نسبت به «مسئوليت خبري» ترجيح دهند.
اين معضل از آنجا ناشي ميشد كه توسعه خبرگزاري در ركن پنجم آن رخ نداد و تحول ساختاري در خبرگزاري به صورت ناقص و تك بعدي يعني از بعد «مادي» سامان گرفت. ساختار سالم، كارآمد و فعال، ساختاري است كه تمامي پنج اصل آن هماهنگ و منسجم و يكپارچه تحول يابد.
توسعه و پيشرفت در خبرگزاري در ركن چهارم (تشكيلات و سازماندهي) و پنجم (قوانين و مقررات) پيشبيني و برنامهريزي نشد و همين امر باعث شكلگيري ضعفهايي شد كه سالها بعد تاثيرات و نتايج خود را نشان داد.
نمونه روشن انسان-سید محمد خاتمی
خبر مرگ حضرت احمد بورقاني چنان سهمگين و تلخ بود كه باور به نمينشست ولي هر چه بود آن شب سرد و تاريک را براي من طولانيتر و دردناكتر كرد. ظهر همانروز او را سر حال اما دلگير در دفترم ديده بودم. افسرده به خاطر نامهربانيهايي كه – نه نسبت به خود او كه بزرگوارانه اهل تحمل بود – بلكه نسبت به اصول و ارزشهايي كه سخت بدانها پايبند بود.
آن شب را ناآرام به صبح آوردم و روز بعد به منزل او رفتم، جايي كه پدر بزرگوار او كه دريا دلي خود را در ماتم فرزند شهيدش نشان داده بود ميزبان بود. همسر مهربان و باوفاي بورقاني به بيمارستان رفته بود تا زمينه به خاكسپاري جسم آرام بورقاني كه جان سرشار از نشاط به آسمان پيوسته بود فراهم آورد، فرزندانش نيز بودند و يكي از آنان درخارج بود و خدا ميداند كه اين حادثه تلخ بر كام او در غربت چه آورده است؟
جان پدر بورقاني را كه آرام ميگريست طوفاني يافتم و اين طوفان درون اينگونه آشكار كرد كه: آنچه در اين كمتر از يك شبانه روز بر من رفته است از آنچه در فراق فرزند شهيدم – كه هديهاي است به خدا – كشيدهام بيشتر است.
خانه ساده و كوچك بورقاني در نظامآباد كه آذين آن فقط كتاب بود و كتاب از سادگي و زهد عزيزي حكايت ميكرد كه همه سرمايهاش ايمان و آگاهي و روشنبيني او بود.
احمد بورقاني در اوج شكوفايي شخصيت ممتازش كه جامعه سخت محتاج بازدهي بيشتر آن بود از ميان ما رفت. او را بيش از بيست سال بود كه ميشناختم و همواره يكي از كساني بود كه به استوارري رأي، تدبير و دورانديشي، روشنبيني و ديانت او اعتماد داشتيم و در بسياري از مورد رايزني با او براي من و ديگر دوستانمان گرهگشا بود.
او يك مومن واقعي بود كه هيچگاه ايمان ناب خود را با دنياخواري و دنيا دوستي فدا نكرد. اما هرگز زهد فروشي نيز نكرد. و تاج افتخار پيوند با شهيد را با لافزني به خاطر اين پيوند بر سر خود ننهاد. بورقاني كه بنده خوب و عالم و عامل خدا بود ايمان به انسان و حقوق و آزادي او را برآمده از ايمان به خدا ميدانست و تنها جايي كه ميشد ديد شكيبايي او از دست ميرفت آنجا بود كه احساس ميكرد به اين حق و حرمت تجاوز و يا حتي بياعتنايي ميشود.
در دوران نه چندان دراز تصدي او در معاونت مطبوعات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي منشأ گشايش درخور تشخص در اين مطبوعات كشور كه به درستي آن را يكي از اركان مردمسالاري ميدانست شد و راه پر سنگلاخ دفاع از آزادي و حق انتقاد و حق آگاهي مردم است محكم پيمود هرچند در اين راه پاي جانش پر آبله شد ولي خسته نشد.
او انسان دل آگاهي بود كه رمز رهايي جامعه را آگاهي ميدانست به همين جهت حساسيت فوقالعادهاي در پايدار كردن امر اطلاعرساني دانست داشت او در يك دوره افتخار نمايندگاني مردم در مجلس را داشت جايي كه توانست بيتابي خود براي خدا و رهايي و سربلندي بندگان خدا را در پس آرامش و متانت ذاتي خود پنهان كند ولي هيچگاه در اين راه از پاي ننشت هر چند اهل ريا نبود.
او اهل مطالعه در همه عرصهها بود و طبعاً بيشتر در عرصه مورد علاقه و تخصص يعني اطلاعرساني و امور سياسي كه در هر دو مورد به مطالعه ميپرداخت و بحق يكي از صاحبنظران برجسته در اين عرصهها بود.
او انساني بود اخلاقي به معني درست كلمه. هيچگاه كسي از زبان پاك او بدگويي هيچكس حتي مخالفان سرسخت خود را نميشنيد و حتي از ناجوانمرديهايي كه به جرم آزاديخواهي و انساندوستي و پايبندي به اصول و ارزشهاي ديني و اساسي ديده بود گلايه نميكرد.
بورقاني نمونه روشني از انسان بود كه مؤمنانه زيست، انساندوستانه در عرصه حيات اجتماعي حضور داشت؛ اخلاق در همه زمينهها پاس ميداشت و عالمانه به امور مينگريست و دليرانه راهي را كه انتخاب كرده بود ميپيمود.
زندگي بورقاني كه به خاطر نفرتش از خودنمايي حتي به بسياري از دوستانش مخفي مانده بود در خور بررسي همهجانبه است تا ترسيم درست آن الگويي باشد براي آنان كه خدا را ميپرستيدند و دل انسان را بزرگ و هم در جستوجوي راهي بهتر براي زندگي همگان هستند. روان پاكش شاد، و شكيبايي و تحمل دوستان داغدار و بخصوص خاندان مكرمش افزون باد!
چرا «تجربه احمد»؟-هادي خانيكي
برفت آن گلين خرم به بادي
دريغي ماند و فريادي و يادي
چهل روز پيش كه خبر داغ مرگ احمد پيچيد، ديدههاي بسياري به اشك نشست و دلهاي زيادي به سوگ. «در غم احمد» تا دوردست دوستيهاي او اندوهيادهاي فراوان گفتند و نوشتند و ساختند. اين چهل روز سايهسار آن داغ و دريغ جانگداز و دراز دامن بود. شادي و شوخطبعي احمد كمتر از جنس «مرگ» بود و دل مهربان و پرجنب و جوش او كمتر سازگار با از كار افتادن. با اين حال مرگ او چون هر مرگ ديگر «يقيني» بود نهفته در پشت هر ترديد. بايد مرگ او را در وراي هر ناباوري باور كرد و «عقل» را هم با «دل» و «ديده» در اين غم شريك ساخت؛ به آن داغ بايد دغدغههايي ديگر نيز افزود. انديشه در باب «تجربه احمد» شايد رويه ديگر «غم احمد» باشد. ..مرگ احمد از جمله مرگهاي جانكاه اين زمستان بود؛ از قيصر امينپور و دكتر سيدجعفر شهيدي تا آيتالله محمدرضا توسلي، آيا وقت آن نيست كه تجربه او در شمار تجربههايي زندگيبخش آمدن بهار بيايد؟
مرگ احمد جانمايهاي از زندگي داشت و دارد؛ در مرگ احمد، هم ميتوان و بايد از زندگي گفت و زندگي كرد. جاي خالي احمد در ختمهاي خود او هم به چشم ميخورد چون در همه جا همه كساني كه ميدانستند و ميتوانستند براي او آمده بودند، باز هم ستاره احمد درخشيده بود و ماه مجلس شده بود و دلهاي رميده را انيس و مونس؛ آيا نميشد و نميشود احمد را پس از مرگ هم در حال زندگي يافت؟
وقتي قلب قيصر امينپور در آن شنبه تلخ از آني بازايستاد، احمد به جاي خالي قيصر كه قرار بود سخنران ادبي همايش «گفتوگوي ايران و عرب؛ نگاه مصري- نگاه ايراني» باشد، سوگوارانه اين شعر او را نشاند كه:
«حرفهاي ما هنوز ناتمام
تا نگاه ميكني
وقت رفتن است
باز هم همان حكايت هميشگي!
پيش از آنكه باخبر شوي
لحظه عزيمت تو ناگزير ميشود
آي…
اي دريغ و حسرت هميشگي
ناگهان چقدر زود
دير ميشود.»
وقتي هم خبر درگذشت دكتر سيدجعفر شهيدي آمد، در روز تلخ ديگري از وي در دفتر آقاي خاتمي آگهي تسليت او را با احمد نوشتيم:
«با دريغ و درد فراوان درگذشت فرزانه فروتن، استاد استادان دكتر سيدجعفر شهيد را به پيشگاه ملت شريف ايران، اصحاب دانش و انديشه و خاندان مكرم شهيدي تسليت عرض ميكنيم.»
احمد براي آن قريب صد امضا از اهالي فرهنگ و سياست گرفت؛ مصطفي تاجزاده گفت: «احمد! اين اسامي را جوري براي وقتهاي ديگر ثبت و ضبط كن!» و او كرد. كسي چه ميدانست كه نخستين مصرف بعدي آن اسامي براي خود احمد بود.
در اين ايام، احمد جايي نبوده كه نباشد و اين نه فقط از پررنگي خاطره كه از شدت تأثير او در جاي جاي كنشها و واكنشهاست. احمد در هر جا خبر از كاري بود حاضر بود؛ سرك به كارها نميكشيد، سري در ميان كارها داشت. به جنبوجوشهاي اصلاحطلبانه در هر كجا كه بود هم «معماري» ميكرد و هم «بنايي» و هم «پادويي». آرام نداشت، اما به آرامي كارهايي بزرگ را به پيش ميبرد. پيشاني كارها نميشد اما هميشه پاي كار بود، در عالم مطبوعات، عرصه سياست دنياي فتوت و حتي حلقههاي رفاقت به جد ميدويد و در پشت زبان آميخته با هزل و طنزش عزمي استوار را پيش ميبرد. احمد از آن روز كه پا به ميدان انقلاب نهاد تا روزهايي كه جان در گرو اصلاحات گذاشت، بيادعا، بيتوقع و بينام و بينشان به عهد بيرياي خويش با خداوند وفادار ماند، علامت كشيد و خوش بود چون در طريقت خود رنجيدن را كافري ميدانست.
«تجربه احمد» تصوير او در ؟؟ بزرگ تلاشهاي گوناگون اين دوران است؛ در مطبوعات، در دولت، در مجلس در حلقه نخبگان و يا در ميان مردم.
احمد در همه جا «با عشق» زيست و با عقل گام زد «تجربه احمد» جمع زيباي اين دو در انديشه و عمل سياسي و اجتماعي است، احمد را ميتوان بيگزاف از وراي مرگش زنده يافت، چون مرگ «پايان كبوتر» نبود، در «تجربه احمد» ميتوان تجلي اين گفته مولانا را ديد كه:
مرا حق از بي «عشق» آفريده است همان عشقم اگر «مرگم» بسايد
منم مستي و اصل من عاشق بگو از مي به جز مستي چه آيد؟
پس از اين پس بايد براي «تكرار احمد» به تدوين تجربههاي او انديشيد؛ چهره احمد را ميتوان از اين پس در معصوميت غمگين، اما مصمم سهام و كمال و زهرا نيز ديد. كارهاي به زمين مانده احمد ميتواند بر دوش يكايك روشنفكران و اصلاحگراني كه فاصله ميان «معمار» را تا «پادويي» كم ميدانند به منزل رسد، پس بهتر آنكه پس از غم زمستاني «مرگ احمد» براي «تجربه بهاري زندگي او» كاري كارستان شود؛ گام اول، راه سپردن به سوي كهكشاني از خصايل خوب اوست؛ فرا رفتن از داغ به دغدغه و از فسردگي به كوشندگي، پس از خداي او مدد جوييم و به دنبال خود او رويم:
اگر بر گور من آيي زيارت ترا خرپشتهام رقصان نمايد
ميا بيدف به گور من برادر كه در بزم خدا غمگين نشايد.
معيار بزرگواري-مصطفي ايزدي
سخن گفتن در وصف مردان نيكسرشت و نيكوخصال، براي كساني كه اوصاف آنان را ميشناسند، چندان دشوار نيست، اما اينكه به كداميك در ويژگيهاي اينگونه افراد پرداخته شود، دشوار به نظر ميرسد، چرا كه هر وجهي از وجوه متعدد آنان، ميتواند هزار و يك نكته بروز دهد و از هر نكته آن درسي و پندي درآيد.
زندهياد احمد بورقاني فراهاني از جمله افراد شاخص و شايستهاي بود كه هر چه دربارهاش بگوييم و بنويسيم، باز نكتههاي ناگفته بسيار ميماند.
در وصف او (خدايش بيامرزد) در همين مدتي كه از پرواز ناگهاني و آرام او گذشته ياد كردند كه:
– خندان و خوشاخلاق بود.
– سادهزيست و متواضع بود.
– متدين و مخلص بود.
– زرنگ و پرتحرك بود.
– شجاع و بيپروا بود.
– سياستمدار و انديشمند بود.
– فرهنگدوست و اهل مطالعه بود.
– قدرت، او را نفريفت و برخوردها او را از پاي درنياورد.
– در حاكميت بود، اما مردمدوست.
– دوستدار حقيقت و پاسدار ارزشهاي واقعي بود.
– و…
همه اينها را كه دوستان و آشنايان او در وصف احمد گفتهاند، در او بود و بيشتر از اين هم بود. من به خوبي او در ابعاد گوناگون ايمان داشتم، اما آنچه بيشتر از همه مرا تحتتأثير قرار ميداد، بذلهگوييهاي دردمندانه بورقاني بود و آنچه در وصف او بايد بنويسم، همان امري است كه وجدانم او را تحسين ميكرد. تحسين براي كار سترگي كه در تاريخ مطبوعات ايران، به نام او نوشتهاند.
اگر همه خوبيهاي فراوان احمد بورقاني را برشمريم و از نقش شايسته او در گرايش جامعه به روزنامهخواني و حتي روزنامهنگاري ياد نكنيم، مثل اين است كه از احمد نگفتهايم و او را نشناخته و نشناساندهايم.
مطبوعات دوران اصلاحات، روزگار بسيار مهم و به ياد ماندني در تااريخ ايران را گذراند. آنان كه حتي آگاهي مختصري از تاريخ مطبوعات در ايران دارند ميدانند كه پس از مشروطيت، سه دوره ممتاز گسترش و آزادي، براي مطبوعات ايران رقم خورد كه تأثير زيادي در روشنگري افكار عموم به جاي گذاشت. يك دوره پس از شهريور 20 و انتقال قدرت از رضا شاه به پسرش بود كه جرايد فراواني پا به عرصه گذاشتند و در سطح وسيع به افشاگري عليه استبداد و اختناق رضاخاني و استعمار خارجي پرداختند. يك دوره هم پس از سقوط نظام شاهنشاهي و پيروزي انقلاب اسلامي بود كه اشخاص و گروههاي سياسي و مطبوعات، به هر گونه كه ميخواستند به انتشار روزنامه و هفتهنامه دست زدند و فصل نويني را در روزنامهخواني و روزنامهنگاري گشودند. اما پس از اين دو دوره كه به دلايلي چند، به مرور از دامنه فعاليت مطبوعاتي كاسته شد و بسياري از نشريات توقيف و تعطيل شد. يك دوره درخشان ديگر براي حيات سياسي و فرهنگي و اجتماعي مطبوعات در ايران پيش آمد كه امروزه قدر و منزلت آن را به خوبي درك ميكنيم و آن سالهاي اول دوره اصلاحات بود. اين دوره كه به نظر من از دو دوره پيش از آن مهمتر و باارزشتر بود، با تدبير زندهياد مرحوم احمد بورقاني بود كه قطعاً با نام بلند و شايسته او گره خورده است. چرا اين دوره گسترش و آزادي مطبوعات را ارزشمندتر از پس از شهريور 20 و پس از پيروزي انقلاب اسلامي ميدانم؟ به اين دليل است كه در آن دو دوره، ساير پديدههاي فرهنگي و آگاهيبخشي، همچون نشريات، آزاد شد و مردم ميتوانستند از منابع ديگري غير از مطبوعات، بهرهببرند و بر اوضاع زمانه آگاهي يابند. مثلاً با پيروزي انقلاب اسلامي، ساير رسانهها مانند راديو تلويزيون، منابر، پديده صدور اعلاميه و اطلاعيه و… همچون مطبوعات آزاد شد و در اختيار مردم قرار گرفت، اما در دوره اصلاحات، صدا و سيما و منابر وعظ و خطابه و پديدههاي ديگر فرهنگي تبليغاتي در اختيار جريان مخالف آزاديهاي عمومي قرار داشت و اين مطبوعات بودند كه به تنهايي مسئوليت آگاهيبخشي به جامعه را به عهده داشت. با اين وجود در دوره اصلاحات، محافظهكاران بخشهاي مهمي از حاكميت را در اختيار داشتند و ميتوانستند در بود و نبود مطبوعات دخالت نمايند. آنها با بهرهگيري از توان خود در قوه قضائيه، حكم به تعطيلي تعداد زيادي از روزنامهها و هفتهنامههاي متعلق اصلاحطلبان دادند. اين تعداد نشريه تعطيل شده، از صد عنوان گذشت و باعث شد كه روزنامهنگاري تحقير و روزنامهنگاران، سركوب شوند. با اين وجود، احترام صاحبان مطبوعات كه مورد حمايت روشنفكران، دانشجويان، عالمان و دانشگاهيان و مردم فرهنگدوست و فرهيخته بودند، همچنان در جامعه رو به افزايش بود، به گونهاي كه در انتخابات دوره اول شوراي شهر تهران و دوره ششم مجلس شوراي اسلامي، روزنامهنگاران و گردانندگان مطبوعات، بيشترين آراء را به دست آوردند. همه اين ارزشهايي كه در حوزه مطبوعات در دوره اصلاحات ايجاد شد، مرهون تلاشها و ايستادگي مرد بزرگواري چون احمد بورقاني بود. به همين دليل با قاطعيت ميتوان گفت كه نام اين مرد بزرگوار براي هميشه در تاريخ و فرهنگ ايران خواهد ماند و از اينكه براي گسترش روزنامهخواني در ايران اسلامي پافشاري كرد، به نيكي ياد خواهد شد.
با اين ديد است كه ميگويم اگر از همه خوبيهاي احمد بورقاني ياد نماييم، بايد بيشتر از آن، از خدماتش به رونق بخشيدن مطبوعات و در نتيجه قدر دادن به اهالي مطبوعات و روزنامهنگاري تجليل گردد.
خدياش رحمت كند كه مثل او كم داريم.
آیینه ی صد نقش و نگاران كه تو بودی-احمد پورنجاتی
“زندگی” ، با همه ی جلوه های پر جاذبه اش ، در مقایسه با “مرگ” ، چیزی كم دارد: “راز گشایی”!
“زندگی” ، بر خلاف چهره آشكار و بی رنگ و ریایش ، بسیار “پنهانكار” است.
هزارتوی شخصیت آدم ها ، تنها در برابر مرگ ، كلاه از سر بر می دارد و به تسلیم و رضا ، نقاب از رخسار فرو می افكند.
به گمان من ، “زندگی واقعی” انسانها ، تنها و تنها ، با “مرگ” ، آفتابی می شود. “قیامت” را “هنگامه آشكار شدن راز ها”: “یوم تبلی السرائر” خوانده اند ، در نگاه من ، “قیامت” ، صحنه بزرگ یك نمایش رئال است و “مرگ” ، پرده ی این صحنه شكوهمند ، آنگاه كه بالا می رود!
اگر زندگی ، عرصه ی “تردستی” و “معما سازی” و “حیرت افزایی” است ، مرگ ، خداوندگار “رمز گشایی” و “از پرده برون افكنی” رخسار پنهان انسانهاست.
“مرگ” ، آموزگار بزرگ و هنرمندیست ، چون تنها به همت اوست كه “مشت بسته ی” یك عمر زندگی ، باز می شود.
به باور من “معارفه ی حقیقی” با آدم ها ، از واپسین دم مرگ آنها آغاز می گردد.
و چه شكوهمند و شگفت انگیز و پند آموز است مشاهده ی “كسی” آنگونه كه “به واقع” بوده است ، نه آنگونه كه “نموده” است. اینك چهل روز است كه “پرده” از “صحنه”ی یك زندگی ، یك نام ، یك “احمد” به كناری رفته است.
“صحنه ی تمام عیار احمد” بی هیچ رنگ و ریا ، بی كمترین ملاحظه این و آن ، پیش روی دیدگان حیرت زده ی تماشاگران ، كه “ما باشیم” ، خودنمایی می كند.
آیا “این” احمد كه بر “صحنه” می بینیم ، همان احمد پیش از كنار رفتن “پرده” نمایش است؟
“احمد ما” چهره ناشناخته ای نبود. پری رویی بود كه هرگز تاب مستوری نداشت! همه آنچه كه درباره او گفته اند و نوشته اند ، بی هیچ تردید و فارغ از هر گزافه گویی ، چیزی جر “ستودن خویش” نبود كه گفته اند: “ستایشگر آفتاب ، ستایشگر خویش است.”
اما من ، پس از بیست و اندی سال از آشنایی و دوستی و همكاری با او اعتراف و ادعا می كنم كه “احمد واقعی” را پس از بالا رفتن “پرده مرگ” “برصحنه حقیقت” به تماشا نشسته ام. “آیینه ی صد نقش و نگارانِ” ما هنوز تردستی ها دارد برای رخ نمایی و جلوه گری! بنگرید:
1- شجاعت فروتنی:
كیمیای كمیاب زمانه ما كه سكه ی رایج آن نان خوردن از كیسه ی قیافه گرفتن های غلط انداز و معطوف به اقتدارهای باسمه ایست. “احمد ما” به قول اهل منطق ، لا بشرط ، فارغ از زمان و مكان و پست و مقام ، فروتن بود. این خصلت عیّاری را نه به مثابه یك صفت اعتباری یا اكتسابی یا شغلی ، بلكه به عنوان یك گوهر ذاتی با خود داشت. من دلیری او را در فروتنی ، یكی از كارسازترین جلوه های ، “تجربه ی احمد” می دانم. لطیفه ی این ویژگی ناب در احمد این بود كه همه مشاغل و مسئولیت های او ، از خبرنگاری تا مدیریت ، تا فعالیت دیپلماتیك و وكالت مجلس و مشاورت مقامات ، استعداد و اقتضای بالا نشینی و تفرعن و “من آنم كه رستم یلی بود در سیستان” را داشت.
2- اشتهای بی انتهای دانستن:
كاش من میتوانستم شناسنامه ام را دستكاری كنم ، سی ، سی و پنچ سال! آنگاه به عنوان یك جوان بیست ساله ، می دانستم كه این “درد مزمن پوكی استخوان” را كه هیچ علتی جز “ضعف دانایی” ندارد ، چگونه باید علاج كرد. تجربه احمد ، حكایت شكوه و سروری آیین دانایی در جهان بینی اوست. تصویر احمد با كتاب های انبوه زیر بغل ، ولع عجولانه ی او برای خواندن و بیشتر خواندن ، هیچ نبود جز جلوه ای از ایمان آن كبّاده كش عرصه دانایی كه می دانست “باطل السحر” عقب ماندگی ملت ما مبارزه با جهل و خرافه و نا آگاهیست.
3- مرزبندی جوانمردانه:
“احمد بورقانی” خوش اخلاق و با معرفت بود ، آیین قلندری میدانست ، با همه رفیق بود ، محفل اُنس با او شادی بخش و انرژی زا بود ، اما “احمد” هیچگاه “صلح كل” و بی معیار و ملاك نبود. اگر در سوك او از هر قوم و قبیله و سلیقه فكری و سیاسی حاضر و داغدار و اندوهگین بودند ، نه به این دلیل بود كه مرز بندی فكری و سیاسی نداشت و نه به این منظور بود كه: “مسلمانش به زمزم شوید و كافر بسوزاند” ، بلكه به این سبب بود كه “احمد” در مرزبندی های فكری و سیاسی نیز جوانمرد بود.
مجال این نوشته كوتاه تر از آن است كه بیش از این سخن دراز كنم. با فرازی از سروده ی استاد شفیعی كدكنی به پایانش می برم:
ای روشنی باغ و بهاران كه تو بودی
وی خرمی خاطر یاران كه تو بودی
ای سرو كه در پیرهن صبح نگنجید
جان تو و ای جان بهاران كه تو بودی
با پیرهن سبز ، برین آبی بی ابر
“آیینه ی صد نقش و نگاران كه تو بودی”
در تابش خورشید تموز و تپش خاك
آرامگه و منزل یاران كه تو بودی
بی پشت و پناهند تذروان و هَزاران
ای باغ تذروان و هَزاران كه تو بودی
در همهمه با غرش توفان و شب و ابر
در زمزمه با ریزش باران كه تو بودی
ای در غم و اندوه كه ماییم پس از تو
وِی شادی اندوه گزاران كه تو بودی.
“اللهم بارك لنا فی الموت”: پروردگارا در مرگ ما مباركی و میمنت قرار ده. (امام علی (ع))
تجربه احمد-ویژه نامه مراسم چهلم
ویژه نامه را از اینجا دریافت کنید.